گورگاه‌ها و شکنجه شادمانی

20:22 - 12 خرداد 1394
Unknown Author
بهنام چنگائی

پایه‌ها و گردانه‌های سرزنده هستی، تفکر جویا و اعمال پدیدآورنده تازگی در هر کشوری، لزوما بر وجود آزادی عقیده، وجدان دانا و با هوشیاری مستقل آدم‌ها می‌چرخد و بی گمان این جنبش آرام و کُند، پیگیر بسوی سکولاریسم (جدائی دین از دولت) گرایش تدریجی و چربش تاریخی دارد. اصالت وجودی \"اگزیستانسیالیسم\"و فرصتِ شناخت راهکار نادرست و اصلاح اشتباه فردی و جمعی و تغییر آنها در کنش‌های فراروینده اجتماعی با \"پراگماتیسمِ\" تجربی و هدفمند، مسلما اجزاء ذاتی و مکمل اصالت خردگرائی \"راسیونالیسمِ\"هموند و همراه بوده و بیرون از گرایش‌های فرامسلکی در نوع انسان با اندکی تفاوت و تاخیر زمانی تکامل می یابند. آزادی در انتخاب و یا رد آگاهانه‌ی انواع دیدها و جهان بینی‌ها در داشتن و نداشتن این و یا آن مذهب، دین، آیدئولوژی و دیگر نحله‌های نگرشی، همگی جزو حقوق ضروری و ابتدائی انسان امروزی و مستقل می‌باشد.

در حالیکه هرگونه تردید و تغییر در باورها و خواسته‌های انسان مذهبی نشانه‌ی سلامت روان جامعه‌ی آزاد و متحول است؛ اما اینگونه پدیده‌هائی نو از سوی سران فرقه‌ها مجاز نیست و پیشبرد آنچنان اموری کاملا خطرناک و متضاد با دعاوی، ساختمان و مضمون ریشه‌ای مذاهب و ادیان مسلط می‌باشد. امری که در اغلب کشورهای عقب مانده‌ی جهان و خصوصا در میان رهبران مسلمان افراطی طرد و رد مذهب پیشین و حتی گرایش به مذهب دیگر همان دین نیز مقبول نبوده و رواداری و استعداد چنین تحولی هیچگاه در هیچیک از فرقه‌های اسلام وجود خارجی نداشته و نخواهدداشت و این عین دشمنی با حقوق بشر می باشد. حتی می توان گفت که آیدئولوژی‌های مادی و زمینی نیز(مارکسیسم و اومانیسم) که در خدمت مبارزه رهائی بخش از ساختار بهره کشانه‌ی انسان از انسان در جوامع ناهمگون و نابرابر طبقاتی تکوین یافته‌اند؛ چنانچه به صِرف عقیده و آرمان بکارروند و مانع همبستگی نیروهای زحمتکش و همگامی همه‌ی کارمزدان ملی، فراملی و جهانی علیه یکدیگر باشند؛ دعاوی آنها هم بی تردید تابع این قانومندی حقوق بشری و ضد حق شهروندی بوده و به هر رو با اصالت فردی \"اندویدوآلیسم\" و همبستگی طبقاتی و انترناسیونالیسم کمترین سازگاری متمدنانه ندارند.

به همین خاطر، بایسته ی هر دگرگونی و یا هر فراروئی ناگزیر برای همه‌ی انسان‌های زیر ستم است که دانسته و مصمم اراده جمعی خود را از محدوده‌ی سیاستِ فرقه‌ای و آیدئولوژیک مذاهب بیرون کشیده، و بر اصل حیاتی \"جدائی دین از دولت\"پای بکوبد. و خواست استقلال سیاسی و حق تشکل طبقاتی خود را با هروسیله که شده به خودکامگان و قوانین اساسی محدود آنها با اتحاد اجتماعی تحمیل نماید. چراکه سیاست کلان و منافع جمعی می‌باید میدان اراده ی کوچک فرقه‌ها و گروه‌های تمامیتگرا نباشد و سرکردگی گروه‌ها را از مواضع اجتماعی و سراسری کنار نهاده و اداره‌ی سیاسی چندقطبی را در جوامع طبقاتی، چندسویه و چندمحور کند. تناقض و تضاد بنیادی ادیان و مذاهب با منافع انسان‌های رنگین در ستیز است چراکه همگی بر برتری خواهی مذهبی ـ فرقه ای خود تاکید دارند و با تمسک به اراده‌ی آسمانی ریاکارانه و نچندان دور بر تارک مردم ساده لوح به نام خدا سوار و برکول آنها استوار شده و می‌شوند. و عملا نیز در تجربه دیده و می بینیم که \"انسانِ کار و اسیرِ نانِ کارمزدی\" در همه ی این ساختارهای مذهبی و یا بهتر است بگوئیم \" حکومت ِادیانِ سرمایه سالارِ\" در بنیانِ\"مقوله‌های سیاسی ـ الهی آنها\" از باورمندان خویش جز\"امت و بنده\" نامی نبرده و در این نمایندگی خدا بر روی زمین، هریک از آنها از توده‌های فرمانبردار جز مهره‌ای در راستای جاهطلبی و تمول گردنکشان مذهبی، هیچ سهم، حق و توان اعِمال اراده‌ی برابری برای توده‌ها جایگاه فرهمندی نشناخته و نخواهدشناخت.

در یک چنین قوانین ضدبشری شایسته انسان آزاده، دانا، جویا، پوینده و نوعدوست است که به یاری پژوهش‌های فراوانش برآورد و همچنین متعهدانه اقرار کند، او و هیچکس بر دیگران برتری ملی، مذهبی، نژادی و یا برجستگی دیگر و ویژه ای ندارد. بلکه همه انسان‌ها با هم در ذات یکسان ولی در امکان زیستن و آموختن نابرابر بوده‌اند. و توان شکلگیری‌ها، نیروی بررسی‌ها و فرصت یابش‌های مفید و متفاوتِ همگانی، در اساس محصولی‌ست متمادی که به مرور زمان از هریک از شکست‌ها، ناهنجاری‌ها، نارسائی‌ها و طبعا توانایی‌هایی افراد متمکن شکل گرفته و پیدایش آنها هم وابستگی کامل به وجود امکان‌های گسترده مالی و تکوین بلند مدت تاریخی ملت‌های پیشرفته دارد. محصول تلاش و توانایی‌هایی که در جامعه چند دست و طبقاتی، این دانستنی‌ها و توانستنی‌های نابرابرانه کشف و فراهم گشته؛ اما در میان ملت‌ها و طبقات رنگین آنها تاکنون، تنها به سود سرمایه داران و متمولان تقسیم ناعادلانه شده است. دانش و توانی که کم و بیش و عمدتا بر حسب وسع خانوادگی زودتر مهیا و از دیگرانِ محروم آسان تر و زودتر فراگرفته شده است. اما آن ویژگی مایه‌ی برتری نیست! فراگرفته شده است تا مگر دانش تحلیلی و تاریخی او، بتواند بهتر از پیشینیان مهارت انسانمدارش را در خدمت رهایی، رفاه و رشد اجتماعی (همنوع ناتوان) چنان قراردهد که انسان به یاری انسان برخیزد و تشویق شود تا بیش از این در سطح ایران و جهان، این سان که می بینیم اکثریت قریب به اتفاق توده‌های محروم، وجود دلخراش و میلیاردی نداشته باشند و باوجود این همه ابزار تصرف زمانی همچنان توده‌ها اسیر گمراهی‌ها، تنگدستی‌ها، واماندگی‌ها، ایستایی‌ها و یا دچار ترفند و شکنندگی دگم‌های ریشه دار مذهبی ـ ملی خود نشده و یا دنباله رو ساختارهای تکقطبی، فردگرا و فرقه‌ای نگردند و از رژیم‌های مکار آسیب ندیده و در امان بمانند؛ و ای بسا پرچمی برافراشته برای خود رهانی توده های کار، بربالای بیداری عصر روشنگری شده و فریاد دادرسی مظلومان باشد.

بنا بر منطق بالا، وظیفه نوع بشرِ بیدار در هر عصری‌ست که جسورانه با رسوم فرسوده، و روش تندروی‌های زندگی سنتی عاطفی و باورهای توارثی‌اش چنان منطقی، پویا و انتقادی رودررو شود که مرزهای تلخ تجربی هر برهه‌ی خود را در مشی زنده‌ی فردا آگاهانه منظور داشته، بکار برده و در خود استعداد انتقاد پذیری و از دیگران نوان پرسشگری متقابل ایجاد کند. تا در این روند برای دگرگونسازی‌ها، مفیدتر از گذشته بتواند هستی پیرامون و شیوه‌های مزاحم و یکسویه‌ی منحط خود و عقایدش را با هوشیاری شناخته و همه موانع سلیقه‌ای، فرهنگی، مذهبی، ملی و... ناسازگار را با رغبت و به مصلحت آتی خویش کنار نهد. حالا چه دورریختن وابستگی به دگم هایش باشد، و یا چه در مقابله و زدودن تعصب های تبیین و دانش غلط ابا و اجدادی و تمایل به تشعشع‌های ناسیونالیستی و شوینستی؛ می‌بایست دیگر فریب نخورد و پا به عقبه‌ی تاریخ سپری شده نکشید؛ و تلاش کرد با دنیای امروزی و بیرون از ذهن ذکت‌ها همگام شد و از چشم و اندیشه کلان اجتماعی طبقاتی بیگانه نماند و مسیر آگاهانه تر و جمعی تر حرکت آتی و فردای آزادگی را دید و بیرون از مصالح فردی و فرهنگی و قومی به جریان جمعی و سراسری راه برد و متعهدانه مواضع و منافع اکثریت را برگزید و همزمان با سختی‌های چنین راه دشواری مشتاقانه روبرو شد و با دانش خود و همگانی، کارایی بهتر و موثرتر را پایه پیشبرد کارهای پیشارو به سود منافع جمع قرار داد.

در این میان و میدان سازندگی وجود و تاثیر آموزش و پرورش مردمی چاره کار دگرگونی لازم ناگزیر فرداست، و آن مهم هم بیشتر با سبک ظریف و منطقی انسان‌ها و ساختارهای گشاده‌ای میسر می‌شود که چگونگی پیشبرد نگاه‌های فراگروهی و شیوه‌های سازنده‌ی فرامسلکی را بهتر آموخته و از دلبستگی‌های مشروط فرهنگی ـ ملی و کارهای موفق جمعی و مشترک دانش خود را فراگرفته است. امری که نیروهای چپ، مترقی و دمکرات پیوسته در پی چنین اثرها و نتیجه‌های کلان تربیت اجتماعی و البته بیرون از وابستگی‌های ملی، مذهبی و فرهنگی همیشه پیگیرش بوده‌اند، و در مسیل راهیابی به همبستگی انسان با انسان برابر گام متحد برداشته و همچنان به دنبال یافتن راهکارهای ریشه‌ای تر و مفیدتر به سود توده‌ها گشته و می‌گردند و از گذشته تا بحال در برنامه‌ها و وظایف آنها برای مبارزه‌ی مردمی هدفی جز نشان دادن این توان مشترک نبوده است.

دیدن دردناک فقر و فاقه مفرط مردم پائینی و میانی، سرکوب روزانه کارگران متعرض، تهدید به اخراج از کار و اسارت رهبران کارگری و اندیشمندان نوعدوست و حقوق بشری، بالارفتن سطح بیکاری و بی نانی و بی فردایی، و آنگاه در پیش چشم و دست و دل‌های تهی همین مردمان گرسنه، دست بردن جسورانه به هزینه‌های نجومی ساختن گورگاه تجملی و فوق تصوری ده‌ها میلیارد دلاری* برای خمینی به راستی چه معنائی دارد؟ آیا این جنون گورگاه سازی نشانه آمادگی و استعداد پذیرش توده‌ایست که به رژیم آن جسارت را داده است؟ یا نه اوج دشمنی و ستیز کور رژیم حتی با نان و نوای همین توده‌های فریب خورده‌ی شیعه است که چنین بی رحمانه خود را نشان می دهد؟! آیا این اوج سرخوردگی و پایان کار بن بست‌های فزاینده‌ی استبداد ریاکار نیست که او نیز همچون شاه معدوم به خود اجازه ولخرجی شاهانه جشن ٢٥٠٠ ساله داده و اینبار این دست و دل بازی بشکل گورگاه خمینی، توسط خامنه‌ای در چنین بیدادگاهی مرگبار از تنگدستی‌ها و ستمگری‌ها بی محابا به نمایش شکم‌های گرسنه درمی آید.

آیا کندی رشد دانایی و توانایی مردم مسبب این فرمانروایی و استبداد مذهبی نیست که ساختن گورگاه خمینی را ایجاب کرده است؟ اگر چنین نباشد؛ پس چرا رژیم به تکرار بیهودگی روش‌های ارتجاعی و واپسمانده‌اش همچنان پای کوبیده و می کوبد؟ به هر رو که باشد طبعا رژیم با این گورگاه‌ها به\"شکنجه شادمانی\" و سرکوب تازگی‌ها برخاسته است. به باور من گورگاه بی‌مانند خمینی، امید به فرآیندی ذهنی با تیغ کور و کندی که دیگر کارایی ندارد ساخته شده است و به تبع آن تنها به تشدید برافروختگی وجدان آزاد و طغیان طبیعی و طبقاتی توده‌ها علیه بنیان‌ها و سازمان‌های یکسویه‌ی مذهبی انجامیده و بیشتر فراخواهدروئید و شکنجه گران شادی و شور بیش از این‌ها تاب ایستادگی در برابر حق داشتن آزادی و نان را ندارند. زندگی با زور و ظلم سازگاری درازمدت ندارد! و در کنار آن البته باورم نیز بر این است که هرگز با تندی، تحقیر، تنبیه و ریاکاری‌های معمول چنین رژیم هایی هیچگاه نمی شود و نمی‌توان امیال سرزنده و شوق جوشان انسانِ نوعی، ملت‌ها و مردمان رنگین فرهنگ را با این شیوه‌ی حقارتبار گورگاهی بتوان دچار نسیان‌های زورکی، دلبخواهی و یا فراموشی‌های دائمی و بلند ساخت. دیالکتیک سوگواری ٣٧ ساله ضرورت پیدایی شادمانی را الزام می کند!؟

نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمی‌باشد.