مفاهیم دوره زرد هویت "ایرانی"
16:20 - 23 بهمن 1391
Unknown Author
مهدی هاشمی
در اشاره به شرایط جنگی و آژیر سفید و زرد و قرمز که ساکنان مناطق جنگی در طی جنگ هشت سالهی ایران و عراق کاملاً با آن آشنا شدند، دوره زرد دورهای است که بر اساس شواهد عینی خطری در حال رخ دادن است بدون آنکه عینیت وقوعش در مدت کوتاه زمانی قابل درک باشد. همچنین این مرحله، مرحله نه جنگ و نه صلح است.
طی این دوره جامعه به مثابهی موش آزمایشگاهی است که نظریههای حاکمان بر آن آزموده میشود. سیاستهای حاکمان به گونهای است که برای مردم جای هیچ انتخابی نمیگذارد و تک گزینهای و تک جهت و یک جانبه است. از اساسیترین و قدیمیترین مفاهیم دورهی زرد رد هرگونه تکثر و عدم پذیرش هرگونه اختلاف و تفاوت است. البته این امر در نتیجهی بسط سیاست تک جانبه و یک سویه از سوی حاکمان مرکزی است که به صراحت وجود عینی هرآنچه مخالف طرحهایش است را منکر میشود و بر همین اساس حکم بر وحدانیت کشور میدهد. در همین راستا هویت و فرهنگهای ملل مختلف در ایران که در طول تاریخ طولانی شکل گرفتهاند از سوی مرکزگرایان انکار و هویتی نوین با عمری هشتاد و اندی ساله را به نام هویت ایرانی به ملیتهای مختلف قالب میکنند.
حال آنکه هویت نوین ایرانی درپی لشکرکشیهای رضاخان دیکتاتور به مناطق مختلف ممالک محروسه و نابودی حاکمان محلی اقالیم مختلف و برپایهی نظریههای مبتنی بر یکسانسازی فرهنگی و نابودی هرگونه تنوع شکل گرفت.
درپی این امر مرحلهی جدیدی بر کشور حکمرفا شد، شاید بتوان نام آن مرحله را مرحلهی نه جنگ و نه صلح نامید. در این مرحله مرکز به واسطهی برخی سیاستها توانست تغییراتی را در بافت جوامع ملل ساکن ایران بوجود آورد که در بر گیرندهی تغییراتی چون بافت جمعیتی، نابودی زبانهای ملی جوامع غیر فارس، غارت ثروتهای ملی جوامع غیر فارس و به کارگیری آن ثروتها در مناطق فارسنشین را شامل میشد.
از مهمترین مفاهیمی که در این دوره به شدت رواج یافت و نقشی اساسی در تثبیت وضعیت جدید داشت اهمیت یافتن \"ذهنیت ها\" بیش از \"واقعیتها\" است. به گونهای که حاکمان مرکزی با زورگویی، اوهام و ذهنیتهای ساخته و پرداختهی روشنفکران درباری را به جای واقعیتها جا زدند. این امر سبب شد تا عدهای خود را مالک کل کشور بدانند و حوزهی مالکیت ذهنی آنها از خانه و شهرهایشان به کل کشور گسترش یابد. همراهی تمام و کمال رسانههای سمعی و بصری و نوشتاری با این گفتمان نوین ذهنی و به دور از واقعیت، سبب شد تا دیگران که وجود و هویت و فرهنگشان درهویت ذهنی تازه شکل گرفته ایرانیان تعریف نشده و یا منفور و دشمن به تصویر کشیده شده، امر بر آنها مشتبه شود. در این میان واقعیت حضور و وجود تاریخی آنان در وطن آبا و اجدادی خود با دهنیت رایج همخوانی نداشته باشد و خود را در برزخی غبارآلود احساس کنند.
از دیگر مفاهیم دوره زرد \"باستانگرایی\" یا پل زدن میان حال و دورهای از تاریخ که در حدود ١٤٠٠ سال پیش پایان یافت. طراحان این پروژه وضعیت فعلی را براساس تصورات و توهمات خویش از عهد عتیق مملکت فارس تعریف کردند. اینان قوانین طبیعی همچون پیوستگی تاریخ و پویایی جوامع بشری را نادیده انگاشته و حقوق ساکنان اصلی اقالیم مختلف ایران در سرزمین هایشان را با استناد به عهد قدیم سرزمین فارس نادیده میگیرند. باستانگرایان با استناد به توهمات یاد شده واقعیتهای موجود را رد کردند. به عنوان مثال اینان حاکمیت عربی اهواز که با حکومت مشعشیان در قرن پانزدهم آغاز و در ٢٠ آوریل ١٩٢٥ با لشکرکشی رضاخان به اهواز پایان یافت، را رد میکنند. اینان به استناد اوهام و تصورات تاریخی، حقوق ناشی از واقعیت کنونی وجود ملت عرب اهواز بر خاک اقلیم اهواز را مصادره کردهاند. اینان توهمات تاریخی مربوط به عهد قدیم را اصل میدانند و در مقایسه با آن واقعیتهای موجود را امری بیارزش تلقی میکنند.
از دیگر عجایب این دوره تعطیلی مفاهیم تبعیض و عدالت است. از یک طرف براساس سیاستهای سیستم مرکزی، استانهای خاصی از تمامی ثروتها و درآمد های کشور بهرهمند شدند. به گونهای که هیچ انسان با انصاف یا هیچ گونه آماری نمیتواند مدعی وجود عدالت در بهرهمندی از امکانات باشد. از طرف دیگر هویت همهی ملل ساکن ایران به سود هویت فارسی مصادره شد. در این میان همه شهروندان ایرانی لقب گرفتند. بدین ترتیب مقیاسی برای سنجش عدالت و بی عدالتی شکل نگرفت.
لذا ملت عرب اهواز که بر دریایی از نفت زندگی میکند و بهرهمندی از این ثروت عظیم نفتی حق مسلم اوست، اگر اکثریت غالب این ملت در فقر و بدبختی روزگار میگذراند از نظر مرکزگرایان هیچگونه تبعیضی در حق این ملت صورت نگرفته است. مرکزگرایانی که در توزیع ثروت های کشور کاملاً تبعیضگر عمل کردهاند با استناد به توزیع یکسان بودن فقر و بدبختی برای ملل ایران، ادعای عدالت و مساوات میکنند.
به این ترتیب ایران کشوری شد که در سایهی جانبداری برنامهریزی شده حاکمان مرکزگرا و روشنفکران پشتیبان حاکمیت مرکزگرا از گروهی خاص و ممنوعیت هرگونه آمار و اطلاعاتی که وضعیت ملل غیرفارس را بازتاباند، مفاهیمی همچون \"تبعیض\" که کاملاً بر وضعیت فعلی ایران منطبق است برچیده شد تا در عوض عدم وجود عدالت به طور یکسان برای همه، به عنوان بهانهای توجیهگر در دست تبعیضگران مرکزی واقع شود تا سیاستهای تبعیضگرانهی خود را ادامه دهند. به این شکل است که مرکزگرایان توانستند بر تبعیضهای صورت گرفته سرپوش گذارند و مفهوم والای عدالت را ابزاری سازند برای ادامه تبعیض ها.
از دیگرعجایب این دوره نیز تغییر مفاهیم مهاجر و ساکن اصلی است. به عنوان مثال در اقلیم اهواز و به طور مشخص در شهرهای عبادان، معشور، اهواز، سوسه، محمره، بوشهر، تستر و تمام جزایر خلیج مهاجران همه کاره هستند و شریان حیات اقتصادی را در دست دارند، اما ساکنان اصلی حاشیهنشین شهرهای خود هستند. مهاجران با داشتن امتیاز حاکمیت مطلق بر این شهرها، ساکنان اصلی را تهدیدی برای خود به حساب میآورند و مسئولان شهری و پژوهشگران دانشگاهها در جستجوی راههایی هستند تا به شکلی ورود ساکنان اصلی یعنی عرب ها را به شهرها محدود کنند. این مهاجران حاکم بر اقلیم اهواز از منفی شدن شاخص مهاجرت به اقلیم اهواز وحشت زده میشوند به گونهای که شیون آنها در همهی رسانهها به گوش میرسد و از مرکز میخواهند تا دستههایی دیگر از مهاجران را به اهواز اعزام کند. در راستای همین عجایب مرحله زرد است که در شهرهای مرکزی ایران اکثریت مطلق حاشیه نشینان از مهاجران هستند. در اقلیم اهواز اما اکثریت مطلق حاشیه نشینان از ساکنان اصلی شهرها یعنی عربها هستند.
از دیگر عجایب این دوره رواج اهانت و تحقیر به انسانها در لوای برادری و هموطنی است. مردمانی که با طراحی روشنفکران مرکزگرا و با خواست مرکزگرایان حاکم به یکباره هویت ایرانی پیدا کردند به شکل روزمره مورد اهانت و تمسخر هموطنان عزیز ایرانیشان قرار میگیرند. یک غیرفارس ایرانی اصیل میبایست جوکهای تحقیر کنندهای را علیه اصل و نسب خود براحتی بپذیرد. تا دیگر ایرانیان را بخنداند و ایرانی بودن خود را با اثبات رساند.
از دیگر عجایب این دوره وارونه شدن رابطه علم با واقعیت است. این امر به طور خاص در زمینههای علوم اجتماعی قابل بررسی است. در تمام دنیا علم وسیلهای برای فهم و درک واقعیت و برطرف ساختن مشکلاتی که انسان با آنها روبرو است در حالی که در ایران علم جامعه شناسی وسیلهای شده است برای پیاده ساختن تصورات روشنفکران مرکزگرا بر واقعیتهای موجود و وسیلهای برای نابودی هویتهای مختلف ملی.
در این باره میتوان به دهها مجلهی پژوهشی در زمینههای مختلف جامعهشناسی اشاره کرد. مجلهی پژوهشی مرکز مطالعات ملی که صدها پژوهش به اصطلاح علمی درباره هویت ایرانی منتشر کرده است، گردانندگان آن این مسئولیت را برعهده گرفتهاند تا اثبات کنند که مثلا عربهای جنوب و جنوب غرب ایران عرب نیستند بلکه عرب زبانند و تُرکها چنیناند و چنانند. مجلات پژوهشی دیگر در زمینه علوم اجتماعی و علوم سیاسی از قبیل مطالعات راهبردی، صدها پایان نامه در سطح مقطع دکتری و کارشناسی ارشد در دانشگاه هایی نظیر شهید بهشتی تهران، دانشگاه تهران، دانشگاه علامه طباطبائی تهران همه و همه اختصاص به نفی واقعیت و هویت و فرهنگ ملل ایران و طرح ریزی برای پیشبرد افکار شوم روشنفکران و اساتید جامعه شناسی نظیر پروفسور رفیع پورها و چلبی ها و غیره دارد.
اینان بهجای اینکه دربارهی نتایج زیانبار پیاده سازی طرح یکسان سازی فرهنگی پژوهشی انجام دهند هرساله با در دست داشتن مقیاسهایشان تنها به فکر سنجش احساس قومی جوانان عرب و تُرک و بلوچ و کُرد غیره دارند. این جامعه شناسان مقیاس به دست از خود نمیپرسند که سنجیدن احساس قومی دیگران و اینکه این احساس چه سمت و سویی دارد آیا کاری نژادگرایانه است یا نه. اگر مرکز مبرای از نژادگرایی است پس چرا این گونه در مطالعات و بررسیهای نژادی غوطه ور شده است! یا به جای این که فکری به حال افت شدید تحصیلی ناشی از مجبور کردن همه ملل به تحصیل به زبان فارسی کنند، بررسی میکنند که چگونه زبان فارسی غنائی و یا موسیقی فارسی را در مدارس ابتدائی جا بیندازند و تأثیر آیندهی آن بر هویت ایرانی چه خواهد بود.
این جامعهشناسان مبدع مقیاسهای سنجش میزان همگرایی یا واگرایی مردم به مرکز در حقیقت آرزوی محمود افشارها و کاظمزادهها و امثال بیشمار آنها از بانیان ایدههای پاکسازی نژادی در مجلههای آینده و ایرانشهر و غیره را محقق ساختند و علم را در تسخیر این ایدههای غیرانسانی درآورده و راههایی برای پیاده کردن این ایدهها پیدا بیابند و مقیاسهایی را برای حفاظت از این دستاوردها ابداع کردهاند.
خلاصه اینکه علم در ایران به هیچ وجه برای برطرف ساختن مشکلات نیست بلکه بهمنظور به زور محقق ساختن سیاستهای مرکزگرایان است. اینان خود نیز به خوبی آگاه هستند که هویت ایرانی مفهومی کاملاً ذهنی است و به همین دلیل است که آنها دارائیهای کشور و قدرت و علم را برای به واقعیت مبدل ساختن این مفهوم به کار بردهاند. و الا هویتی که واقعی است نیازی به این زور زدنها ندارد تا با وجود حاکمیت بیش از هشتاد سال مرکزگرایان، همچنان این هویت با چالش وجودی روبهرو باشد.
سال ١٣٨٤ شمسی وزارت اطلاعات طی گزارشی به پارلمان جمهوری اسلامی از وجود ٨٠ هزار دختر جوان و نوجوان در تهران خبر داد که تن فروشی میکنند. تمامی این تن فروشان دخترفراریهای هستند که به دلیل اوضاع سخت اقتصادی خانواده ها یا مشکلات اجتماعی و تضادهای فرهنگی بوجود آمده در پی تعارض واقعیتها در این خانوادهها با فضای کشور مشحون از ذهنیگراییهای عجیب و غریب حاکمان مرکزی که به واسطهی قدرت در سطح جامعه نهادینه شده است، از خانوادههای شهرستانیشان فرار کرده و به تهران آمدهاند. زمانی که فرزند مام وطن با پرداخت اندکی پول لذت تمتع با تن دختر مام وطن که تبارش به یکی از ملل ساکن ایران بازمیگردد، را میبرد در نظر مرکزگرایان حاکمی که این انحطاط را در سطح جامعه ترویج دادهاند امری غیر عادی اتفاق نیفتاده است. مرکزگرایان حاکم از مدرنیته گرفته تا هر درد و مرض اجتماعی دیگر همچون اعتیاد و هرزهگری و فقر و بدبختی و حاشیه نشینی و غیره سوء استفاده میکنند تا به ساختار اجتماعی ملل ایران بتازند و تار و پود هویتها و فرهنگهای غیرفارسی شان را از هم بدرند.
جمهوری اسلامی ایران به همراه اجیران دانش آموخته و عالمان ضد بشریتش به جای پرداختن به مشکلات فرهنگی و اجتماعی ملل ایران و توجه کردن به تعارضهای بوجود آمده میان فرهنگ درون خانوادهها و کوچه و بازار که خود نتیجهی مستقیم سیاستهای آنهاست، این درد و مرضهای اجتماعی که به جان خانوادهها افتاده است را نیرویی مضاعف برای پیشبرد سیاست یکسانسازی فرهنگی خود به حساب میآورد. به همین دلیل است که ایدز و اعتیاد و هرزگی و فقر و بدبختی جزء نیروهای مساعد هستند برای نظام، و نیروهایی نابود کننده برای هر آن کسی که عزم حفظ هویت و شرف و عزت و کرامت انسانیاش داشته باشد.
ادامه یافتن وضعیت زرد در طول هشت دههی گذشته سبب رواج یافتن مفاهیم خاص این دوره در تمام زمینههای زندگی روزمره مردم در ایران شد. روشنفکران و نویسندگان و اُدبا و هنرمندان مرکزگرا دانسته یا نادانسته به ترویج این مفاهیم روی آوردند. با وجود اینکه ماشین مرکزی مسخ هویتها و فرهنگها با تکیه بر نیروهای مرکزگرا در جریان است اما عدم تجانس این مفاهیم با واقعیت وجودی ملل غیرفارس سبب شده که دیواری تنومند میان واقعیت به معنای آنچه که هست و واقعیتهای ابداعی مرکزگرایان بوجود آید. نمود این دوگانگی موجود را میتوان در برخوردهای خشن ودرگیرهایی میان نظام مرکزی و نیروهای غیرمرکزی در کُردستان و اهواز و بلوچستان دید که در موارد متعددی در دهههای گذشته رخ داده است.
وضعیت زرد فضایی را بر کشور حکمفرما کرده است که امکان بوجود آمدن هرگونه تغییر در وضعیت کشور را محال ساخته است. این وضعیت مریض و بیماری زا امکان مثمر بودن حتی پیشرفتهترین و دمکراتترین سیستمهای ادارهی کشور را به حداقل میرساند. در این روزها که مرکزگرایان پرورش یافتهی دورهی زرد با اصرار بر مسائل نژادی وضعیت را برای دیگران غیرقابل تحمل ساختهاند، تبلور عینی هویت فارسی به جای هویت ایرانی و اشراق دوبارهی هویت حقیقی ملل غیرفارس از ورای هویت ذهنی ایرانی نشانهای است از آغاز مرحله برچیده شدن دوره زرد. دورهای که برای دههها همهی مفاهیم انسانی و واقعی را تحت تأثیر قرار داد و زندگی میلیونها انسان را در سایهی مفاهیم غبارآلودش در برزخی جهنموار به تعطیلی کشاند.
در اشاره به شرایط جنگی و آژیر سفید و زرد و قرمز که ساکنان مناطق جنگی در طی جنگ هشت سالهی ایران و عراق کاملاً با آن آشنا شدند، دوره زرد دورهای است که بر اساس شواهد عینی خطری در حال رخ دادن است بدون آنکه عینیت وقوعش در مدت کوتاه زمانی قابل درک باشد. همچنین این مرحله، مرحله نه جنگ و نه صلح است.
طی این دوره جامعه به مثابهی موش آزمایشگاهی است که نظریههای حاکمان بر آن آزموده میشود. سیاستهای حاکمان به گونهای است که برای مردم جای هیچ انتخابی نمیگذارد و تک گزینهای و تک جهت و یک جانبه است. از اساسیترین و قدیمیترین مفاهیم دورهی زرد رد هرگونه تکثر و عدم پذیرش هرگونه اختلاف و تفاوت است. البته این امر در نتیجهی بسط سیاست تک جانبه و یک سویه از سوی حاکمان مرکزی است که به صراحت وجود عینی هرآنچه مخالف طرحهایش است را منکر میشود و بر همین اساس حکم بر وحدانیت کشور میدهد. در همین راستا هویت و فرهنگهای ملل مختلف در ایران که در طول تاریخ طولانی شکل گرفتهاند از سوی مرکزگرایان انکار و هویتی نوین با عمری هشتاد و اندی ساله را به نام هویت ایرانی به ملیتهای مختلف قالب میکنند.
حال آنکه هویت نوین ایرانی درپی لشکرکشیهای رضاخان دیکتاتور به مناطق مختلف ممالک محروسه و نابودی حاکمان محلی اقالیم مختلف و برپایهی نظریههای مبتنی بر یکسانسازی فرهنگی و نابودی هرگونه تنوع شکل گرفت.
درپی این امر مرحلهی جدیدی بر کشور حکمرفا شد، شاید بتوان نام آن مرحله را مرحلهی نه جنگ و نه صلح نامید. در این مرحله مرکز به واسطهی برخی سیاستها توانست تغییراتی را در بافت جوامع ملل ساکن ایران بوجود آورد که در بر گیرندهی تغییراتی چون بافت جمعیتی، نابودی زبانهای ملی جوامع غیر فارس، غارت ثروتهای ملی جوامع غیر فارس و به کارگیری آن ثروتها در مناطق فارسنشین را شامل میشد.
از مهمترین مفاهیمی که در این دوره به شدت رواج یافت و نقشی اساسی در تثبیت وضعیت جدید داشت اهمیت یافتن \"ذهنیت ها\" بیش از \"واقعیتها\" است. به گونهای که حاکمان مرکزی با زورگویی، اوهام و ذهنیتهای ساخته و پرداختهی روشنفکران درباری را به جای واقعیتها جا زدند. این امر سبب شد تا عدهای خود را مالک کل کشور بدانند و حوزهی مالکیت ذهنی آنها از خانه و شهرهایشان به کل کشور گسترش یابد. همراهی تمام و کمال رسانههای سمعی و بصری و نوشتاری با این گفتمان نوین ذهنی و به دور از واقعیت، سبب شد تا دیگران که وجود و هویت و فرهنگشان درهویت ذهنی تازه شکل گرفته ایرانیان تعریف نشده و یا منفور و دشمن به تصویر کشیده شده، امر بر آنها مشتبه شود. در این میان واقعیت حضور و وجود تاریخی آنان در وطن آبا و اجدادی خود با دهنیت رایج همخوانی نداشته باشد و خود را در برزخی غبارآلود احساس کنند.
از دیگر مفاهیم دوره زرد \"باستانگرایی\" یا پل زدن میان حال و دورهای از تاریخ که در حدود ١٤٠٠ سال پیش پایان یافت. طراحان این پروژه وضعیت فعلی را براساس تصورات و توهمات خویش از عهد عتیق مملکت فارس تعریف کردند. اینان قوانین طبیعی همچون پیوستگی تاریخ و پویایی جوامع بشری را نادیده انگاشته و حقوق ساکنان اصلی اقالیم مختلف ایران در سرزمین هایشان را با استناد به عهد قدیم سرزمین فارس نادیده میگیرند. باستانگرایان با استناد به توهمات یاد شده واقعیتهای موجود را رد کردند. به عنوان مثال اینان حاکمیت عربی اهواز که با حکومت مشعشیان در قرن پانزدهم آغاز و در ٢٠ آوریل ١٩٢٥ با لشکرکشی رضاخان به اهواز پایان یافت، را رد میکنند. اینان به استناد اوهام و تصورات تاریخی، حقوق ناشی از واقعیت کنونی وجود ملت عرب اهواز بر خاک اقلیم اهواز را مصادره کردهاند. اینان توهمات تاریخی مربوط به عهد قدیم را اصل میدانند و در مقایسه با آن واقعیتهای موجود را امری بیارزش تلقی میکنند.
از دیگر عجایب این دوره تعطیلی مفاهیم تبعیض و عدالت است. از یک طرف براساس سیاستهای سیستم مرکزی، استانهای خاصی از تمامی ثروتها و درآمد های کشور بهرهمند شدند. به گونهای که هیچ انسان با انصاف یا هیچ گونه آماری نمیتواند مدعی وجود عدالت در بهرهمندی از امکانات باشد. از طرف دیگر هویت همهی ملل ساکن ایران به سود هویت فارسی مصادره شد. در این میان همه شهروندان ایرانی لقب گرفتند. بدین ترتیب مقیاسی برای سنجش عدالت و بی عدالتی شکل نگرفت.
لذا ملت عرب اهواز که بر دریایی از نفت زندگی میکند و بهرهمندی از این ثروت عظیم نفتی حق مسلم اوست، اگر اکثریت غالب این ملت در فقر و بدبختی روزگار میگذراند از نظر مرکزگرایان هیچگونه تبعیضی در حق این ملت صورت نگرفته است. مرکزگرایانی که در توزیع ثروت های کشور کاملاً تبعیضگر عمل کردهاند با استناد به توزیع یکسان بودن فقر و بدبختی برای ملل ایران، ادعای عدالت و مساوات میکنند.
به این ترتیب ایران کشوری شد که در سایهی جانبداری برنامهریزی شده حاکمان مرکزگرا و روشنفکران پشتیبان حاکمیت مرکزگرا از گروهی خاص و ممنوعیت هرگونه آمار و اطلاعاتی که وضعیت ملل غیرفارس را بازتاباند، مفاهیمی همچون \"تبعیض\" که کاملاً بر وضعیت فعلی ایران منطبق است برچیده شد تا در عوض عدم وجود عدالت به طور یکسان برای همه، به عنوان بهانهای توجیهگر در دست تبعیضگران مرکزی واقع شود تا سیاستهای تبعیضگرانهی خود را ادامه دهند. به این شکل است که مرکزگرایان توانستند بر تبعیضهای صورت گرفته سرپوش گذارند و مفهوم والای عدالت را ابزاری سازند برای ادامه تبعیض ها.
از دیگرعجایب این دوره نیز تغییر مفاهیم مهاجر و ساکن اصلی است. به عنوان مثال در اقلیم اهواز و به طور مشخص در شهرهای عبادان، معشور، اهواز، سوسه، محمره، بوشهر، تستر و تمام جزایر خلیج مهاجران همه کاره هستند و شریان حیات اقتصادی را در دست دارند، اما ساکنان اصلی حاشیهنشین شهرهای خود هستند. مهاجران با داشتن امتیاز حاکمیت مطلق بر این شهرها، ساکنان اصلی را تهدیدی برای خود به حساب میآورند و مسئولان شهری و پژوهشگران دانشگاهها در جستجوی راههایی هستند تا به شکلی ورود ساکنان اصلی یعنی عرب ها را به شهرها محدود کنند. این مهاجران حاکم بر اقلیم اهواز از منفی شدن شاخص مهاجرت به اقلیم اهواز وحشت زده میشوند به گونهای که شیون آنها در همهی رسانهها به گوش میرسد و از مرکز میخواهند تا دستههایی دیگر از مهاجران را به اهواز اعزام کند. در راستای همین عجایب مرحله زرد است که در شهرهای مرکزی ایران اکثریت مطلق حاشیه نشینان از مهاجران هستند. در اقلیم اهواز اما اکثریت مطلق حاشیه نشینان از ساکنان اصلی شهرها یعنی عربها هستند.
از دیگر عجایب این دوره رواج اهانت و تحقیر به انسانها در لوای برادری و هموطنی است. مردمانی که با طراحی روشنفکران مرکزگرا و با خواست مرکزگرایان حاکم به یکباره هویت ایرانی پیدا کردند به شکل روزمره مورد اهانت و تمسخر هموطنان عزیز ایرانیشان قرار میگیرند. یک غیرفارس ایرانی اصیل میبایست جوکهای تحقیر کنندهای را علیه اصل و نسب خود براحتی بپذیرد. تا دیگر ایرانیان را بخنداند و ایرانی بودن خود را با اثبات رساند.
از دیگر عجایب این دوره وارونه شدن رابطه علم با واقعیت است. این امر به طور خاص در زمینههای علوم اجتماعی قابل بررسی است. در تمام دنیا علم وسیلهای برای فهم و درک واقعیت و برطرف ساختن مشکلاتی که انسان با آنها روبرو است در حالی که در ایران علم جامعه شناسی وسیلهای شده است برای پیاده ساختن تصورات روشنفکران مرکزگرا بر واقعیتهای موجود و وسیلهای برای نابودی هویتهای مختلف ملی.
در این باره میتوان به دهها مجلهی پژوهشی در زمینههای مختلف جامعهشناسی اشاره کرد. مجلهی پژوهشی مرکز مطالعات ملی که صدها پژوهش به اصطلاح علمی درباره هویت ایرانی منتشر کرده است، گردانندگان آن این مسئولیت را برعهده گرفتهاند تا اثبات کنند که مثلا عربهای جنوب و جنوب غرب ایران عرب نیستند بلکه عرب زبانند و تُرکها چنیناند و چنانند. مجلات پژوهشی دیگر در زمینه علوم اجتماعی و علوم سیاسی از قبیل مطالعات راهبردی، صدها پایان نامه در سطح مقطع دکتری و کارشناسی ارشد در دانشگاه هایی نظیر شهید بهشتی تهران، دانشگاه تهران، دانشگاه علامه طباطبائی تهران همه و همه اختصاص به نفی واقعیت و هویت و فرهنگ ملل ایران و طرح ریزی برای پیشبرد افکار شوم روشنفکران و اساتید جامعه شناسی نظیر پروفسور رفیع پورها و چلبی ها و غیره دارد.
اینان بهجای اینکه دربارهی نتایج زیانبار پیاده سازی طرح یکسان سازی فرهنگی پژوهشی انجام دهند هرساله با در دست داشتن مقیاسهایشان تنها به فکر سنجش احساس قومی جوانان عرب و تُرک و بلوچ و کُرد غیره دارند. این جامعه شناسان مقیاس به دست از خود نمیپرسند که سنجیدن احساس قومی دیگران و اینکه این احساس چه سمت و سویی دارد آیا کاری نژادگرایانه است یا نه. اگر مرکز مبرای از نژادگرایی است پس چرا این گونه در مطالعات و بررسیهای نژادی غوطه ور شده است! یا به جای این که فکری به حال افت شدید تحصیلی ناشی از مجبور کردن همه ملل به تحصیل به زبان فارسی کنند، بررسی میکنند که چگونه زبان فارسی غنائی و یا موسیقی فارسی را در مدارس ابتدائی جا بیندازند و تأثیر آیندهی آن بر هویت ایرانی چه خواهد بود.
این جامعهشناسان مبدع مقیاسهای سنجش میزان همگرایی یا واگرایی مردم به مرکز در حقیقت آرزوی محمود افشارها و کاظمزادهها و امثال بیشمار آنها از بانیان ایدههای پاکسازی نژادی در مجلههای آینده و ایرانشهر و غیره را محقق ساختند و علم را در تسخیر این ایدههای غیرانسانی درآورده و راههایی برای پیاده کردن این ایدهها پیدا بیابند و مقیاسهایی را برای حفاظت از این دستاوردها ابداع کردهاند.
خلاصه اینکه علم در ایران به هیچ وجه برای برطرف ساختن مشکلات نیست بلکه بهمنظور به زور محقق ساختن سیاستهای مرکزگرایان است. اینان خود نیز به خوبی آگاه هستند که هویت ایرانی مفهومی کاملاً ذهنی است و به همین دلیل است که آنها دارائیهای کشور و قدرت و علم را برای به واقعیت مبدل ساختن این مفهوم به کار بردهاند. و الا هویتی که واقعی است نیازی به این زور زدنها ندارد تا با وجود حاکمیت بیش از هشتاد سال مرکزگرایان، همچنان این هویت با چالش وجودی روبهرو باشد.
سال ١٣٨٤ شمسی وزارت اطلاعات طی گزارشی به پارلمان جمهوری اسلامی از وجود ٨٠ هزار دختر جوان و نوجوان در تهران خبر داد که تن فروشی میکنند. تمامی این تن فروشان دخترفراریهای هستند که به دلیل اوضاع سخت اقتصادی خانواده ها یا مشکلات اجتماعی و تضادهای فرهنگی بوجود آمده در پی تعارض واقعیتها در این خانوادهها با فضای کشور مشحون از ذهنیگراییهای عجیب و غریب حاکمان مرکزی که به واسطهی قدرت در سطح جامعه نهادینه شده است، از خانوادههای شهرستانیشان فرار کرده و به تهران آمدهاند. زمانی که فرزند مام وطن با پرداخت اندکی پول لذت تمتع با تن دختر مام وطن که تبارش به یکی از ملل ساکن ایران بازمیگردد، را میبرد در نظر مرکزگرایان حاکمی که این انحطاط را در سطح جامعه ترویج دادهاند امری غیر عادی اتفاق نیفتاده است. مرکزگرایان حاکم از مدرنیته گرفته تا هر درد و مرض اجتماعی دیگر همچون اعتیاد و هرزهگری و فقر و بدبختی و حاشیه نشینی و غیره سوء استفاده میکنند تا به ساختار اجتماعی ملل ایران بتازند و تار و پود هویتها و فرهنگهای غیرفارسی شان را از هم بدرند.
جمهوری اسلامی ایران به همراه اجیران دانش آموخته و عالمان ضد بشریتش به جای پرداختن به مشکلات فرهنگی و اجتماعی ملل ایران و توجه کردن به تعارضهای بوجود آمده میان فرهنگ درون خانوادهها و کوچه و بازار که خود نتیجهی مستقیم سیاستهای آنهاست، این درد و مرضهای اجتماعی که به جان خانوادهها افتاده است را نیرویی مضاعف برای پیشبرد سیاست یکسانسازی فرهنگی خود به حساب میآورد. به همین دلیل است که ایدز و اعتیاد و هرزگی و فقر و بدبختی جزء نیروهای مساعد هستند برای نظام، و نیروهایی نابود کننده برای هر آن کسی که عزم حفظ هویت و شرف و عزت و کرامت انسانیاش داشته باشد.
ادامه یافتن وضعیت زرد در طول هشت دههی گذشته سبب رواج یافتن مفاهیم خاص این دوره در تمام زمینههای زندگی روزمره مردم در ایران شد. روشنفکران و نویسندگان و اُدبا و هنرمندان مرکزگرا دانسته یا نادانسته به ترویج این مفاهیم روی آوردند. با وجود اینکه ماشین مرکزی مسخ هویتها و فرهنگها با تکیه بر نیروهای مرکزگرا در جریان است اما عدم تجانس این مفاهیم با واقعیت وجودی ملل غیرفارس سبب شده که دیواری تنومند میان واقعیت به معنای آنچه که هست و واقعیتهای ابداعی مرکزگرایان بوجود آید. نمود این دوگانگی موجود را میتوان در برخوردهای خشن ودرگیرهایی میان نظام مرکزی و نیروهای غیرمرکزی در کُردستان و اهواز و بلوچستان دید که در موارد متعددی در دهههای گذشته رخ داده است.
وضعیت زرد فضایی را بر کشور حکمفرما کرده است که امکان بوجود آمدن هرگونه تغییر در وضعیت کشور را محال ساخته است. این وضعیت مریض و بیماری زا امکان مثمر بودن حتی پیشرفتهترین و دمکراتترین سیستمهای ادارهی کشور را به حداقل میرساند. در این روزها که مرکزگرایان پرورش یافتهی دورهی زرد با اصرار بر مسائل نژادی وضعیت را برای دیگران غیرقابل تحمل ساختهاند، تبلور عینی هویت فارسی به جای هویت ایرانی و اشراق دوبارهی هویت حقیقی ملل غیرفارس از ورای هویت ذهنی ایرانی نشانهای است از آغاز مرحله برچیده شدن دوره زرد. دورهای که برای دههها همهی مفاهیم انسانی و واقعی را تحت تأثیر قرار داد و زندگی میلیونها انسان را در سایهی مفاهیم غبارآلودش در برزخی جهنموار به تعطیلی کشاند.