معمای مرگ سحر چوینی دانشجوی دانشگاه همدان
15:00 - 25 مهر 1392
Unknown Author
لیل زریبار ــ مریوان
مرگ \"سحر\" از جنسی دگر!
حیران...حیران است...این سحر است؛ این چشمان از حدقهدرآمدهسحر است، این خزان قامت سحر است، این دانهگردنبند خوابهای سحر است، این دست و پنجهو این پستانهای بهجا ماندهسحر است این جیغ روییدهسحر است، این خاکستر، خانهیپدر سحر است، حیران، حیران است ، امان، امان است...
در این چند سال اخیر، با وقوع چند رویداد در مریوان و به ویژهدر اطراف مریوان، و بازتاب رسانهای و گاهاً هم عامدانه، مریوان بهگونهای تعبیر و تصویر شدهکهگویا بهدلایل فقر فکری، فرهنگی، اجتماعی و بعضاً هم با اشارههایی کوچک بهمشکلات اقتصادی!، بهمراتب رفتارهای خشونتآمیز علیهزنان آنجا صورت می پذیرد و همین، چهرهی خاصی بهاین شهر بخشیدهو رحم و عاطفهرخت بربستهاست و والدین و به ویژهمردها دائماً چاقو بهدست یا ساطور بهدست در پیکشتن دختران خود میباشند و یا اینکهخود با خودسوزی یا حلقآویز کردن خود و یا هر طریق دیگر برای رهایی از تنگناها، از این امر خطیر \"کشتن\" بهرهمیبرند! نگارندهی این متن در پی صحت و سقم این اخبارها وتعبیرها نیست و نهاینکهتا چهحد واقعی و یا احتمال اغراق و بزرگنمایی در آن بازگوییها و پروپاگندهها! چرا کهنه هدف این نوشتهاست و نهاینکهبحث خشونت علیهزنان لوکالی یا منطقهای و یا وابستهبهفرهنگ و جامعهیخاصی است، یا اینکهبهدلایل صرف انسانی و حقوقی آن (بویژهدر ایران )، مورد بحث و پیگیری است.
غرض از این اشارهیکوچک، این است کهاگر تمام تعبیرها و تصویرها را با توسل بههمان شنیدهها و تعابیر پیشین بپذیریم، شواهد بسیاری موجود است کهمرگ \"سحر\" از جنسی دگر است! اگر چهدر این چند روز، این رویداد تلخ (مرگ سحرچوینی در خوابگاهعلوم پزشکی همدان)، اما و اگرهای بسیاری را در اذهانها بوجود آورد و با رنگ عوض کردن لحظهبهلحظهی شواهد از همان لحظات اولیهی حادثهو سوق دادن آن بهسمت و سویی دیگر و اعتراض به ویژهدانشجویان بهآن، معلوم نیست کهاگر بیدادی صورت گرفتهاست، چطور میتوان وجدان بیدادگر را آگاهساخت کهباید بهدور از هر طفرهرفتن و یا ترس از بهزیر سؤال بردن مقام و مرتبه، و یا هر بازی دیگر، در پیاحقاق حق باشد و شاید هم تسلی بر زخم عزیزان سحر.
با دوستان برای همدردی با پدر و مادر و دیگر عزیزان سحر، بهمنزل سحر رفتیم. و جدا و فراتر از هر شنیده، از این و آن و دوستان خوابگاهی و بهتبع رسانهها، گوش سپردیم بهنجواهای دردآلود، اما مصمم مادر و خواهر و دیگر بستگان نزدیک سحر... نمای خانهحاکی از بافت قدیمی ولی دلنشین با حیاطی نهچندان بزرگ، با پلههای فلزی بهطبقهی دوم کهمجلس عزا در آنجا بود، رفتیم.
کنار مادر و خواهرش برای تسلی دادن نشستیم، چشمان پر اشک مادر با چشمان پر از بغض من میماسد و در حین ادای این کلمات: خدا بهشما صبر بدهد! مادر با صدای حزین : دخترم فقط دعا کن، خونش پایمال نشود! دوبارهاز پلهها پایین و بهاتاق سحر کهدر واقع با حیاط همکف بود، می رویم. قبل از ورود، دختر خالهاش میگویدکههنوز اتاقاش بوی سفر میدهد، وسیلههای اتاق (زمانیکهسحر خود را برای ورود بهدانشگاهآمادهمیکردهو وسایل ضروری خود را با خود برده)، جابجا شدهو منتظریم خودش برگردهو آنها را مرتب کند! خواهرش با ضجههای دردآور و چشمان اشک آلود وارد اتاق میشود و ما هم دستپاچهکهچطور باهاش همدردی کنیم! و شروع میکند بهتوضیح دادن و از خصوصیات سحر گفتن و من هم هنگام توصیحات خواهرش، بیش از هر چیز، زیرانداز سبز اتاقاش، پوستری بزرگ بهسبک روزنامهدیواری، کهبهسخنان و جملات نویسندگان و مشاهیر بزرگ آراستهشدهبود( گوته، بتهوون، ادیسون...) و کنارش پوستری دیگر از گرامر و مکالمات زبان انگلیسی، مجموعهدست نوشتهی برنامهریزیها و آرزوها و مجموعهجملات پر از امید و پر از رسالت انسانی و... کهبر روی دیوار با چسب و میخ، حک کردهبود نگاه میکنم. یک تاقچهتقریباً پر از کتاب (شعر و رمان و... ) و قفسهای کههمانطور بر روی زمین قرار گرفتهو بیشتر کتابهای درسی بود و همانطور کهدختر خالهش گفتهبود کاملاً مشخص بود کهاسبابکشی نهبهصورت کلی بلکهبهصورت برداشتن وسائلی از اینجا و آنجای اتاق، صورت گرفتهو مابقی همانطور رها شدهکهصاحبخانهبرگردد و سروسامانی بهآن بدهد! فضایی کوچک اما پر از زندگی کهبا گلدان روی میز مطالعهاش (کهسورهتوحید بر روی آن حک شدهبود!) و دو تای دیگر بر روی تاقچهای دیگر، خود خبر از آن میداد... و خواهرش همچنان با گاهمکث کردن و از تهدل \"سحر\"ی گفتن، بهویژگیهای سحر اشارهمیکرد: عاشق کتاب و مطالعهو نوشتن بود، میدونی هم داستان مینوشت، هم شعر میگفت، سهراب سپهری رو خیلی دوست داشت، هێمن و قانع و.. (شاعران کُرد)، و همیشهشعراشون زمزمهمیکرد، و اشارهبهچند بیت کردند کهسحر آنقدر زمزمهکردهبود و آنها هم (همراهبا خواهرش چند تن از فامیلان و دوستان همسن وسال سحرم در اتاق بودند.) آنها را از بر کردهبودند.
میدونی غیر ممکنه کهسحر خودکشی کنهچهالان و چهصدسال دیگر! سحر آدم معتقدی بوده و اگر خبر خودکشی میشنید بلافاصلهمیگفت آخهچهطور دلشون اومدهاینکارو با خودشون بکنند! اصلاً بهقیامت فکر کردهاند کهچهجوابی در قبال مسئولیتی کهبهنگهداری از جسمشون دادهشده، میدن! در حین این گفتهها خواهر سحر از بس بیقراری و بیتابی میکرد کهاون رو بردیم بیرون و با هم دوبارهبهمجلس عزا و پیش مادرش برگشتیم. ولی بهدلیل ورود دستهدستهمردم برای عرض تسلیت، مجبور شدیم بهاتاق دیگر بریم و مادرش همچنان زمزمهمیکرد (ڕۆڵهبێ گوناحهکهم) فرزند معصومم خونت پایمال نشود\" و همهمیگفتند: آمین!یکی از دوستاش گفت آخهچطور میشهسحر خودکشی کردهباشد؟! اون همون شب ساعت ١٠:٣٠ در جواب اس ام اس یکی از دوستان مشترکمون کهدلش تنگ شدهبود و جملات ناامید کنندهبرای سحر میفرسته، بعد کلی دلجویی و دلداری دادن بهش، طی چند تا پیام پشت سر هم، دست آخر براش مینویسهکهیادت نره، توکل بهخدا! بعد خواهرش دوبارهبا ادای \"وای سحرم، وای سحر جان، امید زندگیم ...\" شروع میکندکهآرهبهخدا ورد زبونش بود این\" توکل بهخدا\"! بعد ناگاهبهسراغ گوشیش میرهو میگهآخهشما چهمیدونی سحر چهبود! و ناگاهصدای دلنشین و گرم و بسیار زیبا بهگوشم آمد و بهحقیقت آنجا بود کهمن بهشخصهنتوانستم خودم رو کنترل کنم و ... نزدیک تر آمد و بهصورت تصویری، آرشیو خانگی رو بهمون نشون داد و آنگاهفهمیدم چهخانوادهی صمیمی بودهاند و با اینکهاز اعتقاد خود و به ویژهسحر میگویند، نهدگمی یا رفتاری حاکی از رادیکال بودن در آنها دیدهنمیشود. سحر را میبینم در جمع فامیل با چهآوازی و چهصدایی! و همهزن و مرد و پیرو جوان، دورتا دور گوش سپردند بهصدایی کهمتأسفانهبرای همیشهخاموش گشت! یکی دیگر از دخترای فامیل میگهآخهتو رو خدا شما بگید حق سحر اینهکهاین صدا برهزیر خاک؟، آخهاصلاً سحر با چنین صدایی دلش میاومد...! ... وقت نهار شد و بهزور ما را نگاهداشتند و اگرچههیچکدام نتوانستیم بهغذا لب بزنیم ولی فرصتی شد کهبیشتر کنارشان بمانیم. و گفتند و گفتند... سحر خیلی شوخ و بذلهگو بود حتماً یهچیزی رو داشت برای اینکهجمع رو به وجد بیاره، .....یکی دو تا از دفترها و کتاب شعر سهراب را آوردند و گفتند کههمیشهموقع نوشتن این دفترها پیشش بودهو اینکهاین کتاب شعر سهراب را هم دوست داشتهکههمیشهباهاش باشه.
دفتر رو نگاهکردیم کهدر آن داستانهای کوتاهو گاهشعرهایی هم نوشتهشدهبود (کهخواهرش میگهبزار همهرو جمع کنم سحر گلم، بعد اگهشد چاپش می کنم)، و .... آی قوربونش برم کههمین ۱۲مهر تولدش بود، تو شناسنامهیک مهر ولی در واقع ۱۲ مهر و من بهش زنگ زدم و تبریک گفتم و گفتم برگرد تا کادوی تولدت رو بدم و گفت: کادوی تولدم یهسویشرت میخام کهبا این مانتوی جدیدم ست بشه... راستی خواهر عزیزم تو هم باید از این مانتو بخری، آخهنمیدونی چهقدر تو تن قشنگه.
در لابهلای مابقی صحبتها متوجهشدیم کهسحر علاوهبر سرزندگی و پویایی و سرشاری از امید و زندگی چهانسانی اخلاقگرا و مسئولیتپذیر بودهاست.
همیشهمادرش رو نوید میدادهکهمن آدم موفقی میشم و ... بعد از قبولیشم تو دانشگاهاین روزا همیشهمیگفته: کهرشتهام پرستاریهو از ترم هفت بهبعد بهم حقوق و مزایا میدن، هم کمک حال پدر مهربونم میشم و هم سرکی هم بهآرزوهای تو هم میزنیم (شاید یکی از آرزوهای مادر، طواف کعبه...) و ...از قصیدهخوانی سحر با آن صدای دلنشین همراهپدرش در روزهای خاص میگن و اینکهبیشتر وقتا بهخاطر اینکهدل پدرش رو شاد کنه... چون پدرش دوست داست با اون هم صوت بشهو ... نکتهای کهنباید فراموش شود این است کهسحر در بیشتر مقاطع تحصیلی تا آن موقع، هموارهشاگرد ممتازی بودهو در مدرسهی شایستگان بودهو معدل مقطع پایانیش (٩٢/١٨)، بودهو... این نمونهای از گفتهها و اظهارات و بهتر است بگویم درددلهای خانوادهو بستگان و دوستای همسن و سالش بود، دوستان همدانشگاهی و خوابگاهی سحر هم در این مدت هر چند کوتاهاز آشناییشان، بهخصوصیاتی اشارهداشتهاند کهصحهای است بر هر آنچهشنیدهشد و گفتهشد. اگر چهبسیاری از شواهد و آثار مکان وقوع این حادثهو بازجویی از خوابگاهیان و مسائل دیگر... حاکی از آن است کهمرگ سحر، خودکشی نبوده! ولی باز با تعمق بهشخصیت سحر، بهیقین نمیتواند یک خودکشی سادهباشد! خانوادهی سحر میگویند: \"چه کسیرا قاضی کنیم و بهکدم بیدادگر پناهببریم کهمرگ سحر خودکشی نبودهو نمیتواند اینچنین باشد!\" و ادامهمیدهند \"کهما همچنان بهقانون پناهمیبریم و معتقدیم کهاگر قانون از جان انسانها پاسداری و حفظ کرامت نکند، پس چهنهاد یا ارگانی میتواند جای عظیم قانون را برای داغدیدگانی چون ما، پر کند؟ از طرف خانوادهی داغدار سحر و هر انسان حق جو، از مسئولان و همهی نهادهای ذیربط خواهشمندیم کهبیایید وجدانمان را قاضی کنیم و به دور از هر گونهفرافکنی و حرف و حدیثهای دیگر و خدای ناخواستهامنیتی برخوردکردن با این قضیهی دردآور و یا اینکهترس از دست دادن جایگاهو مقام...! کمی شهامت داشتهباشیم و مسئولانهبرخورد کنیم و این حادثهرا آنچنان کهرخ داده، رونمایی کنیم تا خدای ناخواستهخونی بهناحق، پایمال نگردد و اگر جنایتی روی داده، مسببان آن بهجزای عمل خود برسند و خانوادهی سحر هم به ویژهپدر و مادرش شاید کمی بهتسلی خاطر برسند وقتی کهثابت شود که\"سحر خود را چهخوب شناختهاند!\".
مرگ \"سحر\" از جنسی دگر!
حیران...حیران است...این سحر است؛ این چشمان از حدقهدرآمدهسحر است، این خزان قامت سحر است، این دانهگردنبند خوابهای سحر است، این دست و پنجهو این پستانهای بهجا ماندهسحر است این جیغ روییدهسحر است، این خاکستر، خانهیپدر سحر است، حیران، حیران است ، امان، امان است...
در این چند سال اخیر، با وقوع چند رویداد در مریوان و به ویژهدر اطراف مریوان، و بازتاب رسانهای و گاهاً هم عامدانه، مریوان بهگونهای تعبیر و تصویر شدهکهگویا بهدلایل فقر فکری، فرهنگی، اجتماعی و بعضاً هم با اشارههایی کوچک بهمشکلات اقتصادی!، بهمراتب رفتارهای خشونتآمیز علیهزنان آنجا صورت می پذیرد و همین، چهرهی خاصی بهاین شهر بخشیدهو رحم و عاطفهرخت بربستهاست و والدین و به ویژهمردها دائماً چاقو بهدست یا ساطور بهدست در پیکشتن دختران خود میباشند و یا اینکهخود با خودسوزی یا حلقآویز کردن خود و یا هر طریق دیگر برای رهایی از تنگناها، از این امر خطیر \"کشتن\" بهرهمیبرند! نگارندهی این متن در پی صحت و سقم این اخبارها وتعبیرها نیست و نهاینکهتا چهحد واقعی و یا احتمال اغراق و بزرگنمایی در آن بازگوییها و پروپاگندهها! چرا کهنه هدف این نوشتهاست و نهاینکهبحث خشونت علیهزنان لوکالی یا منطقهای و یا وابستهبهفرهنگ و جامعهیخاصی است، یا اینکهبهدلایل صرف انسانی و حقوقی آن (بویژهدر ایران )، مورد بحث و پیگیری است.
غرض از این اشارهیکوچک، این است کهاگر تمام تعبیرها و تصویرها را با توسل بههمان شنیدهها و تعابیر پیشین بپذیریم، شواهد بسیاری موجود است کهمرگ \"سحر\" از جنسی دگر است! اگر چهدر این چند روز، این رویداد تلخ (مرگ سحرچوینی در خوابگاهعلوم پزشکی همدان)، اما و اگرهای بسیاری را در اذهانها بوجود آورد و با رنگ عوض کردن لحظهبهلحظهی شواهد از همان لحظات اولیهی حادثهو سوق دادن آن بهسمت و سویی دیگر و اعتراض به ویژهدانشجویان بهآن، معلوم نیست کهاگر بیدادی صورت گرفتهاست، چطور میتوان وجدان بیدادگر را آگاهساخت کهباید بهدور از هر طفرهرفتن و یا ترس از بهزیر سؤال بردن مقام و مرتبه، و یا هر بازی دیگر، در پیاحقاق حق باشد و شاید هم تسلی بر زخم عزیزان سحر.
با دوستان برای همدردی با پدر و مادر و دیگر عزیزان سحر، بهمنزل سحر رفتیم. و جدا و فراتر از هر شنیده، از این و آن و دوستان خوابگاهی و بهتبع رسانهها، گوش سپردیم بهنجواهای دردآلود، اما مصمم مادر و خواهر و دیگر بستگان نزدیک سحر... نمای خانهحاکی از بافت قدیمی ولی دلنشین با حیاطی نهچندان بزرگ، با پلههای فلزی بهطبقهی دوم کهمجلس عزا در آنجا بود، رفتیم.
کنار مادر و خواهرش برای تسلی دادن نشستیم، چشمان پر اشک مادر با چشمان پر از بغض من میماسد و در حین ادای این کلمات: خدا بهشما صبر بدهد! مادر با صدای حزین : دخترم فقط دعا کن، خونش پایمال نشود! دوبارهاز پلهها پایین و بهاتاق سحر کهدر واقع با حیاط همکف بود، می رویم. قبل از ورود، دختر خالهاش میگویدکههنوز اتاقاش بوی سفر میدهد، وسیلههای اتاق (زمانیکهسحر خود را برای ورود بهدانشگاهآمادهمیکردهو وسایل ضروری خود را با خود برده)، جابجا شدهو منتظریم خودش برگردهو آنها را مرتب کند! خواهرش با ضجههای دردآور و چشمان اشک آلود وارد اتاق میشود و ما هم دستپاچهکهچطور باهاش همدردی کنیم! و شروع میکند بهتوضیح دادن و از خصوصیات سحر گفتن و من هم هنگام توصیحات خواهرش، بیش از هر چیز، زیرانداز سبز اتاقاش، پوستری بزرگ بهسبک روزنامهدیواری، کهبهسخنان و جملات نویسندگان و مشاهیر بزرگ آراستهشدهبود( گوته، بتهوون، ادیسون...) و کنارش پوستری دیگر از گرامر و مکالمات زبان انگلیسی، مجموعهدست نوشتهی برنامهریزیها و آرزوها و مجموعهجملات پر از امید و پر از رسالت انسانی و... کهبر روی دیوار با چسب و میخ، حک کردهبود نگاه میکنم. یک تاقچهتقریباً پر از کتاب (شعر و رمان و... ) و قفسهای کههمانطور بر روی زمین قرار گرفتهو بیشتر کتابهای درسی بود و همانطور کهدختر خالهش گفتهبود کاملاً مشخص بود کهاسبابکشی نهبهصورت کلی بلکهبهصورت برداشتن وسائلی از اینجا و آنجای اتاق، صورت گرفتهو مابقی همانطور رها شدهکهصاحبخانهبرگردد و سروسامانی بهآن بدهد! فضایی کوچک اما پر از زندگی کهبا گلدان روی میز مطالعهاش (کهسورهتوحید بر روی آن حک شدهبود!) و دو تای دیگر بر روی تاقچهای دیگر، خود خبر از آن میداد... و خواهرش همچنان با گاهمکث کردن و از تهدل \"سحر\"ی گفتن، بهویژگیهای سحر اشارهمیکرد: عاشق کتاب و مطالعهو نوشتن بود، میدونی هم داستان مینوشت، هم شعر میگفت، سهراب سپهری رو خیلی دوست داشت، هێمن و قانع و.. (شاعران کُرد)، و همیشهشعراشون زمزمهمیکرد، و اشارهبهچند بیت کردند کهسحر آنقدر زمزمهکردهبود و آنها هم (همراهبا خواهرش چند تن از فامیلان و دوستان همسن وسال سحرم در اتاق بودند.) آنها را از بر کردهبودند.
میدونی غیر ممکنه کهسحر خودکشی کنهچهالان و چهصدسال دیگر! سحر آدم معتقدی بوده و اگر خبر خودکشی میشنید بلافاصلهمیگفت آخهچهطور دلشون اومدهاینکارو با خودشون بکنند! اصلاً بهقیامت فکر کردهاند کهچهجوابی در قبال مسئولیتی کهبهنگهداری از جسمشون دادهشده، میدن! در حین این گفتهها خواهر سحر از بس بیقراری و بیتابی میکرد کهاون رو بردیم بیرون و با هم دوبارهبهمجلس عزا و پیش مادرش برگشتیم. ولی بهدلیل ورود دستهدستهمردم برای عرض تسلیت، مجبور شدیم بهاتاق دیگر بریم و مادرش همچنان زمزمهمیکرد (ڕۆڵهبێ گوناحهکهم) فرزند معصومم خونت پایمال نشود\" و همهمیگفتند: آمین!یکی از دوستاش گفت آخهچطور میشهسحر خودکشی کردهباشد؟! اون همون شب ساعت ١٠:٣٠ در جواب اس ام اس یکی از دوستان مشترکمون کهدلش تنگ شدهبود و جملات ناامید کنندهبرای سحر میفرسته، بعد کلی دلجویی و دلداری دادن بهش، طی چند تا پیام پشت سر هم، دست آخر براش مینویسهکهیادت نره، توکل بهخدا! بعد خواهرش دوبارهبا ادای \"وای سحرم، وای سحر جان، امید زندگیم ...\" شروع میکندکهآرهبهخدا ورد زبونش بود این\" توکل بهخدا\"! بعد ناگاهبهسراغ گوشیش میرهو میگهآخهشما چهمیدونی سحر چهبود! و ناگاهصدای دلنشین و گرم و بسیار زیبا بهگوشم آمد و بهحقیقت آنجا بود کهمن بهشخصهنتوانستم خودم رو کنترل کنم و ... نزدیک تر آمد و بهصورت تصویری، آرشیو خانگی رو بهمون نشون داد و آنگاهفهمیدم چهخانوادهی صمیمی بودهاند و با اینکهاز اعتقاد خود و به ویژهسحر میگویند، نهدگمی یا رفتاری حاکی از رادیکال بودن در آنها دیدهنمیشود. سحر را میبینم در جمع فامیل با چهآوازی و چهصدایی! و همهزن و مرد و پیرو جوان، دورتا دور گوش سپردند بهصدایی کهمتأسفانهبرای همیشهخاموش گشت! یکی دیگر از دخترای فامیل میگهآخهتو رو خدا شما بگید حق سحر اینهکهاین صدا برهزیر خاک؟، آخهاصلاً سحر با چنین صدایی دلش میاومد...! ... وقت نهار شد و بهزور ما را نگاهداشتند و اگرچههیچکدام نتوانستیم بهغذا لب بزنیم ولی فرصتی شد کهبیشتر کنارشان بمانیم. و گفتند و گفتند... سحر خیلی شوخ و بذلهگو بود حتماً یهچیزی رو داشت برای اینکهجمع رو به وجد بیاره، .....یکی دو تا از دفترها و کتاب شعر سهراب را آوردند و گفتند کههمیشهموقع نوشتن این دفترها پیشش بودهو اینکهاین کتاب شعر سهراب را هم دوست داشتهکههمیشهباهاش باشه.
دفتر رو نگاهکردیم کهدر آن داستانهای کوتاهو گاهشعرهایی هم نوشتهشدهبود (کهخواهرش میگهبزار همهرو جمع کنم سحر گلم، بعد اگهشد چاپش می کنم)، و .... آی قوربونش برم کههمین ۱۲مهر تولدش بود، تو شناسنامهیک مهر ولی در واقع ۱۲ مهر و من بهش زنگ زدم و تبریک گفتم و گفتم برگرد تا کادوی تولدت رو بدم و گفت: کادوی تولدم یهسویشرت میخام کهبا این مانتوی جدیدم ست بشه... راستی خواهر عزیزم تو هم باید از این مانتو بخری، آخهنمیدونی چهقدر تو تن قشنگه.
در لابهلای مابقی صحبتها متوجهشدیم کهسحر علاوهبر سرزندگی و پویایی و سرشاری از امید و زندگی چهانسانی اخلاقگرا و مسئولیتپذیر بودهاست.
همیشهمادرش رو نوید میدادهکهمن آدم موفقی میشم و ... بعد از قبولیشم تو دانشگاهاین روزا همیشهمیگفته: کهرشتهام پرستاریهو از ترم هفت بهبعد بهم حقوق و مزایا میدن، هم کمک حال پدر مهربونم میشم و هم سرکی هم بهآرزوهای تو هم میزنیم (شاید یکی از آرزوهای مادر، طواف کعبه...) و ...از قصیدهخوانی سحر با آن صدای دلنشین همراهپدرش در روزهای خاص میگن و اینکهبیشتر وقتا بهخاطر اینکهدل پدرش رو شاد کنه... چون پدرش دوست داست با اون هم صوت بشهو ... نکتهای کهنباید فراموش شود این است کهسحر در بیشتر مقاطع تحصیلی تا آن موقع، هموارهشاگرد ممتازی بودهو در مدرسهی شایستگان بودهو معدل مقطع پایانیش (٩٢/١٨)، بودهو... این نمونهای از گفتهها و اظهارات و بهتر است بگویم درددلهای خانوادهو بستگان و دوستای همسن و سالش بود، دوستان همدانشگاهی و خوابگاهی سحر هم در این مدت هر چند کوتاهاز آشناییشان، بهخصوصیاتی اشارهداشتهاند کهصحهای است بر هر آنچهشنیدهشد و گفتهشد. اگر چهبسیاری از شواهد و آثار مکان وقوع این حادثهو بازجویی از خوابگاهیان و مسائل دیگر... حاکی از آن است کهمرگ سحر، خودکشی نبوده! ولی باز با تعمق بهشخصیت سحر، بهیقین نمیتواند یک خودکشی سادهباشد! خانوادهی سحر میگویند: \"چه کسیرا قاضی کنیم و بهکدم بیدادگر پناهببریم کهمرگ سحر خودکشی نبودهو نمیتواند اینچنین باشد!\" و ادامهمیدهند \"کهما همچنان بهقانون پناهمیبریم و معتقدیم کهاگر قانون از جان انسانها پاسداری و حفظ کرامت نکند، پس چهنهاد یا ارگانی میتواند جای عظیم قانون را برای داغدیدگانی چون ما، پر کند؟ از طرف خانوادهی داغدار سحر و هر انسان حق جو، از مسئولان و همهی نهادهای ذیربط خواهشمندیم کهبیایید وجدانمان را قاضی کنیم و به دور از هر گونهفرافکنی و حرف و حدیثهای دیگر و خدای ناخواستهامنیتی برخوردکردن با این قضیهی دردآور و یا اینکهترس از دست دادن جایگاهو مقام...! کمی شهامت داشتهباشیم و مسئولانهبرخورد کنیم و این حادثهرا آنچنان کهرخ داده، رونمایی کنیم تا خدای ناخواستهخونی بهناحق، پایمال نگردد و اگر جنایتی روی داده، مسببان آن بهجزای عمل خود برسند و خانوادهی سحر هم به ویژهپدر و مادرش شاید کمی بهتسلی خاطر برسند وقتی کهثابت شود که\"سحر خود را چهخوب شناختهاند!\".