فمنیسم ایرانی چه نسبتی با زنان ایران دارد؟
14:59 - 18 اسفند 1390
Unknown Author
فمنیسم ایرانی چه نسبتی با زنان ایران دارد؟
گلاله کمانگرپور:
هشت مارس روزی است که جنبش فمنیستی با تمام گرایشهایش خود را وابسته و زادهی آن میداند. این روز همواره بهانه و بستری است برای دوباره گفتن از حقوق ضایع شدهی زنان دردنیای مردسالار. در اینجا قصد نگارنده نه تکرار تاریخ فمنیزم است و نه تحلیل گرایشات متعدد آنچه جنبش فمنیستی نامیده میشود.
بهانهی این نوشتار هشتم مارس و قصد آن ارائهی خوانشی منتقدانه از فمنیزم ایرانی و بررسی این نکته است که باتوجه به بسترهای تولد و رشد فمنیزم غربی وایرانی آیا میتوان به دنبال دستاوردهای همگون بود؟ و آیا اساساً همگونی موفقیت به شمار میآید؟
مدرنیسم غربی انقلابی همه جانبه و عظیم در زندگی انسان به وجود آورد. و در هر دو ساحت اندیشه و عمل او را از عادات مألوف جدا کرده و هویتی دیگرگون برایش ترسیم کرد. حضور ماشین و تولید انبوه، تحول در پزشکی و بهداشت، تغییر چهره ی سریع شهرها، تحول و تسریع ارتباطات و تولد پدیدهای به نام عکاسی و سینما همگام بود با تحولات بنیادین در ساحت اندیشه و فلسفهی غرب و سربرآوردن مکاتب فکری بزرگی چون مارکسیزم و اگزیستانسیالیزم که در ترکیب با شیوه زندگی پرشتاب جدید، به وجود آورنده و معنا دهنده به مفهوم فردیت بوده در جریان روندی منسجم و ناگزیر به تغییر چهرهی خانواده و زندگی خانوادگی و به تبع آن تغییر تعاریف مرتبط با آن انجامید.
جامعه در جهت تأمین نیروی انسانی مورد نیاز خود زنان را هم به میدان تولید دعوت کرد و در مقابل، برای کمک رسانی به آنان در نگهداری از فرزندان نهادهای دیگری شکل گرفت که هم از نگرانی و خستگی مادران میکاست و هم خودبخود به شکل گیری شخصیتی دیگرگون درکودکان میانجامید، شخصیتی که خود را بیش از آنکه وابسته و در پیوند با خانواده بداند در پیوند با جامعه میدانست. و این نخستین سنگ بنای پذیرش فردیت و استقلال از خانواده به شمار میآید که در مراحل بعدی زندگی از طریق سیستم آموزشی و قضایی تکمیل شده احساس نیاز به خانواده و وابستگی به والدین را تا حد زیادی کمرنگ میکند.
در کنار عدم وابستگی فرزند به مادر، ایجاد اشکال تازهای از زندگی مشترک لزوم و اجبار ازدواج و پذیرش قالب معمول آن را منتفی کرده نقش همسری را هم یا به حاشیه رانده و یا تغییر شکل داد.
مجموعهی چنین تغییراتی با بکگراوند فکری و فلسفی حاصل مدرنیسم که خوانش توراتی از زن را به کلی کنار گذاشته و او را همچون مردان در تمامی تجربیات بشری سهیم میدانست، زنان را از محدودیتها و تحقیرهای هزاران ساله رهایی بخشید و آزادی را برای آنان به ارمغان آورد. به عبارت دیگر حصول آزادی برای زن در دنیای غرب نه در اثر فعالیتهای فمنیستی که برآیند طبیعی تحول فرهنگی ناشی از مدرنیسم و اندیشههای نو در غرب بود.
آزادی برای زنان اگرچه خوشایند و شیرین بود اما خود به زایش بندهای تازه انجامید، جامعهی غرب که مردسالاری را تقبیح کرده بود و تمایلات مردسالارانه را واپسزده بود، هم در جهت منافع سرمایهداری و صنعتی و هم در جهت ارضای عطش سروری که کتمان میکرد به نوع دیگری آزادی زنان را زیر سوال برد. بارزترین نمونهی اینگونه رفتار با زنان در چگونگی شکل گیری و به اوج رسیدن کمپانی پلی بوی خود را نشان داد که از طریق بردگی کشاندن غیر مستقیم زنان دنیا را تسخیر کرد و الگویی شد برای تمامی کمپانیهای مد و زیبایی که هدایت کنندهی سلیقهی جمعی بوده و هنوز هم هستند. در کنار اینها خرید و فروش مستقیم زنان و واداشتن آنان به تنفروشی به بازآمدن چهرهای دیگر از تحقیر انجامید که اگرچه به اندازهی تحقیر توراتی شدید و مستقیم نبود اما چیزی از آن کم نداشت.
جنبشهای فمنیستی در غرب برای مقابله با چنین تبعیضها و تحقیرهایی بود که تشخص و وزن پیدا کرد. و خواهان حضوری صرفاً انسانی برای زن در دنیا شد، دنیایی که اندیشهی مردسالار متکی به بهره کشی، کمر به نابودی و غارت آن در قالب تکنولوژی جدید بسته بود. فمنیسم غربی ناقد اندیشهای است که سروری انسان بر طبیعت و در عالم انسانی سروری مرد بر زن را بدیهی میانگارد، و از این منظر است که فمنیزم با پست مدرنیزم قرابت و پیوند مییابد. فمنیزم و پست مدرنیزم هر دو جریانهایی هستند منتقد مدرنیته و منتقد شیوههایی که مدرنیسم برای زندگی انسانی پیشنهاد و پیاده کرده است.
اما این دو در عین حال که هردو منتقد مدرنیته بوده و آن را به چالش میکشند خود هیچگاه نمیتوانند جهانشمولی مدرنیسم را دارا باشند چرا که هیچ بدیلی برای مدرنیته در نظر نگرفته و پیشنهاد نمی کنند. به عبارت دیگرهیچ وجه ایجابی ندارند و به همین دلیل مکتب به شمار نمیآیند و اگرچه نقدهای خود را به وضعیت موجود به درستی وارد میکنند اما توان تغییر آن را ندارند. هم پست مدرنیسم و هم فمنیسم به دلیل برآمدن از بطن مدرنیسم هرگز قادر به استقلال کامل از آن نبوده و اساساً در خارج از دنیای مدرن قادر به تنفس نیستند. این دو جریان با تمام اعتراضاتشان به مدرنیته در حکم فرزندان کوچک معترضی هستند که به محض خروج از خانه و رهایی از حوزهی اقتدار مادر خود (مدرنیته) در کمترین زمانی از بین رفته و یا چنان تغییر شکل میدهند که بازشناسیشان ناممکن میشود.
و این وضعیتی است که این مفاهیم در دنیای شرق و به ویژه خاورمیانه به آن دچار شدهاند. در دنیای امروز که هیچ بدیلی برای مدرنیسم تا کنون ارائه نشده. هرچه خارج از حوزهی اقتدار مدرنیسم باشد نمیتواند از آن فراتر برود وآنچه خارج از آن است موقعیت پیشامدرن به شمار میآید نه پسامدرن. لذا مفهومی وابسته به مدرنیسم در فضای پیشا مدرن نه تنها قادر به رشد و بالندگی نیست بلکه حیات حقیقی اش را هم از دست داده به سویی کشیده خواهد شد که گاه در تضاد مستقیم با مبادی اولیه خود قرار میگیرد.
فمنیسم خاورمیانهای و مشخصاً ایرانی از نمونههای بارز چنین پدیدهای است. جنبش فمنیستی در ایران به دلیل آنکه واجد سوابق و تجربیات فمنیسم غربی نیست در برداشتن نخستین گامهایش دچار آشفتگیهای بسیار هم در تعیین آرمانها و هم در طرح خواستهاست. در حوزهی عملی هم بسیاری از طرفدارانش را زنانی تشکیل میدهند که در وابستگی اقتصادی کامل به مردان به سربرده، و از استقلال مالی که حداقل ستقلال است بی بهرهاند. جنبش فمنیستی ایران بر خلاف غرب از میان زنان کارگر و قشری که برای بهبود شرایط معیشت خود ناچار به مبارزه شده برنخاسته، بلکه دست پروردهی زندگی طبقهی متوسط و مرفه است که اگرچه در ظاهر، خود را به معیارهای دنیای مدرن نزدیک میکند اما در بطن خود همان نقشهای سنتی را به ویژه برای مردان قائل است، و مرد را همچنان نان آور و موظف به تأمین معیشت خانواده میشناسد.
بسیاری از زنانی که در ایران دم از حقوق انسانی زن میزنند رابطهی مستقیم حق و وظیفه را هنوز در نیافته اند! که هر حقی وظیفهای را هم متوجه انسان میکند و هر وظیفهای هم بی شک حقوقی را. آزارهای جنسیتی و تبعیضها در مورد زنان بی تردید بسیار است اما مشکل از آنجا ناشی میشود که اکثریت غالب فمنیستهای دوآتشه خود هرگز در بطن آتش خشونت و آزاری که آمار سوختگانش را تهیه میکنند نبودهاند. نه آن زنان تحت ستم از وجود حامیان و وکلای دلسوزشان اطلاعی دارند و نه این حامیان توان حمایت مستقیم و عملی از آن قربانیان را دارند. فمنیسم ایرانی ارتباطی مستقیم و حقیقی با زنان ایران ندارد، و تنها بخشی از جامعهی زنان رانمایندگی میکند که از همان فرهنگ و طبیعتاً به دور از بسیاری از نمونهها و موارد خشونت و آزار نسبت به زنان پرورش یافتهاند. وضعیت جنبش فمنیستی و ارتباط آن با زنان در ایران درست مانند وضعیت جنبش کارگری است که به جای آنکه محصول درک ستمهای کارفرمایان از سوی کارگران باشد، نتیجه ی مطالعات مارکسیستی کسانی است که هرگز حتی کارگر نبودهاند!
سرنوشت فمنیسم در ایران همان سرنوشت مدرنیسم و پستمدرنیسم و اساساً تمامی تعابیر دنیای غرب است.
فمنیسم ایرانی بیش از آنکه نتیجهی آگاهی جمعی جامعهی زنان باشد محصول همان تقلیدها و کپی برداریهای ویژه در خاورمیانه است. البته این به معنای عدم تغییر سطح آگاهی زنان نیست و به این معنا نیست که هیچ تغییر مثبتی در دیدگاههای زنان به وجود نیامده بلکه به آن معناست که این تغییرات محصول و مرهون جریانهای فمنیستی نبوده و نیست.
افزایش سطح آگاهی زنان در ایران نتیجه افزایش مهارتها و سطح دانش آموختگی است که اگر با بهرهمندی از فرصتهای شغلی و رسیدن به استقلال مالی همراه باشد میتواند در آینده منجر به شکل گیری فمنیسم در معنای واقعی اش باشد.
اما در حال حاضر فمنیسم ایرانی مفهومی بیگانه و نامعلوم است که هر کسی از ظن خود یارش میشود و هیچ منزلگاه روشنی برایش تصویر نشده. از سویی به دلیل محرومیت از حداقل آزادیهای انسانی، رهایی از قیود توراتی-قرانی را میجوید و به دنبال بازسازی هویت زنانهی کتمان شدهاش است، در این رابطه تمایلی مثبت و شدید نسبت به تمامی نمودهای آزادی زنانه غربی در خود احساس میکند و میخواهد آنچه را که زندگی مدرن به زن داده از راه مبارزات فمنیستی به دست آورد. تبعیت از مدها و آرایش و عادات غربی را به دلیل محرومیت طولانی مدت حق خود میداند و از سوی دیگر روند فمنیسم غربی را که دنبال میکند از استفادههای ابزاری دنیای مدرن ابراز بیزاری کرده و خود را از آن بری میداند.
آنچه فمنیستهای ایران میجویند نه از طریق جنبش که از طریق تغییر فرهنگ به دست میآید. تا زمانیکه فرهنگ جامعهی ایرانی متأثر از تعریف توراتی-قرانی، زن را همچون وسیلهای برای تسکین مرد میبیند و در فرهنگ و آداب و رسوم ازدواج به صورتی گسترده (از سنتی و مذهبی گرفته تا مدرن و حتی فمنیست!) از همین الگو تبعیت میکند، و تا زمانی که خرد و کلان جامعه زنان مجرد و مستقل را نه به عنوان یک فرد انسانی بلکه به عنوان تهدید یا فرصت به شمار میآورند و حریم شخصی و احترام به حدود آن معنا نیافته، جنبشهای تقلیدی دربرگیرندهی شعارهای نامعلوم و گنگ، تغییری در وضعیت اسفبار حضور زن در جامعهی پیشامدرن ایجاد نخواهد کرد.
تساوی حقوق زن و مرد، دستیابی به آزادیهای فردی (و از آن جمله آزادی زنان)، رعایت حقوق بشر و بسیاری از مطلوبات دیگر که جامعهی خاورمیانه سالهاست به دنبال آن است تنها از رهگذر تحولی بنیادین در فرهنگ و اندیشه و باورهای مردم به وجود میآید. تحولی که وابستهی مستقیم گرایش به عقلانیت و رویگردانی جمعی از اساطیر و موهومات عقیدتی خواهد بود. چنین تحولی با تکیه به تجربیات دیگرانی که حداقل اشتراکات فرهنگی و تاریخی را با جامعهی ما دارند ناممکن است (کما اینکه تا کنون بوده).
فمنیسم ایرانی برای گشودن راهی به درون جامعهی زنان ایران و برای ایجاد تحول ناگزیر است دو فرض بنیادین خود را مورد بازبینی قرار دهد، این دو فرض عبارتند از:
1-موقعیت زن در جوامع توسعه یافته موقعیتی مطلوب و رسیدن به آن به معنای حل مشکلات است
2-موقعیت زن در جامعه ما میتواند از خلال یک برنامه ریزی اجتماعی مبتنی بر اراده سیاسی به آن وضعیت مطلوب نزدیک شود.
فرض اول به دلیل تردیدهای جدی جوامع مدرن درمورد وضعیت خانواده و مشکلات عاطفی و روحی زنان در این جوامع ، خود محل تأمل جدی است. فرض دوم نیز از آن رو که مبتنی بر تحمیل سیاسی و طراحیهای اجتماعی است نمیتواند کارساز باشد. نمونهی این عدم موفقیت را در افزایش میزان مشارکت اجتماعی و اشتغال زنان میبینیم. فمنیستها بر اساس فرض دوم افزایش میزان مشارکت را گامی در جهت بهبود وضعیت زنان میپندارند در حالیکه در جامعهی ایرانی این افزایش مشارکت نه تنها از مشکلات نکاسته بلکه موقعیت را بغرنجتر کرده و زنان شاغل با مشکلاتی چندگانه روبرو بوده و به ایفای نقشهای موازی ناچار میشوند. نقشهایی که محصول پیچیدگی هویتی و نوسان زن ایرانی در میان ارزشهای نو و کهنه است.
تغییر وضعیت زن در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران وابستهی مستقیم تحولات فرهنگی خودانگیخته و در گرو نگاهی از درون جامعه است، نگاهی که بتواند ابداع را جایگزین تقلید کرده و در درجه نخست به رابطهای نزدیک و حقیقی با زنان جامعه دست یابد.
گلاله کمانگرپور:
هشت مارس روزی است که جنبش فمنیستی با تمام گرایشهایش خود را وابسته و زادهی آن میداند. این روز همواره بهانه و بستری است برای دوباره گفتن از حقوق ضایع شدهی زنان دردنیای مردسالار. در اینجا قصد نگارنده نه تکرار تاریخ فمنیزم است و نه تحلیل گرایشات متعدد آنچه جنبش فمنیستی نامیده میشود.
بهانهی این نوشتار هشتم مارس و قصد آن ارائهی خوانشی منتقدانه از فمنیزم ایرانی و بررسی این نکته است که باتوجه به بسترهای تولد و رشد فمنیزم غربی وایرانی آیا میتوان به دنبال دستاوردهای همگون بود؟ و آیا اساساً همگونی موفقیت به شمار میآید؟
مدرنیسم غربی انقلابی همه جانبه و عظیم در زندگی انسان به وجود آورد. و در هر دو ساحت اندیشه و عمل او را از عادات مألوف جدا کرده و هویتی دیگرگون برایش ترسیم کرد. حضور ماشین و تولید انبوه، تحول در پزشکی و بهداشت، تغییر چهره ی سریع شهرها، تحول و تسریع ارتباطات و تولد پدیدهای به نام عکاسی و سینما همگام بود با تحولات بنیادین در ساحت اندیشه و فلسفهی غرب و سربرآوردن مکاتب فکری بزرگی چون مارکسیزم و اگزیستانسیالیزم که در ترکیب با شیوه زندگی پرشتاب جدید، به وجود آورنده و معنا دهنده به مفهوم فردیت بوده در جریان روندی منسجم و ناگزیر به تغییر چهرهی خانواده و زندگی خانوادگی و به تبع آن تغییر تعاریف مرتبط با آن انجامید.
جامعه در جهت تأمین نیروی انسانی مورد نیاز خود زنان را هم به میدان تولید دعوت کرد و در مقابل، برای کمک رسانی به آنان در نگهداری از فرزندان نهادهای دیگری شکل گرفت که هم از نگرانی و خستگی مادران میکاست و هم خودبخود به شکل گیری شخصیتی دیگرگون درکودکان میانجامید، شخصیتی که خود را بیش از آنکه وابسته و در پیوند با خانواده بداند در پیوند با جامعه میدانست. و این نخستین سنگ بنای پذیرش فردیت و استقلال از خانواده به شمار میآید که در مراحل بعدی زندگی از طریق سیستم آموزشی و قضایی تکمیل شده احساس نیاز به خانواده و وابستگی به والدین را تا حد زیادی کمرنگ میکند.
در کنار عدم وابستگی فرزند به مادر، ایجاد اشکال تازهای از زندگی مشترک لزوم و اجبار ازدواج و پذیرش قالب معمول آن را منتفی کرده نقش همسری را هم یا به حاشیه رانده و یا تغییر شکل داد.
مجموعهی چنین تغییراتی با بکگراوند فکری و فلسفی حاصل مدرنیسم که خوانش توراتی از زن را به کلی کنار گذاشته و او را همچون مردان در تمامی تجربیات بشری سهیم میدانست، زنان را از محدودیتها و تحقیرهای هزاران ساله رهایی بخشید و آزادی را برای آنان به ارمغان آورد. به عبارت دیگر حصول آزادی برای زن در دنیای غرب نه در اثر فعالیتهای فمنیستی که برآیند طبیعی تحول فرهنگی ناشی از مدرنیسم و اندیشههای نو در غرب بود.
آزادی برای زنان اگرچه خوشایند و شیرین بود اما خود به زایش بندهای تازه انجامید، جامعهی غرب که مردسالاری را تقبیح کرده بود و تمایلات مردسالارانه را واپسزده بود، هم در جهت منافع سرمایهداری و صنعتی و هم در جهت ارضای عطش سروری که کتمان میکرد به نوع دیگری آزادی زنان را زیر سوال برد. بارزترین نمونهی اینگونه رفتار با زنان در چگونگی شکل گیری و به اوج رسیدن کمپانی پلی بوی خود را نشان داد که از طریق بردگی کشاندن غیر مستقیم زنان دنیا را تسخیر کرد و الگویی شد برای تمامی کمپانیهای مد و زیبایی که هدایت کنندهی سلیقهی جمعی بوده و هنوز هم هستند. در کنار اینها خرید و فروش مستقیم زنان و واداشتن آنان به تنفروشی به بازآمدن چهرهای دیگر از تحقیر انجامید که اگرچه به اندازهی تحقیر توراتی شدید و مستقیم نبود اما چیزی از آن کم نداشت.
جنبشهای فمنیستی در غرب برای مقابله با چنین تبعیضها و تحقیرهایی بود که تشخص و وزن پیدا کرد. و خواهان حضوری صرفاً انسانی برای زن در دنیا شد، دنیایی که اندیشهی مردسالار متکی به بهره کشی، کمر به نابودی و غارت آن در قالب تکنولوژی جدید بسته بود. فمنیسم غربی ناقد اندیشهای است که سروری انسان بر طبیعت و در عالم انسانی سروری مرد بر زن را بدیهی میانگارد، و از این منظر است که فمنیزم با پست مدرنیزم قرابت و پیوند مییابد. فمنیزم و پست مدرنیزم هر دو جریانهایی هستند منتقد مدرنیته و منتقد شیوههایی که مدرنیسم برای زندگی انسانی پیشنهاد و پیاده کرده است.
اما این دو در عین حال که هردو منتقد مدرنیته بوده و آن را به چالش میکشند خود هیچگاه نمیتوانند جهانشمولی مدرنیسم را دارا باشند چرا که هیچ بدیلی برای مدرنیته در نظر نگرفته و پیشنهاد نمی کنند. به عبارت دیگرهیچ وجه ایجابی ندارند و به همین دلیل مکتب به شمار نمیآیند و اگرچه نقدهای خود را به وضعیت موجود به درستی وارد میکنند اما توان تغییر آن را ندارند. هم پست مدرنیسم و هم فمنیسم به دلیل برآمدن از بطن مدرنیسم هرگز قادر به استقلال کامل از آن نبوده و اساساً در خارج از دنیای مدرن قادر به تنفس نیستند. این دو جریان با تمام اعتراضاتشان به مدرنیته در حکم فرزندان کوچک معترضی هستند که به محض خروج از خانه و رهایی از حوزهی اقتدار مادر خود (مدرنیته) در کمترین زمانی از بین رفته و یا چنان تغییر شکل میدهند که بازشناسیشان ناممکن میشود.
و این وضعیتی است که این مفاهیم در دنیای شرق و به ویژه خاورمیانه به آن دچار شدهاند. در دنیای امروز که هیچ بدیلی برای مدرنیسم تا کنون ارائه نشده. هرچه خارج از حوزهی اقتدار مدرنیسم باشد نمیتواند از آن فراتر برود وآنچه خارج از آن است موقعیت پیشامدرن به شمار میآید نه پسامدرن. لذا مفهومی وابسته به مدرنیسم در فضای پیشا مدرن نه تنها قادر به رشد و بالندگی نیست بلکه حیات حقیقی اش را هم از دست داده به سویی کشیده خواهد شد که گاه در تضاد مستقیم با مبادی اولیه خود قرار میگیرد.
فمنیسم خاورمیانهای و مشخصاً ایرانی از نمونههای بارز چنین پدیدهای است. جنبش فمنیستی در ایران به دلیل آنکه واجد سوابق و تجربیات فمنیسم غربی نیست در برداشتن نخستین گامهایش دچار آشفتگیهای بسیار هم در تعیین آرمانها و هم در طرح خواستهاست. در حوزهی عملی هم بسیاری از طرفدارانش را زنانی تشکیل میدهند که در وابستگی اقتصادی کامل به مردان به سربرده، و از استقلال مالی که حداقل ستقلال است بی بهرهاند. جنبش فمنیستی ایران بر خلاف غرب از میان زنان کارگر و قشری که برای بهبود شرایط معیشت خود ناچار به مبارزه شده برنخاسته، بلکه دست پروردهی زندگی طبقهی متوسط و مرفه است که اگرچه در ظاهر، خود را به معیارهای دنیای مدرن نزدیک میکند اما در بطن خود همان نقشهای سنتی را به ویژه برای مردان قائل است، و مرد را همچنان نان آور و موظف به تأمین معیشت خانواده میشناسد.
بسیاری از زنانی که در ایران دم از حقوق انسانی زن میزنند رابطهی مستقیم حق و وظیفه را هنوز در نیافته اند! که هر حقی وظیفهای را هم متوجه انسان میکند و هر وظیفهای هم بی شک حقوقی را. آزارهای جنسیتی و تبعیضها در مورد زنان بی تردید بسیار است اما مشکل از آنجا ناشی میشود که اکثریت غالب فمنیستهای دوآتشه خود هرگز در بطن آتش خشونت و آزاری که آمار سوختگانش را تهیه میکنند نبودهاند. نه آن زنان تحت ستم از وجود حامیان و وکلای دلسوزشان اطلاعی دارند و نه این حامیان توان حمایت مستقیم و عملی از آن قربانیان را دارند. فمنیسم ایرانی ارتباطی مستقیم و حقیقی با زنان ایران ندارد، و تنها بخشی از جامعهی زنان رانمایندگی میکند که از همان فرهنگ و طبیعتاً به دور از بسیاری از نمونهها و موارد خشونت و آزار نسبت به زنان پرورش یافتهاند. وضعیت جنبش فمنیستی و ارتباط آن با زنان در ایران درست مانند وضعیت جنبش کارگری است که به جای آنکه محصول درک ستمهای کارفرمایان از سوی کارگران باشد، نتیجه ی مطالعات مارکسیستی کسانی است که هرگز حتی کارگر نبودهاند!
سرنوشت فمنیسم در ایران همان سرنوشت مدرنیسم و پستمدرنیسم و اساساً تمامی تعابیر دنیای غرب است.
فمنیسم ایرانی بیش از آنکه نتیجهی آگاهی جمعی جامعهی زنان باشد محصول همان تقلیدها و کپی برداریهای ویژه در خاورمیانه است. البته این به معنای عدم تغییر سطح آگاهی زنان نیست و به این معنا نیست که هیچ تغییر مثبتی در دیدگاههای زنان به وجود نیامده بلکه به آن معناست که این تغییرات محصول و مرهون جریانهای فمنیستی نبوده و نیست.
افزایش سطح آگاهی زنان در ایران نتیجه افزایش مهارتها و سطح دانش آموختگی است که اگر با بهرهمندی از فرصتهای شغلی و رسیدن به استقلال مالی همراه باشد میتواند در آینده منجر به شکل گیری فمنیسم در معنای واقعی اش باشد.
اما در حال حاضر فمنیسم ایرانی مفهومی بیگانه و نامعلوم است که هر کسی از ظن خود یارش میشود و هیچ منزلگاه روشنی برایش تصویر نشده. از سویی به دلیل محرومیت از حداقل آزادیهای انسانی، رهایی از قیود توراتی-قرانی را میجوید و به دنبال بازسازی هویت زنانهی کتمان شدهاش است، در این رابطه تمایلی مثبت و شدید نسبت به تمامی نمودهای آزادی زنانه غربی در خود احساس میکند و میخواهد آنچه را که زندگی مدرن به زن داده از راه مبارزات فمنیستی به دست آورد. تبعیت از مدها و آرایش و عادات غربی را به دلیل محرومیت طولانی مدت حق خود میداند و از سوی دیگر روند فمنیسم غربی را که دنبال میکند از استفادههای ابزاری دنیای مدرن ابراز بیزاری کرده و خود را از آن بری میداند.
آنچه فمنیستهای ایران میجویند نه از طریق جنبش که از طریق تغییر فرهنگ به دست میآید. تا زمانیکه فرهنگ جامعهی ایرانی متأثر از تعریف توراتی-قرانی، زن را همچون وسیلهای برای تسکین مرد میبیند و در فرهنگ و آداب و رسوم ازدواج به صورتی گسترده (از سنتی و مذهبی گرفته تا مدرن و حتی فمنیست!) از همین الگو تبعیت میکند، و تا زمانی که خرد و کلان جامعه زنان مجرد و مستقل را نه به عنوان یک فرد انسانی بلکه به عنوان تهدید یا فرصت به شمار میآورند و حریم شخصی و احترام به حدود آن معنا نیافته، جنبشهای تقلیدی دربرگیرندهی شعارهای نامعلوم و گنگ، تغییری در وضعیت اسفبار حضور زن در جامعهی پیشامدرن ایجاد نخواهد کرد.
تساوی حقوق زن و مرد، دستیابی به آزادیهای فردی (و از آن جمله آزادی زنان)، رعایت حقوق بشر و بسیاری از مطلوبات دیگر که جامعهی خاورمیانه سالهاست به دنبال آن است تنها از رهگذر تحولی بنیادین در فرهنگ و اندیشه و باورهای مردم به وجود میآید. تحولی که وابستهی مستقیم گرایش به عقلانیت و رویگردانی جمعی از اساطیر و موهومات عقیدتی خواهد بود. چنین تحولی با تکیه به تجربیات دیگرانی که حداقل اشتراکات فرهنگی و تاریخی را با جامعهی ما دارند ناممکن است (کما اینکه تا کنون بوده).
فمنیسم ایرانی برای گشودن راهی به درون جامعهی زنان ایران و برای ایجاد تحول ناگزیر است دو فرض بنیادین خود را مورد بازبینی قرار دهد، این دو فرض عبارتند از:
1-موقعیت زن در جوامع توسعه یافته موقعیتی مطلوب و رسیدن به آن به معنای حل مشکلات است
2-موقعیت زن در جامعه ما میتواند از خلال یک برنامه ریزی اجتماعی مبتنی بر اراده سیاسی به آن وضعیت مطلوب نزدیک شود.
فرض اول به دلیل تردیدهای جدی جوامع مدرن درمورد وضعیت خانواده و مشکلات عاطفی و روحی زنان در این جوامع ، خود محل تأمل جدی است. فرض دوم نیز از آن رو که مبتنی بر تحمیل سیاسی و طراحیهای اجتماعی است نمیتواند کارساز باشد. نمونهی این عدم موفقیت را در افزایش میزان مشارکت اجتماعی و اشتغال زنان میبینیم. فمنیستها بر اساس فرض دوم افزایش میزان مشارکت را گامی در جهت بهبود وضعیت زنان میپندارند در حالیکه در جامعهی ایرانی این افزایش مشارکت نه تنها از مشکلات نکاسته بلکه موقعیت را بغرنجتر کرده و زنان شاغل با مشکلاتی چندگانه روبرو بوده و به ایفای نقشهای موازی ناچار میشوند. نقشهایی که محصول پیچیدگی هویتی و نوسان زن ایرانی در میان ارزشهای نو و کهنه است.
تغییر وضعیت زن در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران وابستهی مستقیم تحولات فرهنگی خودانگیخته و در گرو نگاهی از درون جامعه است، نگاهی که بتواند ابداع را جایگزین تقلید کرده و در درجه نخست به رابطهای نزدیک و حقیقی با زنان جامعه دست یابد.