مختصری از خيزش و مبارزات اسماعيل ‌آغای سمکو

13:42 - 27 آبان 1392
Unknown Author
کیهان یوسفی

در خلال جنگ جهانی اول،امپراطوری عثمانی از بین می‌رود. در بسیاری از مناطق مختلف جهان بخصوص خاورمیانه ، بسیاری از ملت‌ها به تأسیس دولت ملی خود می‌پردازند، اما برای ملت کُرد این دوران تبدیل به یک تراژدی گشته و کُردستان میان چند کشور تازه تأسیس تقسیم می‌گردد. در ایران نیز، ملت کُرد مورد ظلم و ستم شاهنشاهی حاکم بر ایران قرار می‌گیرد.

هر چند که جنگ جهانی اول نتوانست حقوق ملی کُردها را تأمین کند اما از این دوران به بعد اندیشه و تفکر ملی گرایی و آزادیخواهی کُردها رنگ دیگری به خود می گیرد. قیام و انقلاب های مختلف در اکثر نقاط کُردستان علیه حکومت استبدادی مرکزی به وقوع می پیوندد که یکی از آنها قیام و مبارزات سمکوی شکاک است.

در منطقه شکاک در چهریق و دامنه های زوزان در شمال کُردستان ایران قبل از وقوع جنگ جهانی اول ،اسماعیل آغای شکاک معروف به سمکو نام و آوازه ای برای خود پیدا کرده بود و خواهان تحقق حقوق ملی ملت خود بود.

اسماعیل آغا، فرزند محمد آغا از ایل شکاک، یکی از ایل های بزرگ کُرد بود. این ایل در آن زمان دارای ٦ هزار خانواده و ٣ هزار تفنگدار بود. اسماعیل آغا اختیار تمام ایل شکاک را در دست داشت و همگی او را همچون رهبر خویش قبول داشتند.

بعد از فوت محمد آغا، فرزندش جوهر آغا برادر سمکو جانشین او می گردد، جوهر آغا یکی از میهن پرستان و آزادیخواهان کُرد بود. اقدامات جوهر آغا سبب شد که حکومت های تهران وحاکمیت تبریز از او به خشم آمده و در تلاش برای از بین بردن او برآیند.

به همین دلیل حاکم تبریز با دعوتی دوستانه از او می خواهد که به تبریز برود، جوهر آغا همراه با ١٢ تن از یارانش به تبریز می رود.

نیمه شب، زمانی که او را برای مهمانی دعوت کرده بودند در قصری که او در آن قرار داشت، توسط نیروهای حاکم تبریز محاصره شده و آنها را به قتل می رسانند، جوهر آغا و ١٠ تن از یارانش توسط حاکم تبریز و با ناجوانمردانه ترین شیوه، به قتل می رسند. از دو نفری که توانستند از ان جهنم بگریزند یکی از انها محمود آغا بود که به یکی از یاران اسماعیل آغا تبدیل شد.

حادثه قتل جوهر آغا و یارانش سبب برافروختن خشم در سمکو گشت و سمکو برای برقراری یک حکومت کُردی و راندن نیروهای متخاصم و شاهنشاهی به مبارزات عظیمی علیه آنها دست زد.

اسماعیل آغای سمکو،مردی شجاع، نترس، جنگجو و دارای قدرت تکلم خارق العاده ای بود. حرفهایش آنگونه بود که سنگ را نرم می کرد. با هر کسی که به گفتگو می پرداخت او را به سمت خود جلب می نمود و اگر طرف دشمن هم بود به او اثبات می کرد که سخنش حق است. بعد از اتمام جنگ جهانی اول و تأمین نشدن حقوق کُردها در تعیین حق سرنوشت خویش و کشته شدن ناجوانمردانه برادرش به دست حاکم تبریز بیشتر او را در به دست آوردن حقوق ملی و مبارزه با حکومت شاهنشاهی برافروخت.

همچنین شخصیت سید طه ها افندی،حس و اندیشه ملت پرستی و وطن پرستی را در اسماعیل آغا دو چندان کرد.

اسماعیل آغا به شهر خوی می رود و آن مکان را مرکز حکومت خویش قرار می دهد. بعد از مدتی اسماعیل آغا مناطق ترگور،شارویران،ارومیه ومیاندوآب را تحت حاکمیت خویش قرار می دهد، عشایر آن مناطق همگی به حمایت از او می پردازند و او می خواهند که شهر تبریز را نیز به تصرف خود درآورد.

این زمان مقارن است با سرکار آمدن رضاخان و قیام شیخ خزعل در خوزستان و قدم خیر در لرستان و سردار رشید در مناطق سنندج و کرماشان.

اسماعیل آغا توانست مناطق شمالی و مرکزی کُردستان ایران را آزاد کند و ارتش نیروهای ایرانی را در آن مناطق به عقب بنشاند.

اسماعیل آغا درصدد آزاد سازی سقز و بانه برمی آید،در این زمان حاکم سقز شخصی بود بنام بهادرالسلطنه که توسط حکومت مرکزی به این پست گمارده شده بود. بانه توسط اسماعیل آغا آزاد می گردد و او به سید طه ها که در آن زمان در اطراف بانه بود پیغام می فرستد که سقز را نیز آزاد نمایند. آنها سقز را نیز آزاد می نمایند. اسماعیل آغا در آن زمان ، با افراد بانه یی که می خواستند سقز را چپاول کنند برخورد کرده و از این کار آنان جلوگیری نموده و آنها را تنبیه می کند.

نیروهای سمکو تا مناطق خُرخُره، تیلکو و دیواندره نیز پیش می روند و تا نزدیکی های سنندج را نیز آزاد می کنند.

اسماعیل آغا که در مناطق خوی، سلماس و ارومیه نیروهای دولتی را ازمیان برادشته بود،شهرت بزرگی در آن مناطق پیدا کرد. دولت ایران شخصی بنام شیخ علی نیکی که یک پناهنده قفقازی بود را همراه ٥٠٠ سوار برای از میان برداشتن سمکو به کُردستان می فرستد. اما در نزدیکی شهر مهاباد،نیروهای سمکو ، افراد شیخ علی را متحمل شکست سنگینی کرده و پا به فرار می گذارند.

بعد از این واقعه، حکومت ایران ماژور نصرالله خان را همراه سه فوج نظامی به سمت سابلاغ روانه می کند، اسماعیل آغا نزدیک رودخانه مهاباد با آنها درگیر و آنان را متحمل شکست می کند.

سمکو نامه به جافرسان لهون، حاکم اورامان می فرستد. حاملان نامه که شیخ سراج الدین و فرامرز بودند پیام سمکو را به جافرسان می رسانند، سمکو از جافرسان می خواهد که او را یاری کند تا از دو منطقه به نیروهای دولتی حمله کرده و آنها را از مناطق کُردنشین بیرون برانند. اما جافرسان به درخواست او پاسخ منفی می دهد. در آن زمان سمکو مناطق تحت حاکمیت خود را توسعه داده بود و منطقه های اشنویه، ارومیه، شاهین دژ،چهریق و تا سقز و بانه را تحت امر خود داشت.

احمد آقا که شخصی بود از اهالی چغه توو دولت ایران او را تشویق کرده که به سمکو حمله کند. او نیز به تشویق دولت ایران همراه با پانصد سوار برای از بین بردن نیروهای اسماعیل آغا بر او می تازد. جنگ در منطقه شکویازی به وقوع می پیوندد.

در مدت زمانی اندک نیروهای احمدآغا شکست خورده و خود او نیز کشته می شود.

حکومت ایران ناتوان از مقابله با نیروهای اسماعیل آغای شکاک سمکو، نیروها و گروههای محلی را به جنگ علیه او تشویق می کند.

به همین منظور حکومتهای مرکزی ایران که از دیرباز و تاکنون سعی در برانگیختن جنگ میان ملل ایران برای بقاء حکومت خویش برآمده اند، در ابتدای سال ١٩٢٣ شخصی بنام امیر ارشد قرچه داغی از حوالی تبریز را همراه با هزار سوار به قصد از بین بردن و نابودی سمکو به سمت خوی روانه می کنند. در شمال دریاچه ارومیه نیروهای اسماعیل آغا به استقبال آنان می روند. در مدت کمی نیروهای امیر ارشدی شکست خورده و خود او متواری می شود.

آوازه قدرت و صلابت اسماعیل آغای سمکو در تمام مناطق پیچید. اسماعیل آغا در مرزهای ایران و ترکیه که همگی مناطقی کُردنشین می باشند در رفت و آمد و آن مناطق را تحت حاکمیت خود قرار داده بود.

در زمان دور دوم حاکمیت شیخ محمود در سلیمانی، اسماعیل آغا به دیدن او می رود. او از مدتها قبل درصدد دیدار با شیخ محمود بود که می خواست همراه او یک حکومت کُردی را تأسیس نماید. سمکو که از خیلی وقت قبل در پی این دیدار بود به دلیل مشغول بودن به جنگهای پیاپی نتوانست زودتر به دیدار شیخ بیاید. از آن جنگها می توان به شبیخون نیروهای مصطفی کمال آتاتورک اشاره کرد.

در آن زمان نیروهای ترک سرگرم جنگ با یونانیان بودند و از مرزهای شرقی خویش غافل و سمکو در آنجا اقامت گزیده بود. سمکو که بی خیال از حمله نیروهای ترک بود، در شبی مورد شبیخون قرار می گیرد. در این شبیخون سمکو و نیروهایش ضربه سختی خورده و خسارت زیادی به آنان وارد می گردد. در این شبیخون تعدادی از مردان وفادار سمکو، و یکی از زنهایش کشته می شوند. خزانه سمکو نیز چپاول شد، و پسرش خسرو نیز به اسارت گرفته می شود. سمکو ونیروهایش با مشقت فراوان خود را به رواندوز می رسانند.

در سال ١٩٢٣ به حضور شیخ می رود، شیخ محمود از این امر خوشحال گشته و مورد استقبال شیخ و اهالی سلیمانی قرار می گیرد و در ضیافت های آنان شرکت می کند. سمکو ابتدا قصد داشت که او نیز در کُردستان ایران حکومتی به سان شیخ محمود را تأسیس کند، اما بعد از گذشت مدتی از چگونگی کاروبار حکومت شیخ محمود خوشش نمی آید. او رفتار و اقدامات سپهسالار حکومت شیخ یعنی شیخ قادر را نپسندیده و حرکتهای او را به ضرر حکومت شیخ می داند.

سمکو هر چند که مردی بیسواد بود اما در حکومت داری از خبرگان روزگار بود. او به شیخ می گوید:\"تو اگر می خواهی حکومت داری کنی، باید سپهسالار را از کار برکنار کنی. زیرا وجود او با اهداف تو همخوانی ندارد. همچنین در بنا نهادن حکومت و امور سیاسی باید از تمام اقوام و خویشان و حتی برادران خود چشم پوشی کنی. تو یا باید اقوام خود را بخواهی یا حکومت را، در حکومت داری هر کس که آمد و مانعی در سر راه کار تو ایجاد کرد تو باید او را از سر راه برداری\".

اسماعیل آغا در سال ١٩٢٣ سلیمانی را به قصد خوی ترک می کند. حکومت ایران خیلی کوشید که او را از بین ببرد. در اقدامی حاکم ارومیه صندوقی را هدیه برای او می فرستد، صندوق به زیورآلات آراسته شده بود. اسماعیل آغا در آن زمان برای تفریح به کوهستان رفته بود. خسرو پسرش که در آن زمان کودکی ٥ ساله بود با صندوق بازی می کند.

زمانی که می خواهند آن را باز کنند صندوق منفجر می شود. در این انفجار چند تن از اطرافیان سمکو به همرا یکی از برادرهایش کشته می شوند. در واقع خشونت و جنگ را حاکمان تهران بر سمکو تحمیل کردند. آنان با اعمال خویش هربار او را سرشار از کینه وبغض می کردند.

سمکو در سال ١٩٢١ اولین روزنامه کُردی را با نام \"روز کُرد\" در شهر ارومیه به راه می اندازد. همچنین او اولین مدرسه کُردی را در شهر خوی تأسیس می کند. سمکو مردی وطن پرست و خواهان ترقی و پیشرفت و احقاق حقوق انسانی و ملی ملت خویش بود. جنایتهای حکومتهای مرکزی و عمال آنها در منطقه او را به جنگ با انان برافروخت.

در سال ١٩٢٢ رضاخان وزیر جنگ ایران بود. او شخصی به نام ملک زاده را همراه با هزار نفر به سمت شهر ارومیه روانه می کند. آنان مجهز به انواع سلاحهای مدرن آن زمان بودند. اسماعیل آغا به دفاع از خود می پردازد. در جنگی که میان آنان رخ داد ٧٠٠ نفر از نیروهای ملک زاده کشته می شوند.

در آن زمان میرزا کوچک خان در شمال ایران و خالو قربان در پشتکو قیامی را علیه حکومت مرکزی به راه انداخته بودند. رضاخان سعی کرد که آنان را به سوی خود جلب کند. خالو قربان جلب رضاخان می شود. خالو قربان سر بریده میرزا کوچک خان را برای رضاخان به هدیه آورده بود. رضاخان او را تشویق می کند که علیه سمکو به جنگ بپردازد. در سالهای ١٩٢١- ١٩٢٢ خالو قربان به قصد از بین بردن اسماعیل آغا لشکری از عشایر را جمع کرده و به راه می افتد. این خبر به سمکو می رسد. سمکو نیروهایش را سازماندهی کرده و به استقبال او میرود. در منطقه ای به نام \"حاجی حسن\" با هم درگیر شده و نیروهای سمکو عشایر خالو قربان را در هم شکسته و آنان را مجبور به عقب نشینی می کنند.

رضاشاه که در آن زمان نام وآوازه سمکو را بسیار شنیده بود و از طریق جنگ و اقدامات نظامی نتوانسته بود او را از بین ببرد چند بار سعی کرد که با او گفتگو و دیدار کند. عاقبت موفق می شود.

قرار شد در سرچشمه ای نزدیک شارویران رضاشاه بیاید و سمکو نیز به آنجا برود. در سال ١٩٢٤ رضاشاه می آید و سمکو نیز به انجا می رود. در این دیدار قرار براین شد که بخشهای فارس و ترک به رضا شاه و حکومت ایران و مناطق کُردنشین در اختیار سمکو باشد اما این یکی دیگر از نیرنگها و فریبهای حاکمان فارس بود. اسماعیل آغا بعد از برگشت می گوید:\"در تمام عمرم تنها کسی که او را دیدم و احساس ترس کردم، رضاخان بود، من او را نکشتم ولی او مرا خواهد کشت\". رضاخان که سمکو را خطری بسیار جدی برای حکومت خود می دید در تلاش برای از میان برداشتن او برامد.

حکومت ایران که فهمید از راه جنگ راه به جایی نمی برد. در سال ١٩٣٠ از سمکو دعوتی دوستانه می نماید که به شهر اشنویه بیاید. در این دعوتنامه از او خواسته شده بود که گویا رضاخان می خواهد با او دیدار کند و با هم صحبت و گفتگو کنند.

در این دیدار قرار بود خود شخص رضاشاه بیاید، سرهنگ صادق خان فرمانده فوج اشنویه آمده بود. کسی که این دیار ترتیب داده بود عمرخان شریفی پسر عموی اسماعیا اغا بود. سرهنگ صادق خان می گوید که رضاخان نتوانست بیاید و من بجای ایشان آمدم. سمکو داخل شهر می شود. دو روز مهمان حکومت بود. روز سوم که می خواهد برگردد، فوجی از نیروهای حکومتی دور تا دور مکانی را که او در آن قرار داشت محاصره و کمین کرده اند. اسماعیل آغا که قصد داشت برگردد بعد از خوردن نهار، سرهنگ صادق خان او را بدرقه می کند و دست در دست او، او را همراهی می کند. بعد با اشارات دست او، آنها را به گلوله می بندند. در این اقدام سمکو و یارانش به غیر از ٢ تن از آنان کشته می شوند.

حکومت مرکزی سمکو را با ناجوانمردانه ترین شیوه، همچون جوهر آغا برادرش به قتل می رساند.

با کشته شدن سمکو، کوشش چند ساله او نیز برای برقراری یک حکومت کُردی از بین می رود.

قیام سمکو نیز بدینگونه توسط حکومت مرکزی سرکوب می شود. قیام سمکو نیز فاقد سازماندهی بود. همچنین فاقد برنامه و سازماندهی که نیروهایش بتوانند راه سمکو را ادامه دهد و خلق را سازماندهی کرده تا دوباره به قیام بپردازند.

منابع:
تاریخ معاصر کرد، دیوید مک داول
مێژووی راپه‌ڕینه‌کانی کورد،علاءالدین سجادی
چه‌ن لاپه‌ڕه‌یه‌ک له‌مێژووی کورد، د. یاسین سه‌رده‌شتی