گویی پرندهای غیبی در حنجرهاش مینالد
14:44 - 25 دی 1390
Unknown Author
اجلال قوامی
1- روزی در یک صبح آرام و اسرار آمیز، حادثهای روی داد. چیزی بود که دلم گواهی خبری را میداد. گویی بر لب همه اشیاء عالم، حرفی برای گفتن بیقراری میکند.
در چهره آرام و زلال آسمان معصوم، سایه نا پیدای رازی ناشناس افتاده است.چنین مینمود که همه چیز در انتظار گنگی دقیقه شماری میکند، اما در آرامشی آنچنان عظیم و نیرومند که جاودان مینمود، من هیچ حادثهای را باور نمیتوانستم کرد. طنین صدایش جوهری مرموز گرفته بود.
گویی پرندهای غیبی در حنجرهاش مینالد، حرف میزد و من صدای سایش بالهای کبوتری هراسان را در آرامش گنگ مغرب میشنیدم. حرف میزد و من که تمام حضورم مخاطبش شده بود، گویی مینالد. سخنش هم چون دم مغان زمزمه موبدان، اوراد ساحران دلم را خبر میکرد و منهای های گریه را در نهان خویشتن خاموش میشنیدم. او سخن میگفت و من اندک اندک فروغ آتشناک و بیقرار وی را احساس میکردم.خاموش شد و من احساس کردم که چندان در خویشتن پنهانم گریستهام که جانم از اشک تر شده است و غبار آرامش از دیوارهایقلبم شسته است.
2- کاظم نجیب بود و مظلوم، آرام مینشست و به سخنان دیگران گوش میداد، اما وقتی زبان میگشود، دیگران همه گوش میشدند و سخنان پر حرارت و دل نشین او در جان عطتشناک دیگر خبرنگاران، بس بزرگ کارگر میافتاد.
راههای تازه در افق تاریکی میگشود و برای بهبود و ضعیت مطبوعات راههای متنوع ابداع میکرد. کوه صبر بود و قوت اخلاق به دیگران ارزانی میداشت .
در غم ما روزها بی گاه شد روزها با سوزها همراه شد روزها گر رفت رو باک نیست تو بمان آنک چون تو پاک نیست شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما کاظم سر شار از انرژی بود و امید، هر چند که تازه به جرگه پیام آوران رکن چهارم دمکراسی پیوسته بود اما پشت کار و تلاشی که در این زمینه داشت، آیندهای روشن را برایش نوید میداد اما صد افسوس که بهار عمرش به خزان گرایید و در اوایل روزهای زمستان سرد ما را تنها گذاشت و به سوی دوست شتافت .
بی شک کاظم محمد پور، که خدایش بیامرزاد، سودای دیگر در سر داشت و آن اعتلای حرفه خبرنگاری بود. امروز کاظم در میان ما نیست، اما یاد و نامش هماره در قلب ماست. چهره معصوم و پر از عشق به خبرنگاری، کاظم مدام پیش چشمان ماست. یادش همواره زینت بخش قلم و کاغذ ماست.
کاظم محمد پور از خبرنگاران پر تلاش در کردستان بود که سال گذشته بر
اثر سانحه نشت گاز به دیار باقی شتافت.
1- روزی در یک صبح آرام و اسرار آمیز، حادثهای روی داد. چیزی بود که دلم گواهی خبری را میداد. گویی بر لب همه اشیاء عالم، حرفی برای گفتن بیقراری میکند.
در چهره آرام و زلال آسمان معصوم، سایه نا پیدای رازی ناشناس افتاده است.چنین مینمود که همه چیز در انتظار گنگی دقیقه شماری میکند، اما در آرامشی آنچنان عظیم و نیرومند که جاودان مینمود، من هیچ حادثهای را باور نمیتوانستم کرد. طنین صدایش جوهری مرموز گرفته بود.
گویی پرندهای غیبی در حنجرهاش مینالد، حرف میزد و من صدای سایش بالهای کبوتری هراسان را در آرامش گنگ مغرب میشنیدم. حرف میزد و من که تمام حضورم مخاطبش شده بود، گویی مینالد. سخنش هم چون دم مغان زمزمه موبدان، اوراد ساحران دلم را خبر میکرد و منهای های گریه را در نهان خویشتن خاموش میشنیدم. او سخن میگفت و من اندک اندک فروغ آتشناک و بیقرار وی را احساس میکردم.خاموش شد و من احساس کردم که چندان در خویشتن پنهانم گریستهام که جانم از اشک تر شده است و غبار آرامش از دیوارهایقلبم شسته است.
2- کاظم نجیب بود و مظلوم، آرام مینشست و به سخنان دیگران گوش میداد، اما وقتی زبان میگشود، دیگران همه گوش میشدند و سخنان پر حرارت و دل نشین او در جان عطتشناک دیگر خبرنگاران، بس بزرگ کارگر میافتاد.
راههای تازه در افق تاریکی میگشود و برای بهبود و ضعیت مطبوعات راههای متنوع ابداع میکرد. کوه صبر بود و قوت اخلاق به دیگران ارزانی میداشت .
در غم ما روزها بی گاه شد روزها با سوزها همراه شد روزها گر رفت رو باک نیست تو بمان آنک چون تو پاک نیست شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما کاظم سر شار از انرژی بود و امید، هر چند که تازه به جرگه پیام آوران رکن چهارم دمکراسی پیوسته بود اما پشت کار و تلاشی که در این زمینه داشت، آیندهای روشن را برایش نوید میداد اما صد افسوس که بهار عمرش به خزان گرایید و در اوایل روزهای زمستان سرد ما را تنها گذاشت و به سوی دوست شتافت .
بی شک کاظم محمد پور، که خدایش بیامرزاد، سودای دیگر در سر داشت و آن اعتلای حرفه خبرنگاری بود. امروز کاظم در میان ما نیست، اما یاد و نامش هماره در قلب ماست. چهره معصوم و پر از عشق به خبرنگاری، کاظم مدام پیش چشمان ماست. یادش همواره زینت بخش قلم و کاغذ ماست.
کاظم محمد پور از خبرنگاران پر تلاش در کردستان بود که سال گذشته بر
اثر سانحه نشت گاز به دیار باقی شتافت.