راه چپ، در گردنههای تند کمرشکن
13:01 - 5 آذر 1393
Unknown Author
بهنام چنگائی
خیلی پیشتر از فروریختن بلوک آنچنانی سوسیالیستی در هم که هیچگاه نیز توان هجوم سیاسی و اقتصادی علیه راستها را نیافت، دیری بسی بلندتر از آن بود که چپ جهانی، عمدتا به سرکردگی شوروی در حال دفاع و موضع مقاومت برای حفظ حداقل دستاوردهای شگرف انقلاب اکتبر قرار داشت و پیوسته در میان معضلات پیچیده، عمیق و گسترده تبعیضها و نابرابریها میکوشید و میخواست نان، آزادی، آموزش، پرورش و مشکلات چگونگی کسب آنها را برای همه مردمان جهان و به شکل سوسیالیستی آن روزگار تعمیم دهد و به دنبال راهی ممکن و موثر و فراملی بود که دیدیم عملا میسر نشد و خود آن ساختار الیتهگرای مستبد حزبی نیز بیش از پیش سر درگم صِرف اقتصاد و حزب مطلق دولتی گشت و خصوصا در برابر غول درنده سرمایهداری جهانی، مجبور بود هم برای اتحادِ جماهیر شوروی نوپا و هم برای دعاوی، همبستگی و پشتیبانی جهانی خود پیگیر به مبارزهی چندجانبه رو کند و برای ماندگاری و گسترش نظام جوان خود در آن نبرد نابرابر مدام دست و پا بزند و مسلما تا دم آخر نیز به شهادت تاریخ متعهدانه میزده است.
آن شکست اجتنابناپذیر در حالی بود که ساختار سیاسی و اقتصادی ریشهدار سرمایه بیگسست رشد انگلی میکرد و در سایهی ترویج و تعمیق جنگها به غارت هستی مردمان جهان چنگ تیز میبرد و همزمان تمرکز توان قوای مشترک بورژوازی جهانی، اگر چه با تفاوتها، بحرانها و افت و خیزهای مقطعی و پیاپیاش دست در گریبان، اما همچنان متحد مانده و رقیبی فوق نیرومند در برابر چپِ پراکنده و متعارض با هم منسجم بوده است. رشد و اوج امپریالیسم در کج دار و نریزها پیوسته سرپا ماند و با تمام توان و همراه با سیاستهای ائتلافی و نظامی ناتو بر علیه حتی هر جنبش خرُد و خودرهانی بخش ملی و ضدامپریالسیتی و یا در ستیز با نبردهای انقلابی کلان و برابری جویانه در پهنهی گیتی، بیمحابا به یاری دولتهای فاسد، استبدادی و دست نشانده خود رفته و علیه احزاب نوخاستهی چپ و کمونیست یکسره تاخت و تاز میکرد. همانگونه که همه کشورهای شرق و خود اتحاد شوروی تا پایان حیاتش همیشه دچار و ناچار به مقابله با تهاجم و تهدیدات نظامی ناتو از یکسو و رشد اقتصاد بازار مصرفی و فریبدهنده غرب از سوی دیگر قرار داشت و اردگاه چپ را به شدت در برابر هجوم دمکراسی بورژوائی، بازار آزاد مصرفی و خواست مشابه غربی آن توسط تودههای نیروی کار که همان دمکراسی حق انتخاب نام داشت، مواضع کل شرق را در برابر غرب به شدت آسیبپذیر کرده بود.
بنابراین، جبههی چپ در برابر جبههی مشترک، مقتدر و جهانخوار امپریالیسم آمریکا و یاران او هرگز فرصت بررسی، اصلاح، تکمیل و تغییر پدیدههای سیاسی اجتماعی کهنه به تازه و پیشبرنده و الزامی خود را نه تنها مستقلا نداشت و نیافت؛ بلکه به همین خاطر نیز نقاط ضعفاش پیوسته تشدید میشد و به مرور از خود و اهداف و پایگاه اجتماعی کارگری تودهای بیگانه ماند و گمراهتر شد و بسیار دور افتاد و در عرصههای مختلف باور به مبارزهی طبقاتی سیاسی در اعماق حزب کمونیست سست و ضعیفتر شد و ناگزیر هرچه بیشتر رو به تدافع، نرمش و سازشِ صوری در قطببندی آن دوران شکننده بین شرق و غرب به تله افتاد و همچون اسیری در دامِ مرگ و نجات خود، گرفتار سیاستهای متناقض کیش رهبری برای بقای نظام، لاجرم تعارض سران حزبی با تئوریهای کارگری مارکسیستی، نزاع قدرتگیری سران حزب علیه همدیگر، سپس بیگانگی با اهداف و ارادهی دخالتگرانه و خودحکومتگری کارگری گشت و سرآخر حاکمیت مطلق تک حزبی، آنهم بدون وجود فضای باز نقد و پلورالیزم نظری تکصدائی مستولی شد و در نتیجهی گرایش حزب به بیرون از دوایر کارگری مردمی، مماشات دیپلماتیک و طبعا ضدحزبی رهبران با غربیها، مایهی دوری بیشتر و همیشگی تودهها از احزاب خودرأی چپ و کمونیست علنا عینی و واقعی شده بود.
شاید آغاز منطقی و ضروری تحریک و تنفذ آن بیگانگی احزاب کمونیست با آرمانهای کارگران و تودههای فرودست در دوران پس از مرگ لنین میبایست سریع و به سادگی در پندار ریوزیونیسم آن دوره میسر میشد که شد. چراکه حزب کمونیست با خشونت کورِ جنگ جهانی دوم و ایجابِ ایجاد استعداد سیاسی پیدایش استالینیسم در برابر غرب متحد و یکدست، الزاما روبرو شده بود و دریغا نه چندان دور با مرگ او این بیماری بدخیم تمرکز ارادهی فردی و تمامیتگرائی حزبی نیز در دل احزاب کمونیست خواسته و یا ناخواسته برای همیشه نطفه وجود بست و تقویت و تدریج رشد خرشچفیسم مایهی تحریف، ایراد و بروز علنی آن تناقضها، تضادها و تحریفهای نظری و عملی در حزب کمونیست را از گنگرههای ٢٠ تا ٢٢ آرام آرام جا داد که روند دراز مدت آن، مادر این چرخش به راست، دگردیسی خائنانه و لاجرم ویرانی اصولا اجتنابناپذیر بلوک چپ در ١٩٨٩ میباید بوده باشد. از همان زمانها مبانی تئوریک احزاب مارکسیست کمونیست در گستره کشورهای برادر و یا چپ بزرگ دچار اشکال تحریف، تخلخل و انشعابهای بیشتر و دوری از هم و صف آرائی متقابل اردوگاه مستقل علیه خود شد و روز بروز رودرروئیهای غم انگیزترشان علنی میشدند و توامان گرایشات متضاد و بیهوده در جنبش چپ و کمونیستی به سود راست را پیاپی خلق میکردند و خود نیز یکی پس از دیگری همگی در راه و گردنههای تند کمرشکن قرار گرفته، ناکار گشته و از دور تند مبارزهی سوسیالیستی و ضدامپریالیستی به بیرون از گردونه آرمان انسانمداری پرتاب شدند که مقابله آنان با هم و ریزش همبستگی بلوک چپ علیه هم، همانطور که میدانیم تا پایان عمر آن اردوگاه ضعیفتر و فروریزی تدریجی آنها بیوقفه ادامه داشته است.
به همین خاطر بیسبب نیست، چه پیش و یا پس از آن شکست تاریخی احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست جهان با همهی تاریخ شگرف تکاپو، تلاش و تعهد فراموش نشدنی آنها به نوع انسان کارمزد و زحمتکش سیر نزولی کرد و دردا که هماهنگ با آن ضعفهای ریشهای و بزرگ، ظروف اقتدار حزبی نیز به نوبهی خود تبدیل شدند به تجمع صِرف الیتِ روشنفکران و تئوریسینها و تر نتیجه و همواره یک بیک آنان به کاستها و کادرهای بیهویت مطلق حزبی و مسخ شده درآمدند و خیلی زود در میان راه ناهموار نبرد طبقاتی گمراه و آشکارا از پشتیبانی توان نیروهای برابرجو و آزادی خواه و کارگران و تهیدستان و نیروهای میانی کارمزد فکری و یدی خانه خراب بیبهره گشتهاند و اغلب سران آنها به دلایل زیادی، همان انرژی مفید انقلابی اجتماعی طبقاتی را خود بیش از دشمن سوده، فرسوده و یا بسیاری را به سهولت در دام فرقهای ربوده و یا ناآگاهانه به تقلیل و تباهی برده و کشانده است.
پس از تزلزل اقتدار اردوگاه چپ و ریزش امید انسانِ بیپناه، بیکار و بینان به فردائی آزاد و بهتر، رشد خرُه گونه ناباوری چپ به اهداف والای انسانی خود، و در پایان، انفجار مهیب و نابود شدن کل قطب قدرت چپ و کمونیست و سپس، آغازیدن جرأتی بیشرمانه و شعاری سادهانگارانه بر پایان تاریخ و \"نبرد طبقات\" توسط فوکویاماها و سپس تافلرها در اشکال متنوع آن در بیخ گوش کارگران جهان نواخته شد که مبنی بر سازش طبقاتی بود و هست و همه جا توسط امپراطوریهای مدیائی رسانهای جارزده شد و هنوز هم با وجود ابعاد فقر و گرسنگی میلیاردی و جنگهای خونین وحشتناک، بیهیچ دریچهی امیدی به سوی نان و آزادی همچنان زده میشود. گوئی برای خوشبختی بشریت زیر ستمِ استبدادهای ریز و درشت و وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیکتاتوریهای هولناک ساختار سرمایهداری آزاد، انگل و بیوطن، مزاحم و مانع پیشرفت نوع انسان و همهگیر شدن نان و آزادی برای همگان، مقصر این فجایع تنها چپ بود و حالا بدون وجود سیستماتیک و اجرائی چپ، برای نوع انسان مزدبگیر، یکباره آزادی، آرامش و رفاه به این جهان ناامن، بیدادگر و فقرزده روی آورده و همچنین هیچ اصولیتی متضاد، واقعی و آنتاگونیستی در جوامع طبقاتی جهانِ کاپیتالیستی میان منافع متضاد \"کار و سرمایه\" نشانهای باقی نگذاشته و در آینده هم وجود خارجی نخواهد داشت! زیرا بنا بر تئوری پایان تاریخ فوکویاما: رشد کمی و رفاه کیفی لایهی میانی، پیوسته به تضعیف دو قطب کار و سرمایه حرکت کرده و به سود سازشکاری اجتماعی و فراطبقاتی منتهی خواهد شد! و یا به گفتهی تافلر: اهرمهای رشد و تولید دیجیتالی وابستگی به نیروی کار و سرمایه را کم و یا ناچیز میسازند و آن خود مرور به تعدیل سرمایه و امکان شکلگیری برابر فرصتی بهتر از مبارزه طبقاتی برای کسب نان خواهد داد. آیا از این خود و مردمفریبی آنان، چه کسی جز سرمایه سود و حاصلی خواهد برد؟
در این تئوریهای پوک نئولیبرال ضدبشری عمدا جایگاه عملا موجود و\"کنونی\" انسان کارمزد (فکری و یدی)رسما مفقود و همچنان در برابر سرمایهها و گلوبال مات و پات مفروض شده است و همهی آن تحریفها و وعدههای ذهنی نئوبورژوالیبرالی که با واقعیات متضاد جامعه بشری امروز بیگانه هست، بیشتر چیزی شبیه رویاپردازیهای گلاسنوست و پروسترویکای گورباچف میباشد و یقینا روند پیش بینی شدهی تخلخل منافع اجتماعی، سرخوردگی دخالت و حضور مردمی، روشنفکری و بیش از همه سیاست کارگری را نسبت به کل احزاب چپ، کمونیست و مارکسیست جهان را درپی و هدف خود دارد و فعلا هم تا انفجار دوباره و بزرگتر ٩٩ % های آمریکا و یا بهار شگرف تر عرب دیگر با خوشخیالی رواج تقریبی خواهد یافت و شاید کمکم نیز چنان توهم بیپایهای را هم بتواند تنها در درون و میان اذهان بخشی از نیروهای دمکرات، مترقی و برابری جوی خسته از استبدادها برای مقطعی راه برد؛ البته نه آن بخش آگاه به تاریخ و اقتصاد سیاسی را او نمیتواند به آسانی فریب دهد و آنها را به رودروی با اهداف کارگری، انسانی و انقلابی چپ وادارسازد.
در این زمین خشک و خونین و در این زمانه بیداد جای پیچیدهگوئی روشنفکرانه و طرح مبارزهی ایدئولوژیک و یکسویهپردازانه ذهنی چه مارکسیستی و یا نئولیبرالیستی و...بیش از این دیگر جابز نیست و مردم کارمزد ما و کارگران جهان هم اینک نان و توامان آزادی مبرم و عاجل میخواهند و باید دانست که راه کارگران، کمونیستها، چپها و همه مدافع آزادی و برابری در این گردنههای تند و کمرشکن امروز و فردا یک مبارزه ایدئولوژیک، آنهم با این دستان و شکمهای خالی نیست؛ بلکه راهی حیاتی و بسیار دشوار است. تازه یادمان باشد که بخشی از نیروهای کمونیست، چپ، مترقی و دمکرات دیروز، اینک شجاعانه مدافعان و شیپور طرحهای نئولیبرالیسم شده و جامه تغییرِ مسلکی پوشیده و مواضع چرخشی ١٨٠ درجهای از گذشته خود یافته و تسلیم و تسخیر تشعشع قدرت قدر کنونی راست و طرحهای مصلحتگرائی شده و در برابر توان سرمایه، لنگ انداخته و به سود جبهه دشمن اکثریت مردم زمینگیرشده جهان، رسما به چماقی علیه چپ، تحقیر واماندگی تاریخی و مبارزهی طبقاتی مارکسیستی و ناگزیر به صف و اردوی چپ ستیزی مغرورانه روی آوردهاند تا مگر از قافلهی نئولیبرالیسم و وفادار به آن علم و کتل ضد انسانی برای خود نشانهی ترقیی خواهی راست نئولیبرال را بدست گرفته باشند.
تردید ندارد که ستون فقرات سیاسی کاپیتالیسم و امپریالیسم را سرمایه آزاد جهانی به سادگی پشنیبانی مالی، مدیائی و لجستیکی میکند؛ در حالیکه همچنان کارگران، چپ رنگین، خصوصا چپ بزرگ کارگری، در خاورمیانه، آسیا، آفریقا و اروپائی همچون همیشه دارای هیچکدام از اهرمهای چشمگیری سرمایه نیست و خلاء آن به طیفهای هار راست و وابستگانشان چنین نیروهای خودفریبی را به آسانی هدیه میدهد.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.
خیلی پیشتر از فروریختن بلوک آنچنانی سوسیالیستی در هم که هیچگاه نیز توان هجوم سیاسی و اقتصادی علیه راستها را نیافت، دیری بسی بلندتر از آن بود که چپ جهانی، عمدتا به سرکردگی شوروی در حال دفاع و موضع مقاومت برای حفظ حداقل دستاوردهای شگرف انقلاب اکتبر قرار داشت و پیوسته در میان معضلات پیچیده، عمیق و گسترده تبعیضها و نابرابریها میکوشید و میخواست نان، آزادی، آموزش، پرورش و مشکلات چگونگی کسب آنها را برای همه مردمان جهان و به شکل سوسیالیستی آن روزگار تعمیم دهد و به دنبال راهی ممکن و موثر و فراملی بود که دیدیم عملا میسر نشد و خود آن ساختار الیتهگرای مستبد حزبی نیز بیش از پیش سر درگم صِرف اقتصاد و حزب مطلق دولتی گشت و خصوصا در برابر غول درنده سرمایهداری جهانی، مجبور بود هم برای اتحادِ جماهیر شوروی نوپا و هم برای دعاوی، همبستگی و پشتیبانی جهانی خود پیگیر به مبارزهی چندجانبه رو کند و برای ماندگاری و گسترش نظام جوان خود در آن نبرد نابرابر مدام دست و پا بزند و مسلما تا دم آخر نیز به شهادت تاریخ متعهدانه میزده است.
آن شکست اجتنابناپذیر در حالی بود که ساختار سیاسی و اقتصادی ریشهدار سرمایه بیگسست رشد انگلی میکرد و در سایهی ترویج و تعمیق جنگها به غارت هستی مردمان جهان چنگ تیز میبرد و همزمان تمرکز توان قوای مشترک بورژوازی جهانی، اگر چه با تفاوتها، بحرانها و افت و خیزهای مقطعی و پیاپیاش دست در گریبان، اما همچنان متحد مانده و رقیبی فوق نیرومند در برابر چپِ پراکنده و متعارض با هم منسجم بوده است. رشد و اوج امپریالیسم در کج دار و نریزها پیوسته سرپا ماند و با تمام توان و همراه با سیاستهای ائتلافی و نظامی ناتو بر علیه حتی هر جنبش خرُد و خودرهانی بخش ملی و ضدامپریالسیتی و یا در ستیز با نبردهای انقلابی کلان و برابری جویانه در پهنهی گیتی، بیمحابا به یاری دولتهای فاسد، استبدادی و دست نشانده خود رفته و علیه احزاب نوخاستهی چپ و کمونیست یکسره تاخت و تاز میکرد. همانگونه که همه کشورهای شرق و خود اتحاد شوروی تا پایان حیاتش همیشه دچار و ناچار به مقابله با تهاجم و تهدیدات نظامی ناتو از یکسو و رشد اقتصاد بازار مصرفی و فریبدهنده غرب از سوی دیگر قرار داشت و اردگاه چپ را به شدت در برابر هجوم دمکراسی بورژوائی، بازار آزاد مصرفی و خواست مشابه غربی آن توسط تودههای نیروی کار که همان دمکراسی حق انتخاب نام داشت، مواضع کل شرق را در برابر غرب به شدت آسیبپذیر کرده بود.
بنابراین، جبههی چپ در برابر جبههی مشترک، مقتدر و جهانخوار امپریالیسم آمریکا و یاران او هرگز فرصت بررسی، اصلاح، تکمیل و تغییر پدیدههای سیاسی اجتماعی کهنه به تازه و پیشبرنده و الزامی خود را نه تنها مستقلا نداشت و نیافت؛ بلکه به همین خاطر نیز نقاط ضعفاش پیوسته تشدید میشد و به مرور از خود و اهداف و پایگاه اجتماعی کارگری تودهای بیگانه ماند و گمراهتر شد و بسیار دور افتاد و در عرصههای مختلف باور به مبارزهی طبقاتی سیاسی در اعماق حزب کمونیست سست و ضعیفتر شد و ناگزیر هرچه بیشتر رو به تدافع، نرمش و سازشِ صوری در قطببندی آن دوران شکننده بین شرق و غرب به تله افتاد و همچون اسیری در دامِ مرگ و نجات خود، گرفتار سیاستهای متناقض کیش رهبری برای بقای نظام، لاجرم تعارض سران حزبی با تئوریهای کارگری مارکسیستی، نزاع قدرتگیری سران حزب علیه همدیگر، سپس بیگانگی با اهداف و ارادهی دخالتگرانه و خودحکومتگری کارگری گشت و سرآخر حاکمیت مطلق تک حزبی، آنهم بدون وجود فضای باز نقد و پلورالیزم نظری تکصدائی مستولی شد و در نتیجهی گرایش حزب به بیرون از دوایر کارگری مردمی، مماشات دیپلماتیک و طبعا ضدحزبی رهبران با غربیها، مایهی دوری بیشتر و همیشگی تودهها از احزاب خودرأی چپ و کمونیست علنا عینی و واقعی شده بود.
شاید آغاز منطقی و ضروری تحریک و تنفذ آن بیگانگی احزاب کمونیست با آرمانهای کارگران و تودههای فرودست در دوران پس از مرگ لنین میبایست سریع و به سادگی در پندار ریوزیونیسم آن دوره میسر میشد که شد. چراکه حزب کمونیست با خشونت کورِ جنگ جهانی دوم و ایجابِ ایجاد استعداد سیاسی پیدایش استالینیسم در برابر غرب متحد و یکدست، الزاما روبرو شده بود و دریغا نه چندان دور با مرگ او این بیماری بدخیم تمرکز ارادهی فردی و تمامیتگرائی حزبی نیز در دل احزاب کمونیست خواسته و یا ناخواسته برای همیشه نطفه وجود بست و تقویت و تدریج رشد خرشچفیسم مایهی تحریف، ایراد و بروز علنی آن تناقضها، تضادها و تحریفهای نظری و عملی در حزب کمونیست را از گنگرههای ٢٠ تا ٢٢ آرام آرام جا داد که روند دراز مدت آن، مادر این چرخش به راست، دگردیسی خائنانه و لاجرم ویرانی اصولا اجتنابناپذیر بلوک چپ در ١٩٨٩ میباید بوده باشد. از همان زمانها مبانی تئوریک احزاب مارکسیست کمونیست در گستره کشورهای برادر و یا چپ بزرگ دچار اشکال تحریف، تخلخل و انشعابهای بیشتر و دوری از هم و صف آرائی متقابل اردوگاه مستقل علیه خود شد و روز بروز رودرروئیهای غم انگیزترشان علنی میشدند و توامان گرایشات متضاد و بیهوده در جنبش چپ و کمونیستی به سود راست را پیاپی خلق میکردند و خود نیز یکی پس از دیگری همگی در راه و گردنههای تند کمرشکن قرار گرفته، ناکار گشته و از دور تند مبارزهی سوسیالیستی و ضدامپریالیستی به بیرون از گردونه آرمان انسانمداری پرتاب شدند که مقابله آنان با هم و ریزش همبستگی بلوک چپ علیه هم، همانطور که میدانیم تا پایان عمر آن اردوگاه ضعیفتر و فروریزی تدریجی آنها بیوقفه ادامه داشته است.
به همین خاطر بیسبب نیست، چه پیش و یا پس از آن شکست تاریخی احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست جهان با همهی تاریخ شگرف تکاپو، تلاش و تعهد فراموش نشدنی آنها به نوع انسان کارمزد و زحمتکش سیر نزولی کرد و دردا که هماهنگ با آن ضعفهای ریشهای و بزرگ، ظروف اقتدار حزبی نیز به نوبهی خود تبدیل شدند به تجمع صِرف الیتِ روشنفکران و تئوریسینها و تر نتیجه و همواره یک بیک آنان به کاستها و کادرهای بیهویت مطلق حزبی و مسخ شده درآمدند و خیلی زود در میان راه ناهموار نبرد طبقاتی گمراه و آشکارا از پشتیبانی توان نیروهای برابرجو و آزادی خواه و کارگران و تهیدستان و نیروهای میانی کارمزد فکری و یدی خانه خراب بیبهره گشتهاند و اغلب سران آنها به دلایل زیادی، همان انرژی مفید انقلابی اجتماعی طبقاتی را خود بیش از دشمن سوده، فرسوده و یا بسیاری را به سهولت در دام فرقهای ربوده و یا ناآگاهانه به تقلیل و تباهی برده و کشانده است.
پس از تزلزل اقتدار اردوگاه چپ و ریزش امید انسانِ بیپناه، بیکار و بینان به فردائی آزاد و بهتر، رشد خرُه گونه ناباوری چپ به اهداف والای انسانی خود، و در پایان، انفجار مهیب و نابود شدن کل قطب قدرت چپ و کمونیست و سپس، آغازیدن جرأتی بیشرمانه و شعاری سادهانگارانه بر پایان تاریخ و \"نبرد طبقات\" توسط فوکویاماها و سپس تافلرها در اشکال متنوع آن در بیخ گوش کارگران جهان نواخته شد که مبنی بر سازش طبقاتی بود و هست و همه جا توسط امپراطوریهای مدیائی رسانهای جارزده شد و هنوز هم با وجود ابعاد فقر و گرسنگی میلیاردی و جنگهای خونین وحشتناک، بیهیچ دریچهی امیدی به سوی نان و آزادی همچنان زده میشود. گوئی برای خوشبختی بشریت زیر ستمِ استبدادهای ریز و درشت و وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیکتاتوریهای هولناک ساختار سرمایهداری آزاد، انگل و بیوطن، مزاحم و مانع پیشرفت نوع انسان و همهگیر شدن نان و آزادی برای همگان، مقصر این فجایع تنها چپ بود و حالا بدون وجود سیستماتیک و اجرائی چپ، برای نوع انسان مزدبگیر، یکباره آزادی، آرامش و رفاه به این جهان ناامن، بیدادگر و فقرزده روی آورده و همچنین هیچ اصولیتی متضاد، واقعی و آنتاگونیستی در جوامع طبقاتی جهانِ کاپیتالیستی میان منافع متضاد \"کار و سرمایه\" نشانهای باقی نگذاشته و در آینده هم وجود خارجی نخواهد داشت! زیرا بنا بر تئوری پایان تاریخ فوکویاما: رشد کمی و رفاه کیفی لایهی میانی، پیوسته به تضعیف دو قطب کار و سرمایه حرکت کرده و به سود سازشکاری اجتماعی و فراطبقاتی منتهی خواهد شد! و یا به گفتهی تافلر: اهرمهای رشد و تولید دیجیتالی وابستگی به نیروی کار و سرمایه را کم و یا ناچیز میسازند و آن خود مرور به تعدیل سرمایه و امکان شکلگیری برابر فرصتی بهتر از مبارزه طبقاتی برای کسب نان خواهد داد. آیا از این خود و مردمفریبی آنان، چه کسی جز سرمایه سود و حاصلی خواهد برد؟
در این تئوریهای پوک نئولیبرال ضدبشری عمدا جایگاه عملا موجود و\"کنونی\" انسان کارمزد (فکری و یدی)رسما مفقود و همچنان در برابر سرمایهها و گلوبال مات و پات مفروض شده است و همهی آن تحریفها و وعدههای ذهنی نئوبورژوالیبرالی که با واقعیات متضاد جامعه بشری امروز بیگانه هست، بیشتر چیزی شبیه رویاپردازیهای گلاسنوست و پروسترویکای گورباچف میباشد و یقینا روند پیش بینی شدهی تخلخل منافع اجتماعی، سرخوردگی دخالت و حضور مردمی، روشنفکری و بیش از همه سیاست کارگری را نسبت به کل احزاب چپ، کمونیست و مارکسیست جهان را درپی و هدف خود دارد و فعلا هم تا انفجار دوباره و بزرگتر ٩٩ % های آمریکا و یا بهار شگرف تر عرب دیگر با خوشخیالی رواج تقریبی خواهد یافت و شاید کمکم نیز چنان توهم بیپایهای را هم بتواند تنها در درون و میان اذهان بخشی از نیروهای دمکرات، مترقی و برابری جوی خسته از استبدادها برای مقطعی راه برد؛ البته نه آن بخش آگاه به تاریخ و اقتصاد سیاسی را او نمیتواند به آسانی فریب دهد و آنها را به رودروی با اهداف کارگری، انسانی و انقلابی چپ وادارسازد.
در این زمین خشک و خونین و در این زمانه بیداد جای پیچیدهگوئی روشنفکرانه و طرح مبارزهی ایدئولوژیک و یکسویهپردازانه ذهنی چه مارکسیستی و یا نئولیبرالیستی و...بیش از این دیگر جابز نیست و مردم کارمزد ما و کارگران جهان هم اینک نان و توامان آزادی مبرم و عاجل میخواهند و باید دانست که راه کارگران، کمونیستها، چپها و همه مدافع آزادی و برابری در این گردنههای تند و کمرشکن امروز و فردا یک مبارزه ایدئولوژیک، آنهم با این دستان و شکمهای خالی نیست؛ بلکه راهی حیاتی و بسیار دشوار است. تازه یادمان باشد که بخشی از نیروهای کمونیست، چپ، مترقی و دمکرات دیروز، اینک شجاعانه مدافعان و شیپور طرحهای نئولیبرالیسم شده و جامه تغییرِ مسلکی پوشیده و مواضع چرخشی ١٨٠ درجهای از گذشته خود یافته و تسلیم و تسخیر تشعشع قدرت قدر کنونی راست و طرحهای مصلحتگرائی شده و در برابر توان سرمایه، لنگ انداخته و به سود جبهه دشمن اکثریت مردم زمینگیرشده جهان، رسما به چماقی علیه چپ، تحقیر واماندگی تاریخی و مبارزهی طبقاتی مارکسیستی و ناگزیر به صف و اردوی چپ ستیزی مغرورانه روی آوردهاند تا مگر از قافلهی نئولیبرالیسم و وفادار به آن علم و کتل ضد انسانی برای خود نشانهی ترقیی خواهی راست نئولیبرال را بدست گرفته باشند.
تردید ندارد که ستون فقرات سیاسی کاپیتالیسم و امپریالیسم را سرمایه آزاد جهانی به سادگی پشنیبانی مالی، مدیائی و لجستیکی میکند؛ در حالیکه همچنان کارگران، چپ رنگین، خصوصا چپ بزرگ کارگری، در خاورمیانه، آسیا، آفریقا و اروپائی همچون همیشه دارای هیچکدام از اهرمهای چشمگیری سرمایه نیست و خلاء آن به طیفهای هار راست و وابستگانشان چنین نیروهای خودفریبی را به آسانی هدیه میدهد.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.