نامه‌ی سرگشاده به \"جناب سیدعلی خامنه‌ای که خود را نایب و رهبر ایران می‌دانید\"

14:43 - 20 اسفند 1392
Unknown Author
کاوه کانبی

طبق ادبی که ازپدرم آموخته‌ام سلام می‌کنم هرچند بدی‌های فراوانی از شما و رژیم سرکوبگرتان شامل حال من هم شده و اجبارا ترک وطن کرده‌ام. آیا تابحال به این فکر کرده بودی که این جوانانی که با هزاران خطری که در راه رسیدن به مملکت غریب متوجهشان است بازهم حاضر به ماندن نیستند و ترک وطن می‌کنن و چه بسا خیلی از این مردم یا در زندان هستد یا کشته و در دریا غرق شده‌اند اگر بخواهم کل شکنجه‌های روحی و جسمی که دیده‌ام را دوباره بازگو کنم حوصله‌اتان سر می‌رود که فقط ٣٧ روز در بازداشتگاه کهریزک مهمان اقای کمیجانی بودم و پنچشنبه‌ها هم از دیدار با سردار رادان بی‌نصیب نمی‌موندیم.

خلاصه می‌کنم بعد از این ٣٧ روز مبارزه من علیه شما شروع شد و با تشکیلات مخفی یکی از احزاب کُردستانی تماس گرفتم و در طی مدت ٢ سال هر ماموریتی را با موفقیت انجام می‌دادم تا اینکه در شهر بوکان به زور دخترانی موجب تجاوز قرار می‌گرفتن و به قتل می‌رساندند که پس از آنکه متهمان دستگیر شدن و اعتراف هم کردن اما از بدشانسی قربانیان متجاوزین از نیروهای بسیج و سپاه محلی بودن و در کمترین زمان ممکن آزاد شدن.

همین بی‌عدالتی موجب شد تا مردم به طور خود جوش به خیابان‌ها آمدند با شعارهایشان خواستار محاکمەای عادلانه شدند. من به عنوان تشکیلات مخفی تمام سعی‌ام رو بکاربردم که تظاهرات به دور از خشونت اجرا بشه اما وقتی تظاهرات تموم شد از منزل پدرم تماس گرفتن و گفتن که اطلاعات کامپیوتر و کتاب‌هایم را برده‌اند. از آن زمان بصورت مخفیانه زندگی می‌کنم و چندین و چند بار به منزل پدرم هجوم برده‌اند و آنان را مورد آزار قرار دادند و طی چند جلسه دادگاهی غیابی من را به حکم محاربه به حبس ابد و تبعید به زندان کرمان محکوم کرده‌اند و به ماده ١٨٠و ١٨٤ قانون اساسی اشاره کرده‌اند این حکم در دادسرای ارومیه دوباره تائید شده است.

حال سوال این است که محاربی که طبق این ماده‌ها گناهکار شناخته می‌شود حکمش اعدام است. پس چرا ابد؟؟؟ تا اینکه چند وقت پیش متوجه این مساله شدم که از اطلاعات ایران چندین بار که با من تماس گرفته‌اند و از من میخان برگردم ایران و باهاشون همکاری کنم. در ضمن چندین بار تاکید کردن که در صورت همکاری مورد عفو قرار می‌گیرم و حتی خیلی قول‌های دیگر ولی این آقایون نمی‌دانند بازهم کسانی هستند که شرافتشان را فدای پول نمی‌کنند و با هیچ چیزی نمی‌توانند من را از راه پرافتخارم منحرف کنند.

دوری از وطن، از پدر و مادرم و آوارگی را به خودفروشی ترجیح می‌دهم و یک باره دیگر به این آقایون می‌گویم؛ متاسفم براشون غیرت و انسانیت را فدای پول و مقام کرده‌اند. آیندگان نیز شما را نمی‌بخشند.

١٩/١٢/٩٢