سخنی با استاد گرانقدرم عبدالکریم سروش
13:32 - 18 خرداد 1391
Unknown Author
گلاله کمانگر
مقالهی \"فقیهانکافرخوار و کافران مسلمانخوار دو روی یک سکهاند\" را خواندم و به عنوان شاگردی که الفبای نقد عالمانه را در محضر دکتر عبدالکریم سروش آموخته دست به قلم بردم، شاگردی که به مدد نوشتههای او نخست به کثرت \"صراطهای مستقیم\" اندیشیده و محکمترین بند باور دینی که حقانیت مطلق باشد را ز پای خود گشوده و سپس دست در دست مولانا\" قمار عاشقانه\" و اصول \"رازدانی\" آموخته و \"ایدئولوژی شیطانی\" و ماهیت مخرب ایدئولوژی را شناخته و سپس دین را دارای ذاتی فراتر و \"فربهتر از ایدئولوژی\" دانسته، در شناخت جوهر دین پس از تأمل در\"قبض و بسط\"های متن صامت دین به سوی درک تجربهی دینی به عنوان جوهر احساس دینی و \"بسط تجربه ی نبوی\" حرکت کرده و ما حصل آنچه از استاد خود به عنوان لب لباب دین آموخته، احساسی است موسوم به \"تجربهی دینی\" که در مملکت ما قدمت بسیار داشته و از آبشخور عرفان و تصوف مینوشد.
آنچه در این مقال میگویم درس پس دادنی است در قالب به بحث گذاشتن محتوای مقالهی \"فقیهان کافرخوار و کافران مسلمان خوار\".
ناگفته پیداست که دکتر عبدالکریم سروش اگرچه خود زخمی تیغ تکفیر و ارتداد است و نوشتههایش راهگشای بسیاری از آنانی که خود امروز \"کافران\" میخواند بوده، اما برای خود او درد دین و دغدغهی نجات دین، مهمترین موضوع است و به مانند هر دینداری در زمان برخورد با پدیدههای غیر دینی و یا ضد دینی دچار همان \"غیرت مسلمانی\"یا دگماتیزمی میشود که شاگردانش را مدام به پرهیز از آن خوانده و میخواند.و مگر معنای غیرت چیست جز ستر باور(به عنوان امری قلبی و احساسی) بر دیدهی واقع بین کشیدن؟!
در راستی بیزاری جستن از هرگونه توهین و تخفیف و تحقیر شکی نیست و هیچ خردمندی تمسخر را به نرخ نقد نمیخرد و ترانهیی اجتماعی را (با هر ویژگی) نقد دین نمیداند.اما مسئله اینجاست که عبدالکریم سروش حکم ارتداد خوانندهای را به گروهی از منتقدان دین تعمیم داده و همه را در یک دسته به نام \"کافران\" نام برده و در برابر مسلمانان قرار میدهد. این کافران به زعم سروش مواضعشان را از پیش اعلام کردهاند و بانگ برداشتهاند که در اولین فرصت، به جای رسیدن به حساب \"صنعت و اقتصاد و سیاست\"\"به حساب دینداران خواهند رسید و با آنان و عقایدشان تصفیه حساب خواهند کرد\".
بر این جمله باید مکث کرد و چند اشتباه کوچک اما مهم را یادآوری کرد. نخست آنکه جامعهی ایران امروز به این نتیجه رسیده که حساب دین سوای حساب صنعت و اقتصاد و سیاست نیست و اگر بنا به حسابرسی باشد اولویت اول و برحق و حیاتی دین است نه سیاست و اقتصاد چراکه شعار صد سالهی اسلام در ایران این است که \"سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما\".
در چنین فضایی اهمیت رسیدگی به حساب دین بسیار ضروری و مهم است و مقدم بر سیاست و اقتصاد و صنعت و هرچیزی است. پس رسیدگی به حساب دین نه تنها ستم و اجحاف به دین نیست بلکه ضرورتی حیاتی است. اما نکتهی مهم دیگر در این جمله \"دین\" را \"دین داران\" خواندن است و تخم ترس در دل آنان کاشتن.
تاریخ دین و به ویژه اسلام نشان داده که هیچ منتقدی قصد جان دینداران نداشته و به خیال تصفیه حساب با آنان، به شیوهی تصفیه حسابهای مؤمنان نبوده ونیست. اما در عین حال تصفیه حساب با عقاید آنان را حق خود میداند و در میدان سخن هر دو سوی گوی خود را بر حسب ادله و براهین خود میرانند و هر که را ادله استوارتر باشد دشنه کندتر است.
پاسخ نوشته و گفته را به تیغ و تکفیر دادن و تصفیه حساب با بیدینان، سنت کهن دین باوران است و دامن بیدینی و بیدینان از این شائبه مبری است. و عبارت \"تصفیه حساب با دینداران\" وارونه خواندن \"تصفیه حساب با دین\" است و تفاوت این دو آشکار است.
ایشان در نقد روش بی دینان (که ایشان کافران میخوانند) آنان را متهم میکنند که به جای \"به دست آوردن دل اهل ایمان به شنعت زدن و خبث گفتن رو میآورند\" البته که شنعت زدن و خبث گفتن مذموم و ناپسند است، اما به راستی چه فضیلتی در به دست آوردن دل اهل ایمان است؟! و آیا کار نقد علمی به دست آوردن دل اهل ایمان است یا کشف واقعیت و حقیقت؟! دغدغه بررسی علمی چیست؟ آیا جایی که علم، دل اهل ایمان را برنجاند باید از آن پرهیز کرد و به کنارش نهاد؟ مرجعیت علم تا کجاست؟ آیا تا آنجا که اهل ایمان تحملش میکنند؟! و اگر نکرند چه باید کرد؟ آیا اینکه اهل ایمان قران را میبوسند و صلوات برای شخصیتهای مقدس و نامقدسشان (اعم از پیامبر و امام و بنیانگذار جمهوری اسلامی و ولی فقیه) میفرستند و آب که میخورند سلام بر حسین و لعنت بر یزید میگویند، دلیل کافی برای سرباززدن از تعهد علمی و اخلاقی منتقد به شمار میآید؟ این چه منتقدی است که از نقد قران بهراسد چراکه مردم جامعهاش این کتاب را در پارچه سبز پیچیده و میبوسند و بر رف مینهند؟
به دست آوردن دل اهل ایمان وظیفهی بیدینان (یا همان کافران) نیست، همانگونه که اهل ایمان به دست آوردن دل کافران را وظیفهی خود نمیدانند.
دکتر سروش در ادمه مطلب خود با توجه به فضای مبارزه سیاسی که بحث دین را به موضوعی مبارزاتی تبدیل کرده، از سکولارها میخواهد که \"به داد سکولاریزم برسند\". و به عبارتی حساب دین را از حکومت اسلامی جدا کنند و از آنان میخواهد تا \"در میدان مبارزه با استبداد آتش اختلاف عقیدتی را شعله ور نکنند.\"
در اینجا باید گفت شاید ایشان و همنسلان ایشان هنوز هم استبداد دینی را منفک از دین بدانند و خواهان عبور از استبداد دینی بدون کمترین برخورد با دین باشند، اما آنچه نسل امروز ایران به آن میاندیشد حل مشکل از سرچشمه است. آنچه به استبداد دینی میانجامد قابلیت و استعدادی است که در بطن و متن دین وجود دارد. تقلیل دستگاه اجتماعی و سیاسی پیچیدهای به نام دین (و به ویژه اسلام) به تجربهای عرفانی و اشراقی به نام \"تجربهی دینی\" چیزی است که با واقعیت امروز جوامع مسلمان و به ویژه ایران سازگار نیست و مشکلات عدیدهای را که ریشه در واقعیتهای دین اسلام است حل نمیکند.
دین حداقلی و فردی روشنفکران دینی مربوط به زمان گذار از دین است.
زمانی که دین به دست دانش از کرسی اقتدار به زیر کشیده شده و از تمامی حوزههای سیاسی و اجتماعی عقبنشینی کند، نه امروز که تا دندان مسلح است و هر هفته باورمندانش را به پیروی از پیشنمازی تفنگ به دست! فرامیخواند.
دفاع از دین به نام دین فردی و حداقلی چیزی از ماهیت اجتماعی و اقتدار طلبانهی دین و خاصیت سازماندهی کننده و در مورد اسلام ، جهادگرانهاش تغییر نمیدهد.
در شرایط امروز ایران مبارزه با استبداد وابستهی مستقیم مبارزه با باورهایی است که اتوریته ی مستبد را تضمین میکنند.
باوری که آب خوردن به یاد حسین را برای مردم درونی کرده متکی به باور به حق حاکمیت حسین و خاندان او است، حاکمیتی که از او غصب شده.
بسیار طبیعی است که چنین باوری همان حق را برای فرزندان حسین قائل باشد! و به همین سادگی باوری به ظاهر سطحی و ساده به ساختار قدرت و حاکمیت سیاسی پیوند مییابد.
بنابراین مبارزه با استبداد نه تنها مجزا و منفک از باورها و عقاید مردم نیست بلکه با آنها تنیدگی جوهری دارد. در این میان دین ستیزی اگرچه بار معنایی منفی و ناخوشایندی را در عصر حاضر حمل میکند، اما فی نفسه نمیتواند مذموم باشد و به معنای ستیز با دینداران نیست بلکه ستیز با دستگاه اقتدارگرای دینی و باورهایی است که در حوزهی زندگی اجتماعی در قالب پذیرش استبداد و آمادگی برای صیانت مسلحانه از دستگاه دین، ظهور پیدا میکند.
دکتر سروش در حالی در افتادن با \"تمدن سترگ\" اسلامی را \"بر خود و بر عقل خود خندیدن\" میداند که خود به خوبی از سرنوشت باورهای سترگتر از اسلام نیز آگاه است. این تمدن به گفتهی ایشان سترگ تنها 1400 سال سن دارد و این در برابر تاریخ 140 هزار سالهی بشر رقمی به غایت خرد است. آیا میتراییسم نبود که جهان را درنوردید؟ حالا چه اثری از آن باقیست؟
علیرغم باور ایشان به وعدههای خدای قران در مورد تثبیت این دین در زمین و سیادت و حکومتش در جهان، اسلام نیز در نتیجهی آگاهی مردم خاورمیانه زمانی رو به فترت چشمگیر نهاده و مانند دیگر ادیان به حاشیه خواهد رفت.
و این مرهون رودررویی مستقیم و علمی منتقدان بیدین با متولیان و باورمندان دین است. ستیزی که ایشان از آن هراسانند در نفس خود ستیزی مبارک و میمون است که از بطن آن آگاهی به دست میآید و آگاهی مقدمهی آزادیست.
پر واضح است که در هنگام فراگیر شدن این ستیز از هر دو سو هم سخنوران منطقی و عالمان سخندان در میدان حضور مییابند و هم دیگر اقشار جامعه از خواننده و نوازنده و پزشک و بازاری و... و هریک به زبان خود و با ابزار و وسیلهی خود به مناظره و مقابله برمیخیزند و این مقابلهها یعنی عمومی شدن پرسشهای دینی و شکستهشدن حصارهای تقدسهای موهوم.
باری قافلهی نقد دین که دکتر سروش آنرا نقد منکرانه یا دین ستیزی مینامند اگرچه با تأخیر زیاد به ایران آمده اما کار این قافله بر خلاف باور ایشان آب در هاون کوبیدن و جهد بیتوفیق نخواهد بود بلکه به خشک شدن آن \"شجرهی طیبهای\" خواهد انجامید که ایشان خود کارگرترین تیشهها را به ریشهاش زدهاند.
نقد علمی حتی نیمنگاهی هم به باور قلبی منتقد ندارد و دکتر سروش اگرچه خود باورمند به اسلام است اما متدی که در شناخت دین ارائه میکند راهگشای جویندگان نسل امروز برای رسیدن به واقعیت برهنهی دین است. نسلی که خود را ملزم به کوبیدن همزمان بر نعل و میخ نمیداند و حساب علم و دین و عرفان را با مرزهای روشن و واضح از هم جدا کرده و به سوی رهایی از سردرگمی تاریخی و مخربش میرود.دین را همچون نهاد و دستگاه اجتماعی از احساس دینی جدا کرده و با تفکیک این دو بی هیچ ترسی با ستیز دستگاه پر از فساد و تباهی دین میرود و با تقدس زدایی از پدیدهی دین آن را به امری دنیایی و عادی تبدیل کرده و هیچ باکی هم از صفت \"دین ستیز\"ی ندارد .
رویارویی دین و بی دینی و یا به گفته دکتر سروش اسلام و کفر، آن نبرد ناگزیری است که متفکران ایران در صد سال اخیر مدام از زیر آن شانه خالی کردهاند و به گرد آن نگردیدهاند. در چارچوب چنین نبردی است که جامعه به سبک سنگین کردن میان حقوق خود به عنوان انسان و حقوق خدا و قدیسین و ائمه و... میپردازد و با مشاهدهی سیمای برهنهی دین و دنیای امروز دست به گزینش زده و یکی را اصل و دیگری را فرع قرار میدهد.
مقالهی \"فقیهانکافرخوار و کافران مسلمانخوار دو روی یک سکهاند\" را خواندم و به عنوان شاگردی که الفبای نقد عالمانه را در محضر دکتر عبدالکریم سروش آموخته دست به قلم بردم، شاگردی که به مدد نوشتههای او نخست به کثرت \"صراطهای مستقیم\" اندیشیده و محکمترین بند باور دینی که حقانیت مطلق باشد را ز پای خود گشوده و سپس دست در دست مولانا\" قمار عاشقانه\" و اصول \"رازدانی\" آموخته و \"ایدئولوژی شیطانی\" و ماهیت مخرب ایدئولوژی را شناخته و سپس دین را دارای ذاتی فراتر و \"فربهتر از ایدئولوژی\" دانسته، در شناخت جوهر دین پس از تأمل در\"قبض و بسط\"های متن صامت دین به سوی درک تجربهی دینی به عنوان جوهر احساس دینی و \"بسط تجربه ی نبوی\" حرکت کرده و ما حصل آنچه از استاد خود به عنوان لب لباب دین آموخته، احساسی است موسوم به \"تجربهی دینی\" که در مملکت ما قدمت بسیار داشته و از آبشخور عرفان و تصوف مینوشد.
آنچه در این مقال میگویم درس پس دادنی است در قالب به بحث گذاشتن محتوای مقالهی \"فقیهان کافرخوار و کافران مسلمان خوار\".
ناگفته پیداست که دکتر عبدالکریم سروش اگرچه خود زخمی تیغ تکفیر و ارتداد است و نوشتههایش راهگشای بسیاری از آنانی که خود امروز \"کافران\" میخواند بوده، اما برای خود او درد دین و دغدغهی نجات دین، مهمترین موضوع است و به مانند هر دینداری در زمان برخورد با پدیدههای غیر دینی و یا ضد دینی دچار همان \"غیرت مسلمانی\"یا دگماتیزمی میشود که شاگردانش را مدام به پرهیز از آن خوانده و میخواند.و مگر معنای غیرت چیست جز ستر باور(به عنوان امری قلبی و احساسی) بر دیدهی واقع بین کشیدن؟!
در راستی بیزاری جستن از هرگونه توهین و تخفیف و تحقیر شکی نیست و هیچ خردمندی تمسخر را به نرخ نقد نمیخرد و ترانهیی اجتماعی را (با هر ویژگی) نقد دین نمیداند.اما مسئله اینجاست که عبدالکریم سروش حکم ارتداد خوانندهای را به گروهی از منتقدان دین تعمیم داده و همه را در یک دسته به نام \"کافران\" نام برده و در برابر مسلمانان قرار میدهد. این کافران به زعم سروش مواضعشان را از پیش اعلام کردهاند و بانگ برداشتهاند که در اولین فرصت، به جای رسیدن به حساب \"صنعت و اقتصاد و سیاست\"\"به حساب دینداران خواهند رسید و با آنان و عقایدشان تصفیه حساب خواهند کرد\".
بر این جمله باید مکث کرد و چند اشتباه کوچک اما مهم را یادآوری کرد. نخست آنکه جامعهی ایران امروز به این نتیجه رسیده که حساب دین سوای حساب صنعت و اقتصاد و سیاست نیست و اگر بنا به حسابرسی باشد اولویت اول و برحق و حیاتی دین است نه سیاست و اقتصاد چراکه شعار صد سالهی اسلام در ایران این است که \"سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما\".
در چنین فضایی اهمیت رسیدگی به حساب دین بسیار ضروری و مهم است و مقدم بر سیاست و اقتصاد و صنعت و هرچیزی است. پس رسیدگی به حساب دین نه تنها ستم و اجحاف به دین نیست بلکه ضرورتی حیاتی است. اما نکتهی مهم دیگر در این جمله \"دین\" را \"دین داران\" خواندن است و تخم ترس در دل آنان کاشتن.
تاریخ دین و به ویژه اسلام نشان داده که هیچ منتقدی قصد جان دینداران نداشته و به خیال تصفیه حساب با آنان، به شیوهی تصفیه حسابهای مؤمنان نبوده ونیست. اما در عین حال تصفیه حساب با عقاید آنان را حق خود میداند و در میدان سخن هر دو سوی گوی خود را بر حسب ادله و براهین خود میرانند و هر که را ادله استوارتر باشد دشنه کندتر است.
پاسخ نوشته و گفته را به تیغ و تکفیر دادن و تصفیه حساب با بیدینان، سنت کهن دین باوران است و دامن بیدینی و بیدینان از این شائبه مبری است. و عبارت \"تصفیه حساب با دینداران\" وارونه خواندن \"تصفیه حساب با دین\" است و تفاوت این دو آشکار است.
ایشان در نقد روش بی دینان (که ایشان کافران میخوانند) آنان را متهم میکنند که به جای \"به دست آوردن دل اهل ایمان به شنعت زدن و خبث گفتن رو میآورند\" البته که شنعت زدن و خبث گفتن مذموم و ناپسند است، اما به راستی چه فضیلتی در به دست آوردن دل اهل ایمان است؟! و آیا کار نقد علمی به دست آوردن دل اهل ایمان است یا کشف واقعیت و حقیقت؟! دغدغه بررسی علمی چیست؟ آیا جایی که علم، دل اهل ایمان را برنجاند باید از آن پرهیز کرد و به کنارش نهاد؟ مرجعیت علم تا کجاست؟ آیا تا آنجا که اهل ایمان تحملش میکنند؟! و اگر نکرند چه باید کرد؟ آیا اینکه اهل ایمان قران را میبوسند و صلوات برای شخصیتهای مقدس و نامقدسشان (اعم از پیامبر و امام و بنیانگذار جمهوری اسلامی و ولی فقیه) میفرستند و آب که میخورند سلام بر حسین و لعنت بر یزید میگویند، دلیل کافی برای سرباززدن از تعهد علمی و اخلاقی منتقد به شمار میآید؟ این چه منتقدی است که از نقد قران بهراسد چراکه مردم جامعهاش این کتاب را در پارچه سبز پیچیده و میبوسند و بر رف مینهند؟
به دست آوردن دل اهل ایمان وظیفهی بیدینان (یا همان کافران) نیست، همانگونه که اهل ایمان به دست آوردن دل کافران را وظیفهی خود نمیدانند.
دکتر سروش در ادمه مطلب خود با توجه به فضای مبارزه سیاسی که بحث دین را به موضوعی مبارزاتی تبدیل کرده، از سکولارها میخواهد که \"به داد سکولاریزم برسند\". و به عبارتی حساب دین را از حکومت اسلامی جدا کنند و از آنان میخواهد تا \"در میدان مبارزه با استبداد آتش اختلاف عقیدتی را شعله ور نکنند.\"
در اینجا باید گفت شاید ایشان و همنسلان ایشان هنوز هم استبداد دینی را منفک از دین بدانند و خواهان عبور از استبداد دینی بدون کمترین برخورد با دین باشند، اما آنچه نسل امروز ایران به آن میاندیشد حل مشکل از سرچشمه است. آنچه به استبداد دینی میانجامد قابلیت و استعدادی است که در بطن و متن دین وجود دارد. تقلیل دستگاه اجتماعی و سیاسی پیچیدهای به نام دین (و به ویژه اسلام) به تجربهای عرفانی و اشراقی به نام \"تجربهی دینی\" چیزی است که با واقعیت امروز جوامع مسلمان و به ویژه ایران سازگار نیست و مشکلات عدیدهای را که ریشه در واقعیتهای دین اسلام است حل نمیکند.
دین حداقلی و فردی روشنفکران دینی مربوط به زمان گذار از دین است.
زمانی که دین به دست دانش از کرسی اقتدار به زیر کشیده شده و از تمامی حوزههای سیاسی و اجتماعی عقبنشینی کند، نه امروز که تا دندان مسلح است و هر هفته باورمندانش را به پیروی از پیشنمازی تفنگ به دست! فرامیخواند.
دفاع از دین به نام دین فردی و حداقلی چیزی از ماهیت اجتماعی و اقتدار طلبانهی دین و خاصیت سازماندهی کننده و در مورد اسلام ، جهادگرانهاش تغییر نمیدهد.
در شرایط امروز ایران مبارزه با استبداد وابستهی مستقیم مبارزه با باورهایی است که اتوریته ی مستبد را تضمین میکنند.
باوری که آب خوردن به یاد حسین را برای مردم درونی کرده متکی به باور به حق حاکمیت حسین و خاندان او است، حاکمیتی که از او غصب شده.
بسیار طبیعی است که چنین باوری همان حق را برای فرزندان حسین قائل باشد! و به همین سادگی باوری به ظاهر سطحی و ساده به ساختار قدرت و حاکمیت سیاسی پیوند مییابد.
بنابراین مبارزه با استبداد نه تنها مجزا و منفک از باورها و عقاید مردم نیست بلکه با آنها تنیدگی جوهری دارد. در این میان دین ستیزی اگرچه بار معنایی منفی و ناخوشایندی را در عصر حاضر حمل میکند، اما فی نفسه نمیتواند مذموم باشد و به معنای ستیز با دینداران نیست بلکه ستیز با دستگاه اقتدارگرای دینی و باورهایی است که در حوزهی زندگی اجتماعی در قالب پذیرش استبداد و آمادگی برای صیانت مسلحانه از دستگاه دین، ظهور پیدا میکند.
دکتر سروش در حالی در افتادن با \"تمدن سترگ\" اسلامی را \"بر خود و بر عقل خود خندیدن\" میداند که خود به خوبی از سرنوشت باورهای سترگتر از اسلام نیز آگاه است. این تمدن به گفتهی ایشان سترگ تنها 1400 سال سن دارد و این در برابر تاریخ 140 هزار سالهی بشر رقمی به غایت خرد است. آیا میتراییسم نبود که جهان را درنوردید؟ حالا چه اثری از آن باقیست؟
علیرغم باور ایشان به وعدههای خدای قران در مورد تثبیت این دین در زمین و سیادت و حکومتش در جهان، اسلام نیز در نتیجهی آگاهی مردم خاورمیانه زمانی رو به فترت چشمگیر نهاده و مانند دیگر ادیان به حاشیه خواهد رفت.
و این مرهون رودررویی مستقیم و علمی منتقدان بیدین با متولیان و باورمندان دین است. ستیزی که ایشان از آن هراسانند در نفس خود ستیزی مبارک و میمون است که از بطن آن آگاهی به دست میآید و آگاهی مقدمهی آزادیست.
پر واضح است که در هنگام فراگیر شدن این ستیز از هر دو سو هم سخنوران منطقی و عالمان سخندان در میدان حضور مییابند و هم دیگر اقشار جامعه از خواننده و نوازنده و پزشک و بازاری و... و هریک به زبان خود و با ابزار و وسیلهی خود به مناظره و مقابله برمیخیزند و این مقابلهها یعنی عمومی شدن پرسشهای دینی و شکستهشدن حصارهای تقدسهای موهوم.
باری قافلهی نقد دین که دکتر سروش آنرا نقد منکرانه یا دین ستیزی مینامند اگرچه با تأخیر زیاد به ایران آمده اما کار این قافله بر خلاف باور ایشان آب در هاون کوبیدن و جهد بیتوفیق نخواهد بود بلکه به خشک شدن آن \"شجرهی طیبهای\" خواهد انجامید که ایشان خود کارگرترین تیشهها را به ریشهاش زدهاند.
نقد علمی حتی نیمنگاهی هم به باور قلبی منتقد ندارد و دکتر سروش اگرچه خود باورمند به اسلام است اما متدی که در شناخت دین ارائه میکند راهگشای جویندگان نسل امروز برای رسیدن به واقعیت برهنهی دین است. نسلی که خود را ملزم به کوبیدن همزمان بر نعل و میخ نمیداند و حساب علم و دین و عرفان را با مرزهای روشن و واضح از هم جدا کرده و به سوی رهایی از سردرگمی تاریخی و مخربش میرود.دین را همچون نهاد و دستگاه اجتماعی از احساس دینی جدا کرده و با تفکیک این دو بی هیچ ترسی با ستیز دستگاه پر از فساد و تباهی دین میرود و با تقدس زدایی از پدیدهی دین آن را به امری دنیایی و عادی تبدیل کرده و هیچ باکی هم از صفت \"دین ستیز\"ی ندارد .
رویارویی دین و بی دینی و یا به گفته دکتر سروش اسلام و کفر، آن نبرد ناگزیری است که متفکران ایران در صد سال اخیر مدام از زیر آن شانه خالی کردهاند و به گرد آن نگردیدهاند. در چارچوب چنین نبردی است که جامعه به سبک سنگین کردن میان حقوق خود به عنوان انسان و حقوق خدا و قدیسین و ائمه و... میپردازد و با مشاهدهی سیمای برهنهی دین و دنیای امروز دست به گزینش زده و یکی را اصل و دیگری را فرع قرار میدهد.