فدرالیسم و دولت ایرانی ـ بخش نخست
19:20 - 18 اسفند 1393
Unknown Author
ذکریا قادری
آیا در چارچوب مفهوم ایران زمین و دولت ایرانی امکان فدرالیسم و خودمختاری است؟
فدرالیسم، خودمختاری،(هویت ملی فراقومی، دولت فراقومی، ناسیونالیسم مدنی، وحدت در کثرت) و.......استراتژی یا توهم؟
چکیده:
امروزه روشنفکران و احزاب کُردی از کنفدرالیسم دموکراتیک ملتهای ایرانی، فدرالیسم و خود مختاری در چارچوب نظم دولت ایرانی میگویند. همزمان روشنفکران ایرانی از وحدت در کثرت نظم ایرانی (جواد طباطبایی) و دولت متکثر چند قومیتی و شهروند محور(حمید احمدی) ناسیونالیسم مدنی(جلایی پور) و.....دفاع میکنند. این شباهت شعار و مفاهیم ناشی از چه چیزی است؟ چطور دو طرف مبارزه، شعارها و مفاهیم همسانی به کار میبرند؟ آیا ناشی از سلطۀ هژمونیک و فکری روشنفکران ایرانی و عقلسیاسی ایرانی بر روشنفکران و احزاب کُردی نیست؟ در واقع زمانی که روشنفکران و احزاب کُردی از امکان اصلاح و سازش در چارچوب نظم ایرانی و دولت ایرانی میگویند و کنگرهها را هم به زبان فارسی برگزار میکنند، همچنان در چارچوب گفتمان ایرانی/پارسی میاندیشند.
شعارها و خواستههای آنها نه تنها چالشی برای نظم ایرانی و عقل سیاسی ایرانی نیست، بلکه به طور ناخودآگاه در چارچوب روشنفکران ارگانیک ایرانی و نظمایرانی را بازتولید میکنند. در واقع مفاهیمی چون فدرالیسم و خودمختاری و....بازتولید همان مفاهیم عقل ایرانی وحدت در کثرت و ناسیونالیسم مدنی و....روشنفکران ارگانیک ایرانی است. هدف از پردازش این مقاله بررسی این نکته است که آیا در چارچوب نظم دولت ایرانی امکان دست یابی به حقوق اقوامی همچون کُردها و امکان تکثر و فدرالیسم است؟ آیا مفهوم ایران زمین اصلا به کشوری چند قومیتی اطلاق شده است که اکنون بتوانیم در چارچوب آن به توافق قومی دست پیدا کنیم؟آیا شعارهایی چون فدرالیسم و خودمختاری و...میتواند استراتژی مناسبی برای منافع کُردها و احقاق حقوق آنها باشد یا مفاهیمی برگرفته از «هژمونی» دانش ایرانی است که نظم و سلطه ایرانی بر کُردها را بازتولید میکُند؟ اگر مفاهیم وحدتدرکثرت(طباطبایی)، کنفدراسیون قبایل و دولت ملی فراقومیتی(حمید احمدی ) و ناسیونالیسم مدنی (جلائی پور و...) توسط روشنفکران ایرانی نه واقعیت، بلکه استراتژی برای حفظ سلطه نظم/دولت ایرانی/پارسی بر سایر اقوام است، اما کپی این مفاهیم در قالب فدرالیسم و کنفدرال و خودمختاری از طرف کُردها، نه تنها واقعیت نیست و نمیتواند باشد، بلکه حتی نمیتواند استراتژی مناسبی باشد بلکه بیشتر توهمی است که نه تنها خبر از شکاف تئوری و عمل در میان کُردها دارد بلکه تئوری کُردها همان نظمایرانی را بازتولید، و در چارچوب تئوری و دانش ایرانی میاندیشد. هدف از این مقاله هم این است که ثابت کنیم که در چارچوب نظم دولت ایرانی و مفهوم ایرانزمین امکان مصالحه و سازشی وجود ندارد. چون تقدیر ایرانزمین و دولت ایرانی مبتنی بر سلطۀ پارس بر سایر اقوام است و تقدیر کُردها هم آزادی است که آزادی هم جز با نفی سلطه ممکن نمیشود. بنابراین، تقدیر نظم/دولت ایرانی یا سرکوب و سلطه پارس بر سایر اقوام است یا فروپاشی کل نظم ایرانی است.
مقدمه:
روشنفکران و سیاستمداران ایرانی، دولت ایرانی را دولت چند قومیتی و هویت ملی ایرانی را هویتی فراقومی تعریف میکنند. همچنین ایران زمین را کشوری متشکل از قومیتهای گوناگون که در نهایت همزیستی با هم زندگی کرده و امپراتوری ایرانی –که آن را شاهنشاه به معنی دولت دولتها می دانند- دولتی فراقومی که نمایندۀ همه قومیتها بوده و همه قومیتها به طور یکسان در امپراتوری ایرانی مشارکت داشتهاند، تعریف میکنند. آنچه در این مقاله در پی پردازش آن هستیم به چالش کشاندن این دیدگاه روشنفکران مرکز نشین ایرانی/پارسی است. نه ایران زمین به معنی کشوری چند قومیتی بوده است و نه شاهنشاهی/امپراتوری ایرانی نمایندۀ همۀ اقوام بودهاست و نه آنطور که کاتوزیان میگوید دولت فراجامعه بود و تضاد دولت با ملت بوده است. ایرانویج/ ایرانزمین مفهومی تخیلی/مذهبی در دین مزداپرستی بودهاست که قبل از اینکه ایرانیها/پارسها وارد سرزمینی که بعداً به این اسم خوانده شد، وجود داشته است و معنایی مذهبی و نوعی بهشت گمشده بودهاست که هرکجا را پارسها/پارتها تسخیر میکردند، آن را ایرانویج مینامیدند و برای حفظ متصرفات و سلطۀ خویش بر قومیتهایی که مغلوب کردهبودند، سیستم امپراتوری را تشکیل دادند. بنابراین، دولت/امپراتوری ایرانی ابزار سلطۀ قومی پارس بر سایر قومیتها بودهاست و ایران زمین قبل از ورود پارسها، سرزمین مادها/کُردها بود که بخش مرکزی و شمالی آن ماد بزرگ و بخش شمال غربی آن ماد کوچک نامیده میشد. که با یورش نظامی پارسها و شکست مادها، سرزمین مادها، ایران ویچ نامیده شد و برای حفظ تصرفات خویش و حفظ سلطۀ نظامی بر مادها، سیستم متمرکز امپراتوری را با رهبری قوم و خاندان پارسی تشکیل دادند تا مانع از شورش و عصیان دوباره مادها و بازپس گیری قدرت و سرزمینشان شوند. قوم پارس که با قدرت نظامی و عصبیت قبیلهای، برتری سیاسی را به دست آورده و حاکمیت را از مادها ستانده بود با تاراج مازاد انباشت سرمایه مادها و سایر اقوام به طبقۀ برتر نیز تبدیل شده بود و اقوام مغلوب در پی تاراج و غارت ومالیات گیری سنگین قوم غالب پارسها، به طبقۀ فروتر. بنابراین، قوم غالب که در راس هرام قرار داشت از عدالت سلسله مراتبی و طبقاتی در اندیشه دفاع میکرد و دین و فرهنگ زرتشت را برای حفظ نظم موجود و قداست دادن به آن به کار میبرد و قوم مغلوب ماد که طبقه فروتر نیز تبدیل شده بود مانند گئوماته و مزدک –که شورشهای مادی بر علیه سلطه پارسی بودند- محکوم به شورش در قالب کمونیستی و ضد متافیزیکی/دینی بودند. در این مقاله اولاً ما ابتدا ثابت خواهیم کرد که مفهوم ایران زمین/ایران ویچ، نه به معنای کشوری چند قومیتی بلکه مفهومی مذهبی در دین مزداپرستی بودهاست که حاملان این دین یعنی پارسها هرکجا را تصرف میکردند آنجا را ایران زمین مینامیدند. که ابتدا ایران زمین در استپهای جنوب روسیه بود چون پارسها از استپهای جنوب روسیه به سرزمینی که بعدا ایران نامیده شد کوچ کردند.
درثانی سیستم امپراتوری ایرانی از هخامنشیان تا ساسانیان و تا دولت مدرن، نه دولتی متکثر و چند قومیتی بلکه دولتی تک- قومیتی پارس برای حفظ سلطه خویش بر سایر قومیتها و تاراج و غارت مازاد انباشت سرمایه آنها بودهاست و دین و دانش ایرانی از اساطیر و فرۀ ایزدی دین زرتشت تا شیعۀ صفوی تا ناسیونالیسم رضاشاه و تا ولایت فقیه جمهوری اسلامی همیشه ابزاری در خدمت سلطه و قدرت نظم پارسی بر سایر قومیتها بودهاست. مخالفان نظم پارسی را زمانی به اسم عامل اهریمن و دیو، زمانی به اسم کافر وقرمطی و امروزه هم به اسم عامل امپریالیسم و تجزیه طلب سرکوب میکنند. فرۀ ایزدی به ولایت فقیه تبدیل شد و ضحاک مغز خور به کُرد سر بُر. بنابراین، در چارچوب نظم ایرانی، امکان مصالحه و سازش و احقاق حقوق ملتی چون کُرد وجود ندارد. مفاهیم وحدت در کثرت و دولت ملی فراقومیتی و برابری اقوام و...که از طرف روشنفکران ارگانیک ایرانی- که همجون روحانیون دوره میانه و مغان دوره باستان در خدمت نظمایرانی هستند- مطرح میشود استراتژی برای حفظ سلطه دولت تک-قومیتی پارس و بازتولید نظم ایرانی است همان طور که سرمایهداری، نظم و سلطۀ طبقاتی خویش را در قالب مفاهیم برابری حقوق و...توجیه میکند، قوم پارس هم نظم و سلطۀ قومی خویش را در قالب مفاهیم ایران پلورال، وحدت در کثرت، هویت ملی فراقومی و اتمیزه کردن اقوام در قالب حقوق شهروندی فردی توجیه و سعی دارد شکاف قومی را کتمان کند. اولین گام در رهایی ملت کُرد این است که فراتر از چارچوب نظم دانش ایرانی بیندیشند. اما مفاهیم فدرالیسم و خودمختاری و...همچنان در چارچوب نظمایرانی و سلطه ایرانی را بازتولید میکند. کُردها عملاً عصیانگر و در پی رهایی هستند اما متاسفانه چون دانش و تئوری مناسب با کردار سیاسی آنها هنوز تدوین نشدهاست و ذهنیت کُردی از زیر سلطه عقلسیاسی ایرانی است امکان رهایی مقدور نمیباشد. برای رهایی سیاسی ابتدا باید اگاهی کاذب کُردها که همچنان در چارچوب دانش ایرانی می اندیشد را رها و به آگاهی واقعی دست یافت. باید ذهنیت کُردی را از زیر سلطۀ هژمونیک دانش ایرانی و روشنفکران ارگانیک –به معنای مد نظر گرامشی- ایرانی نجات داد. این کار جز با درکی فلسفی از تاریخ و تبارشناسی نظم دولت ایرانی امکان پذیر نمیباشد. که در این مقاله – که بخش کوچکی از رساله دکترای بنده است- سعی در تبارشناسی دو مفهوم ایران زمین و دولت/شاهنشاهی ایرانی داریم تا ثابت شود که در چارچوب نظمایرانی –شاهنشاهی و ایران زمین- امکان توافق و دیالوگ وجود ندارد.
ایرانویج و کُرد:
مفهوم ایران یا «ایرانویچ» معنای که امروزه از آن استبناط میکنند ، به معنای سرزمینی متشکل از چندین قوم که جذب هویت مشترک ایرانی شده و ایران را فراتر از قوم تعریف میکنند، نداشته است.چون اساساً زمانی که مفهوم «ایرانویچ» خلق شدهاست ایرانیها هنوز به سرزمینهایی که امروزه ایران نامیده میشود کوچ نکرده و با قومیتهای ساکن امروزی فلاتی که بعدها ایران نامیده شد، آشنا نشده بودند. «نباید وازه آریایی یا ایران ویچ را دقیقا به مردم ایرانی و یا مردمیکه در ایران باستان می زیستند اطلاق کنیم به قول نولد که، نباید آریانان را اصطلاحی کلی برای توصیف تمامی ایرانی از شرق تا غرب نسبت داد، چون استرابون «آریانا» را در شرق ایران دانسته است» (نیولی ،١٣٨١: ١٨٥). ایرانویچ هیچگاه به معنای ایران کنونی و ملتهای آن نبوده است، بلکه مفهومی تخیلی، رویایی و یا «مفهومی مذهبی در مزداپرستی»(Gnoli,١٩٩٣) بودهاست« ایران ویچ بهشت گمشدهای که تمام زیبایهای گذشته زندگی آریایی را در خود منعکس کرده، طبعا زادگاه زرتشت هم تلقی شده است(زرین کوب،١٣٦٨: ٣٢).«ایرانویچ» مفهومی مذهبی و مکانی اساطیری در دین مزداپرستی بوده است. «ایرانویچ» همانطور که هرتسفلد اشاره کرده است به معنی اگران یعنی سرزمین آتشکدهها بودهاست یعنی جایی که دین مزدایی/زرتشتی حاکم بوده و آتشکدهها در آن دایر بودند بنابراین مفهومی مذهبی که هرکجا مذهب مزدا پرستی حاکم و آتشکدانها را دایر کردهاند، ایران نامیدهاند.« ایران ویج اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در انجا سکونت گزیدند و به تدریج در مهاجرتهای خود پیش رفته و سراسر ایران زمین(قادری: سراسر زمینی که ایران زمین خوانده شد) را گرفتند و تمام سرزمین تصرف شده را با همین نام خواندند به تدریج این سرزمین نخستین جنبه قدسی و مینوی به خود گرفت و در ذهنایرانیان به بهشت روی زمین تبدیل شد» .( پورداوود یسنا ج ٣٨١ ). ایران ویچ؛ بهشت گمشده آریاییهای مهاجر به فلاتی که امروز ایران نامیده میشود، بودهاست که درهر جا با زور شمشیر تصرف کردهاند مفهوم آرمانی خود، ایران ویچ، را به آن قالب کردهاند. زمانی که پارسها با قدرت هخامنشیان سرزمین ماد کوچک و بزرگ را تصرف کردند و با نابودی آیین میترا، دین زرتشت را حاکم و آتشکدهها را دایر کردند، ایران زمین نامیده شد. « ایران ویج همان ائیرین واجه در اوستا یعنی سرزمین قوم آریا است. که ناحیهای اساطیری بوده که هربار خواستهاند آن را ناحیهای خاص بپندارند ........ اول خوارزم-وندیداد- بعدها ناحیه آذربایجان شد(کریستن سن ،١٣٤٣: ٨٤) در زمان ساسانیان نیز بابل سامی/عربی قلب ایرانشهر خوانده میشد(مسعودی به نقل از رستم وندی ١٣٨٨: ٢٣). ایران ویچ ابتدا سرزمینی در جنوب روسیه بودهاست- به قول مهرداد بهار میان رود ولگا بودهاست- سپس در مهاجرت به ناحیه خوارزم ، ایران ویچ به خوارزم قالب شد چون مسیر ورود آریاییها بهایران بوده است. مارکوارت و نیبرگ و بنونیست و هنینگ گفتهاند ایران ویچ، خوارزم است (گیمن ،١٣٧٨: ١١).اکثر سرزمینهای ایران ویچ(ایرنم وئیچه) مانند گوه، مرو،بلخ، نیسایه، هروایوه(هرات) و.....بیرون از مرزهای فعلی ایران در سمت شرق و شمال شرقی قرار گرفتهاند(گرنت در کرتیس، ١٣٩٠: ٤٧). نیولی و ویتزل ایرانویچ رامرکز افغانستان می دانند(گرنت در کرتیس، همان: ٥٣).بنابراین، «ایران ویچ» نوعی فضای زیستی متغییر بوده است که آریاییهای ایرانی در سراسر آن دایم در حال کوچ بودهاند(زرین کوب،١٣٦٨: ٣٢). هر جایی را که تصرف کرده و در آن ساکن شدهاند ایران ویچ نامیدهاند. زمانی خوارزم،زمانی آذربایجان و دورانی هم بابل، شاید اگر مسیر مهاجرت ایرانیان، به جایی غیر از سرزمینی که امروزه ایران نامیده میشود، بود، اکنون ایران زمین جای دیگری در روی کرۀ زمین میبود. آریا یا ایرانیها، پارسها/پارتها بودند که از شرق به ایران کنونی وارد شدند. اساساً بین پارسها و ساکنان شرقی خویشاوندی هست. «پارسه از قوم اصلی در مشرق(پارت و باکتری..) جدا شده و به بین النهرین رفتند همانندی زبان فارسی با خوارزمی به اثبات رسیده است و.... پارسیان شاخهای از اتحادیه ماساژتها با خوارزمیان بودند که انها به جنوب نرفتند و تفاوت پارس و پارت حاصل تفاوت لهجه س و ت است و هردو نام یک قوم است......»(فرای ،١٣٤٤: ٧٩). مشرق ایران، زادگاه دین و جایگاه ایرانیان بود(همان،١٩١).پارسها با کیانیان و ایرانیان شرقی از یک نژاد و فرهنگ بودند و پارسها از مسیر شرق به پارس آمدند نه قفقاز:«پارسیان از راه ترکستان نه قفقاز و در واقع طبق فرضیه ه.کیپرت و توماش از کرمان و شرق به فارس کنونی امدهاند و شباهت فارس با پارت و زبان پارسی با سغدی تایید آن است»(کوک،١٣٨٣ : ٢٢). بنابراین نه تنها از نظر زبانی بلکه از نظر فرهنگی و اساطیری بسیار به هم نزدیک بودند. در واقع اساطیر کیانی که چیزی جز شاهپرستی و مقابله با دشمنان شاه بودهاست اساطیر مشترک پارسها و پارتها بودهاست.«حماسه ملی ایرانیان از شمال شرقی ایران از امیختن افسانههای کیانیان و پارتیان و سکاها ریشه گرفته است» (همان:٣١٨).بنابراین، ایرانشهر(ایران ویچ) مفهومی مذهبی و اساطیری بودهاست که قبل از ورود به سرزمینی که اکنون ایران نامیده میشود بودهاست هرکجا حاملان این مذهب آریایی با شمشیر تصرف میکردند ایران ویج نامیده میشد حاملان آن هم قوم پارس-پارت بودند که با غارت گری و کشورگشایی و ساقط کردن هستی سیاسی سایر اقوام بر آنان غلبه و آنجا را ایران زمین مینامیدند.
با تسلط ایرانیان بر سرزمین مادهای بومی که بعداً ایران، نامیده شد. ماد، کُرد شد. آغاز سلطه ایرانیان، پایان آزادگی مادها، پایانی که آغاز کُرد شدن آنها بود. واژه کُرد از کرتاش، به معنای برده، که در کتیبههای هخامنشی ،خطاب به کارگران و سنگ تراشان کاخهای شاهنشاهی ، به کار می رفت، ریشه دارد. واژۀ کُرد در زبان پارسی میانه به صورت «کرت»آمده است(ویکی پدیا..)گردوئن بطلیموس، از گرده، معادل کورتش به معنی کارگر است. واژه کورت(کرت)، از همان کورتش عیلامی است(کهلان،١٣٧٥: ٣٢٥). گرشویچ به درستی کلمه عیلامیکورتش را معادل لفظ ایرانی گرده می داند(گرشویچ به نقل از دیاکونوف ، همان:304)و گردهها، نیروی اصلی کارگری در ایران را تشکیل می دادند که داغشان میکردند.
چند بار از گردهای سلطنتی نام برده شده است که بی شک همان صنفی هستند که در بایگانی استخر به زبان عیلامی کورتش نامیده میشده و مسلماً برده بودند(همان). کردوخیهای گزنفون نیز همان سامی شده «تور»به معنی پهلوان است. که با کورتش به معنی کارگران قوی دست هم معنی است.
بطلیموس و گزنفون ، بعد از تسلط ایران بر ماد،قلمفرسایی کردهاند. ساگارتیها که هرتسفلد و هینتس، انان را یکی از اجداد اصلی کُردها میدانند به معنی سنگ تراش است.(هرتسفلد در نیکیتین، ١٣٧٧،٤٩. هینتس، ١٣٨٦، ٥٥). کتیبه بیستون و منابع یونانی نام عمومی ساگارتی به معنی سنگتراش را بر ساکنین کُردستان جنوبی اطلاق کردند (کهلان، همان:٣٢٥). موسی خورنی ارگامزان را پسر سنه کریم و پدر اساطیری کُردستان شرقی می داند معنیش استاد ساختمان است (همان:٣٢٥). داریوش نیز در کتیبه بیستون مادها را به عنوان سنگ تراشان و تزئین کنندگان حرفهای کاخهای خود معرفی میکند. واژۀ «کرد»یا «کورت»در کتیبههای سومری نیز خطاب به زاگرس نشینان به کار رفته است. اما نه به معنی برده بلکه به معنای آزادگان،چون تمدنهای میان رودان ، هیچ گاه مانند ایرانیان نتوانستند تسلطی دایمیبر کُردها بیابند. بنابراین، واژه کرد یا کرت در تمدن میان رودان معنای برده نداشت.تغییر معنای واژهها نسبت به فرهنگ، همیشه بودهاست. مانند واژه «آدم» که در بابل باستان به معنی «فرد آزاد»، اما در دوران بابل جدید برده را «آدم»میگفتند.(دیاکونوف، کشاورز،١٣٨٨: ٣٠٣). بنابراین، با زیر سلطه رفتن مادها توسط پارسها، ماد، کُرد یا همان کورتاش شد. کورتش در کتیبههای هخامنشی هم معنی «مانیه»به معنی برده است(همان). مری-پ- به معنی اسیران و زندانیان است و از یاد نبریم که یکی از صنوف کورتش ،«کورتش مری. پ»نامیده میشود(همان). بنابراین با هجوم پارسها به این سرزمین که بخش اعظم آن تا ری و اصفهان و...در دست مادها بود و ماد بزرگ نامیده میشد، «ارضموعود» تخیلی خود را به نام ایران، به این سرزمین نام و تحمیل کردند. همچنین ورود پارسها به سرزمین ماد بزرگ با مقاومت سخت مادیهای بومی روبه رو شد که در فرهنگ دینی ایرانیان به دیو و اهریمن و اژیدهاک ...ملقب گشتند. به همین دلیل پارسها که با قدرت نظامی توانستند مادها را شکست و حاکم شوند به قوم برتر واشرافیت حاکم را تشکیل دادند و مادها به قوم فروتر و برده یا همان کُرد شدند. که صرفاً از هنر آنها در کار ساختمان و معماری و همانطور که دورانت گفته است از زبان و کتابت مادها استفاده کردند. راز تغییر واژه از ماد به کُرد همین است. واژهای است که پارسها به مادها به معنی تحقیر که آنها را برده خود کرده بودند، گذاشتند و سعی در فراموشی خط و فرهنگ و حتی اسم ماد داشتند.
«ایرانزمین» همان سرزمین مادهاست که توسط پارسها و نیزههای پارسی تسخیر شد. بنابراین، ایرانویچ محدود به قوم پارس و حاکمیت نظامی پارسها بودهاست که اساس این حاکمیت نظامی در مقابل مادها بودهاست. ایرانزمینی که به معنای هویت ملی که متشکل از چندین قوم از جمله کُردها باشد صورت متاخری است که بر آن قالب شدهاست. اساساً خصیصه ثابتی به اسم هویت ملی ایرانی وجود نداشته است زیرا فراتر از سیاست و قدرت حکومت واقعیتی جمعی به نام ملت وجود نداشته است(کچوئیان،١٣٨٦: ٢٤٢). اگر هم جنبه هویتی و قومی به خود گرفته است صرفا محدود به قوم پارس بودهاست. بنابراین، ایران مصداق سرزمینیِ قدرت نظامی نیزههای پارسی شد و حاکمیت ایرانی همیشه در دست پارسها بوده و پارسها حاملان قومی مفهوم ایران زمین بودهاند که با شکست نظامی و برده کردن اقوامی مانند ماد و....و تسخیر سرمین و نابودی فرهنگ و مردم آنها، سرزمین های متصرف شده را ایران ویچ نامیدند.
مادها که از اوج اقتدار به سنگ تراشان پارسی مبدل شده بودند، با اعلام بی نیازی به آنها، توسط پارسها، در کار سنگ تراشی، مخصوصا بعد از حمله اعراب، به دلایل اعتقادی، که نیازی به هنر ساختمان نداشتند، سر به دیار کوه و صحرا، به چوپانی پرداختند. نام ماد، که از آزاده به برده سنگ تراش به معنای کرت-کرد تغییر معنا یافته بود،سپستر به رمه گردآنان و کوچ گران معنی یافت(ایوانف. مکنزی و ایوانف در ویکی پدیا). بعد واژه عامی شد که هر رمهگردانی از عرب و ایرانی و ترک گرفته را کُرد مینامیدند. اما عام شدن معنی کُرد، خاص بودن کُرد به معنای ملت کُرد را زیر سئوال نمیبرد. معنای عام کُرد از مفهوم خاص ملت کُرد برساخته شده نه برعکس. بنابراین، مادهای بخت برگشته با تسلط ایرانیان، به کُرد ملقب گشتند«از بخت و کیان خود بگذشتم و پردختم / چون کُرد بماندستم تنها من و این باهو »(رودکی). سرزمین ماد به تسلطه نیزههای پارسی ایرانزمین نامیده شد.
بنابراین، ایران زمین همان فرمانروای پارسها بودهاست به همین دلیل تمامی مورخان و سیاستداران تا قبل از ١٣٩٣ اسمی از ایران نمیاوردند و همیشه این سرزمین و حاکمیت آن را تحت عنوان پارس می شناختند.«ایران کشوری است که تا دههی ١٩٣٠ در غرب پرشا،پرس نامیده می شد»(کاتوزیان،١٣٩٢: ٣) تنها در ١٩٣٣ آنهم با دستور رسمی رضاشاه به سفارتخانههای خارجی، آنهم تحت تاثیر پیشنهاد نازیستهای آلمانی، ایران جایگزین پارس گردید(کاتوزیان،همان).
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.
آیا در چارچوب مفهوم ایران زمین و دولت ایرانی امکان فدرالیسم و خودمختاری است؟
فدرالیسم، خودمختاری،(هویت ملی فراقومی، دولت فراقومی، ناسیونالیسم مدنی، وحدت در کثرت) و.......استراتژی یا توهم؟
چکیده:
امروزه روشنفکران و احزاب کُردی از کنفدرالیسم دموکراتیک ملتهای ایرانی، فدرالیسم و خود مختاری در چارچوب نظم دولت ایرانی میگویند. همزمان روشنفکران ایرانی از وحدت در کثرت نظم ایرانی (جواد طباطبایی) و دولت متکثر چند قومیتی و شهروند محور(حمید احمدی) ناسیونالیسم مدنی(جلایی پور) و.....دفاع میکنند. این شباهت شعار و مفاهیم ناشی از چه چیزی است؟ چطور دو طرف مبارزه، شعارها و مفاهیم همسانی به کار میبرند؟ آیا ناشی از سلطۀ هژمونیک و فکری روشنفکران ایرانی و عقلسیاسی ایرانی بر روشنفکران و احزاب کُردی نیست؟ در واقع زمانی که روشنفکران و احزاب کُردی از امکان اصلاح و سازش در چارچوب نظم ایرانی و دولت ایرانی میگویند و کنگرهها را هم به زبان فارسی برگزار میکنند، همچنان در چارچوب گفتمان ایرانی/پارسی میاندیشند.
شعارها و خواستههای آنها نه تنها چالشی برای نظم ایرانی و عقل سیاسی ایرانی نیست، بلکه به طور ناخودآگاه در چارچوب روشنفکران ارگانیک ایرانی و نظمایرانی را بازتولید میکنند. در واقع مفاهیمی چون فدرالیسم و خودمختاری و....بازتولید همان مفاهیم عقل ایرانی وحدت در کثرت و ناسیونالیسم مدنی و....روشنفکران ارگانیک ایرانی است. هدف از پردازش این مقاله بررسی این نکته است که آیا در چارچوب نظم دولت ایرانی امکان دست یابی به حقوق اقوامی همچون کُردها و امکان تکثر و فدرالیسم است؟ آیا مفهوم ایران زمین اصلا به کشوری چند قومیتی اطلاق شده است که اکنون بتوانیم در چارچوب آن به توافق قومی دست پیدا کنیم؟آیا شعارهایی چون فدرالیسم و خودمختاری و...میتواند استراتژی مناسبی برای منافع کُردها و احقاق حقوق آنها باشد یا مفاهیمی برگرفته از «هژمونی» دانش ایرانی است که نظم و سلطه ایرانی بر کُردها را بازتولید میکُند؟ اگر مفاهیم وحدتدرکثرت(طباطبایی)، کنفدراسیون قبایل و دولت ملی فراقومیتی(حمید احمدی ) و ناسیونالیسم مدنی (جلائی پور و...) توسط روشنفکران ایرانی نه واقعیت، بلکه استراتژی برای حفظ سلطه نظم/دولت ایرانی/پارسی بر سایر اقوام است، اما کپی این مفاهیم در قالب فدرالیسم و کنفدرال و خودمختاری از طرف کُردها، نه تنها واقعیت نیست و نمیتواند باشد، بلکه حتی نمیتواند استراتژی مناسبی باشد بلکه بیشتر توهمی است که نه تنها خبر از شکاف تئوری و عمل در میان کُردها دارد بلکه تئوری کُردها همان نظمایرانی را بازتولید، و در چارچوب تئوری و دانش ایرانی میاندیشد. هدف از این مقاله هم این است که ثابت کنیم که در چارچوب نظم دولت ایرانی و مفهوم ایرانزمین امکان مصالحه و سازشی وجود ندارد. چون تقدیر ایرانزمین و دولت ایرانی مبتنی بر سلطۀ پارس بر سایر اقوام است و تقدیر کُردها هم آزادی است که آزادی هم جز با نفی سلطه ممکن نمیشود. بنابراین، تقدیر نظم/دولت ایرانی یا سرکوب و سلطه پارس بر سایر اقوام است یا فروپاشی کل نظم ایرانی است.
مقدمه:
روشنفکران و سیاستمداران ایرانی، دولت ایرانی را دولت چند قومیتی و هویت ملی ایرانی را هویتی فراقومی تعریف میکنند. همچنین ایران زمین را کشوری متشکل از قومیتهای گوناگون که در نهایت همزیستی با هم زندگی کرده و امپراتوری ایرانی –که آن را شاهنشاه به معنی دولت دولتها می دانند- دولتی فراقومی که نمایندۀ همه قومیتها بوده و همه قومیتها به طور یکسان در امپراتوری ایرانی مشارکت داشتهاند، تعریف میکنند. آنچه در این مقاله در پی پردازش آن هستیم به چالش کشاندن این دیدگاه روشنفکران مرکز نشین ایرانی/پارسی است. نه ایران زمین به معنی کشوری چند قومیتی بوده است و نه شاهنشاهی/امپراتوری ایرانی نمایندۀ همۀ اقوام بودهاست و نه آنطور که کاتوزیان میگوید دولت فراجامعه بود و تضاد دولت با ملت بوده است. ایرانویج/ ایرانزمین مفهومی تخیلی/مذهبی در دین مزداپرستی بودهاست که قبل از اینکه ایرانیها/پارسها وارد سرزمینی که بعداً به این اسم خوانده شد، وجود داشته است و معنایی مذهبی و نوعی بهشت گمشده بودهاست که هرکجا را پارسها/پارتها تسخیر میکردند، آن را ایرانویج مینامیدند و برای حفظ متصرفات و سلطۀ خویش بر قومیتهایی که مغلوب کردهبودند، سیستم امپراتوری را تشکیل دادند. بنابراین، دولت/امپراتوری ایرانی ابزار سلطۀ قومی پارس بر سایر قومیتها بودهاست و ایران زمین قبل از ورود پارسها، سرزمین مادها/کُردها بود که بخش مرکزی و شمالی آن ماد بزرگ و بخش شمال غربی آن ماد کوچک نامیده میشد. که با یورش نظامی پارسها و شکست مادها، سرزمین مادها، ایران ویچ نامیده شد و برای حفظ تصرفات خویش و حفظ سلطۀ نظامی بر مادها، سیستم متمرکز امپراتوری را با رهبری قوم و خاندان پارسی تشکیل دادند تا مانع از شورش و عصیان دوباره مادها و بازپس گیری قدرت و سرزمینشان شوند. قوم پارس که با قدرت نظامی و عصبیت قبیلهای، برتری سیاسی را به دست آورده و حاکمیت را از مادها ستانده بود با تاراج مازاد انباشت سرمایه مادها و سایر اقوام به طبقۀ برتر نیز تبدیل شده بود و اقوام مغلوب در پی تاراج و غارت ومالیات گیری سنگین قوم غالب پارسها، به طبقۀ فروتر. بنابراین، قوم غالب که در راس هرام قرار داشت از عدالت سلسله مراتبی و طبقاتی در اندیشه دفاع میکرد و دین و فرهنگ زرتشت را برای حفظ نظم موجود و قداست دادن به آن به کار میبرد و قوم مغلوب ماد که طبقه فروتر نیز تبدیل شده بود مانند گئوماته و مزدک –که شورشهای مادی بر علیه سلطه پارسی بودند- محکوم به شورش در قالب کمونیستی و ضد متافیزیکی/دینی بودند. در این مقاله اولاً ما ابتدا ثابت خواهیم کرد که مفهوم ایران زمین/ایران ویچ، نه به معنای کشوری چند قومیتی بلکه مفهومی مذهبی در دین مزداپرستی بودهاست که حاملان این دین یعنی پارسها هرکجا را تصرف میکردند آنجا را ایران زمین مینامیدند. که ابتدا ایران زمین در استپهای جنوب روسیه بود چون پارسها از استپهای جنوب روسیه به سرزمینی که بعدا ایران نامیده شد کوچ کردند.
درثانی سیستم امپراتوری ایرانی از هخامنشیان تا ساسانیان و تا دولت مدرن، نه دولتی متکثر و چند قومیتی بلکه دولتی تک- قومیتی پارس برای حفظ سلطه خویش بر سایر قومیتها و تاراج و غارت مازاد انباشت سرمایه آنها بودهاست و دین و دانش ایرانی از اساطیر و فرۀ ایزدی دین زرتشت تا شیعۀ صفوی تا ناسیونالیسم رضاشاه و تا ولایت فقیه جمهوری اسلامی همیشه ابزاری در خدمت سلطه و قدرت نظم پارسی بر سایر قومیتها بودهاست. مخالفان نظم پارسی را زمانی به اسم عامل اهریمن و دیو، زمانی به اسم کافر وقرمطی و امروزه هم به اسم عامل امپریالیسم و تجزیه طلب سرکوب میکنند. فرۀ ایزدی به ولایت فقیه تبدیل شد و ضحاک مغز خور به کُرد سر بُر. بنابراین، در چارچوب نظم ایرانی، امکان مصالحه و سازش و احقاق حقوق ملتی چون کُرد وجود ندارد. مفاهیم وحدت در کثرت و دولت ملی فراقومیتی و برابری اقوام و...که از طرف روشنفکران ارگانیک ایرانی- که همجون روحانیون دوره میانه و مغان دوره باستان در خدمت نظمایرانی هستند- مطرح میشود استراتژی برای حفظ سلطه دولت تک-قومیتی پارس و بازتولید نظم ایرانی است همان طور که سرمایهداری، نظم و سلطۀ طبقاتی خویش را در قالب مفاهیم برابری حقوق و...توجیه میکند، قوم پارس هم نظم و سلطۀ قومی خویش را در قالب مفاهیم ایران پلورال، وحدت در کثرت، هویت ملی فراقومی و اتمیزه کردن اقوام در قالب حقوق شهروندی فردی توجیه و سعی دارد شکاف قومی را کتمان کند. اولین گام در رهایی ملت کُرد این است که فراتر از چارچوب نظم دانش ایرانی بیندیشند. اما مفاهیم فدرالیسم و خودمختاری و...همچنان در چارچوب نظمایرانی و سلطه ایرانی را بازتولید میکند. کُردها عملاً عصیانگر و در پی رهایی هستند اما متاسفانه چون دانش و تئوری مناسب با کردار سیاسی آنها هنوز تدوین نشدهاست و ذهنیت کُردی از زیر سلطه عقلسیاسی ایرانی است امکان رهایی مقدور نمیباشد. برای رهایی سیاسی ابتدا باید اگاهی کاذب کُردها که همچنان در چارچوب دانش ایرانی می اندیشد را رها و به آگاهی واقعی دست یافت. باید ذهنیت کُردی را از زیر سلطۀ هژمونیک دانش ایرانی و روشنفکران ارگانیک –به معنای مد نظر گرامشی- ایرانی نجات داد. این کار جز با درکی فلسفی از تاریخ و تبارشناسی نظم دولت ایرانی امکان پذیر نمیباشد. که در این مقاله – که بخش کوچکی از رساله دکترای بنده است- سعی در تبارشناسی دو مفهوم ایران زمین و دولت/شاهنشاهی ایرانی داریم تا ثابت شود که در چارچوب نظمایرانی –شاهنشاهی و ایران زمین- امکان توافق و دیالوگ وجود ندارد.
ایرانویج و کُرد:
مفهوم ایران یا «ایرانویچ» معنای که امروزه از آن استبناط میکنند ، به معنای سرزمینی متشکل از چندین قوم که جذب هویت مشترک ایرانی شده و ایران را فراتر از قوم تعریف میکنند، نداشته است.چون اساساً زمانی که مفهوم «ایرانویچ» خلق شدهاست ایرانیها هنوز به سرزمینهایی که امروزه ایران نامیده میشود کوچ نکرده و با قومیتهای ساکن امروزی فلاتی که بعدها ایران نامیده شد، آشنا نشده بودند. «نباید وازه آریایی یا ایران ویچ را دقیقا به مردم ایرانی و یا مردمیکه در ایران باستان می زیستند اطلاق کنیم به قول نولد که، نباید آریانان را اصطلاحی کلی برای توصیف تمامی ایرانی از شرق تا غرب نسبت داد، چون استرابون «آریانا» را در شرق ایران دانسته است» (نیولی ،١٣٨١: ١٨٥). ایرانویچ هیچگاه به معنای ایران کنونی و ملتهای آن نبوده است، بلکه مفهومی تخیلی، رویایی و یا «مفهومی مذهبی در مزداپرستی»(Gnoli,١٩٩٣) بودهاست« ایران ویچ بهشت گمشدهای که تمام زیبایهای گذشته زندگی آریایی را در خود منعکس کرده، طبعا زادگاه زرتشت هم تلقی شده است(زرین کوب،١٣٦٨: ٣٢).«ایرانویچ» مفهومی مذهبی و مکانی اساطیری در دین مزداپرستی بوده است. «ایرانویچ» همانطور که هرتسفلد اشاره کرده است به معنی اگران یعنی سرزمین آتشکدهها بودهاست یعنی جایی که دین مزدایی/زرتشتی حاکم بوده و آتشکدهها در آن دایر بودند بنابراین مفهومی مذهبی که هرکجا مذهب مزدا پرستی حاکم و آتشکدانها را دایر کردهاند، ایران نامیدهاند.« ایران ویج اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در انجا سکونت گزیدند و به تدریج در مهاجرتهای خود پیش رفته و سراسر ایران زمین(قادری: سراسر زمینی که ایران زمین خوانده شد) را گرفتند و تمام سرزمین تصرف شده را با همین نام خواندند به تدریج این سرزمین نخستین جنبه قدسی و مینوی به خود گرفت و در ذهنایرانیان به بهشت روی زمین تبدیل شد» .( پورداوود یسنا ج ٣٨١ ). ایران ویچ؛ بهشت گمشده آریاییهای مهاجر به فلاتی که امروز ایران نامیده میشود، بودهاست که درهر جا با زور شمشیر تصرف کردهاند مفهوم آرمانی خود، ایران ویچ، را به آن قالب کردهاند. زمانی که پارسها با قدرت هخامنشیان سرزمین ماد کوچک و بزرگ را تصرف کردند و با نابودی آیین میترا، دین زرتشت را حاکم و آتشکدهها را دایر کردند، ایران زمین نامیده شد. « ایران ویج همان ائیرین واجه در اوستا یعنی سرزمین قوم آریا است. که ناحیهای اساطیری بوده که هربار خواستهاند آن را ناحیهای خاص بپندارند ........ اول خوارزم-وندیداد- بعدها ناحیه آذربایجان شد(کریستن سن ،١٣٤٣: ٨٤) در زمان ساسانیان نیز بابل سامی/عربی قلب ایرانشهر خوانده میشد(مسعودی به نقل از رستم وندی ١٣٨٨: ٢٣). ایران ویچ ابتدا سرزمینی در جنوب روسیه بودهاست- به قول مهرداد بهار میان رود ولگا بودهاست- سپس در مهاجرت به ناحیه خوارزم ، ایران ویچ به خوارزم قالب شد چون مسیر ورود آریاییها بهایران بوده است. مارکوارت و نیبرگ و بنونیست و هنینگ گفتهاند ایران ویچ، خوارزم است (گیمن ،١٣٧٨: ١١).اکثر سرزمینهای ایران ویچ(ایرنم وئیچه) مانند گوه، مرو،بلخ، نیسایه، هروایوه(هرات) و.....بیرون از مرزهای فعلی ایران در سمت شرق و شمال شرقی قرار گرفتهاند(گرنت در کرتیس، ١٣٩٠: ٤٧). نیولی و ویتزل ایرانویچ رامرکز افغانستان می دانند(گرنت در کرتیس، همان: ٥٣).بنابراین، «ایران ویچ» نوعی فضای زیستی متغییر بوده است که آریاییهای ایرانی در سراسر آن دایم در حال کوچ بودهاند(زرین کوب،١٣٦٨: ٣٢). هر جایی را که تصرف کرده و در آن ساکن شدهاند ایران ویچ نامیدهاند. زمانی خوارزم،زمانی آذربایجان و دورانی هم بابل، شاید اگر مسیر مهاجرت ایرانیان، به جایی غیر از سرزمینی که امروزه ایران نامیده میشود، بود، اکنون ایران زمین جای دیگری در روی کرۀ زمین میبود. آریا یا ایرانیها، پارسها/پارتها بودند که از شرق به ایران کنونی وارد شدند. اساساً بین پارسها و ساکنان شرقی خویشاوندی هست. «پارسه از قوم اصلی در مشرق(پارت و باکتری..) جدا شده و به بین النهرین رفتند همانندی زبان فارسی با خوارزمی به اثبات رسیده است و.... پارسیان شاخهای از اتحادیه ماساژتها با خوارزمیان بودند که انها به جنوب نرفتند و تفاوت پارس و پارت حاصل تفاوت لهجه س و ت است و هردو نام یک قوم است......»(فرای ،١٣٤٤: ٧٩). مشرق ایران، زادگاه دین و جایگاه ایرانیان بود(همان،١٩١).پارسها با کیانیان و ایرانیان شرقی از یک نژاد و فرهنگ بودند و پارسها از مسیر شرق به پارس آمدند نه قفقاز:«پارسیان از راه ترکستان نه قفقاز و در واقع طبق فرضیه ه.کیپرت و توماش از کرمان و شرق به فارس کنونی امدهاند و شباهت فارس با پارت و زبان پارسی با سغدی تایید آن است»(کوک،١٣٨٣ : ٢٢). بنابراین نه تنها از نظر زبانی بلکه از نظر فرهنگی و اساطیری بسیار به هم نزدیک بودند. در واقع اساطیر کیانی که چیزی جز شاهپرستی و مقابله با دشمنان شاه بودهاست اساطیر مشترک پارسها و پارتها بودهاست.«حماسه ملی ایرانیان از شمال شرقی ایران از امیختن افسانههای کیانیان و پارتیان و سکاها ریشه گرفته است» (همان:٣١٨).بنابراین، ایرانشهر(ایران ویچ) مفهومی مذهبی و اساطیری بودهاست که قبل از ورود به سرزمینی که اکنون ایران نامیده میشود بودهاست هرکجا حاملان این مذهب آریایی با شمشیر تصرف میکردند ایران ویج نامیده میشد حاملان آن هم قوم پارس-پارت بودند که با غارت گری و کشورگشایی و ساقط کردن هستی سیاسی سایر اقوام بر آنان غلبه و آنجا را ایران زمین مینامیدند.
با تسلط ایرانیان بر سرزمین مادهای بومی که بعداً ایران، نامیده شد. ماد، کُرد شد. آغاز سلطه ایرانیان، پایان آزادگی مادها، پایانی که آغاز کُرد شدن آنها بود. واژه کُرد از کرتاش، به معنای برده، که در کتیبههای هخامنشی ،خطاب به کارگران و سنگ تراشان کاخهای شاهنشاهی ، به کار می رفت، ریشه دارد. واژۀ کُرد در زبان پارسی میانه به صورت «کرت»آمده است(ویکی پدیا..)گردوئن بطلیموس، از گرده، معادل کورتش به معنی کارگر است. واژه کورت(کرت)، از همان کورتش عیلامی است(کهلان،١٣٧٥: ٣٢٥). گرشویچ به درستی کلمه عیلامیکورتش را معادل لفظ ایرانی گرده می داند(گرشویچ به نقل از دیاکونوف ، همان:304)و گردهها، نیروی اصلی کارگری در ایران را تشکیل می دادند که داغشان میکردند.
چند بار از گردهای سلطنتی نام برده شده است که بی شک همان صنفی هستند که در بایگانی استخر به زبان عیلامی کورتش نامیده میشده و مسلماً برده بودند(همان). کردوخیهای گزنفون نیز همان سامی شده «تور»به معنی پهلوان است. که با کورتش به معنی کارگران قوی دست هم معنی است.
بطلیموس و گزنفون ، بعد از تسلط ایران بر ماد،قلمفرسایی کردهاند. ساگارتیها که هرتسفلد و هینتس، انان را یکی از اجداد اصلی کُردها میدانند به معنی سنگ تراش است.(هرتسفلد در نیکیتین، ١٣٧٧،٤٩. هینتس، ١٣٨٦، ٥٥). کتیبه بیستون و منابع یونانی نام عمومی ساگارتی به معنی سنگتراش را بر ساکنین کُردستان جنوبی اطلاق کردند (کهلان، همان:٣٢٥). موسی خورنی ارگامزان را پسر سنه کریم و پدر اساطیری کُردستان شرقی می داند معنیش استاد ساختمان است (همان:٣٢٥). داریوش نیز در کتیبه بیستون مادها را به عنوان سنگ تراشان و تزئین کنندگان حرفهای کاخهای خود معرفی میکند. واژۀ «کرد»یا «کورت»در کتیبههای سومری نیز خطاب به زاگرس نشینان به کار رفته است. اما نه به معنی برده بلکه به معنای آزادگان،چون تمدنهای میان رودان ، هیچ گاه مانند ایرانیان نتوانستند تسلطی دایمیبر کُردها بیابند. بنابراین، واژه کرد یا کرت در تمدن میان رودان معنای برده نداشت.تغییر معنای واژهها نسبت به فرهنگ، همیشه بودهاست. مانند واژه «آدم» که در بابل باستان به معنی «فرد آزاد»، اما در دوران بابل جدید برده را «آدم»میگفتند.(دیاکونوف، کشاورز،١٣٨٨: ٣٠٣). بنابراین، با زیر سلطه رفتن مادها توسط پارسها، ماد، کُرد یا همان کورتاش شد. کورتش در کتیبههای هخامنشی هم معنی «مانیه»به معنی برده است(همان). مری-پ- به معنی اسیران و زندانیان است و از یاد نبریم که یکی از صنوف کورتش ،«کورتش مری. پ»نامیده میشود(همان). بنابراین با هجوم پارسها به این سرزمین که بخش اعظم آن تا ری و اصفهان و...در دست مادها بود و ماد بزرگ نامیده میشد، «ارضموعود» تخیلی خود را به نام ایران، به این سرزمین نام و تحمیل کردند. همچنین ورود پارسها به سرزمین ماد بزرگ با مقاومت سخت مادیهای بومی روبه رو شد که در فرهنگ دینی ایرانیان به دیو و اهریمن و اژیدهاک ...ملقب گشتند. به همین دلیل پارسها که با قدرت نظامی توانستند مادها را شکست و حاکم شوند به قوم برتر واشرافیت حاکم را تشکیل دادند و مادها به قوم فروتر و برده یا همان کُرد شدند. که صرفاً از هنر آنها در کار ساختمان و معماری و همانطور که دورانت گفته است از زبان و کتابت مادها استفاده کردند. راز تغییر واژه از ماد به کُرد همین است. واژهای است که پارسها به مادها به معنی تحقیر که آنها را برده خود کرده بودند، گذاشتند و سعی در فراموشی خط و فرهنگ و حتی اسم ماد داشتند.
«ایرانزمین» همان سرزمین مادهاست که توسط پارسها و نیزههای پارسی تسخیر شد. بنابراین، ایرانویچ محدود به قوم پارس و حاکمیت نظامی پارسها بودهاست که اساس این حاکمیت نظامی در مقابل مادها بودهاست. ایرانزمینی که به معنای هویت ملی که متشکل از چندین قوم از جمله کُردها باشد صورت متاخری است که بر آن قالب شدهاست. اساساً خصیصه ثابتی به اسم هویت ملی ایرانی وجود نداشته است زیرا فراتر از سیاست و قدرت حکومت واقعیتی جمعی به نام ملت وجود نداشته است(کچوئیان،١٣٨٦: ٢٤٢). اگر هم جنبه هویتی و قومی به خود گرفته است صرفا محدود به قوم پارس بودهاست. بنابراین، ایران مصداق سرزمینیِ قدرت نظامی نیزههای پارسی شد و حاکمیت ایرانی همیشه در دست پارسها بوده و پارسها حاملان قومی مفهوم ایران زمین بودهاند که با شکست نظامی و برده کردن اقوامی مانند ماد و....و تسخیر سرمین و نابودی فرهنگ و مردم آنها، سرزمین های متصرف شده را ایران ویچ نامیدند.
مادها که از اوج اقتدار به سنگ تراشان پارسی مبدل شده بودند، با اعلام بی نیازی به آنها، توسط پارسها، در کار سنگ تراشی، مخصوصا بعد از حمله اعراب، به دلایل اعتقادی، که نیازی به هنر ساختمان نداشتند، سر به دیار کوه و صحرا، به چوپانی پرداختند. نام ماد، که از آزاده به برده سنگ تراش به معنای کرت-کرد تغییر معنا یافته بود،سپستر به رمه گردآنان و کوچ گران معنی یافت(ایوانف. مکنزی و ایوانف در ویکی پدیا). بعد واژه عامی شد که هر رمهگردانی از عرب و ایرانی و ترک گرفته را کُرد مینامیدند. اما عام شدن معنی کُرد، خاص بودن کُرد به معنای ملت کُرد را زیر سئوال نمیبرد. معنای عام کُرد از مفهوم خاص ملت کُرد برساخته شده نه برعکس. بنابراین، مادهای بخت برگشته با تسلط ایرانیان، به کُرد ملقب گشتند«از بخت و کیان خود بگذشتم و پردختم / چون کُرد بماندستم تنها من و این باهو »(رودکی). سرزمین ماد به تسلطه نیزههای پارسی ایرانزمین نامیده شد.
بنابراین، ایران زمین همان فرمانروای پارسها بودهاست به همین دلیل تمامی مورخان و سیاستداران تا قبل از ١٣٩٣ اسمی از ایران نمیاوردند و همیشه این سرزمین و حاکمیت آن را تحت عنوان پارس می شناختند.«ایران کشوری است که تا دههی ١٩٣٠ در غرب پرشا،پرس نامیده می شد»(کاتوزیان،١٣٩٢: ٣) تنها در ١٩٣٣ آنهم با دستور رسمی رضاشاه به سفارتخانههای خارجی، آنهم تحت تاثیر پیشنهاد نازیستهای آلمانی، ایران جایگزین پارس گردید(کاتوزیان،همان).
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.