کی ما روز و روی خوش به چشم می بینیم: به بهانه "دل نوشته ای از استاد عباس کمندی"

15:35 - 31 مرداد 1391
Unknown Author
دکتر محمد نقدی

در ابتداء بد نیست بگویم که نوشته استاد \"عباس کمندی\" در سایت های مختلف (از جمله کرد پرس) موجود است و آن نوشته صرفا\" بهانه ای برای این چند خط قلم فرسایی بنده بوده است که استاد را تنها از روی موسیقی و آوازش می شناسم و بس. در اینجا سعی می کنم درد دل های را از روی بنده‌های از گفته‌های ایشان بیاورم که درد مشترکند از قضا! و البته که تمام گفته های در اینجا نیز از زاویه دید بنده است. و بازهم امیدوارم استاد از اینکه اسمشان را در این نوشته آورده‌ام از من دلگیر نشوند چرا که من هم شاید بقول معروف \"دیواری کوتاه تر از ایشان نیافتم\"! بحث تنها هنر و هنرمند نیست بلکه از ناگواری های و همه ظلم و بی عدالتی های زیادی است که در جامعه و کشور ما کماکان وجود دارند و چرا و چرا و چرا!؟

پیشگفتاری دردمندانه
و بازهم دلم گرفت! و باز هم شاید از تقدیر و یا شاید از ظلم و جور و خفقان و بی عدالتی های فراوان. باز هم بغضی دیگر که تنها نمود ظاهریش فشاردادن لبانم رو هم و قیافه عبوس و درب و داغانم است! چه بگویم، آدم وقتی بدبختی و فلاکت و ظلم و زور می بیند و نمی تواند کاری کند، چه کند! انگار می خواهی حرکتی کنی، حرفی بزنی، صدایی، فریادی ... ولی مثل اینکه چیزی مانع است. نه مثل اینکه واقعا\" عقلت می گوید باز صبرکن شاید بهتر شد و یا شاید هنوز هم زود است! و البته بعضی مواقع لااقل در حد صحبتی یا نوشته ای اقدامی می‌کنید و البته کم دیدیم که گوشهای شنوای زیادی هم پذیرا باشند و بازهم البته همچنان امیدواریم و امیدوارترم این بار.... .

مرگ افراد زیادی را هنوز باور نکرده‌ام که مرده‌اند و یا بعضی ها را هنوز فکر می‌کنم که زنده‌اند درحالیکه سالهاست که مرده‌اند. بسیاری از این ناگواریها فقط احساسات و عواطف مان را می‌آزارد ولی بعضی از آنها نه تنها روحمان بلکه عقل و فکر و جسممان را نیز می آزارد! از جمله وقتی که در بدترین حالت می بینی کسی یا کسانی که از قضا در اوج جوانی‌اند در راه اهداف مقدس و والای انسانی شکنجه می شوند، عذاب می کشند و یا در نهایت هم کشته می شوند. در بهترین حالتها، که بازم شاید به پوست کلفت امثال من بهترین باشد و به طبع لطیف و فکر مترقی یک آنطرفی اینهم فاجعه‌ای اسفناکتر از هر چه باشد، عذاب روحی و فکری دادن آدمهاست. آنقدر زجر دیدن و عذاب فکری کشیدن، که ناخوداگاه گریه میکند و خودش هم نمی داند برای چی! می‌گوید من آماده‌ام بمیرم نمی خواهم بیشتر ببینم بس است من خسته تر از آنم که فکر می کنید! و البته مطمئنم که این دوعذاب بی ربط به هم نیستند؛ حداقل این است که دیدن عذاب جسمی آن یکی، روح این یکی را نیز می‌آزارد. آدم را منزوی کردن و بگوشه‌ای انداختن تا بمیرد!

آدم اگر لااقل خودش همه چیزش عالی باشد باز هم حرفی و شاید بتواند کاری- چیزی بیشتر انجام دهد. آنقدر ناگواری پیرامون آدم هست از مکافات زندگی شخصی تا اجتماع، که بعضی موقع تنها آن راه دیگر به ذ‌هن خطور می کند. انگار بعضی افراد در بعضی جاهها اضافی اند! البته از دید و نظر همان جاهها و بعضی آدمهای همان جاهها! و یا تنها اوست که باید تاوان همه چیز را بدهد و یا تنها او ناشایسته، مضر است از دید آنان! و نه از دید عقل سلیم و وجدان بیدار انسانی.
یکی می گوید چرا بعضی از خانواده جدا می شوند و یا با پدر و مادر و خواهر و برادران زندگی را ادامه نمی دهد؟! یکی می‌گوید فلانی چرا از فلان شهر رفت به آنجا! فلانی اشتباه کرد که اینجا ماند!؟ چرا او به اروپا رفت و خود را به‌دردسر بظاهر بیشتر انداخت و یا چرا من نرفتم شاید ضرر کردم و...... و البته دلیلشان را می دانیم اغلب و تکرار مکررات هم نمکنیم بهتر است دیگر!

موضوع پیچیده است خیلی! آری، بحثم همان است که بظاهر بعضی آدمها در بعضی جاهها اضافیند و یا بی‌فایده و هیچ، البته از دید آنها! می‌گویند این با سیستم ما جور نیست، آنطور که ایدئولوژی ما می‌گوید نیست یا بهتر بگویم آنطور که خواست ماست نیست. به نظر و دید آدمهای شاید منطقی‌تر، بدترین راه شاید این است که آن شخص اصرار کند که در آن جو و سیستم بماند چون که به زبانی ساده باید زجر بکشد. یکی شاید بگوید که ممکن است آن شخص اشتباه کند و بر آن مداومت نماید و این منطقی نیست!؟ و البته که این حرف درست است. ولی یک آدم دانا بلافاصله می پرسد که معیار شما چیست و چه دلایل و استدلالهای عقل و علم پسند و در کل عالم پسند پشت آن است؟ یا لااقل حرفی و دلیلی بیاوریدکه پنج نفر دیگر آنرا قبول کنند! متاسفانه در بسیاری موارد و در بعضی جاههای که خودشان بقولی \"تابلوند\" این حرفها طرفدار ندارد و گوینده آن همه جوره به سخره گرفته می شود چرا که در آنجاها \"سلیقه\"، \"حرف من\"، \"قدرت او\"، \"دل من\" و بطور ساده \"سبک من\" و \"من\" است که تعین کننده است و نه ‌هیچ قانون عاقلانه و عالمانه پذیرفته شده‌ای و یا ما. اینجاست که او بد جوری در معذورات گیر می‌کند و شاید همانجاست که او به فکر بیشتر فرو می‌رود و یا شاید به خیلی داشته‌های خاص خود رجوع می‌کند. من کیستم، چرا به دنیا آمدم، گناهم چیست که در این مکان و این زمان به دنیا آمدم، چرا من یا ما، هویت و فرهنگم کدامست، وظیفه و خصلتم بعنوان یک انسان چیست و یا ممکن است با خود بگوید که چه کنم که از گرسنگی نمیرم، چه کنم که زندگی باری به هر جتهی داشته باشم؟!، دیگران نزدیک به من چه گناهی دارند، چرا باید از علایقم چشمپوشی کنم و چکار کنم که آنچه نباید نشود؟! و سوالات بلکه بیشمار دیگر. در چنین جاههای است که ممکن است آدم به بن بست بدی هم برسد و در نهایت هر کس راهی به پیش می‌گیرد با توجه به افکار و اعتقادات و داشته و نداشته های خود. بعضی‌ها خود را خلاص می‌کنند بعضی ها دیگران را، بعضی‌ها از عوامل مزاحم فرار می‌کنند در ظاهر بخاطر خود، بعضی‌ها می‌جنگند یا مقاومت می‌کنند و بعضی‌ها هم می‌سوزند و می‌سازند و صبر پیشه می‌کنند. بهترین راه چیست؟ آیا آدم می تواند از واقعیت فرار کند؟ چه آدمی؟ بنظر، کسی که فکر کند و ثابت قدم، نمی تواند و نهایتا یکی از آن راهها را انتخاب می کند چه بسا بدترین را هم که می تواند صادقانه خودکشی کردن باشد!

یک آدم با بسیاری از خصلت های نیکوی انسانی و البته با مشخصه‌های خاص زبان و فرهنگ خودش هم، را متصور شوید. آن شخص نمی‌تواند دروغ بگوید، ریا کند، چاپلوسی بلد نیست و آنطور بار آمده است که حرف منطقی بزند، عاقل باشد، دزدی نکند، به دیگران ظلم نکند و.... بطور خلاصه انسان باشد هر چند نه کامل کامل، ولی باشد! این آدم یا آدمها اگر وارد جمعی شوند که این خصلت‌های نیکو در آنها کمرنگ تر است چه اتفاقی می افتد؟! یا تصور کنید (نه! واقعا\" ببینید) که یک آدم عقل گرا، منطقی و علمی، دارای تفکر دمکراتیک و برابر خواه، مثلا\" در جایی تخصصی او که آدمهای فاقد و یا ضعیف در آن مشخصه به هر نحوی قدرت را به قبضة خود درآورده باشند چه حالی پیدا می کند و چه بر سرش می آید! داستانها مشخصند و من هم مطمئنم که شماها به خوبی منظور را گرفته اید!؟ اینجاست که ممکن است یکی از همان چند حالت بالا برایش پیش آید بعلاوه دیوانگی! و رفتارهای غیرنرمال که اگر کسی از آن‌طرف بیاید ممکن است به او بگوید تو مریضی یا عقده‌ای!! بحث اصلی این است که یک آدم سالم، بر پایه معیارهای اغلب عاقلان پذیرفته، رفتار و اخلاق و فرهنگ و عمل او در میان کسانی که دیوانه اند، ناهنجاری و دیوانگی تلقی می‌شود همچنان که رفتار بسیاری متفکران و روشنگران بسیاری جوامع در خیلی برهه‌های زمانی و مکانی، ناهنجاری تلقی شدند و آنان بر باد رفتند درحالیکه بسیاری از آیندگان پی بردند که ای بابا عجب آزمایش و خطاهای اسف باری داشتیم و پدران و نیاکان ما چه جنایات هولناکی نکردند که کردند و برعکس. شاید باید اعتراف کنیم که کاشکی از اول به آنچه باید بعنوان معیار رجوع می‌کردیم و قانون را بر روی چیزی ثابت در تمام زمانها می نوشتیم و نه سلیقه و خواست اوشان و ایشان و البته هنوز هم دیر نیست: \"هر موقع جلوی ضرر گرفته شود نفع است\". نادانی و بازهم نادانی و یا کم دانی و یا ناآگاهی، معضل ماست؛ خودمان، یعنی مردممان، مسئولانمان و ... و البته این بحث مفصل دیگری است! رجوع به افکار، گفتار و اعمال عده ای مسئول که از همین مردمند و یا صرفا\" بخشی از مردم، در اموری که مربوط به کل مردمان و یا طبقه ای با شرایط خاص است، اشتباه محض است. در کار تخصصی باید متخصص اظهار نظر و قدرت کند و آنهم نه یک متخصص و کارشناس در امور مربوطه بلکه چندین نفر برای شور و آنهم با درنظر گرفتن تمام جوانب و ریزه کاریها که تنها با شامل کردن تمام افکار و سلایق میسر است.

و اما حرفها و دردهای استادانی از این مملکت!
چه بگویم! غرض اصلی از این نوشته، اندوهی بود که بعد از خواندن یک نامه دردمندانه از استاد فرهنگ و هنر کوردی و ایرانی \" عباس کمندی\" خواندم کسی که شاید سنش از پدرم هم بزرگتر است. این دومین نامه است که در طول یک سال گذشته از ایشان می خونم که هر دو درد است و شکایت و البته شکر نعمت در آنجا که بوده است و مطمئنم که راه اول ایشان نبوده است بلکه آخر که خودشان هم اشاره دارند. بنده بعنوان یکی از شیفتگان فرهنگ و هنر و بخصوص موسیقی زبان مادریم، کوردی، حداقل صدای استاد کمندی را شنیده ام و احساس زلال و فرهنگ ناب موسیقی کلام او را لمس کرده‌ام و نه چیز دیگر. اگر بگویم این نسل استاد و پدران و مادران امثال من تقریبا\" آخرین نسلهای محکم و اصیل فرهنگ و زبان و در کل ملیت کوردی بوده و هستند سخن اغراق نگفته‌ام. نسلی که هجمه‌های فرهنگی کمتری روی آنها بود، با اصالت‌های بیشتر فرهنگشان زیستند و مهتر اینکه با دوران راستی و پاکی و زلال بودن مردمانشان بزرگ شدند، زندگی کردند و اکنون را هم می بینند.

صحبت‌های استاد، فقط حرف ایشان نیست و در لابلای کلمات این دو نوشتار خوب ایشان، دردها و واقعیات بسیاری نهفته هست که حرف مشترک خیلی کسان دیگر در این جامعه به زبان‌های به ظاهر متفاوتی بوده است. بنده هم دیدم که اغلب حرف‌های استاد، حرف امثال من هم هست و لااقل مطمئن شدم که بعضی از برداشتهای من از واقعیات موجود اشتباه نیست! ناله هایی از وضع هنر و بیشتر مسئولان این مملکت، آدمهای که از همین مردمان بطن جامعه اند و البته شاید نماد بیشتر خصلت های نانیکوی ما؛ مسئولانی که فکر می کنند تمام دنیا همان میز و صندلی و چند افراد دور و بر و چاکر و مخلص آنهایند و به جای آنکه آنها محیط را شکل دهند به شکل محیط در می آیند! و این در حالیست که روز و شبها می گذرند و آدمها هم عوض می شوند و به قول مثل هورامی استاد\" ڕسمێۆه‌ن مه‌بون یه‌کی بمیرو تا یه‌کێ کی تر، سامان بگیرو. ترجمه: این رسم است باید یکی بمیرد، تا یکی دیگر سامان بگیرد\". کسی به جای دیگری می‌آید و در عمل اغلب اوقات چیزی هم حداقل در جامعه ما انجام نمی‌شود و ما هم سرکاریم! خیلی آدم‌های که خیلی کم به دنیای دیگر و حساب و کتابی فکر می‌کنند، آنان که مشغول ریاست بازی و درست کردن میز خدمت‌اند و بعید است که نه حافظه خوبی داشته باشند و نه اصلا\" در کار جدی باشند و البته امیدوارم این مثل هم درست نباشد که می‌گویند \" دروغ گو کم حافظه هم هست!\" و البته شما هم می‌روید آقایان \"الف، ب، پ،...\"، هم از پستتان و هم از این دنیا و اگر چه در اینجا ممکن است محاسبه و ارزیابی از شما مقدور نباشد ولی به قول استاد \"خدای هست\" و به هم می‌رسیم شاید در جایی دیگر!! نمی‌خواهم حرف احساسی و یا اعتقادات شخصی بزنم ولی حداقل آن هم راهی است که شخص می تواند به آن پناهنده شود!

و نگاهی دیگر به عده‌ای از مسئولین بی کفایت: واقعیاتی موجود و راه های چاره معلوم
چرا اینقدر دروغگویی در این جامعه، ریاکاری، چرا آدمهای دارای مدارج به ظاهر بالای تحصیلی از پاچه خواری و چاپلوسی خوشحال می شوند، چرا عده ای خوش دارند که همواره نوچه داشته باشند؟ چرا آدمها را بر حسب سلیقه بر کار می گمارید؟ پس نظر کارشناسان علمی، عاقلان و دانایان کجاست؟ جای شور و مشورت و نظر جمع عالمان و یا رای مردم کجاست؟! والبته ریشه خیلی از اینها معلوم است به گفتة کارشناسان و صد البته من هم محتملا\" نمی خواهم در این دریای آزادی بیان و کشور آزادم دچار دردسر بیشتر شوم!

قسمت عمده از نظر من، خود ما، مردم، فرهنگ حاکم و همین جامعه اند. جامعه ای که آدمهای ظاهربین، گرگ، دورو، دروغگو و ریاکار، درنده خوی، متناقض فراوان، در بستر آن بد جوری رشد نموده و جولان می دهند و با کمال تاسف فرهنگ و قدرت اغلب هم شده اند. چرا این مردم چنین شده اند را مطمئنم حداقل جامعه شناسان و روانشانسان واقعی خیلی خوب می توانند جواب دهند. با این وجود آدمی که کمی فکر کند می تواند حداقل حدس های بزند مانند اینکه چه عواملی روی خلق و خوی، رفتار مردم، فرهنگ آنان و... اثر گذاشته و می گذارند. بعنوان یک برداشت و نمونه، تصور کنید خانوادة ای را که همه بدون اجازه پدر (مدیریت در بخشهای مختلف) اذن انجام کاری خاص را ندارند و تمام رفتارها و اعمال تحت امر او و تعالیم او سرچشمه می گیرد، شما مقصر اصلی را کی می دانید؟! من می گویم اوست که چون زور و اختیار دارد - و البته دیگرانی هم در در جامعه و اطراف و اکناف! مسلما\" کم و بیش نقش دارند که شاید بازهم اغلب تحت قیومت پدرانی غیر دمکراتیک و یا شاید دمکراتیک بوده اند و البته بازهم بحث مفصل است با ریزه کاری های فراوان! بطور خلاصه من می گویم آنانکه قدرت دارند و مسئولیت باید پاسخگو باشند که چرا فرزندانش (جامعه و سیستم تحت قیومتش) ناهنجار شده است، دروغ می گوید، عصبی است، فرار می کند و یا می خواهد از او و خانواده اش جدا شود؟! و بنظرم هر اندازه که رییس بخواهد \" من من\" کند و حرف حرف او باشد مسئولیتش در قبال مسایل مرتبط که در آنها اعمال قدرت می کند بیشتر است و مسلما\" پاسخگویی اصلی هم باید او باشد. بطور ساده بگویم در جامعه و سیستمی که اصول اول دمکراسی و حاکمیت مترقی نمود چندانی ندارد مسئولیت و پاسخگوی اصلی همانها هستند حداقل در همان مواردی که محدودیت ایجاد کرده اند و یا بر دیگران اثرگذار بوده اند درحالیکه حق انتخاب دیگری زیاد در کار نبوده است.

... و البته امروز جامعة ای داریم کماکان مملو از احساسات لحظه ای، جایی که عقل بی طرف باید بی طرف بماند و دردهای فراوان دیگر از جمله آنهای ذکر شده.... و البته باز هم شک ندارم که اینها چیزی نیست که چند سال یا حتی چند دهه پدیدار گشته باشند اگر چه در هر دورانی ممکن است تغیراتی نیکوتر یا زشت تر نموده باشند. اگر صادقانه مثالی را بیاورم، باید بگویم که بسیاری از خصلت های بد مان، مانند صرفا\" گل و بلبل بودن و تاکید مضاعف بر جنبه های جنسی، هوس بازی، احساساتی برخورد کردن در اغلب موارد و بی توجهی واقعی به علم و عقل در مردمان امروزی مان نه فقط مال امروز بلکه در دوران گذشته و حکومتها و جامعه های آنجا ریشه دارند و البته می بینم که امروز هم تشدید شده اند و بگذریم...!

واقعیتی نچندان مشکل برای اثبات و البته با علل معین است که خیل عظیمی از مسئولان در ایران از لحاظ شایستگی زیر متوسط هم نیستند. یک دلیل قاطع این است که انتخاب، در تقریبا\" اغلب موارد برحسب سلیقه یک یا حداکثر چند نفر و بعبارتی بهتر، انتصاب است. فلان مسئول بالاتر از یکی خوشش می آید و از آنجا که اختیارات اغلب بی سنجش و مواخذه ای هم دارند، همان شخص مورد علاقه را بر پایة معیارهای بازهم بنظر شخصی و سلیقه ای و حداکثر بر پایه ایدئولوژی گروهی انتخاب می کند- و البته اینکه انتخاب مسئول بالاتر محتملا\" بر پایه دوستی با شخص، خدای ناکرده چاپلوسی! و... باشد، هم بماند که در صورت چنین امری، بعید نیست که آن مسئول بالاتر توسط بالاتری از خود نیز کم و بیش بر همین منوال و معیارها انتخاب شده باشد - و البته که حداقل به زعم بنده این فرهنگ غالب مردمان این جامعه هم هست. این انتخاب قلبی تازه پلة اول است! بعد از آن طبق معمول از چندین نهاد مختلف امنیتی، آموزشی، مذهبی و... و چندین شخص مختلف دیگر از دهها راه مختلف سوال و استعلام می شود که آیا مثلا\" این شخص معیارهای خاص مدنظر شما را هم دارد یا نه!؟ و البته اگر از آن شخص هم زیاد خوششان نیاید تنها کافی است که در این میان فردی یا افرادی مثلا\" بگویند که فلانی مثلا\" آن دستورالعمل دینی را انجام نمی دهد و یا به فلان مسئول مملکت انتقاد دارد! در این میان با این همه دالان اغلب سلیقه ای و بسته به اعتقادات شخصی، کم و بیش معلوم می شود که فرایند گزینش و بدست آوردن مسئولیت چگونه است و البته که مطمئنم بیشتر خوانندگان عزیز شاید بهتر از من آنها را بدانند! و می بیند که با طی این همه مراحل خاص چه کسانی در این سیستم محدود و انحصاری مسئول دولتی می شوند و بدتر اینکه حتی در بعضی جاهها که به ظاهر رای گیری از مردم هم انجام می شود این محدودیتها کماکان پابرجایند! و اکنون که آن فرد خاص کاملا\" عبور کرده از فیلترهای مختلف مسئول اغلب تام الاختیار جایی شد و یا نماینده عده ای، می بینیم که چطور برخورد می کند ..... و در واقع چنین است که برای نمونه، یک کارمند اداری با مدرک تحصیلی سطح یا متوسط دانشگاهی، که از قضا مورد علاقه و عنایت شخص یا اشخاص خاصی است محتملا\" به سفارش این و آن، از جایی خیلی دورتر از یک منطقه دیگر و ناآشنا به همه چیز آن منطقه، بعنوان استاندار، فرماندار و یا مسئولی مهم در آنجا نصب می شود و باقی ماجرا.... .

نمونه ای دیگر می آودم که تجربه شخصی بنده است و این در تایید مدعایی نیز هست که روی خیلی از ما علم و دانش هم کارگر نشد و اینکه چرا؟ چی بگویم! که شاید جوابم بر مذاق عده ای خوش نیاید ولی من می گویم که آنهای که اینطورند شاید اصلا\" ندانند که علم چیست!؟ بنده 12 سال از بهترین سالهای عمرم را در دانشگاههای دولتی ایران به مطالعه و کار علمی سپری کرده ام و اگر عمر و مجالی بود سعی می کنم بقیه اش را نیز اغلب در آنجاها باشم. قاعدتا\" بایستی بهترین محیط دانشگاه باشد که جای علم است و دانش و البته که انتظار و آرزوی من این بوده و هست که دمکراتیک ترین جای جامعه باشد. باور کنید! آدم بعضی رفتارها را از عده ای از تحصیل کردگان می بیند شاید از درس خوندن خود شرمنده می شود. قبلا\" اگر ما حرکت ناپسندی را در روستایمان انجام می دادیم شاید اولین چیزی که پدر، مادر و دیگر بزرگ ترها به ما می گفتند این بود که \" تف به اون معلمی که تو را تعلیم داده!\" و البته منظورشان از معلم هم معلم مدرسه بود اغلب. الان آدم بعضی از معلمان حتی دانشگاه را می بیند واقعا\" می خواهد گریه کند! نه رفتار علمی، نه منش علمی، نه آزاداندیشی علمی، نه اخلاقیات سالم و دیگر چی بگویم و دیگر هیچ! خدا به دادمان برسد که جاهاهی را که باید بهترین باشند داریم خراب می کنیم و شاید این هم کم ارتباط به ول شدن تحصیل و مدرک گرایی و آدمهای عملا\" بی سواد با مدارک بالای دانشگاهی و الکی پرادعا نباشد که وارد شدنشان به دانشگاهها بعنوان استاد و دانشجو هم بر پایة معیارهای اغلب پذیرفته شده در دنیا نباشد. برای من اگر یک آدم عادی، اعمال سلیقه شخصی کند، تنگ نظر باشد، زورگویی کند و... واقعا\" قابل قبول است ولی چرا مثلا\" خیل عظیمی از به ظاهرعالمان ما چنین شده اند شدیدا\" تاسف آور است تا آنجایی که بسیاری از مردمان عادی هم این را فهمیده اند با کم توجهی واقعی به آنان و در این میان قربانی کسانی هستند که واقعا\" زحمت کشیده اند چرا که باز هم تر و خشک با هم می سوزند.

و البته که مسلما\" یکی مانند بنده برای آن کسانی که در واقع راست می گویند و بطور صریع همان افکار را دارند احترام بیشتری قائلم چرا که لااقل با دوز و کلک کمتری پست به دست می آورند و بعبارتی هویت چند گانه متناقضی ندارند که بر خلاف تصور اولیه واقعا\" بجز ضرر چیزی ندارد. منظورم واضح است! عده ای از افراد وارد در سیستم دولتی مثلا\" می گویند \" بابا اونها (منظور مقامات بالاتر) خودشان هم بخوبی می دانند که مـثلا\" ما نماز نمی خوانیم و به این مستحبات و خمس و زکات اعتقادی نداریم ولی برای اینکه بهمان گیر ندهند ‌همرنگ جماعت می شویم\" و البته این چیزی است که امثال بنده نمی توانیم نزد خودمان آن را حل کنیم. بله آنها صحیح می گویند! اگر این افراد لااقل به گفته های مذهبی خود در مورد حقوق مردم، عدالت، معاد و قیامت و ... اعتقاد واقعی داشتند وقتی که کاربدست یا پستی دارند آنطور برخورد نمی کنند و مثل ندید بدید و یا خدای ناکرده عقده ای، سعی در نگهداشتنش به هر قیمت نمی نمایند درحالیکه می دانند نه شایسته آنند و نه توانایی آنجام ایده ال آن را دارند. اینجاست که من می گویم بعضی آدمها پوچند و یا پوچ شده اند و حاضرند به هر قیمتی شده زندگی کنند واقعا\" بهر قیمتی!

از وقتی که به عقل خود آگاه شدم و انتقادها سر بر آوردند! بسیاری از گفتار، اعمال و رفتار تعدادی از این قشر را مورد توجه بیشتر قرار دادم- و مسلما\" بنده هم خودم را از خطا مبرا نمی دانم. به زعم من رفتار آنان همخوانی عجیبی با فرهنگ و خصلت های کلی خیل عظیمی از مردمان شاید کمتر آگاه جامعه ما دارد. عدة زیادی از اینان به محض رسیدن به کاری، پستی، تقریبا\"! همه گذشته شان از جمله گفتار و اعمالشان را براحتی فراموش میکنند و تبدیل به موجودات متاسفانه غالبا\" بدتری می شوند و البته اینکه چرا چنین است و چنین می شوند در اصل، بحث مطمئنا\" مفصل دیگری است. با هیچ منطقی نه دینی و نه انسانی، توجیه پذیر نیست که چرا اینان مانند کسانی که تازه جای عقده خالی کردنشان باز شده به کسانی که خوشایندشان نیستند، کم توجه می شوند، به گذشته و آینده توجهی چندان ندارند و آنچه می بینند شاید چند فرد اطرافشان باشد و بالادستانشان! در کنار با اتاقها و سالنهای کنفرانس باشکوهشان همراه با ایضا\" \"جلسه\" و اینک \"جلسه دارند\"!! من می گویم که عزیز دل، مانند قبل از تو، تو هم دوره ات تمام می شود و یا از کار برکنار می شوی؛ پس آدم باش و حداقل قانون جاری را اعمال کن و اگر وقت داشتی کمی هم به وجدان خودت و مرگ و قبر هم فکر کن و آنگاه به گفتار و رفتارت نگاه کن ببین از خود شرم داری یا نه البته اگر معتقد باشی که باید زمانی حساب پس دهی!؟ متاسفانه در بسیاری از موارد سیستم نظارتی کارآمدی هم بر آنان حکمفرما نیست و بدتر اینکه زور و قدرت اینها سیتم اداری ناکارآمد و معیوبی را می سازد که خصوصیات کریه و ناشایست در آن هم بتبع رشد می کنند از قبیل کار نکردن- انجام ندادن کار مردم و چرخاندن آنها، دروغگویی، چاپلوسی و ریاکاری، اعمال سلیقة شخصی و.... البته آدمهای بهتر بین آنها یا بازهم زجر می کشند و صبر می کنند، یا همرنگ جماعت می شوند، یا طرد می شوند و یا در مواردی استثناء شاید تشویق بشوند!

و باز هم باید بگویم که منظور این نوشته مسلما\" این نیست که در جامعة ما، این سیتم منفی به تمام معنا حاکم است بلکه دیگاه نقادانه است و مطئننا\" کسانی که خیرخواهند و می خواهند روند اصلاح شود می پذیرند که تندترین انتقادات شاید بهترین و دلسوزانه ترین آن باشد برای مسئولان و حاکمان و البته اگر گوش شنوا و بصیرت و پختگی کافی باشد.

حال تصور کنید که شایستگی، تخصص و کارآمدی و انتخاب با مشورت از متخصصان و افراد مختلف و مردم بسته به مورد و ضرورت، همراه با بعضی خصوصیات اولیه مورد تایید همگان، معیارهای اصلی انتخاب افراد برای مسئولیت و پست ها باشند و از طرفی دیگر آزادی عمل، که بی شک همراه با حق انتخاب و دمکراسی می آید، و در عین حال مواخذه و بازپرسی! از عملکرد نیز در جریان باشد، مطمئنا\" خیلی زشتی ها به راحتی برطرف می شوند و البته در اینصورت باید معیارهای کاذب و غیرعقلانی و سلیقه ای حاکم نباشند، حداقل از خیلی از سلیقه های شخصی و افکار ایدئولوژیک و رادیکال افراطی مضر پرهیز شود. من مطمئنم که هر جامعه ای خواهان پیشرفت همه جانبه، رشد و دمکراسی است باید قدم در این وادی بنهد و این درسی است که اگر دانا باشیم باید حداقل از تاریخ خودمان و یا گذشته و حال دیگر ملتها بگیریم. و صد البته که بنده نیز مانند بسیاری دیگر کماکان امیدوارم که سیستم حکومت و دولت ما هم بسمت چنین راههای درستی برود اگر چه در واقع ‌هیچ راه دیگری نیز برای ما باقی نخواهد ماند جز این!
و امیدوایم به روزی که شایستگان، متخصصان و انسانهای شریف بدون توجه به مسایل شخصیشان و آنهای که دلشان برای دیگر همنوعانشن می تپد و غم آنها را آن خود می دانند، آزادی می خواهند و هر آنچه برای خود و هم کیشان خود میپسندند برای خود هم بپسندند و هر چه بیشتر از خصلت های حیوانی دور باشند سکان هدایت جوامع را بدست گیرند بیش از پیش!

و اما تبعیضات ملی- مذهبی در جامعه ما
بحث هنر در این مملکت، مسائل و مشکلات آن مفصل است بی شک، به کل و فارغ از هر طیف بندی سیاسی، قومی و مذهبی خاص. اینکه چرا هنر هم باید رنگ ایدئولوژی خاص بخود بگیرد و هر کس یا گروهی در آن قالب قرار نگرفت طرد و یا به حاشیه رانده شود و دهها چرای دیگر که مجال بحث اینجا نیست ولی در کل مایه تاسف است که افکار و احساسات غالبا\" لطیف هنرمندان شایسته در بسیاری مکانها و مواقع سرکوب و یا به سخره گرفته شده است.

مورد توجه من اینجا بطور صریح این است که در میان همه، باز هم هنر و هنرمند غیر زبان و فرهنگ حاکم در این مملکت در عمل مورد بی توجهی و ظلم مضاعف قرار گرفته است. اثبات این مدعا هم سخت نیست، کافی است کمی به دوروبرمان بنگریم! اگر کسی از ملی گراهای دو آتشه حالا می خواهد بگوید که نه بابا! در جمهوری اسلامی که دین حاکم است بنده مطلقا\" قبول ندارم و البته باز هم دلیل کم نیست مهمترینش هم این است که \"آنچه عیان است چه حاجت به بیان است\"! در وهله اول و در واقع ما، یعنی هم مردم و افراد از طیف های مختلف و هم حکومت داران، بطور حیاتی لازم است که در اعمال و افکار خود در مورد خیلی مسایل تجدید نظری عالمانه و دمکراتیک کنیم! شعار بنیادی این است: \"هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند\". این جملة خیلی عمیق، مسائل زیادی را در برمی گیرد. بسیاری از ما متاسفانه یا از روی ناآگاهی و یا نشندیدن صحبت های مختلف افراد با فرهنگها و مذاهب گوناگون، یا به احتمال کمتر، به قصد و از روی حیله گری و از زیر بار مسئولیت در رفتن، از واقعیات فرار می کنیم. واقعیت غیرقابل انکاری است که در این مملکت در کنار فارسها، آذری، کورد، عرب، ترکمن، بلوچ، لور و....... دیگر از نظر زبان و فرهنگ حداقل اندکی متفاوت وجود دارد و یک آدم منطقی مسلما\" انکار نمی کند که اینها هم حق دارند به مانند آنچه یک هم وطن فارس زبان ساکن تهران برای خود می پسندد و به آن افتخار می کند، به علایق و سلایقش توجه شود. در اصل و بر پایه عقلانی و منطقی یک کورد ساکن ایلام، حق دارد به زبان خود صحبت کند، به موسیقی خود گوش دهد، به زبانش یاد بگیرد، خودش آقای خودش باشد و.... همانطور که یک فارس ساکن اصفهان و یا یک آذری ساکن تبریز چنین احساسی و حقی را عقلا\" و وجدانا\" دارد و البته که تنها با صحبت و حرف هم چیزی عوض نمی شود.

این منطقی و قابل قبول یک انسان برابری خواه نیست که زبان، فرهنگ و هویت عده ای از ساکنان سرزمینی بر دیگرانی که خود آن چیزها را چه بسا با تفاوتهایی دارند تحمیل شود، دچار تحقیر و تبعیض اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شوند و درعین حال با لفظ های ناپسند و ناعادلانه، به فریادهای عدالت خوهانه آنها برچسپ های ناروا بزنند. مطمئنا\" یک انسان و نه یک موجود دوپا! و یا گروهی که دعوای دینی را بطور قوی دارند و یا عده ای که مدعی میراث دار تمدن های بزرگند به خود اجازه نمی دهند که مردمان دیگر را استثمار زبانی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی کنند چرا که نه از هیچ دینی و نه هیچ انسان و ملت با اصالت و تمدنی چنین انتظاری نیست. خلاصه این است که مردمان ساکن سرزمین ایران، نه تماما\" فارسند و نه تماما\" مسلمانند و شیعه مانند من کورد! بر پایه هیچ معیاری انسانی یا دینی، تبعیضات غیر عقلانی و منطقی قابل قبول نیست! و اگر آدم آگاه باشد بعضی از رفتارهای ما مردم و حکومتداران نمود بارز بی عدالتی، ظلم و در عمل نابودی همنوعان است تنها به این علت که آنان زور ندارند!

هنر هم مانند اقتصاد و قدرت سیاسی و اجتماعی در جامعه ما از گذشته تاکنون تبعیض آمیز بوده و هست! در اینکه کسانی به تمام معنا می توانند در داخل سیستم باشند و با زبان خودشان هم حرف بزنند، شکی نیست و البته که در اغلب سیتمهای اجتماعی- سیاسی توسعه نیافته شاید آنها در خط حاکمین حرکت می کنند یا مجبور باشند. تا اینجا مشترک! اما پله بعدی تبعیضات آشکارتر می شوند: چون من حاکم ومسئول، مثلا\" ترک هستم و دمکراسی و در عمل برابری انسانی را هم قبول ندارم، آثار زبانی مثلا\" کورد را سانسور و سرکوب می کنم! و البته دیگر خنده دار است که بگویم به اندازه مقداری که جمعیت داریم مانند \" فرهنگستان زبان و ادبیات مثلا\" ترکی\" یکی هم برای کوردی یا بلوچی! بگذارید اگر قبول دارید که این افراد و مردم هم جزء کشورتان هستند و آدمند! بله! برادر و خواهر عزیر خودت چه حالتی بهت درس می دهد اگه مجبور باشی با زبانی غیر از زبان خودت آموزش ببینی، عده ای از جاههای دیگر که کمترین مشترکات با تو دارند بر تو حکومت کنند، منابع و دارایی های خانه ات را ببرند و تو را تحقیر هم بکنند! حالا اگه بنده شیعه باشم و حاکم سنی غیر دمکراتیک پله بعدی تبعیض آشکار می شود و آنچه مربوط به دین و مذهب من است را نیز سرکوب یا تحقیر می کند! اینها واقعیاتی غیر قابل انکارند و مسلما\" هر کس و گروهی که می خواهند جامعه ای مترقی از همه لحاظ داشته باشند به عنوان قدم اول باید واقعیات، مشکلات و مزایای خود را قبول کنند و سعی در درست کردن و اصلاح آنها باشند و نه فرار از واقعیت که راه به ترکستان است!! که در طی سالیان طولانی گذشته با آزمایش و خطا رفته ایم با نتیجه مخدوش و حتی زیانبار و تلفات انسانی و مادی و معنوی فراوان.

هنر و از جمله موسیقی و آواز اقوام مختلف، از جمله کوردی، از بی عدالتی های وافر مستثنی نبوده است. علاوه بر اینکه حداقل خوانندگان بی شماری به علل اقتصادی واغلب سیاسی و ممانعت های متعدد از کشور خارج شده اند، عده ای که شاید تحمل بیشتر داشته اند یا شریط کمی بهتر! فعلا\" مانده اند. از میان آنان عده ای به راحتی از فقر و بدبختی مردند، عده ای در حسرت ارج و قربی از طرف مسئولین لااقل در قالب کنسرتی و امکاناتی حداقل منزوی و ناامیدانه زیستند و می زیند. خواسته بحق و مسلمی است که همانگونه که مردم با فرهنگ حاکم و دولت و حکومت مثلا\" برای خواننده ای عرب زبان! احترام قائل است برای یک لور هم قائل باشد و حداقل به نسبت جمعیت بودجه ای متناسب به آن اختصاص یابد و نه اینکه بگوید خوانندگی به زبان کوردی یا لوری آزاد است! خب ای انسان عادل! فکر کن که آن نوازنده و خواننده با چه پشتوانه مادی و معنوی بخواند و بنوازد! باز هم باید گفت! \"هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند\". همه ما انسان مخلوق حقیم و برابر و آزاد آفریده شدیم و هیچ قوم و گروهی بی دلیل و منطق بر دیگری برتری ندارد!

واقعا\" و جای تاسف عمیق است که هنرمندانی مانند استاد\" عباس کمندی\"، که نه اولین مورد است و البته امیدوارم آخرین باشد! چنین مورد بی محبتی قرار می گیرند. دلیل این رفتارها چیست؟! اگر صادقانه بگویم و از آنچه من از بیرون می بینم این می تواند و شاید به چند علت باشد از جمله مطالب در بخشهای بالا که کلی اند و به خودمان و مسئولانمان م مدیران بر می گردد! و یا شاید چون ایشان مستقل بوده و اهل چاپلوسی و آلوده کردن فرهنگ و زبان مادریش نبوده؛ یا شاید چون ایشان کورد است باید تحقیر شود چون به منافع عده ای که نمی خواهند غیر از یک زبان و فرهنگ را ببینند صدمه می زند و یا چون سنی است در میان ما شیعیان! و شاید علت های دیگر که من نمی دانم! واقعا\" بایستی نهادهای مسئول در برابر این چنین موارد تاسف باری که منجر به منزوی شدن و دق مرگ شدن چنین هنرمندان اصیلی میشود، پاسخ دهند.

و در پایان اینکه من نیز به این نتیجه رسیده ام! که در جامعه و سیستمی که ما زندگی می کنیم اغلب فقط به فکر خود و منافع خودند و بنظر ما هم ناگزیر باید خود به فکرخود باشیم! آنچه تاسف بار شده است اینکه مردمان ما هم دچار دگرگونی های اخلاقی- فرهنگی و هویتی زیادی شده اند ولی بازهم بنده مطمئنم که آدمهای بااصالت و غیرت اجازه پژمردن میراثهای تاریخی و فرهنگی خود را نمی دهند. وظیفه سنگینی است بر دوش آنان که می دانند و توانایی هم دارند که درهرجایی تبعیض دیدند تا حد امکان در رفعش بکوشند و بنده هم حداقل از هم زبانانم می خواهم که تا آنجا که می توانند هم از نظر مادی و هم معنوی نگذارند که تاریخ، هویت و میراث گوناگونشان بی دلیل و یا مغرضانه نابود شوند.
مرداد 1391 خورشیدی، ئیلام