" هویت" از منظر " ناسیونالیسم قومی" و " ناسیونالیسم مدنی "
12:59 - 4 آذر 1391
Unknown Author
بهزاد خوشحالی
عوامل روانشناختی ناسیونالیسم و ایدهی ناسیونالیسم به عنوان یک آسیب شناخت، اگرچه در نظریهی ناسیونالیسم کاملاً تأثیر گذارند اما به صورت عمیق کاویده نشدهاند. علاوه بر این، باید به بررسی عناصر \" عقلایی \" و \" غیر عقلایی \" موثر در مسألهی ناسیونالیسم نیز پرداخته شود. در ادبیات ناسیونالیسم قومی، \" ملت باوری \" یک عنصر \" واکنشی \"، بر پایهی \" احساساتگرایی» (Emotionalism) است به صورتی که وجهی \" غیر عقلایی \" به مسألهی \"ملت باوری\" بخشیده است. تأکید ویژهی ناسیونالیسم قومی، پافشاری بر مسألهی قومی به عنوان اولین و آخرین عنصر تأثیر گذار است، اما در ناسیونالیسم مدنی، تعلق ملی به معنای دستیابی به \" عقلیتی \" است که بر تمامی اعضای جامعه موثر و برای همهی آنها مهم است. اکتساب یا فراگیری (acguistion) هویت ملی و عمل فرماسیون ملی، فراتر از هیجان غیرعقلایی، پروسهای کاملاً عقلایی بوده و بر یک \" میثاق \" دلالت میکند.
ناسیونالیسم، یک ضرورت اجباری (Compulsive necessity) برای تشکیل یک جامعهی سیاسی معین است. ملت باوری میتواند \" پسگرا \" یا \" واپسگرا \" و \" سازنده \" یا \" مخرب \" باشد. آن میتواند عنصر اولیهی حرکت یک جامعه به سوی جریان توسعه باشد یا توسعه را در جامعهای از حرکت بیاندازد. اما آنچه در این میان مهم است، حضور دائمی ناسیونالیسم در حیات سیاسی یک جامعه - آشکار یا پنهان- و تأثیر مستقیم آن بر روند حرکتی جامعه است. این \" حضور دائمی \" و \" تأثیر مستقیم \" است که در بسیاری موارد به نام \" هویت ملی \" شناخته میشود. \" هویت ملی \"، تراوش روانی (Psrchologic) یک احساس عقلایی در قالبی \" سیاسی \" است. سیاستهای هویت درست در نقطهی مقابل سیاستهای \" تعلق \" قرار دارند. ناسیونالیسم، رجوع به نیازهای داخلی و معین یک جامعه و در واقع، پاسخ به آن به عنوان یک \" نیاز روانشناختی \" است و در این میان، هویت، عامل گردهم آوردن مردم و اشخاص در قالب یک جامعه است.
ملتباوری، ضرورتاً، یک تحرک تودهای (Mass Movement)، لطیف (Volatile) و پویا (dynamic) است که در جامعه انباشته، و در حکومت متجلی میگردد. پل جامعه - حکومت در انباشت و تبلور ناسیونالیسم نیز طبقهی نخبهی جامعه (elites) است که رفتار و ارتباط را در هر دو حوزهی مذکور تعیین میکند. ( از میان سه عنصر تحرک تودهای، لطافت و پویایی، تنها تحرک تودهای وجه مشترک ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم مدنی به شمار میآید). اما ویژهگی بنیادین ناسیونالیسم، وجود آن به عنوان انگیزهی اولیهای است که در پروسهی طبیعی حرکت جوامع به سوی مدنیت و توسعه شکل مییابد. متأخرین حتی پارا فراتر از این گذاشته و ناسیونالیسم را نتیجهی طبیعی توسعه در جوامع میدانند. در این میان، هویت به عنوان زیربنای آگاهی ملی نیز حدود سیاسی یک قلمرو را به صورت طبیعی نشانهگذاری میکند. بدین ترتیب، میتوان گفت ملتباوری و ملیت، یک ویژهگی بنیادی در میان یکایک افراد در یک قالب جمعی است. همین ویژهگی سبب شکلگیری حوزهی فرهنگ سیاسی و حوزهی محیط سیاسی در یک قلمرو شده و حس مالکیتی به اعضای آن جامعه میبخشد. بنابراین، اگرچه ناسیونالیسم امری درونی است اما تظاهرات برونی آن در قالب \" فرهنگ سیاسی \"، \" قلمرو سیاسی \"، \" حکومت \" و... نمود پیدا میکند، از این رو نظر به ویژهگی \" روانشناخت \" و \" درونی بودن \" آن، در تمام دورانهای تاریخی حضور دارد. ( بنابراین سخن از تعلق آن به دوران مدرنیته، پست مدرنسم یا هر دوران دیگری، میتواند ناصحیح باشد.)
در ناسیونالیسم، به هم پیوستگیها دینامیک (پویا) بوده و در قالب \" فرافرهنگ \" همواره واجد پتانسیلهای بالقوهای برای پدیدار شدن هستند. آن، نتیجه یک مجموعه شرایط اجتماعی است که در نتیجهی گذار از \" فرهنگ ایستا \" به \" فرهنگ پویا \" و در ادامهی \" فرافرهنگ \" به وجود میآید. بنا به اثر این باور در فرهنگ، تأثیر آن، نه فقط بر روی \" تصمیمسازان سیاسی \" یا \" نخبگان \"، بلکه یکایک افراد جامعه خواهد بود به گونهای که تمام اعضای جامعه را به هم نزدیک میکند. رابطهی \" هویت \" و \" ناسیونالیسم \"، نتیجهی این عمل و تعاملات میتواند باشد.
ناسیونالیسم در دوران \"مدرنیته\" (و پست مدرنیسم)، ابزاری برای ترک اجتماعی و یک روشبازتعریف (redifinition) است. در این میان نقش نخبگان (elites) را در آگاهی بخشی، مدیریت و اثربخشی ناسیونالیسم در جامعه نباید نادیده انگاشت.
این جریان، به تولد یک \" فرافرهنگ \" میانجامد که با ابزار \" آموزش \" و \" پرورش \"، به تولید یک \" مهندسی فرهنگی \" انجامیده و سرانجام در قالبی سیاسی متمرکز میشود.
بنیانهای حرکت به سوی \" ملیت \"، در دو مشخصهی اصلی تقسیمبندی میشوند:
- تعاقب (پیگیری) هویت ملی در دولت- ملت به عنوان یک شاخصهی داخلی
- وجود هویت ملی به عنوان \" باز تأیید \" فرهنگ به مثابه یک مشروعیت سیاسی
مخلص کلام آنکه بنیاد یا مفهوم \" ملیت \". در فرماسیون اجتماع توده به عنوان جریان اصلی ناسیونالیسم شناخته میشود.
ناسیونالیسم تأثیر روانی عمیقی دارد، تمام گروههای اجتماعی را که عضو یک ملت هستند تحت تأثیر قرار داده و آنها را به مثابه یک کل واحد در کنار هم گرد میآورد. روانشناخت ناسیونالیسم برای گروه به عنوان \" واحد \" از اهمیت بالایی برخوردار بوده و یک عامل \" انگیزشی \" یا \" محرک \" در \" فراشد \" ملتباوری قومی است بنابراین \" انگیزش \" به مثابه یک ویژهگی \" روانشناخت \"، \" موتور محرکهی \" ناسیونالیسم قومی به شمار میآید.
از سوی دیگر این نیز یک فرضیهی غیرشفاف است که \" روانشناخت \"، بخشی از طبیعت رفتار انسانی است که از خانواده و قلمرو خود دفاع کند بنابراین نمیتوان حکم قاطعی صادر کرد که قومیت بخشی از روان انسانی است.
تئوریهای مدرسی فرضیات بسیاری ارائه میکنند اما متأسفانه از وارد کردن متغیر روانشناخت به دلیل پیچیدهتر شدن تئوریها اجتناب میورزند، از اینرو هنوز هم با دامن زدن به مسئلهی \" هیجانات و عواطف \" از ناسیونالیسم، رفتارهای \" ملتباور \" و خواستهای گروهها را توجیه میکنند. عناصر ساختاری تئوریهای ناسیونالیسم، در مقابل، با تکیه بر اجزاء ویژهگیهای ملی را برشمرده و هوشیاری ملی هر یک از گروهها را در پژوهشهای خود وارد میکنند. در این میان شاید با بررسی میدانی، با برخی ویژهگیهای ملی نظیر بالکان- ناسیونالیسم بیشتر آشنا باشیم، ناسیونالیسمی که ریشه در نفرتهای قومی کهن (ancient ethnic hatreds) دارد یا در مورد جمهوری ایرلند که هوشیاری ملی مبدع ناسیونالیسم در آن، \" بیگانه هراسی مذهبی \" (religious xenophobia) است.
\" هوشیاری ملی \" در اروپای شرقی، فاکتور اولیهی تشکیل اجتماع سیاسی بوده است (شامل هر دو گروه نخبه و توده). براساس این نقطه تمایز، کانون ناسیونالیسم به معنای در اختیار قرار داشتن \" زمین \" بیشتر در مرحلهی \" پیشا سیاسی (prepolitical) بوده است که میتوان قوم (ethny) نامید.
بنابراین، با استفاده از تئوریهای ناسیونالیسم و ایدئولوژی ملتباوری میتوان به تبیین \" ناسیونالیسم قومی \" پرداخت. این بدان معناست که تقاضای تقسیم طبیعی براساس ملیت، ملیت- جنس (Nation- Sexual)، مذهب سرزمین و حرفه به عنوان عناصر ناسیونالیسم قابل اخترام بوده و وجه تمایز و عامل محرک به شمار میآیند. این عناصر، اجزای درخشانی در فرماسیون ملی به مثابه فرماسیون سیاسی در ناسیونالیسم قومی به شمار میآیند. اما آیا این بدان معناست که اروپای شرقی، تنها در مسیر ناسیونالیسم قومی گام برداشته و واجد هیچ یک از عناصر ناسیونالیسم مدتی در سطح مفهومی نبوده است؟
هاچینسون معتقد است که \" ناسیونالیستهای فرهنگی \" ایدهی شهروند جهانی در ملتباوری سیاسی را برای مللی که به موجودیت سیاسی خود ادامه میدهند نپذیرفتند، چرا که سیاست نمیتواند \" عدالت بخش \" یا \" مشروعیت آفرین \" باشد.
با این وجود ایدهآلهای ناسیونالیسم قومی، متأثر از تئوری و عمل در اروپای غربی، به تدریج عناصری از ناسیونالیسم مدنی را به عنوان بخشی از \"ملتباوری قومی \" خود پذیرفتند و در طول زمان به نهادینهسازی آن پرداختند. این عناصر، نه عوامل سیاسی بلکه فاکتورهای فرهنگی- قومی بودند. در واقع، عوامل فرهنگی- قومی (ethno Cultural)، مشروعیت سیاسی (Pditical legitimacy) آفریدند. این، ناسیونالیسم شرقی بود.
استفاده از واژهی \" قوم \" برای کنار هم قرار دادن افراد در اجتماع به عنوان عاملی که \" پیش از این بوده است \" و عدم استفاده از این واژه به عنوان یک فاکتور بنیادین در تشکیل اجتماع، وجه تمایز دو دیدگاه ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم مدنی است. \" خردمداری قومی \" وزنهی مؤثری در تئوریهای ناسیونالیسم مدنی به شمار نمیآید و مورد توجه مدرنیستها نیست.
اگرچه ساختهای پیشتر-موجود، هویتهای قومی را نیز انکار نمیکنند، اما لزوم توجه به تاریخ به عنوان یک موضوع اصلی و بااهمیت، غیر قابل انکار مینماید. \"قوم گرایان \" با اهمیت بخشی به موضوع \" قومیت \" و \" فرهنگ- ساخت \" ناشی از آن، مدرنیستها را در سیاسی کردن فرهنگ مورد انتقاد قرار میدهند. از نظر آنها \" قومیت خردمدار \" و \" تاریخ \" اهمیتی والا در تئوری \" ناسیونالیسم \" دارند. دیدگاهی که از نظر مدرنیستها، نگاهی پیشامدرن \" Premodern \"به شمار میآید.
در نقطهی مقابل، ناسیونالیستهای مدنی، \" هویت ملی \" را ریشه گرفته از یک مفهوم ایدئولوژیک میدانند که براساس تصویرسازی سیاسی در اجتماع شکل گرفته و بنیاد آن، نه \" تاریخ ملی \" بلکه \" فرهنگ عمومی\" (Public Culture) است.
منابع:
-نظریههای ناسیونالیسم/ اریک زولو-مارگارت مری نیکولاس/ ترجمهی بهزادخوشحالی
-ناسیونالیسم دمکراتیک و دمکراسی چند فرهنگی/ گروه ناسیونالیسم پروژکشن/ ترجمه ی بهزاد خوشحالی
عوامل روانشناختی ناسیونالیسم و ایدهی ناسیونالیسم به عنوان یک آسیب شناخت، اگرچه در نظریهی ناسیونالیسم کاملاً تأثیر گذارند اما به صورت عمیق کاویده نشدهاند. علاوه بر این، باید به بررسی عناصر \" عقلایی \" و \" غیر عقلایی \" موثر در مسألهی ناسیونالیسم نیز پرداخته شود. در ادبیات ناسیونالیسم قومی، \" ملت باوری \" یک عنصر \" واکنشی \"، بر پایهی \" احساساتگرایی» (Emotionalism) است به صورتی که وجهی \" غیر عقلایی \" به مسألهی \"ملت باوری\" بخشیده است. تأکید ویژهی ناسیونالیسم قومی، پافشاری بر مسألهی قومی به عنوان اولین و آخرین عنصر تأثیر گذار است، اما در ناسیونالیسم مدنی، تعلق ملی به معنای دستیابی به \" عقلیتی \" است که بر تمامی اعضای جامعه موثر و برای همهی آنها مهم است. اکتساب یا فراگیری (acguistion) هویت ملی و عمل فرماسیون ملی، فراتر از هیجان غیرعقلایی، پروسهای کاملاً عقلایی بوده و بر یک \" میثاق \" دلالت میکند.
ناسیونالیسم، یک ضرورت اجباری (Compulsive necessity) برای تشکیل یک جامعهی سیاسی معین است. ملت باوری میتواند \" پسگرا \" یا \" واپسگرا \" و \" سازنده \" یا \" مخرب \" باشد. آن میتواند عنصر اولیهی حرکت یک جامعه به سوی جریان توسعه باشد یا توسعه را در جامعهای از حرکت بیاندازد. اما آنچه در این میان مهم است، حضور دائمی ناسیونالیسم در حیات سیاسی یک جامعه - آشکار یا پنهان- و تأثیر مستقیم آن بر روند حرکتی جامعه است. این \" حضور دائمی \" و \" تأثیر مستقیم \" است که در بسیاری موارد به نام \" هویت ملی \" شناخته میشود. \" هویت ملی \"، تراوش روانی (Psrchologic) یک احساس عقلایی در قالبی \" سیاسی \" است. سیاستهای هویت درست در نقطهی مقابل سیاستهای \" تعلق \" قرار دارند. ناسیونالیسم، رجوع به نیازهای داخلی و معین یک جامعه و در واقع، پاسخ به آن به عنوان یک \" نیاز روانشناختی \" است و در این میان، هویت، عامل گردهم آوردن مردم و اشخاص در قالب یک جامعه است.
ملتباوری، ضرورتاً، یک تحرک تودهای (Mass Movement)، لطیف (Volatile) و پویا (dynamic) است که در جامعه انباشته، و در حکومت متجلی میگردد. پل جامعه - حکومت در انباشت و تبلور ناسیونالیسم نیز طبقهی نخبهی جامعه (elites) است که رفتار و ارتباط را در هر دو حوزهی مذکور تعیین میکند. ( از میان سه عنصر تحرک تودهای، لطافت و پویایی، تنها تحرک تودهای وجه مشترک ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم مدنی به شمار میآید). اما ویژهگی بنیادین ناسیونالیسم، وجود آن به عنوان انگیزهی اولیهای است که در پروسهی طبیعی حرکت جوامع به سوی مدنیت و توسعه شکل مییابد. متأخرین حتی پارا فراتر از این گذاشته و ناسیونالیسم را نتیجهی طبیعی توسعه در جوامع میدانند. در این میان، هویت به عنوان زیربنای آگاهی ملی نیز حدود سیاسی یک قلمرو را به صورت طبیعی نشانهگذاری میکند. بدین ترتیب، میتوان گفت ملتباوری و ملیت، یک ویژهگی بنیادی در میان یکایک افراد در یک قالب جمعی است. همین ویژهگی سبب شکلگیری حوزهی فرهنگ سیاسی و حوزهی محیط سیاسی در یک قلمرو شده و حس مالکیتی به اعضای آن جامعه میبخشد. بنابراین، اگرچه ناسیونالیسم امری درونی است اما تظاهرات برونی آن در قالب \" فرهنگ سیاسی \"، \" قلمرو سیاسی \"، \" حکومت \" و... نمود پیدا میکند، از این رو نظر به ویژهگی \" روانشناخت \" و \" درونی بودن \" آن، در تمام دورانهای تاریخی حضور دارد. ( بنابراین سخن از تعلق آن به دوران مدرنیته، پست مدرنسم یا هر دوران دیگری، میتواند ناصحیح باشد.)
در ناسیونالیسم، به هم پیوستگیها دینامیک (پویا) بوده و در قالب \" فرافرهنگ \" همواره واجد پتانسیلهای بالقوهای برای پدیدار شدن هستند. آن، نتیجه یک مجموعه شرایط اجتماعی است که در نتیجهی گذار از \" فرهنگ ایستا \" به \" فرهنگ پویا \" و در ادامهی \" فرافرهنگ \" به وجود میآید. بنا به اثر این باور در فرهنگ، تأثیر آن، نه فقط بر روی \" تصمیمسازان سیاسی \" یا \" نخبگان \"، بلکه یکایک افراد جامعه خواهد بود به گونهای که تمام اعضای جامعه را به هم نزدیک میکند. رابطهی \" هویت \" و \" ناسیونالیسم \"، نتیجهی این عمل و تعاملات میتواند باشد.
ناسیونالیسم در دوران \"مدرنیته\" (و پست مدرنیسم)، ابزاری برای ترک اجتماعی و یک روشبازتعریف (redifinition) است. در این میان نقش نخبگان (elites) را در آگاهی بخشی، مدیریت و اثربخشی ناسیونالیسم در جامعه نباید نادیده انگاشت.
این جریان، به تولد یک \" فرافرهنگ \" میانجامد که با ابزار \" آموزش \" و \" پرورش \"، به تولید یک \" مهندسی فرهنگی \" انجامیده و سرانجام در قالبی سیاسی متمرکز میشود.
بنیانهای حرکت به سوی \" ملیت \"، در دو مشخصهی اصلی تقسیمبندی میشوند:
- تعاقب (پیگیری) هویت ملی در دولت- ملت به عنوان یک شاخصهی داخلی
- وجود هویت ملی به عنوان \" باز تأیید \" فرهنگ به مثابه یک مشروعیت سیاسی
مخلص کلام آنکه بنیاد یا مفهوم \" ملیت \". در فرماسیون اجتماع توده به عنوان جریان اصلی ناسیونالیسم شناخته میشود.
ناسیونالیسم تأثیر روانی عمیقی دارد، تمام گروههای اجتماعی را که عضو یک ملت هستند تحت تأثیر قرار داده و آنها را به مثابه یک کل واحد در کنار هم گرد میآورد. روانشناخت ناسیونالیسم برای گروه به عنوان \" واحد \" از اهمیت بالایی برخوردار بوده و یک عامل \" انگیزشی \" یا \" محرک \" در \" فراشد \" ملتباوری قومی است بنابراین \" انگیزش \" به مثابه یک ویژهگی \" روانشناخت \"، \" موتور محرکهی \" ناسیونالیسم قومی به شمار میآید.
از سوی دیگر این نیز یک فرضیهی غیرشفاف است که \" روانشناخت \"، بخشی از طبیعت رفتار انسانی است که از خانواده و قلمرو خود دفاع کند بنابراین نمیتوان حکم قاطعی صادر کرد که قومیت بخشی از روان انسانی است.
تئوریهای مدرسی فرضیات بسیاری ارائه میکنند اما متأسفانه از وارد کردن متغیر روانشناخت به دلیل پیچیدهتر شدن تئوریها اجتناب میورزند، از اینرو هنوز هم با دامن زدن به مسئلهی \" هیجانات و عواطف \" از ناسیونالیسم، رفتارهای \" ملتباور \" و خواستهای گروهها را توجیه میکنند. عناصر ساختاری تئوریهای ناسیونالیسم، در مقابل، با تکیه بر اجزاء ویژهگیهای ملی را برشمرده و هوشیاری ملی هر یک از گروهها را در پژوهشهای خود وارد میکنند. در این میان شاید با بررسی میدانی، با برخی ویژهگیهای ملی نظیر بالکان- ناسیونالیسم بیشتر آشنا باشیم، ناسیونالیسمی که ریشه در نفرتهای قومی کهن (ancient ethnic hatreds) دارد یا در مورد جمهوری ایرلند که هوشیاری ملی مبدع ناسیونالیسم در آن، \" بیگانه هراسی مذهبی \" (religious xenophobia) است.
\" هوشیاری ملی \" در اروپای شرقی، فاکتور اولیهی تشکیل اجتماع سیاسی بوده است (شامل هر دو گروه نخبه و توده). براساس این نقطه تمایز، کانون ناسیونالیسم به معنای در اختیار قرار داشتن \" زمین \" بیشتر در مرحلهی \" پیشا سیاسی (prepolitical) بوده است که میتوان قوم (ethny) نامید.
بنابراین، با استفاده از تئوریهای ناسیونالیسم و ایدئولوژی ملتباوری میتوان به تبیین \" ناسیونالیسم قومی \" پرداخت. این بدان معناست که تقاضای تقسیم طبیعی براساس ملیت، ملیت- جنس (Nation- Sexual)، مذهب سرزمین و حرفه به عنوان عناصر ناسیونالیسم قابل اخترام بوده و وجه تمایز و عامل محرک به شمار میآیند. این عناصر، اجزای درخشانی در فرماسیون ملی به مثابه فرماسیون سیاسی در ناسیونالیسم قومی به شمار میآیند. اما آیا این بدان معناست که اروپای شرقی، تنها در مسیر ناسیونالیسم قومی گام برداشته و واجد هیچ یک از عناصر ناسیونالیسم مدتی در سطح مفهومی نبوده است؟
هاچینسون معتقد است که \" ناسیونالیستهای فرهنگی \" ایدهی شهروند جهانی در ملتباوری سیاسی را برای مللی که به موجودیت سیاسی خود ادامه میدهند نپذیرفتند، چرا که سیاست نمیتواند \" عدالت بخش \" یا \" مشروعیت آفرین \" باشد.
با این وجود ایدهآلهای ناسیونالیسم قومی، متأثر از تئوری و عمل در اروپای غربی، به تدریج عناصری از ناسیونالیسم مدنی را به عنوان بخشی از \"ملتباوری قومی \" خود پذیرفتند و در طول زمان به نهادینهسازی آن پرداختند. این عناصر، نه عوامل سیاسی بلکه فاکتورهای فرهنگی- قومی بودند. در واقع، عوامل فرهنگی- قومی (ethno Cultural)، مشروعیت سیاسی (Pditical legitimacy) آفریدند. این، ناسیونالیسم شرقی بود.
استفاده از واژهی \" قوم \" برای کنار هم قرار دادن افراد در اجتماع به عنوان عاملی که \" پیش از این بوده است \" و عدم استفاده از این واژه به عنوان یک فاکتور بنیادین در تشکیل اجتماع، وجه تمایز دو دیدگاه ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم مدنی است. \" خردمداری قومی \" وزنهی مؤثری در تئوریهای ناسیونالیسم مدنی به شمار نمیآید و مورد توجه مدرنیستها نیست.
اگرچه ساختهای پیشتر-موجود، هویتهای قومی را نیز انکار نمیکنند، اما لزوم توجه به تاریخ به عنوان یک موضوع اصلی و بااهمیت، غیر قابل انکار مینماید. \"قوم گرایان \" با اهمیت بخشی به موضوع \" قومیت \" و \" فرهنگ- ساخت \" ناشی از آن، مدرنیستها را در سیاسی کردن فرهنگ مورد انتقاد قرار میدهند. از نظر آنها \" قومیت خردمدار \" و \" تاریخ \" اهمیتی والا در تئوری \" ناسیونالیسم \" دارند. دیدگاهی که از نظر مدرنیستها، نگاهی پیشامدرن \" Premodern \"به شمار میآید.
در نقطهی مقابل، ناسیونالیستهای مدنی، \" هویت ملی \" را ریشه گرفته از یک مفهوم ایدئولوژیک میدانند که براساس تصویرسازی سیاسی در اجتماع شکل گرفته و بنیاد آن، نه \" تاریخ ملی \" بلکه \" فرهنگ عمومی\" (Public Culture) است.
منابع:
-نظریههای ناسیونالیسم/ اریک زولو-مارگارت مری نیکولاس/ ترجمهی بهزادخوشحالی
-ناسیونالیسم دمکراتیک و دمکراسی چند فرهنگی/ گروه ناسیونالیسم پروژکشن/ ترجمه ی بهزاد خوشحالی