گسست سیاسی و تداوم سلطه پارسی
13:36 - 24 تیر 1394
Unknown Author
ذکریا قادری
مارکس: \"بنیادگرایی ناشی از درک بنیادهاست\"
امروزه گروهها، اشخاص و احزاب کردی، با توصیف جمهوری اسلامی با واژههایی چون کهنه پرست و ارتجاعی و....، سی سال است که منتظر فروپاشی این رژیم هستند. همانطور که سیسال منتظر فروپاشی رژیم شاهنشاهی بودند و همان نتیجهای که از فروپاشی رژیم شاهنشاهی گرفتند، از فروپاشی جمهوری اسلامی نیز خواهند گرفت که در ادامۀ همان نتیجۀای است که از فروپاشی مشروطه با ظهور رضاشاه گرفتند. غافل از اینکه جمهوری اسلامی و شاهنشاهی و...میوه و ثمرۀ استبداد قومی پارس است که با هر بهار خود، با وجود سالم و طراوت تنه درخت پارس، میوۀ جدیدی به اسم شاهنشاهی و اسلامی به ثمر میرساند. امکان دارد میوۀ سلطۀ پارسی در رژیم بعدی، اسم دلرباتری چون جمهوری دموکراتیک و...داشته باشد اما درخت همان سلطه قومی پارسی است.
سلطۀ قومی پارس، با مفاهیمی چون ایرانیت، اسلامیت، تمدن، نظم، اتحاد و....در مقابل پادمفهومهایی چون تجزیه طلبی، کفر، آشوب، تفرقه و...میوه خود را به ثمر میرساند. پادمفهوم، مفهوم نیست که ما در چارچوب آن میاندیشیم و با افتخار مدام تکرار میکنیم ما تجزیه طلب نیستیم. پادمفهوم تجزیه طلبی چون پادمفهوم بربر توسط یونانیها، کافر توسط مسلمانها و شیطان توسط خدا است که، صلاحیت ابراز وجود جز نفرین و طرد ندارد.
پادمفهوم به قول راینهارت کوزلک، سرکوب کننده است. قرار نیست ما در چهارچوب پادمفهومهای پارسی بیندیشیم آن چیزی که آنها اسمش را تجزیه طلبی میگویند مفهوم مثبتی چون رهایی، آزادی و استقلال است.
از روزی که پارسها/ایرانیها از استپهای جنوب روسیه، چون ملخهای گرسنه به سرزمین ماد هجوم آوردند و با شکست نظامی/آیینی مادها، توسط کوروش/زرتشت، این سرزمین را تسخیر و اسم آن را ایران نامیدند، تاریخ سیاسی ایران گسستهای سیاسی مکرری را به خود دیده است. مرگ کمبوجیه و قیام گئوماته گرفته تا شورش مزدک و هجوم اعراب و ترک و مغول و تا هجوم روسیه و جنبشهای قومی معاصر و دو انقلاب مدرن. اما این گسستهای سیاسی گسستی در سلطۀ قومی پارس ایجاد نکرده است.
من در این مختصر به دلایل آن نمیپردازم که جای دیگری به تفصیل گفتهام. موضوعی که مدنظر راقم این سطور در این مختصر است این است که، گسستهای سیاسی منجر به گسست سلطه قومی پارس نشده است چون سلطۀ پارس فقط نظامی/سیاسی نیست بلکه هژمونیک است. بنابراین توهم تغییر رژیم جمهوری اسلامی آن هم با همکاری اپوزسیون پارسی، تکرار چرخ کور شورش/تسلیم است که گسست سیاسی جز تداوم سلطۀ قومی پارس نتیجهای در بر نخواهد داشت.
قویترین نیرویی که اکنون در مرکز وجود دارد نیروی ملی گرایی فارسی است. نه چپ نه اسلام، توان رقابت با ملی گرایی فارسی را ندارند اگرچه زیرساخت اسلام سیاسی شیعی و نیروهای چپ نیز همان فارس گرایی است. اما با فروپاشی جمهوی اسلامی قوم گرایی فارسی به جای نفوذ، کل قدرت را در قبضۀ خود خواهد گرفت. تکرار میکنم به این معنی نیست که جمهوری اسلامی فارس گرا نیست یا از موجودیت آن دفاع کنیم بلکه بحث بر سر این است که تغییر رژیم اگر شکافی در سلطۀ قومی پارس ایجاد نکند، گذشته تکرار میشود. ناسیونالیسم مذهبی جمهوری اسلامی بسیار بهتر از ناسیونالیسم سکولار فارس است چون فعلاً درگیر شیطانهای بزرگتری است.
جمهوری فارس بسیار خطرناکتر از جمهوری اسلامی است. اگر جمهوری اسلامی فروبپاشد فارس گرایان شوونیست قدرت را قبضه و نفس کشیدن را از قومیتهای چون کُرد خواهند گرفت. مگر اینکه فروپاشی جمهوری اسلامی به تجزیه ایران بینجامد. در غیر اینصورت وجود جمهوری اسلامی که درگیر شیطانهای بزرگتری است بهتر از فروپاشی آن است اگر رژیمی ملیگرا با نظریه پردازانی چون احمدی و طباطبایی و هرمیداس باوند و ...سرکار بیاید، شاید کردها حتی از گرفتن مدارک فوق لیسانس و دکتری در رشتههایی چون علوم سیاسی محروم شوند.
مهم نیست فارسها چه میاندیشند و چه شعارهای دلربایی بدهند. مهم هستی سیاسی فارس است که از اساس بر سلطه قومی و تسخیر و تاراج بنا شده است این هستی سیاسی چه امکانیتی جز سلطه میتواند داشته باشد؟ با سلطه هم جز با عصیان و مقاومت نمیتوان برخورد کرد.
مفهوم بنیادی به اسم دولت ایرانی است که در قالب امپراتوری و شاهنشاهی و اسلامی و مشروطه رنگ عوض میکند که بنیان اجتماعی آن سلطه قومی است. مشکل ما فلان دولت اسلامی یا شاهنشاهی نیست مسئلۀ ما ذات دولت ایرانی است و جز با نفی دولت پارسی/ایرانی، از چرخه کور عصیان/تسلیم خارج نمیشویم. دولت ابزار صرف سلطۀ قومی نیست دولت خنثی نیست که از قبل موجود باشد و سپس توسط قوم حاکم(فارس) منحرف یا مورد استفاده قرار گرفته باشد که، اکنون اقوام غیرفارس نیز سعی در استفاده از دستگاه دولت داشته باشند. دستگاههای دولتی از خود قدرتی ندارند بلکه روابط قومی را واقعیت و تجسم بخشیده است.
دولت ایرانی در نتیجه کشمکش قومی تکوین یافته است. دولت – به قول پولانزاس که به مناسبت دیگری گفته است- نه فعل پذیر است نه فاعل. اگر بگوییم فعل پذیر است یعنی ابزار سلطه یک قوم است پس امکان استفاده ابزاری دیگر اقوام از دولت ایرانی ممکن خواهد شد. اگر دولت را فاعل خودمختار بدانیم، یعنی مستقل از سلطه قومی است و بازهم امکان استفاده دیگر اقوام از آن ممکن خواهد بود. در هر دو مورد رابطۀ دولت با اقوام رابطهای برونبود محسوب میشود در حالی که دولت نه فعل پذیر است نه فاعل، دولت ایرانی شیء نیست که در تملک قوم پارس باشد که، ما سعی در سهیم شدن در تملک آن داشته باشیم. دولت ایرانی، تقدمی بر سلطه قومی پارس ندارد بلکه برآیند خود سلطه قومی است. دولت ایرانی یک رابطه است که از برآیند مبارزۀ اقوام و تضادهای اقوام در درون خود آن، ابراز و متراکم میشوند.
دولت ایرانی چه هنگام تکوین اولیۀ آن در زمان هخامنشیان و چه در زمان دولت مدرن رضاشاه و اسلامی اکنون، شیای از قبل موجود نبود که فارسها آن را تصاحب و یا سهم بیشتری از آن را به خود نسبت داده باشند که ما هم وارد فرایند مشارکت یا مذاکره برای سهم مساوی بشویم بلکه ذاتا دولت در رابطه کشمکش و سیاست سلطه پارس با کرد و دیگر اقوام شکل گرفته است. قبل از کشمکش قومی پارس و غیرپارس، دولت ایرانی نبوده است بلکه در همین کشمکش قومی و برآیند ستیز قومی است که رابطه سلطه قومی را بازتولید میکند.
دولت ایرانی روابط و سلطه قومی را تجسم بخشیده است بنابراین، دولت نه فرایند سیاسی مستقل از گروههای قومی است و نه ابزار صرفِ بی روحی است که، ما هم در فرایند مبارزه سیاسی سعی در تسخیر یا مشارکت در آن داشته باشیم. دولت ایرانی در ذات خود سلطه قومی پارس و برآیند سلطه قومی است. مشکل کرد، نه دولت اسلامی یا شاهنشاهی بلکه دولت ایرانی است. بنابراین، در چهارچوب دولت/نظم ایرانی نه امکان تحقق فدرالیسم است نه خودمختاری. هدف مبارزات کردی باید ذات دولت ایرانی و رهایی کامل از سلطه قومی پارس باشد. مگر ما وکیل شرع ایران هستیم که شعار دموکراسی برای کل ایران را سر میدهیم. نمیدانم فارسهای عقب مانده کرمان و یزد و...را چه کسی میتواند دموکرات کند. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است اول باید دموکراسی و توافق را در درون خود ایجاد کنیم سپس از دموکرات شدن کل دنیا و ایران سخن بپراکنیم و مقدمه این توافق خودی، نفی سلطه پارسی با ابزارهای هژمونیک آن چون دولت و زبان و فرهنگ/دین حاکم است. هویت سلطهگری پارسی جز با قدرت، تن به محدودیت و برابری با دیگر اقوام نمیدهد.
انفال و شیمیایی پارسی/ایرانی، چنان روح و فکر ما را مسموم کرده است که ما همچنان در چهارچوب آن میاندیشیم. تا از سلطۀ فکری پارسی با مفهومهایی چون ایرانیت، اسلامیت، ایران پلورال و...خارج نشویم، از سلطه سیاسی آن رهایی در تصور نخواهد گنجید. اسیرباکوریی و شهید روژهه لاتی به جای فاش سازی شیمیایی پارسی چون تیمور، به بازسازی آن چون امر کلی فدرال و کنفدرال پرداختند. عصر جادو به سرآمد که در درون سلطه فاشیستی قومی پارس، معجون دموکراسی و فدرالیسم را بسازیم. عصر اراده لایزال الهی هم به سر آمد که در این گرداب قومیت با کن فیکون کنفدرال را تحقق ببخشیم. از درخت پارسی جز میوۀ استبداد و سلطه چیزی به بار نخواهد آمد من در جای دیگری(فدرالیسم ودولت ایرانی و سه روایت از دولت-ملت ایرانی...) گفتهام در چارچوب ایرانیت و دولت ایرانی، امکان تحقق دموکراسی و فدرالیسم وجود ندارد چون کارگزار پارسی بر ساختار ایرانی تقدم دارد و دولت ایرانی حال به هر اسم و شکل، مستقل از سلطه قومی پارس نخواهد بود. بنابراین، تقدیر ایران زمین، یا تداوم سلطه پارسی است یا فروپاشی کامل آن.
بعضیها میگویند ایران، با اعراب و ترکها فرق دارند و خشونت کمتری به خرج دادهاند. اولاً که جز با خشونت دولتهای ایرانی تکوین نیافته است در ثانی سلطه پارسی فکری و شیمایی وی روحی است. سلطه هژمونیک پارسی چنان ما را مسموم کرده است که ما افتخار از ایرانی بودن کردها و اینکه کردها در طول تاریخ سگ نگهبان مرزهای ایران بودهاند، میگوییم دیگر چه نیازی به خشونت است. خشونت برای رام کردن است وقتی ما رام شدهایم چه نیازی به خشونت است. وقتی سلطه فکری باشد دیگر نیازی به اعدام قاضی محمد نیست فقط کافی است جای این دو کلمه را عوض کنیم تا بشود محمد قاضی. وقتی این شخص با افتخار از پیوستن کردهای دیگر به ایران میگوید، چه خدمتی بهتر از این به سلطه طلبی و تجاوزگری پارسی؟ عقل ایرانی، محمد قاضی را نه تنها نباید اعدام کند بلکه باید تشویقی و پاداش هم بدهد. از رهایی قومی یا همان به اصطلاح تجزیه طلبی بگویید تا خشونت پارسی را ببینید. ما قاطر پرکار و وفادار قلعه حیوانات پارس هستیم دیگر چه نیازی به خشونت است.
بدون درک بنیادها قادر به تغییر بنیادی نیستیم. سلطه پارسی ساختاری است نه کنشی. حتی اگر تمامی نمایندگان مجلس و وزیران نیز غیرفارس باشند سلطه فارسی با مفاهیمی چون زبان فارسی، ایرانیت، حفظ مرز، تمامیت ارضی و فرهنگ پارسی پابرجا خواهد بود. رنگهای استبدای و سلطۀ قومی پارس هربار تغییر مییابد. میتوانیم شاخههای آن چون اسلامی و شاهنشاهی را در هم بشکنیم اما تا تنه و ریشه سالم باشد دوباره رشد خواهد کرد و ما را در سایه استبداد خویش نگه خواهد داشت. همکاری با اپوزسیون فارسی و برگزاری کنگرهها به زبان فارسی، مانند آن است که از یک سو شاخه درخت پارسی(جمهوری اسلامی) را میشکنیم و از سویی دیگر خود ریشه استبداد پارسی را آبیاری میکنیم که دوباره پیوند و رشد یابد.
جنگ نخبگان فارسی با هم جنگ موضعی است. هیچکدام تعیّین سلطه قومی پارس را به چالش نمیکشند. نخبگان طرد شده از قدرت تا زمانی که در اپوزسیون هستند از دموکراسی و حق و حقوق اقوام خواهند گفت که به بسیج سیاسی اقوام در راستای قدرت خود دست یابند اما به محض اینکه خود قدرت را قبضه کردند همانند انقلاب و دوم خرداد و...، درخت استبداد پارسی را تداوم میبخشند که، ما هم متاسفانه بدون توجه به هستی سیاسی پارس، هربار گول شعارهای زیبای آنها را خواهیم خورد و چرخۀ کور شورش/تسلیم تداوم خواهد یافت.
پارسهای اپوزسیون که به نقد جمهوری اسلامی میپردازند و از حق و حقوق اقوام و اقلیتها ندا سر میدهند به محض اینکه بفهمند فروپاشی جمهوری اسلامی، خدشهای در تداوم سلطه قومی پارس ایجاد خواهد کرد یا این فروپاشی به تجزیه طلبی(رهایی قومی) منجر شود، تمامی اختلافات خود با رژیم حاکم را کنار گذاشته و در دفاع از جمهوری اسلامی بر ضد اقوامی چون کرد، اسلحه به دست میگیرند. زیرساخت تمامی تشکلها و تفکرات پارسها، حال اسلام سیاسی باشد یا چپ کمونیست یا دموکرات و جنبش سبز، پارس گرایی است برخلاف ما/کردها که قومیت خود را فدای اسلام(مکتب قران)، کمونیسم بین المللی(کومله چند سال گذشته) و...خواهیم کرد و قومیت خود را فدای جنگ نخبگان میکنیم، پارسها قومیت خویش را بر همه تفکرات ترجیح و زیرساخت چپ، اسلام و دموکراسی آنها، همان پارس گرایی است.
ریشه سیاست پارسی حال به هر اسمی، دموکراسی، ناسیونالیسم مدنی و...، جنگ و خشونت است. دولت ایرانی نهادینه شدن خشونت و سلطه قومی پارسی است. دولت ایرانی چه در بدو تکوین خویش در زمان هخامنشیان و چه دولت مدرن، جز با خشونت و سلطه تکوین نیافت. بنابراین، قانون و دین و دولت ایرانی، نهادینه شدن خشونت قومی است و سیاست ادامه جنگ است. بعد از نهادینه کردن خشونت و سلطقه قومی خود در قالب قانون و دولت و فرهنگ، اگر اقوام اعتراضی بکنند، از عدم خشونت و راههای مسالمت آمیز در چارچوب قانون و تمامیت ارضی میگویند در حالی همین قانون و تمامیت ارضی را پارسها با خشونت و خون ریزی تثبیت کردهاند.
تنها راه رهایی از سلطه سیاسی پارس، رهایی از کلان روایتهای پارسی چون تمامیت ارضی، دولت و قانون ایرانی، زبان فارسی، کردهای ایرانی و آریایی و... است. این مفاهیم مقدس نیستند، ابزار هژمونیک سلطه قومی پارس هستند. سلطه پارسی دو بعد دارد: یک بعد آن دولت و زندان و پلیس و ارتش است بعد دیگر آن که مهمتر است، سلطه کلان روایت پارسی چون دفاع از تمامیت ارضی و زبان پارسی و دولت و فرهنگ ایرانی است که به جای اسلحه و پلیس، قلم روشنفکران آن را ترویج میدهند. که متأسفانه روشنفکران ما به جای شالوده شکنی متن پارسی، آن را در قالب مفاهیمی چون \"مبارزه در چارچوب\"، \"خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران\"،\"فدرالیسم\"،\"مبارزه مدنی\" و...بازتولید میکنند. البته که مفاهیمی چون فدرالیسم مفاهیم مثبتی هستند اما اولاً بر روی کاغذ نه واقعیت، در ثانی فدرالیسم و دموکراسی برای خودی است نه دیگری. ما با خود دشمنی میورزیم، با دیگری از فدرالیسم و آشتی میگوییم.در طول تاریخ اربابها هیچ گاه حاضر به گفتگو با بردهها و دادن حق آنان نبودهاند. ما میتوانیم شعارهای زیادی در مورد خود ارائه دهیم اما هستی سیاسی ما فعلاً بردگی است.
بردگان جز با مبارزه در دو سطح فکری و سیاسی قادر به گرفتن حق خود نیستند. با پارس و عرب و ترک از دوستی و فدرالیسم گفتن مانند این است که بعضی از قبایل ماد با آشور، برخی دیگر با پارس یا عیلام متحد میشدند که اصلا مادی بوجود نمیآمد. قبایل مادی با هم متحد و با دیگری چون آشور جنگیدند اما قبایل/احزاب امروزی کرد با هم دشمن و با آشوریهای زمان دست دوستی دراز میکنند. نهایت اعتقاد به مصالحه در چارچوب نظم ایرانی، وین و میکونوس خواهد بود.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.
مارکس: \"بنیادگرایی ناشی از درک بنیادهاست\"
امروزه گروهها، اشخاص و احزاب کردی، با توصیف جمهوری اسلامی با واژههایی چون کهنه پرست و ارتجاعی و....، سی سال است که منتظر فروپاشی این رژیم هستند. همانطور که سیسال منتظر فروپاشی رژیم شاهنشاهی بودند و همان نتیجهای که از فروپاشی رژیم شاهنشاهی گرفتند، از فروپاشی جمهوری اسلامی نیز خواهند گرفت که در ادامۀ همان نتیجۀای است که از فروپاشی مشروطه با ظهور رضاشاه گرفتند. غافل از اینکه جمهوری اسلامی و شاهنشاهی و...میوه و ثمرۀ استبداد قومی پارس است که با هر بهار خود، با وجود سالم و طراوت تنه درخت پارس، میوۀ جدیدی به اسم شاهنشاهی و اسلامی به ثمر میرساند. امکان دارد میوۀ سلطۀ پارسی در رژیم بعدی، اسم دلرباتری چون جمهوری دموکراتیک و...داشته باشد اما درخت همان سلطه قومی پارسی است.
سلطۀ قومی پارس، با مفاهیمی چون ایرانیت، اسلامیت، تمدن، نظم، اتحاد و....در مقابل پادمفهومهایی چون تجزیه طلبی، کفر، آشوب، تفرقه و...میوه خود را به ثمر میرساند. پادمفهوم، مفهوم نیست که ما در چارچوب آن میاندیشیم و با افتخار مدام تکرار میکنیم ما تجزیه طلب نیستیم. پادمفهوم تجزیه طلبی چون پادمفهوم بربر توسط یونانیها، کافر توسط مسلمانها و شیطان توسط خدا است که، صلاحیت ابراز وجود جز نفرین و طرد ندارد.
پادمفهوم به قول راینهارت کوزلک، سرکوب کننده است. قرار نیست ما در چهارچوب پادمفهومهای پارسی بیندیشیم آن چیزی که آنها اسمش را تجزیه طلبی میگویند مفهوم مثبتی چون رهایی، آزادی و استقلال است.
از روزی که پارسها/ایرانیها از استپهای جنوب روسیه، چون ملخهای گرسنه به سرزمین ماد هجوم آوردند و با شکست نظامی/آیینی مادها، توسط کوروش/زرتشت، این سرزمین را تسخیر و اسم آن را ایران نامیدند، تاریخ سیاسی ایران گسستهای سیاسی مکرری را به خود دیده است. مرگ کمبوجیه و قیام گئوماته گرفته تا شورش مزدک و هجوم اعراب و ترک و مغول و تا هجوم روسیه و جنبشهای قومی معاصر و دو انقلاب مدرن. اما این گسستهای سیاسی گسستی در سلطۀ قومی پارس ایجاد نکرده است.
من در این مختصر به دلایل آن نمیپردازم که جای دیگری به تفصیل گفتهام. موضوعی که مدنظر راقم این سطور در این مختصر است این است که، گسستهای سیاسی منجر به گسست سلطه قومی پارس نشده است چون سلطۀ پارس فقط نظامی/سیاسی نیست بلکه هژمونیک است. بنابراین توهم تغییر رژیم جمهوری اسلامی آن هم با همکاری اپوزسیون پارسی، تکرار چرخ کور شورش/تسلیم است که گسست سیاسی جز تداوم سلطۀ قومی پارس نتیجهای در بر نخواهد داشت.
قویترین نیرویی که اکنون در مرکز وجود دارد نیروی ملی گرایی فارسی است. نه چپ نه اسلام، توان رقابت با ملی گرایی فارسی را ندارند اگرچه زیرساخت اسلام سیاسی شیعی و نیروهای چپ نیز همان فارس گرایی است. اما با فروپاشی جمهوی اسلامی قوم گرایی فارسی به جای نفوذ، کل قدرت را در قبضۀ خود خواهد گرفت. تکرار میکنم به این معنی نیست که جمهوری اسلامی فارس گرا نیست یا از موجودیت آن دفاع کنیم بلکه بحث بر سر این است که تغییر رژیم اگر شکافی در سلطۀ قومی پارس ایجاد نکند، گذشته تکرار میشود. ناسیونالیسم مذهبی جمهوری اسلامی بسیار بهتر از ناسیونالیسم سکولار فارس است چون فعلاً درگیر شیطانهای بزرگتری است.
جمهوری فارس بسیار خطرناکتر از جمهوری اسلامی است. اگر جمهوری اسلامی فروبپاشد فارس گرایان شوونیست قدرت را قبضه و نفس کشیدن را از قومیتهای چون کُرد خواهند گرفت. مگر اینکه فروپاشی جمهوری اسلامی به تجزیه ایران بینجامد. در غیر اینصورت وجود جمهوری اسلامی که درگیر شیطانهای بزرگتری است بهتر از فروپاشی آن است اگر رژیمی ملیگرا با نظریه پردازانی چون احمدی و طباطبایی و هرمیداس باوند و ...سرکار بیاید، شاید کردها حتی از گرفتن مدارک فوق لیسانس و دکتری در رشتههایی چون علوم سیاسی محروم شوند.
مهم نیست فارسها چه میاندیشند و چه شعارهای دلربایی بدهند. مهم هستی سیاسی فارس است که از اساس بر سلطه قومی و تسخیر و تاراج بنا شده است این هستی سیاسی چه امکانیتی جز سلطه میتواند داشته باشد؟ با سلطه هم جز با عصیان و مقاومت نمیتوان برخورد کرد.
مفهوم بنیادی به اسم دولت ایرانی است که در قالب امپراتوری و شاهنشاهی و اسلامی و مشروطه رنگ عوض میکند که بنیان اجتماعی آن سلطه قومی است. مشکل ما فلان دولت اسلامی یا شاهنشاهی نیست مسئلۀ ما ذات دولت ایرانی است و جز با نفی دولت پارسی/ایرانی، از چرخه کور عصیان/تسلیم خارج نمیشویم. دولت ابزار صرف سلطۀ قومی نیست دولت خنثی نیست که از قبل موجود باشد و سپس توسط قوم حاکم(فارس) منحرف یا مورد استفاده قرار گرفته باشد که، اکنون اقوام غیرفارس نیز سعی در استفاده از دستگاه دولت داشته باشند. دستگاههای دولتی از خود قدرتی ندارند بلکه روابط قومی را واقعیت و تجسم بخشیده است.
دولت ایرانی در نتیجه کشمکش قومی تکوین یافته است. دولت – به قول پولانزاس که به مناسبت دیگری گفته است- نه فعل پذیر است نه فاعل. اگر بگوییم فعل پذیر است یعنی ابزار سلطه یک قوم است پس امکان استفاده ابزاری دیگر اقوام از دولت ایرانی ممکن خواهد شد. اگر دولت را فاعل خودمختار بدانیم، یعنی مستقل از سلطه قومی است و بازهم امکان استفاده دیگر اقوام از آن ممکن خواهد بود. در هر دو مورد رابطۀ دولت با اقوام رابطهای برونبود محسوب میشود در حالی که دولت نه فعل پذیر است نه فاعل، دولت ایرانی شیء نیست که در تملک قوم پارس باشد که، ما سعی در سهیم شدن در تملک آن داشته باشیم. دولت ایرانی، تقدمی بر سلطه قومی پارس ندارد بلکه برآیند خود سلطه قومی است. دولت ایرانی یک رابطه است که از برآیند مبارزۀ اقوام و تضادهای اقوام در درون خود آن، ابراز و متراکم میشوند.
دولت ایرانی چه هنگام تکوین اولیۀ آن در زمان هخامنشیان و چه در زمان دولت مدرن رضاشاه و اسلامی اکنون، شیای از قبل موجود نبود که فارسها آن را تصاحب و یا سهم بیشتری از آن را به خود نسبت داده باشند که ما هم وارد فرایند مشارکت یا مذاکره برای سهم مساوی بشویم بلکه ذاتا دولت در رابطه کشمکش و سیاست سلطه پارس با کرد و دیگر اقوام شکل گرفته است. قبل از کشمکش قومی پارس و غیرپارس، دولت ایرانی نبوده است بلکه در همین کشمکش قومی و برآیند ستیز قومی است که رابطه سلطه قومی را بازتولید میکند.
دولت ایرانی روابط و سلطه قومی را تجسم بخشیده است بنابراین، دولت نه فرایند سیاسی مستقل از گروههای قومی است و نه ابزار صرفِ بی روحی است که، ما هم در فرایند مبارزه سیاسی سعی در تسخیر یا مشارکت در آن داشته باشیم. دولت ایرانی در ذات خود سلطه قومی پارس و برآیند سلطه قومی است. مشکل کرد، نه دولت اسلامی یا شاهنشاهی بلکه دولت ایرانی است. بنابراین، در چهارچوب دولت/نظم ایرانی نه امکان تحقق فدرالیسم است نه خودمختاری. هدف مبارزات کردی باید ذات دولت ایرانی و رهایی کامل از سلطه قومی پارس باشد. مگر ما وکیل شرع ایران هستیم که شعار دموکراسی برای کل ایران را سر میدهیم. نمیدانم فارسهای عقب مانده کرمان و یزد و...را چه کسی میتواند دموکرات کند. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است اول باید دموکراسی و توافق را در درون خود ایجاد کنیم سپس از دموکرات شدن کل دنیا و ایران سخن بپراکنیم و مقدمه این توافق خودی، نفی سلطه پارسی با ابزارهای هژمونیک آن چون دولت و زبان و فرهنگ/دین حاکم است. هویت سلطهگری پارسی جز با قدرت، تن به محدودیت و برابری با دیگر اقوام نمیدهد.
انفال و شیمیایی پارسی/ایرانی، چنان روح و فکر ما را مسموم کرده است که ما همچنان در چهارچوب آن میاندیشیم. تا از سلطۀ فکری پارسی با مفهومهایی چون ایرانیت، اسلامیت، ایران پلورال و...خارج نشویم، از سلطه سیاسی آن رهایی در تصور نخواهد گنجید. اسیرباکوریی و شهید روژهه لاتی به جای فاش سازی شیمیایی پارسی چون تیمور، به بازسازی آن چون امر کلی فدرال و کنفدرال پرداختند. عصر جادو به سرآمد که در درون سلطه فاشیستی قومی پارس، معجون دموکراسی و فدرالیسم را بسازیم. عصر اراده لایزال الهی هم به سر آمد که در این گرداب قومیت با کن فیکون کنفدرال را تحقق ببخشیم. از درخت پارسی جز میوۀ استبداد و سلطه چیزی به بار نخواهد آمد من در جای دیگری(فدرالیسم ودولت ایرانی و سه روایت از دولت-ملت ایرانی...) گفتهام در چارچوب ایرانیت و دولت ایرانی، امکان تحقق دموکراسی و فدرالیسم وجود ندارد چون کارگزار پارسی بر ساختار ایرانی تقدم دارد و دولت ایرانی حال به هر اسم و شکل، مستقل از سلطه قومی پارس نخواهد بود. بنابراین، تقدیر ایران زمین، یا تداوم سلطه پارسی است یا فروپاشی کامل آن.
بعضیها میگویند ایران، با اعراب و ترکها فرق دارند و خشونت کمتری به خرج دادهاند. اولاً که جز با خشونت دولتهای ایرانی تکوین نیافته است در ثانی سلطه پارسی فکری و شیمایی وی روحی است. سلطه هژمونیک پارسی چنان ما را مسموم کرده است که ما افتخار از ایرانی بودن کردها و اینکه کردها در طول تاریخ سگ نگهبان مرزهای ایران بودهاند، میگوییم دیگر چه نیازی به خشونت است. خشونت برای رام کردن است وقتی ما رام شدهایم چه نیازی به خشونت است. وقتی سلطه فکری باشد دیگر نیازی به اعدام قاضی محمد نیست فقط کافی است جای این دو کلمه را عوض کنیم تا بشود محمد قاضی. وقتی این شخص با افتخار از پیوستن کردهای دیگر به ایران میگوید، چه خدمتی بهتر از این به سلطه طلبی و تجاوزگری پارسی؟ عقل ایرانی، محمد قاضی را نه تنها نباید اعدام کند بلکه باید تشویقی و پاداش هم بدهد. از رهایی قومی یا همان به اصطلاح تجزیه طلبی بگویید تا خشونت پارسی را ببینید. ما قاطر پرکار و وفادار قلعه حیوانات پارس هستیم دیگر چه نیازی به خشونت است.
بدون درک بنیادها قادر به تغییر بنیادی نیستیم. سلطه پارسی ساختاری است نه کنشی. حتی اگر تمامی نمایندگان مجلس و وزیران نیز غیرفارس باشند سلطه فارسی با مفاهیمی چون زبان فارسی، ایرانیت، حفظ مرز، تمامیت ارضی و فرهنگ پارسی پابرجا خواهد بود. رنگهای استبدای و سلطۀ قومی پارس هربار تغییر مییابد. میتوانیم شاخههای آن چون اسلامی و شاهنشاهی را در هم بشکنیم اما تا تنه و ریشه سالم باشد دوباره رشد خواهد کرد و ما را در سایه استبداد خویش نگه خواهد داشت. همکاری با اپوزسیون فارسی و برگزاری کنگرهها به زبان فارسی، مانند آن است که از یک سو شاخه درخت پارسی(جمهوری اسلامی) را میشکنیم و از سویی دیگر خود ریشه استبداد پارسی را آبیاری میکنیم که دوباره پیوند و رشد یابد.
جنگ نخبگان فارسی با هم جنگ موضعی است. هیچکدام تعیّین سلطه قومی پارس را به چالش نمیکشند. نخبگان طرد شده از قدرت تا زمانی که در اپوزسیون هستند از دموکراسی و حق و حقوق اقوام خواهند گفت که به بسیج سیاسی اقوام در راستای قدرت خود دست یابند اما به محض اینکه خود قدرت را قبضه کردند همانند انقلاب و دوم خرداد و...، درخت استبداد پارسی را تداوم میبخشند که، ما هم متاسفانه بدون توجه به هستی سیاسی پارس، هربار گول شعارهای زیبای آنها را خواهیم خورد و چرخۀ کور شورش/تسلیم تداوم خواهد یافت.
پارسهای اپوزسیون که به نقد جمهوری اسلامی میپردازند و از حق و حقوق اقوام و اقلیتها ندا سر میدهند به محض اینکه بفهمند فروپاشی جمهوری اسلامی، خدشهای در تداوم سلطه قومی پارس ایجاد خواهد کرد یا این فروپاشی به تجزیه طلبی(رهایی قومی) منجر شود، تمامی اختلافات خود با رژیم حاکم را کنار گذاشته و در دفاع از جمهوری اسلامی بر ضد اقوامی چون کرد، اسلحه به دست میگیرند. زیرساخت تمامی تشکلها و تفکرات پارسها، حال اسلام سیاسی باشد یا چپ کمونیست یا دموکرات و جنبش سبز، پارس گرایی است برخلاف ما/کردها که قومیت خود را فدای اسلام(مکتب قران)، کمونیسم بین المللی(کومله چند سال گذشته) و...خواهیم کرد و قومیت خود را فدای جنگ نخبگان میکنیم، پارسها قومیت خویش را بر همه تفکرات ترجیح و زیرساخت چپ، اسلام و دموکراسی آنها، همان پارس گرایی است.
ریشه سیاست پارسی حال به هر اسمی، دموکراسی، ناسیونالیسم مدنی و...، جنگ و خشونت است. دولت ایرانی نهادینه شدن خشونت و سلطه قومی پارسی است. دولت ایرانی چه در بدو تکوین خویش در زمان هخامنشیان و چه دولت مدرن، جز با خشونت و سلطه تکوین نیافت. بنابراین، قانون و دین و دولت ایرانی، نهادینه شدن خشونت قومی است و سیاست ادامه جنگ است. بعد از نهادینه کردن خشونت و سلطقه قومی خود در قالب قانون و دولت و فرهنگ، اگر اقوام اعتراضی بکنند، از عدم خشونت و راههای مسالمت آمیز در چارچوب قانون و تمامیت ارضی میگویند در حالی همین قانون و تمامیت ارضی را پارسها با خشونت و خون ریزی تثبیت کردهاند.
تنها راه رهایی از سلطه سیاسی پارس، رهایی از کلان روایتهای پارسی چون تمامیت ارضی، دولت و قانون ایرانی، زبان فارسی، کردهای ایرانی و آریایی و... است. این مفاهیم مقدس نیستند، ابزار هژمونیک سلطه قومی پارس هستند. سلطه پارسی دو بعد دارد: یک بعد آن دولت و زندان و پلیس و ارتش است بعد دیگر آن که مهمتر است، سلطه کلان روایت پارسی چون دفاع از تمامیت ارضی و زبان پارسی و دولت و فرهنگ ایرانی است که به جای اسلحه و پلیس، قلم روشنفکران آن را ترویج میدهند. که متأسفانه روشنفکران ما به جای شالوده شکنی متن پارسی، آن را در قالب مفاهیمی چون \"مبارزه در چارچوب\"، \"خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران\"،\"فدرالیسم\"،\"مبارزه مدنی\" و...بازتولید میکنند. البته که مفاهیمی چون فدرالیسم مفاهیم مثبتی هستند اما اولاً بر روی کاغذ نه واقعیت، در ثانی فدرالیسم و دموکراسی برای خودی است نه دیگری. ما با خود دشمنی میورزیم، با دیگری از فدرالیسم و آشتی میگوییم.در طول تاریخ اربابها هیچ گاه حاضر به گفتگو با بردهها و دادن حق آنان نبودهاند. ما میتوانیم شعارهای زیادی در مورد خود ارائه دهیم اما هستی سیاسی ما فعلاً بردگی است.
بردگان جز با مبارزه در دو سطح فکری و سیاسی قادر به گرفتن حق خود نیستند. با پارس و عرب و ترک از دوستی و فدرالیسم گفتن مانند این است که بعضی از قبایل ماد با آشور، برخی دیگر با پارس یا عیلام متحد میشدند که اصلا مادی بوجود نمیآمد. قبایل مادی با هم متحد و با دیگری چون آشور جنگیدند اما قبایل/احزاب امروزی کرد با هم دشمن و با آشوریهای زمان دست دوستی دراز میکنند. نهایت اعتقاد به مصالحه در چارچوب نظم ایرانی، وین و میکونوس خواهد بود.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.