روانشناسی خشونت و خشونت زدائی در ایران

13:35 - 11 خرداد 1393
Unknown Author
علی شفیعی

ما ایرانیان تنها ملتی در این جهان هستیم که در کمتر از هشتاد سال سه بار دست به انقلاب و جنبش زده‌ایم. انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی سال ٥٧. هدف اصلی و اساسی هر سه این انقلاب‌ها ساختن سامانه‌ای مردم‌سالار، یعنی برخورداری آحاد مردم ایران از آزادی و استقلال و رشد بوده است. ولی با کمال تأسف، بقول آن شعر معروف فارسی \" ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم.\" چرا؟ چرا ما ایرانیان هنوز گرفتار در پنجه استبدادی خشونتگر و ویران‌ساز هستیم؟

در این گفتار کوتاه تلاش می‌کنم از منظر روانشناسی فردی و اجتماعی دلیل اصلی دیرپائی خشونت در جامعه ایران را بیان کنم.

یکی از اصلی‌ترین و با اهمیت‌ترین هدف‌های روانشناختی هر نهضت و انقلابی در هر گوشه‌ای از این جهان، کاستن و یا از میان بردن خشونت است. بخصوص و بیشتر از همه، آن خشونتی که دولت حاکم تحت پوشش عقیده و یا مرام خاصی سازماندهی کرده و به آحاد مردم جامعه خود اعمال می‌کند. حال اولین سئوالی که به ذهن می‌رسد اینست: از زاویه دید روانشناسی خشونت اصلاً چیست؟ جواب من اینست:
خشونت تحمیل اراده خود بر اراده دیگری و شکستن بیان اراده آزاد دیگری است. در اینصورت خشونت اعمال قدرت است. خشونت عمل قدرت است. مهم نیست در کدامین بخش از جامعه قدرت دست به عمل میزند و میخواهد خود را بر روابط مابین انسانی مستولی کند. در خانه و خانواده و زندگی زناشوئی، در محیط کار و اشتغال، در سراهای دانشجوئی و دانش آموزی، در روابط  عادی انسانی، در آشنائی‌ها و دوستی‌ها و همجواری‌ها و یا در روابط مخوفی که تمامی رژیم‌های استبدادی با مردم میهن خودشان برقرار می‌کنند.

در هر بخش از جامعه که قدرت و کارکرد آن خشونت، تنظیم کننده روابط ما بین افراد و یا جامعه‌ها گردید، بزبان روانشناسی، هر کجا احساس ترس و نگرانی، دلهره و اضطراب و حس انزجار محصول روابط انسانی گردید، خشونت حضوری دائمی دارد.

خشونت تنها در خشونت جسمی و یا فیزیکی بصورت تجاوز و تعدی به جسم و جان انسان‌ها اعمال نمی‌شود، بلکه از جنبه روانشناسی سیاسی و اجتماعی خشونت شش وجه گوناگون دارد که عبارتند از:
١ـ کنترل و مهار انسان‌ها در اشکال گوناگون آن بقصد محدود کردن آزادی و استقلال افراد و جامعه‌ها و اعمال سلطه بر آنها،
٢ـ منزوی، طرد و گوشه‌نشین کردن انسان‌ها از جامعه و موطن خودشان به جهت سر خم نکردن آنها در برابر توقعات قدرت،
٣ـ توهین و تحقیر به افراد، اقوام، نژادها، جنسیت‌ها، ملت‌ها، و یا ادیان و عقاید و گرایش‌ها در اشکال گوناگونش،
٤ـ بکار بردن زبان ابهام، بخصوص از راه بر قرار نمودن انواع گوناگون سانسورها بقصد پوشاندن حقایق و واقعیت‌ها از دید مردم،
٥ـ غیرقابل محاسبه شدن، غیرقابل اعتماد و اطمینان گشتن انسان‌ها نسبت به یکدیگر. چرا که قدرت باید غیر قابل پیشبینی و غیر قابل محاسبه باشد تا بتواند ترس و دلهره از خود را دائمی کند. و بالاخره
٦ـ خشونت فیزیکی  که در اشکال تجاوز و تعدی به جسم و جان انسان‌ها اعمال می‌گردد.

حال بپردازیم به این پرسش بسیار مهم که چرا خشونت در جوامع انسانی، خاصه در جامعه ایران دیرپا شده است؟ چرا ما ایرانیان با این هدف که خشونت از وطنمان رخت بربندد، سه بار دست به جنبش و انقلاب زده‌ایم، ولی هنوز تحت پوشش دین و حتی خود انقلاب، خشونتگرانی جنایت پیشه بر میهنمان حاکمیت دارند و حکومت می‌کنند؟

بنظر من به پرسش‌های فوق نظریه‌ای در روانشناسی اجتماعی بسیار دقیق  پاسخ می‌دهد. نام این نظریه \"مثلث خشونت\" است. مثلث خشونت می‌گوید: هرگاه خشونتی در هر بخشی از جامعه به انسانی اعمال شد، سه عنصر اجتماعی در این خشونت شرکت دارند. اولی خشونتگر است که اعمال خشونت می‌کند. دومی قربانی خشونت است که خشونت بر او اعمال می‌گردد. و سومی شاهد و یا شاهدانی هستند که این خشونت را یا با چشمان خود می‌بینند و یا با گوش‌های خود خبر آنرا می‌شوند و از آن اطلاع پیدا می‌کنند. در نظام‌های توتالیتر، مثل نظام ولایت مطلقه فقیه، تمامی مردم ایران شاهدین روزمره خشونت هستند. چرا که کار اصلی و اساسی این نظام حفظ خود از راه سازماندهی و اعمال خشونت است.

بنابراین در وقوع هر خشونتی سه عامل خشونت‌گر، قربانی و شاهد یا شاهدین حضور دارند. حال در هر نوع روابط اجتماعی که ما انسان‌ها با یکدیگر برقرار می‌کنیم، پایدار ماندن و یا از میان رفتن خشونت، بستگی به ارزیابی، داوری و قضاوتی دارد که هر سه عنصر شریک در خشونت در باره خشونتی که واقع شده و یا می‌شود، دارند.

مطلب را دقیقتر کنیم. ارزیابی و یا قضاوت خشونتگری که اعمال خشونت می‌کند، در مورد عمل خودش چیست؟ داوری و قضاوت قربانی خشونت در مورد قهری که بر او اعمال می‌گردد، چیست؟ و از این دو مهمتر، کس و یا کسانیکه شاهد خشونت هستند، ارزیابی و قضاوت آنها در باره آنچه مشاهده می‌کنند، چگونه است؟

اگر خشونتگر بر این باور باشد که اعمال قهر حق او و یا ضرورت است، اگر قربانی خشونت قبول کند که او خود مقصر خشونتی است که تجربه می‌کند، چرا که سرنوشت او چنین قلم خورده و از او کاری ساخته نیست. و بالاخره اگر شاهد و یا شاهدان خشونت، خشونتی را که مشاهده می‌کنند، توجیه کردند و یا چشم‌ها و گوشهای خود را بستند تا آنرا نبینند و نشوند. و یا بدتر از اینها، اعمال خشونت را حق صاحبان قدرت دانستند. مطمئن باشید که در این جامعه خشونت هرگز از میان نخواهد رفت، حتی کاهش نیز پیدا نخواهد کرد.

چرا؟ چون هر سه این‌ها پذیرفته‌اند، هر که قدرت داشت، حق اعمال قدرت، یعنی خشونت را نیز دارد. این افراد با فریاد می‌گویند: حق از آن قدرت است، حق با قدرت و صاحبان آن است. بزبانی دیگر اگر هر سه عنصر اجتماعی وقوع خشونت، یعنی خشونتگر، قربانی خشونت و شاهدان آن به قدرت اصالت دادند، در اینصورت مطمئن باشید، تا ابد فرزند خلف قدرت یعنی خشونت، تنظیم کننده روابط مابین آنها باقی خواهد ماند.

حال از دید روانشناسی، اگر خشونت نظم انسانی و اجتماعی ما گردید و پایدار ماند، حاصل آن این‌ها می‌شوند: ترس و نگرانی ما از حال و آینده خود و فرزندان و میهنمان، بعلاوه یأس و حس بیهوده‌گی که در اثر ضعف خود در برابر خشونتگران ستمگر با تمام وجود خود لمس و احساس می‌کنیم، هرگز روح و روان ما را رها و ترک نخواهند کرد.

حال جای پرداختن به این سئوال است: چرا در میهن ما ایران قهر و خشونت، پس از سه جنبش و انقلاب هنوز پابرجا و جاوید مانده است؟

جواب من این است: هر زمان داوری و ارزیابی ما ایرانیان نسبت به قدرت و فرزند آن خشونت، مثبت باشد. در مثلث خشونتی که قبلاً توضیح دادم، جاهای خودمان را با یکدیگر مدام عوض می‌کنیم. بدین صورت که قربانی خشونت جای خود را با خشونتگر عوض می‌کند. و می‌شود خشونتگر. خشونتگر نیز می‌شود قربانی خشونت و شاهدان نیز یا جای خشونتگر را می‌گیرند و یا قربانی خشونت می‌شوند. در حقیقت ما ایرانیان در مثلث خشونت در طول زمان جاهایمان را با یکدیگر مدام تعویض می‌کنیم.

با یک مثال مطلب فوق را روشنتر کنم. اگر در خانواده‌ای پدر خشونتگر بود، فرزند قربانی خشونت و مادر شاهد آن و هر سه اینها اعمال خشونت را حق مربی و جزئی از تعلیم و تربیت فرزند خویش دانستند. یعنی نظری مثبت نسبت به قدرت پدر و اعمال خشونت او داشتند. زمانیکه فرزند آنها بزرگ شد و خود پدر گردید، جای خود را با پدرش عوض می‌کند و می‌شود، خشونتگر. شاید مادر و پدرش نیز خود قربانی و یا شاهد خشونت‌های او گردند. در اینصورت خشونت دیرپا و نسل در نسل پایدار می‌ماند.

در روانشناسی تعلیم و تربیت یک قاعده بس مهم وجود دارد. آن قاعده این است:
اگر پدر و مادر و یا معلم و مربی با کتک زدن و تحقیر کردن و دیگر اشکال خشونت خواستند به فرزند و یا شاگرد خودشان دانش و ادب و اخلاق بیاموزند، مطمئن باشید فرزند و یا شاگرد آنها دانش و اخلاق را هرگز نخواهد آموخت. ولی بجای آن خشونت را در انواع اشکال آن حتماً خواهد آموخت. چرا؟ چون در ذهن کودک و نوجوان و جوان این منطق مجسم می‌شود که چون والدین و مربی من نسبت به من قدرت بیشتری دارند. ( مثلاً جسم آنها از من قویتر است.)، به من اعمال خشونت می‌کنند. در اینصورت هر گاه من هم بزرگ شدم و صاحب قدرت گشتم، من نیز خشونتگر خواهم شد و نسبت به افراد ضعیف تر از خودم اعمال خشونت می‌کنم.

از دید من ملایان مستبد حاکم بر ایران و دستیاران آنها، دین اسلام را از طریق خشونت آموخته‌اند. پس هیچ جای شگفتی نیست که اینها بجای دیندار شدن، خشونتگر شده‌اند.

برای مثال وقتی ما در عرصه سیاسی ایران مشاهده می‌کنیم. آن مبارز و زندانی سیاسی که در زندان‌های شاه سابق زندانی و شکنجه شده است. در نظام ولایت مطلقه فقیه خود زندانبان و شکنجه‌گر می‌شود. برای نمونه اسدالله لاجوری، قصاب مخوف نظام ولایت مطلقه فقیه، خود در دوران شاه هم زندانی سیاسی و هم شکنجه شده بود. علی خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی و هزاران نفر دیگر از عمله‌های خونریز استبداد کنونی در ایران نیز زندانی سیاسی و قربانی خشونت‌های محمدرضا شاه بودند. زندان اوین ساخته نظام پهلوی بدست خمینی و خامنه‌ای بقول خودشان تبدیل به \"دانشگاه اوین\" گشت. البته با همان محتوی و شاید بسیار بدتر از آن، زندان اوین این نظام مبدل به \"دانشگاهی\" شد که در آن جانیان و شکنجه‌گران رژیم ولایی درس تسلیم اراده قدرت شدن، بزبان خودشان \"تواب شدن\" و یا اعدام و سر به نیست شدن را به قربانیان خود می‌آموزند.
در حقیقت عوض کردن جای خویش در مثلث خشونت، ماندن در دور باطل این مثلث شیطانی و پایدار ماندن خشونت برای همیشه است.

حال راه حل چیست؟ چگونه ما می‌توانیم خشونت‌زدائی کنیم؟ نظر من و راه‌حلی که من ارائه می‌کنم، اینست:

تا زمانیکه تک تک ما ایرانیان در درون وجود خودمان، در اعماق روح و روان خود، مثلث خشونت را پاره نکنیم و از آن بیرون نیاییم. محکوم به ماندن در جو خشونت و پا برجا ماندن آن در ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی ما خواهد بود.

حال چگونه می‌توانیم از این دور باطل، از این مثلث خشونت رهائی جوییم؟ چطور می‌توانیم خشونت‌زدائی را راه و روش زندگی خودمان کنیم؟ تا قادر شویم بدون ترس و نگرانی زندگی شادی را سپری کنیم و بالاخره پس از صد سال زحمت و مبارزه با آنهمه هزینه‌های مادی و انسانی، سامانه سیاسی مردمسالار و جامعه‌ای باز و رشدیاب را برای خود و فرزندان و آیندگان مان بنا کنیم؟

من به این امر اعتقادی صد در صد دارم. اگر ما بجای اصالت دادن به قدرت و کارکرد آن، خشونت، به حقوقی که ذاتی همه ما انسان‌ها است و مکان و زمان نیز نمی‌شناسد، اصالت دادیم. اگر توانستیم روابط خودمان را ابتدا با خود و سپس با دیگران از طریق مجموعه حقوقی که بقول آقای بنی‌صدر داشتنی ماها است و نه گرفتنی و دادنی، یعنی در ذات همگی ما نهفنته است، تنظیم کنیم. قادر می‌شویم خود را از زندان طویل المدت مثلث خشونت رها کنیم.

رهائی از مثلث خشونت تنها و تنها از طریق قبول و معرفت بر حقوق خویش، قبول و احترام به حقوق دیگر انسانها، از همسر و فرزند خویش گرفته تا هر انسان دیگری در هر گوشه از این جهان، شدنی است.

حق و حقوق با قدرت و خشونت هیچ سر سازگاری ندارند. تلاش کنیم با قدرت و خشونت سر ناسازگاری گذاریم و با حقوق خویش و حقوق دیگر انسان‌ها سازگاری پایداری پیدا کنیم.