دولت/امپراطوری ایرانی - بخش دوم و پایانی
20:02 - 4 فروردین 1394
Unknown Author
ذکریا قادری
ایران زمین ناشی از تسلط پارسها بر سایر اقوام که سرزمینها اقوام دیگر را که از هستی سیاسی ساقط کرده بودند را ایران زمین نامیدند. اتفاقاً نهاد شاهنشاهی و دولت ایرانی از برای حفظ سلطه پارسها بر سایر اقوام ایجاد شد و نهاد شاهنشاهی همچون مفهوم ایران ویچ نه برابری اقوام بلکه در انحصار سلطه قوم پارس بر سایر اقوام بود. «ازدیاد جمعیت یا کمبود تولیدی مواد غذایی سبب میشود که قبایل برای دستیابی به منابع جدید به قبایل یا اقوام دیگر حمله کنند در ادامه این تغییر و تحولات قبیله غالب با اشغال سرزمینها و مردمان جدید، آنها را به زیر کنترل خود در آورد از این پس کنترل به شکل سابق یعنی رهبری یا ریاست قبیله عملی نبود رئیس قبیله غالب به قدرتی دست یافت که برای حفظ آن ناچار بود از نهاد دولت که اهرمی سازمان یافته از سلسله مراتب است استقاده کند شکل مناسبات قومی با روابط خونی به گروه بندیهای طبقاتی یا قشربندی جدید بدل می شد به طوری که افراد اقوام مغلوب جز طبقات تحتانی جامعه در می آمدند دولت جدید که از اعضای قبیله غالب شکل میگرفت افراد اقوام مغلوب را به کارهای اجباری و دشوار تا حد بردگی وا میداشت نیروی نظامی دولت جدید نه از افراد قبیله و قوم خودی بلکه از همه قبایل و به صورت حرفه ای یعنی سربازگیری شکل میگرفت اگر قوم غالب قادر نبود از افراد قبایل مغلوب استفاده کند آنها را میکشت تا سلطه خود را بر سرزیمنهای انها تضمین کند یا به انها اجازه میداد در سرزمینهای خود بمانند ولی مالیات بپردازند، یعنی حفظ جامعه بدون برخورداری از استقلال سیاسی»(Diamond,١٩٩٧,٢٨٩-٢٩٢) .. علت اصلی شورش پارسیان بر ضد مادها و طمع اصلی کوروش برای تصرف ماد؛ ظاهرا این بود که پارسها در عطش ثروت ماد میسوختند(هرودت، مازندرانی، ١٣٨٧: ٩٩-١٠٠. بریان، فروغان،١٣٨٠، ٢٣). پس از سه سال جنگ و ستیز که کوروش موفق به شکست آستیاگ و مادها گردید کوروش اکباتان را غارت و تمامی ثروتهای آن را به پاسارگاد انتقاد داد(گرشویج، همان،٦٤٤. دیاکونوف ،١٣٨٨: ٣٩٠). بنابراین، در نتیجه برتری نظامی قوم پارس و تارایج مازاد و انباشت ثروتهای ماد و سایر متصرفات، قوم پارس به طبقه برتر و قوم ماد در نتیجه ضعف اقتصادی متحمل شده از سوی پارسها، به طبقهی ضعیفتر و برده مبدل شد چون مادها در کتیبهها هخامنشی(آپادانا) به عنوان خراج گذار معرفی شدهاند(یونگ ،١٣٨٥: ٩٠) در حالی که پارسها چون ملت فرمانروا بودند، از مالیات معاف بودند(ایوانف ،١٣٥٨: ٨٨. کوک،١٣٨٣: ٨٦). تاراج مازاد انباشت سرمایه اقوام زیر سلطه، قوم برتر نظامی پارس را به طبقۀ برتر و اقوام زیر سلطه را به طبقه فروتر تبدیل کرد. دولت ایرانی هم ابزار سلطه قوم/طبقه برتر پارسی بر اقوام زیر سلطه بود.
انگلس سه شکل عمده پیدایش دولت را آتنی، یعنی دولت طبقاتی، رومی، یعنی غلبه اشراف بر جامعه و ژرمنی یعنی فتح سرزمینها قالببندی میکند. ایران باستان را میتوان ابتدا شکل ژرمنی و سپس رومی نامید(علمداری ١٩٣). یعنی دولت ایرانی اساساً بر مبنای الگوی فتح و عطش ثروتهای مادی شکل گرفت و سپس این برتری نظامی/قومی در نتیجه تاراج ثروتهای مادی، به برتری اقتصادی/طبقهای مبدل شد و قوم برتر که انحصار قدرت دولتی را در دست داشت، طبقۀ اشراف و صاحب منصبان نیز شدند. دوره هخامنشیان، دوره فتح یا همان الگوی ژرمنی است«هخامنشی بیشتر به فتوحات نظر داشت تا مانند ساسانی و اشکانی به توسعه فئودالیسم»( ویدن گرن،٣٣٥). طبقۀ نظامیان پارسی با تصرف سرزمینهای سایر اقوام، زمینهای آنان را نیز تصرف و پادشاه به پاس زحمتهای نظامی آنان، سرزمین سایر ملل را ملک شخصی نظامیان میکرد «الوح گلی بابلی پارسیانی را به ما معرفی میکنند دارای تیول و املاک زیاد بودند» درنیمه غربی تمام املاک در دست اشرافیت پارسی است اما در شرق معلوم نیست که ایا بومی هستند یا پارسی،التهایم، بیکرمن، یونگ و فرای نظریه دوم را قبول دارند»(کوک،گرشویچ،١٣٨٧: ٣٣٥: ٢). یعنی املاک و زمینهای تصرف شده سایر اقوام به نخبگان نظامی پارس بخشوده میشد و همین قوم برتر را به طبقۀ برتر مبدل میکرد. «کوروش در مناطق فتح شد فرمانروایان از خود میگذاشت.
بنابراین، مانند شاهنشاهان ماد ........ شاه شاهان یا شاهنشاه حقیقی نبودهاست»(کوک، ١٣٨٣، ٨٨). دولت یا امپراطوری هخامنشیان در انحصار قوم پارسی بود و کل مناصب مهم و ساتراپها از قوم پارس و خاندان هخامنشی بودند. اقوام مغلوبی چون ماد، هیچ نقشی در فرمانروایی و هیچ مشارکتی در قدرت نداشتند. «پیر بریان» از بزرگترین ایرانشناسان، به درستی توهم سلطه مشترک ماد/پارس را زیر سئوال میبرد:«اگر از سلطه ماد-پارس سخن گوییم راه افراط پیمودهایم تمامی نویسندگان باستان کوروش را بهاین علت بزرگ میدارند که برتری را از مادها گرفته و به پارسیان منقل کرده است. اهمیت میراث ماد در تشکیلات اداری کوروش. با فاصله باید ارزیابی شود تاثیر عیلامیان در پاسیان به طور قیاس ناپذیری عمیقتر است. نام ماد به خشترپاون نشین تغییر یافت و برخلاف پارس مانند هر خشترپاون دیگری بایست خراچ میپرداخت و وجود هیچ خشترپاونی که خاستگاهش ماد باشد تایید نشدهاست(بریان، همان،١٢٥) و فرماندهان نظامی ماد –که مادها صرفا درمناصب نظامی مورد استفاده پارسی بودند مانند نظامیان درجه سوم امروزی که از کُردهای کرمانشاهی و... هستند- ......... میبایست با فرماندهان پارسی و..... همکاری میکردند»(بریان، همان،١٢٦). خشترپاونهای کوروش و کمبوجیه بدون استثناء از خانوادههای پارسی برخاستهاند(همان).
شاه محتضر –کمبوجیه بعد از شورش گئوماته مادی- متشخصترینها را بر بالین خود احضارکرد تا آنها را وادارد که به مادها اجازه دستیابی به برتری دوباره را ندهند(بریان، همان،١٢٦). این آخرین وصیت کمبوجیه ، در بازپس گیری قدرت از مادیها-با قیام گئوماته-به خوبی انحصار قدرت در دست پارسها و به حاشیه راندن مادها را نشان می دهد. اگر سلطه مشترک بود نه مادها دوباره برای احیای قدرت از دست رفته به رهبری گئوماته ، فرورتیش و جیثر تخمه قیام میکردند و نه کمبوجیه در از دست رفتن قدرت فغان سر می داد. کمبوجیه اشارهای به احیای سلطه مشترک نکرده است بلکه صراحتا ، به بازپس گیری قدرت پارسیان از مادها اشاره میکند. یعنی قبل از قیام گئوماته، قدرت و سلطه در انحصار پارسها به رهبری کوروش و کمبوجیه بودهاست.
«عدم حضور آشکار مادها و اقوام دیگر در مناصب مهم امروزه پذیرفته شدهاست و این نظر که مادها و پارسها متحد، و به قومی واحد تبدیل شدند جای تامل جدی دارد»(کوک،گرشویج، ،١٣٧٨،٢٣٢). اسپاتنیس کماندار داریوش اول که مادی متصور شدهاست، دلایل زیادی داریم از خانواده پارسی است(کوک، همان،٣٣٣). پارسها از لباس مادها استفاده میکردند. چون در کتیبهها پارسیان با لباس مادها حک شدهاند توهم مشارکت مادها در امپراطوری پارسها برساخته شد.«در حالی که به غیر از هارپاگ که به دلیل خدمت به کوروش و خیانت به مادها در هخامنشی ا،ستثناء است همه دیگر ساتراپ های هخامنشی پارسی بودند. پانزده افسر داریوش نیز همگی پارسی و از چهل افسر رده بالا همگی پارس بودند. حکومت هخامنشی به موضوعی خانوادگی تبدیل شده بود که از اقوام نزدیک و فامیل استفاده میکردند» (کوک، همان،٣٣٤). «در امپراطوری جدید ....(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند و شخصیتهای برجسته محلی فقط دستیار این گروه بودند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط مینامیم و بیشتری اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندآنهای اشراف پارسی تشکیل می دادند.حتی قضات سلطنتی هم پارسی بودند»(بریان، همان،١٢٦-١٢٧).ترکیب کارکنان بلند پایه شاهنشاهی به نحو چشمگیری مبین آن است که شاهنشاهی را مجموع خاندآنهای بزرگ اشراف که پیرامون دودمان هخامنشی و سنن فرهنگی قوم پارس جمع بودند اداره میکردند(بریان، همان،٥٥٣ ). با تصرف ماد توسط پارسها/ایرانیها «اکباتان غارت شد، مادیها به بردگی گرفته شدند، و برای ان خراج وضع کردند. به تدریح بزرگان ماد در زمان داریوش و خشایار نابود گشتند و حتی ظواهر کاذب و رسمی یگانگی دو پادشاهی ماد و پارس نیز بعد از داریوش اول دیگر مراعات نشد»(دیاکونوف، همان،٣٩٠). داریوش شاه میگوید:« سپاه پارسی را نگه دار»،«داریوش شاه شاهنشاه پارس» در این جمله داریوش تمام دولت خود را مبتنی بر سپاه پارسی میداند(یونگ ،١٣٨٥: ١٠٥). در ساختمان دولت خود از پارسها استفاده کرد، که سلطنت ملی/ قبیلهای پارسی را محکم کرد. مناصب بزرگ دولتی و درباری همه به قوم پارس میرسید(همان:١٠٥- ١٠٤). داریوش پایه دولت خود را بر اصل نجبای پارسی و قوم پارس گذاشت(همان:٨١). هیچ شورشی هم درمقابل داریوش و کوروش توسط پارسها شکل نگرفت چون آنها ازمالیات معاف و مالیات ومنابع سایر اقوام به جیب آنها سرازیر می شد.داریوش«چند بودند اقوامیکه داریوش شاه بر آنان فرمان میراند»«خواهی دانست نیزه جنگجوری پارسی به دور دست رسیده است».(بریان ،١٣٨٠: ٢٧٢).«بنابراین، داریوش نه قصد بزرگداشت وحدت سیاسی ایران را داشته، نه تاکید بر وجود حوزه تسلط مشترک پارسی –مادی را. وقتی پارس در فهرستها قید میسود همیشه در راس است مرکز شاهنشاهی همان پارس است.»(همان.٢٧٨). بقیه اقوام صرفا به عنوان بنده و خراجگذار معرفی میشوند.
«اساساً در کتیبه به جای واژهایران، بیشتر بر روی واژه پارس تاکید دارند برای اینکه اساساً خود را در مقابل مادها تعریف میکردهاند»(ویسهوفر ،١٣٧٧، ١٣). «داریوش شاه میگوید: این شهریاری که گئوماتا مغ از کمبوجیه گرفته بود این شهریاری از مدتها پیش از آن خاندان ما بود»(DB,١,٤٣-٤٨).«هر کسی که به من وفادار بود او را پاداش دادم و هر کسی که خیانت کرد او را سخت مجازات نمودم»«کسی که میکوشید به خاندان من نیکی کند پاداش دادم و کسی را که زیان رسانید من تنبیه کردم»(٦٧- DB,٤,٦١). طبق گفته خود داریوش کبیر، نه سلطه مشترک ماد و پارس معنی داشته و نه وحدت سیاسی ایران زمین چند ملیتی، بلکه حق حاکمیت مطلق نه تنها محدود به پارسها بوده، و سایر اقوام مانند گئوماتا و فرورتیش مادی در صورت مشارکت غاصب و اهریمن محسوب میشدند بلکه در پارسها نیز محدود به خاندان هخامنشیان است. امپراتوری ایران زمین متکی بر قوم پارس و طبقه اشرافی شاهی بودهاست و اجازه مشارکت سایر اقوام و مردمان را نداده است.
هرودت مینویسد : فضیلت اقوام از نظر پارسیان بسته به دوری مکانی بود چون خود را از همه بهتر و مرکز میدانستند آنان که از آن دورتر بودند بدتر بودند (هرودت به نقل از بریان، همان:٢٧٨ ).«هخامنشیان و داریوش و برخلاف یونانیان و که جهان را به قارهها تقسیم میکردند کلیت امپراطوری را نه بر مبنای جغرافیایی، بلکه قومی رده بندی میکردند. پارس در مرکز جهان بود با تاکید بر تمایز هخامنشیان از دیگران و ابداع داستان های خواب آستیاگ به تقدس بخشی به حکومت خود پرداختند»(مقدمه صادقی بر کتاب قیام گئوماته، ویسهوفر،١٣٨٩: ١٤-١٥). پارس گرایی در نبشتههای داریوش به خوبی مشهود است ایا در کوروش نیز،با توجه به مصلحت اندیشی وی ،میتوان رگههای پارسگرایی وی را تشخیص داد؟
پاسارگاد کاخ اصلی هخامنشی در فارس، نام آن از پارس، برگرفته از نام قبیلهای کوروش است. پاسارگاد به لحاظ شخصی و سیاسی برای او-کوروش-مهم بود حتی پس از ساختن تخت جمشید،پاسارگاد به صورت یک معیار مهم برای مشروعیت حکومت و نیز یک مرکز تشریفاتی برای تاجگذاریها، باقی ماند.
(گارثویت،همان،١٠١). اما این همه اهمیت پاسارگاد، که حتی شاهان بعدی هخامنشی، با وجود کاخهای بزرگتر و با ابهت تری چون تخت جمشید و شوش و بابل و همچنان در ان تاج گذاری میکردند، ناشی از چه چیزی بود؟ استرابون میگوید: کوروش برای پاسارگاد ارج فراوان قائل بود به سبب ان بود که در همین مکان به اخرین نبردی دست زده بود که ایشتوویگو(آستیاگ) ماد در ان شکست خوده بود و امپراطوری اسیا را در دست او قرار داد و برای انکه خاطره این رویداد زنده بماند کوروش کاخ پاسارگاد را بنیان نهاد( کتاب ١٥ فصل ٣ بند ٨.به نقل از بریان،همان،١٣٢). بنابراین، پاسارگاد پایتخت و نماد شاهنشاهی هخامنشی، به افتخار پیروزی بر مادها، و مهمتر اینکه، ریشه در واژه پارس، به معنی تاکید بر اصل و نصب عشیره ای/قومی پارس است.که به خاستگاه عشیرهای(قومی، قادری)و گذشته هخامنشی کوروش مشروعیت میبخشد(گارثویت،همان،١٠١).
بنابراین، امپراتوری ایرانیان، نه کشوری چند فرهنگی و یا کثیر الملله، بلکه از دوره داریوش تا رضاشاه، مبتنی بر قوم گرایی پارسی و دولتی تک-قومیتی بودهاست. لاجرم در طول تاریخ خود همیشه استبدادی بوده است(کاتوزیان، ١٣٧٩: ٧) و سایر ملل به عنوان بنده و قوم های مطیع نام برده شدهاست. داریوش نبشتههای کتیبه را بعد از سرکوبی گئوماته و قیامهای ملی مادها، فرورتیش وچیثر تختمه نگاشته است؛ وقتی بر نیزههای پارسی و حق دودمان هخامنشی تاکید میکند، خطابش به مادها، که آنها را شایسته بندگی دانسته نه همترازی در قدرت. در دوران هخامنشی از وحدت سیاسی ایران، که با واژهایران نمادین شود، اثری نیست(همان:277) و داریوش واژه آریا را در معنای محدود زبان فارسی به کار برده است به معنی اشراف و اصیل زاده که خطاب به پارسیان و خاندان سلطنتی دارد(بریان، همان:٢٨٧). مادها در کتیبهها هخامنشی(آپادانا) به عنوان خراج گذار معرفی شدهاند(یونگ ،١٣٨٥: ٩٠) در حالی که پارسها چون ملت فرمانروا بودند، از مالیات معاف بودند(ایوانف، ،١٣٥٨: ٨٨). سرکوبگری داریوش به دلیل پیمانش با نجبای پارسی بود(کوک، ،١٣٨٣: ١٤٤) هدف کل سنگنبشههای داریوش بازآوردن قدرت شاهی به خاندان هخامنشی و قوم پارسی و پاس داشتن تخمه و اموال پارسیان است (شهبازی،١٣٥٠: ٢٢).
«سرشت انفرادی ایرانی و نبودن یگانگی و اتحاد در ایران در سراسر تاریخ ایران دیده میشود و شاید توفیق نیافتن رضاشاه در مقابله با روحیه جدایی طلبی که درمیان ایرانیان همچنان زنده است را به آن نسبت داد»(فرای، ١٣٤٣: ٢١-٢٢). به همین دلیل چه در دوره شورش داریوش و چه در دوره شورشهای بعد از مشروطه، که زنگ خطر فروپاشی دولت ایرانی به صدا در آمد همه پارسها به حمایت از دولت متمرکز ومستبد روی آورده وخواهان سرکوب جنبشهای سایر اقوام شدند.
در دوره مدرن نیز در مقابل جنبشهای اقوامی مانند ترک و کُرد و عرب بود که دولت مدرن شکل گرفت. تکوین دولت مدرن نه نتیجه یک کودتای نظامی، بلکه حمایت روشنفکران و قوم فارس از آن برای حفظ سلطه پارسها بر سایر اقوام با شعار وحدتملی بود. رضاخان معتقد به برتری قوم اریایی و طرفدار ایدئولوژی پان فارسیسم که بعد از جنگ اول در میان روشنفکران متجدد ریشه دوانیده بود(کاتوزیان، افشار،١٣٨٣: ٣٦٣). «ناسیونالیسم رضاشاه بامردم محلی، گویی با سرزمین اشغال شده ای برخورد میکردند تبعیض علیه استانهای غیر فارسی زبان وجود داشت. تمامی فرمانداران و استانداران و از فارسی زبان انتخاب میشدند.انگار برخورد سفیدپوستان با سرخپوستان بود که مختص رضاشاه نبود او مجری بینش نخبگان ناسیوونالیست تجدد خواه شد که به ان گرویده بود»(همان: ٤٣٥-٤٣٦).
حامیان و تئوریسنهای دولت مدرن رضاشاه نیز پارسگرایان با ایدئولوژی باستانگرایی بودند و جز با سرکوب قدرت نظامی و تسخیر سرزمینهای سایر اقوام تکوین نیافت که بلافاصله بعد از از دست رفتن قدرت نظامی رضاشاه، سایر اقوام دوباره دست به شورش بر علیه سلطه پارسها زدند. بنابراین، دولت/امپراتوری ایرانی از بدو تکوین خویش تا دولت مدرن دولتی تک قومیتی بر اساس تاراج و تسخیر سایر اقوام بودهاست و دولت ایرانی همیشه حافظ منافع قوم/طبقۀ برتر پارسی بودهاست. دولت مدرن هم در این زمینه جز ظاهر فریبنده ایدئولوگ آن همان ساختار دولت تک-قومیتی پارسی را دارد. این از حمایت روشنفکران و مرکزنشینان از دولت مطلقه رضاشاه و سرکوب جنبشهای قومی، توسط رضاشاه به خوبی مشهود است. خیلی قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه مجله «کاوه» در آلمان و بعدا «ایرانشهر» و فرنگستان از استبداد منور و مرد قوی برای حفظ وحدتملی و تحمیل زبان پارسی و سرکوب جنبشهای قومی سخن می راندند.
«رضاشاه ناسیونالیستی فارس محور بود. رضاخان از ایدئولوزی اریایی و فارس محوری که در میان ایرانیان متجدد نفوذ پیدا کرده بود الهام میگرفت این ایدئولوزی را روشنفکران جوان به او اموختند تجدد تمرکز و سکولاریسم را نخبگن ناسیونالیست فارس محور پایه گذاشته بودند(کاتوزیان،١٣٩٢: ٢٢٢). دال مرکزی گفتمان ناسیونالیسم مشروطه که حُریّت بود به وحدتملی در گفتمان ناسیونالیسم بعد از مشروطه مبدل شد. دلیل اینکه روشنفکران ایرانی/پارسی، از آزادی و مشروطه و پلورالیسم در مشروطه دفاع میکردند این بود که با خودآگاهی که قوم پارس یافته بود حاکمیت قاجارهای ترکی را دیگر نمیتوانست بپذیرذ به همین دلیل با شعارهای ضد استبدادی و آزادی و مشروطه، حاکمیت ترکی قاجارها را برکنار و بر کرسی قدرت مجلس نشستند اما با مجلس توان حفظ سلطه بر سایر اقوام(وحدتملی) را نداشتند زمینه ظهور رضاخان و استبداد وی را فراهم کردند در حالی که با شعار مبارزه با استبداد به جنگ قاجارها رفتند. مشکل دیگر استبداد نبود، چون حاکمیت فارسی شده بود بلکه مشکل در جامعه غیر فارسی بود. بنابراین، به جای مبارزه با قدرت دولتی غیر فارسی با تکیه بر مردم، به مبارزه با مردم غیر فارس با تکیه بر دولت پارسگرا پرداختند و استبداد حاکمیت پارسی رضاشاه نه تنها امر مذمومی نیست بلکه مطلوب و برای سرکوب دیگر اقوام لازم بود. در این گفتمان مشکل اصلی جامعه ایران را پراکندگی قومی، زبانی و فرهنگی می دانستند که قبل از اقدامات رضاشاه از گسترش و تحمیل زبان و فرهنگ پارسی در میان سایر اقوام تحت عنوان شعار وحدتملی حمایت میکردند.
رضاشاه و حامیان قومی وی تنها چیزی که از مدرنیته دریافت کردند دولت مطلقه و متمرکز بود. دولت مطلقه پارسی نماد مدرنیته و پیشرفت تاریخ و تمدن شد و اقوام بی دولت مانند کُردها نماد سنت و خرافات و عقبماندگی که همانند بومیان سرخپوست امریکای شمالی یا استرالیایی با حالت تحقیر بومیان اصیل خطاب میشدند یعنی هنوز وارد قافله تمدن که پارسها آن را با دولت قیاس میگرفتند نشدهاند. بنابراین، در این گفتمان، مفهوم »بوم اصیل» خطاب به کُردها، تفاوتی با «ترککوهی» از طرف اتاتورک ندارد. بنابراین، دولت مدرن در ایران نیز دولتی تک قومیتی برای حفظ منافع پارسی و زبان و فرهنگ آن در مقابل سرکوب جنبشهای قومیتشکیل شد. با تشکیل دولت مدرن پارسی رضاشاه، با گسترش و آموزش اجباری زبان پارسی، زبانهای سایر اقوام در معرض نابودی قرار گرفت. تعداد فارسی زبانان بر غیر فارسی زبانان ازدیاد یافت. (ابرهامیان، ١٣٨٣: ١٧٧) مراکز مهم تجاری سایر اقوام مانند تبریز و کرمانشاه و...از رونق افتاده و تهران مرکز عمده تجاری و اقتصادی شد. اقوام از نیروی نظامی محروم و دولت پارس گرای مرکز انحصار خشونت و نیروی نظامی را در اختیار خویش گرفت یعنی همان ساختار سنتی تداوم یافت و دولت تک قومیتی پارس نه تنها به تثبیت و گسترش اجباری فرهنگ و زبان خویش پرداخت بلکه به تاراج انباشت سرمایه سایر اقوام پرداخت و مراکز فارس نشین را به مراکز عمده تجاری و اقتصادی مبدل کرد. غلات کُردستان و اذربایجان، منابع زیرزمینی مثل نفت و گاز عربستان(خوزستان) و را غارت و روانه مراکز پارس نشین میکرد.همان غارت و تاراج اموال و سرمایه سایر اقوام به شکل مدرنتر در قالب قانون و بوروکراسی تداوم یافت. کل حقوق و قانون ایرانی نهادینه شدن غارت و خشونت پارس بر سایر اقوام است. انقلاب اسلامی ایران هم تغییری در این رویکرد و برخورد با مسئله کُرد ایجاد نکرد. فقط ظاهر ایدئولوژیک آن تغییریافت. شعار وحدت ملی به وحدت اسلامی و اقلیت قومی به اقلیت مذهبی تغییر یافت. فرۀایزدی به ولایت فقیه تبدیل شد. عامل اهریمن و دیو و بومی اصیل، به عامل امپریالیسم و حزبالشیطان و مفسد فی الارض و... .
انقلاب اسلامی همانند انقلاب مشروطه تجلی ناسیونالیست ایرانی بود. در انقلاب مشروطه دو گروه مذهبی روحانیون و ملیون، یکی با شعار اسلام، دیگری با شعار دموکراسی بر علیه دسپوتیسم قاجار برخواستند. اما با از بین رفتن دشمن مشترک، سازش بین آنها به دشمنی تبدیل شد. دورۀ پهلویها دورن حاکمیت ملیگرها و طرد مذهبیها بود که در مقابل طرد در انقلاب اسلامی 57 دست به شورش و عصیان بر ضد ملیگرایی پهلوی زدند. دلیل این انقلاب عارضهای بود که در ساختار عقل سیاسی ایرانی روی داده بود. اساس عقل سیاسی ایران مبتنی بر اتحاد دین و دولت بود. زرتشت دین قومی و دولتی شاهنشاهی ایران باستان نه تنها مشروعیت بخش آن بود، بلکه محرک و زمینهساز تشکیل امپراطوری هخامنشیان شد. اگر کوروش حاکمیت مادها را ساقط و داریوش عصیان دوباره مادها به رهبری گئوماته و فرهورتیش را با قدرت نظامی مغلوب کردند دین زرتشت به سرکوب و کشتار مادیها مشروعیت میبخشید و با نیک و حقیقت خواندن نظام هخامنشیان، مادها را نماد اژیدهاک، اهریمن، دیو و دروغ میدانست. اتحاد دین و قدرت در دورۀ میانه با نظامهای عباسیان و طاهریان و....در قالب اسلام بازتولید شد. طوری که پطروشفسکی نظام عباسیان را ناشی از اتحاد الهیات اهلسنت و فئودالیسم ایرانی میداند. ساختار سیاسی ساسانیان در قالب عباسیان، مالیات گیری ایران باستان در قالب خراج و جزیه بازتولید، و روحانیون جای مغان را در مشروعیت بخشی به قدرت پُر کردند. فره ایزدی شاهان به ظل السلطان تبدیل شد. در دورۀ صفویان دوباره اتحاد دین و دولت ایرانی اینبار نه با اسلام سنی بلکه با اسلام شیعی و عرفان ایرانی احیا شد. ادعا میکنند که صفویان با شمشیر دین اهل سنت مردم ایران را به شیعه تغییر دادند این ادعا درست است و نمی توان منکر خشونتهای صفویان در تغییر مذهب ایرانیان شد اما چرا بعد از صفویان هیچ گرایشی به اهلسنت در میان ایرانیان شیعه شده یافت نشد. اگر صرفاً با اجبار بود میبایست بعد از رفع اجبار(نابودی صفویان)دوباره مردم به دین پیشین خود که در مخیلۀ آنان بود باز میگشتند، اما اینکار را نکردند، چرا؟ جدا از گسترش عرفان و تصوف که پیوندی نزدیکی با شیعه در تداوم فیض نبوت در قالب ولایت و قطب و امام دارد و اکثر عرفای بزرگ اسلامی ایرانی بودند، دلیل دیگر آن سیاسی و هویتی بود. پیوند ایرانیان با اسلام سنی، همچنان آنان را در خطر سلطه و هژمونی فرهنگی اسلام عربی و اسلام سنی عثمانی قرار میداد. برای ایرانیان عصبیت قومی از همه چیز مهمتر است و دین همیشه ابزاری برای حفظ عصبیت قومی و سلطه قومی بر دیگران یا رهایی قومی از سلطۀ دیگران بود. اگر دین زرتشت هم محرک و هم ابزار سلطه قومی بر اقوامی چون مادها بود، مذهب شیعه صفویان ابزاری برای رهایی از سلطۀ اقوامی چون ترک و عرب بود. به همین دلیل با جان و دل تغییر مذهب از سنی به شیعه را به دلایل سیاسی و احیا امپراطوری ایرانی پذیرفتند و روحانیون شیعه مشروعیت بخش قدرت نظامی صفویان شدند. ملیگرایی پهلوی با سیاستهای ضد دینی، گسستی در عقل ایرانی ایجاد کرد. این گسست به گسست و شکاف میان بخشهای مختلف جامعه و دولت منجر شد که انقلاب اسلامی پاسخی به آن بود. چون قومیت ایرانی/پارسی همیشه با مذهب عجین بوده است. به همین دلیل جمهوری اسلامی با تمامی شعارهای ظاهری ضد باستانی که ارائه میدهد، بهتر از نظام پهلوی که ادعای احیای ایران باستان را داشت، بازتولید عقل سیاسی ایران باستان است. ملیگرای مدرن ایرانی اولینبار با جنبش تنباکو به رهبری علمایی چون حسن شیرازی به ظهور رسید. قومگرایی پارسها هم در دوران باستان با رهبری دینی مزدیسنا و مبارزه با دیو اهریمن و ضد زرتشیت آغاز گشت.
همانطور که گفتیم ایرانزمین مفهومی مذهبی در دین مزدیسنا بود که پارسها حاملان آن مفهوم به دنبال بهشت گمشدۀ خویش و تاراج سرمایه و سرزمین دیگران به سرزمین مادها، که بعدآ ایران نامیده شد، یورش آوردند بعد با عصبیت قبیلهای/قومی به قدرت سیاسی دست یافتند. یعنی دین زرتشت محرک و مقدمۀ قدرت سیاسی ایرانیان، و بعد از تصرف قدرت به توجیه و مشروعیت بخش آن تبدیل شد. ملیگرای مدرن ایرانیان نیز با مذهب و رهبری روحانیون آغاز شد. بعد از گسست و عارضهای که با نظام پهلوی، به دلیل تقلید از غرب و اتاتورک و بی توجه به سنت ایرانی،ر پیش آمد، مذهب شیعه که جایگزین زرتشت –اساساً هرمسگرایی زرتشتی/ایرانی در قالب بخشیدن شیعه نقش مهمی داشت- یا بازتولید همان آیین زرتشت بود، محرک و انگیزش دست یافتن به قدرت سیاسی را ایجاد کرد و بعد از تسخیر قدرت خود به ابزار و مشروعیت بخش آن تبدیل شد.حاکمیت ملیگرایی شیعه بعد از انقلاب به دلیل مبارزۀ و رقابت سیاسی با ارزشهای مسلط نظام پهلوی ادعای نفی ایران باستان و تعریف خود با ایران بعد از اسلام را دارد. اما شعار سیاسی ماهیت و ساختار عقل آن را بیان نمیکند.اتفاقاً به طور کاملتر و بهتری از نظام پهلوی، گویا و بازتولید عقلسیاسی ایران باستان است. چون با ایدئولوژی مذهبی بهتر می توان به منافع قومی پارسی/ایرانی خدمت کرد و به غارت و تاراج و تجاوز دست زد. انقلاب اسلامی بازتولید کامل عقل سیاسی ایران باستان با ظاهری متفاوت است. فرۀایزدی در قالب ولایت فقیه بازتولید شد. اشرافیت مغان به اشرافیت روحانیون مبدل شد. پارسگرایی نه تنها کمرنگ نشد بلکه سیاستهای قومگرایی پهلوی همچنان ادامه یافت. زبان فارسی همچنان زبان اصلی و رژیم نه تنها هیچ تساهلی نسبت به سایر زبانهای ملتهایی چون کُرد نشان نداده است بلکه به شدت مانع از آن و سرکوب میکند.
در خوزستان سعی در اسکان عشایر فارس و ....و مهاجرت اعراب دارد. سیاست خارجی آن هم مبتنی بر منافع به اصطلاح ملی است تا اسلامی. مهمتر از همه پیگیری عطش مادی داریوش و کوروش. که «نیزههای پارسی را تا دوردستها بردم» داریوش، به «راه قدس از کربلای» خمینی تبدیل شد. «اقوام زیادی را خراجگزار و مطیع خود کردم» کوروش، به شعار« حاکمیت اسلام اصیل و ناب محمدی بر کربلا و مکه و مدینه» تبدیل شد. شعار وحدت ملی/ایرانی شاهنشاهی به شعار وحدت ایران اسلامی، دشمنان ملت و دولت به دشمنان ملت و اسلام تبدیل شدند. اقلیت قومی به اقلیت مذهبی. عاملان اهریمن به عاملان امپریالیسم. اما مهمترین اصل، همان دولت-تک قومیتی پارسی و سرکوب مبارزات استقلال طلبی و آزادیخواه ملتهای چون کرد است که به آن تجزیه طلبی میگویند. ملیگرایی پارسی همچنان زیر ساخت اصلی جمهوری اسلامی است. چندوقت پیش فرهنگسرای زبان فارسی که حداد عادل معتمد خامنهای و از نخبگان مذهبی نظام ریاست آن را بر عهده دارد، ادعا کرد که زبان فارسی تنها زبان کشور و سایر اقوام نیز است به غیر از زبان فارسی زبان دیگری در ایران وجود ندارد. این را مقایسه کنید با احمد کسروی از ایدئولوگهای رضاشاه که با افتخار ادعا میکرد هدف من تسلط و گسترش زبان فارسی و از بین بردن سایر زبانهای کُردی، عربی و ترکی در ایران است.
بنابراین دولتهای مستبد ایرانی نه نتیجه دیکتاتوری و روانشناسی یک شخص یا دلیل طبیعی(تئوری کم آبی و...) داشته باشد بلکه خواست سیاسی قوم پارس و اصحاب دانش آنان(مغ، روحانی یا روشنفکر) عامل اصلی شکل گیری و تداوم سیستم استبدادی دولت تک-قومیتی ایرانی بودهاست. چون جز با قدرت و نیروی نظامی قادر به حفظ سلطه قومی خود بر سایر اقوام نیستند. بنابراین، آنچه تحت عنوان فرهنگ و هویت ایرانی از آن نام می برند چیزی جز ابزار هژمونیک سلطه قومی و استبداد نظامی آن نیست. فرهنگ ایرانی همان سیاست سلطه ایرانی است. قدرت پارسها صرفاً در خشونت نیروی نظامی و ارتش نیست بلکه بخش اصلی آن در فرهنگ و دانش تولید شدۀ روشنفکران ارگانیک است که با مفاهیمی چون وحدت در کثرت، کنفدراسیون قبایل، ناسیونالیسم مدنی و دولت ملی فراقومی، وحدت ملی و.. سلطۀ قومی و دولت تک-قومیتی پارس را توجیه و مشروعیت می بخشند. متاسفانه مفاهیم و ابزارهای ایدئولوژیک کُردها - مانند فردالیسم، خودمختاری برای کُردستان و دموکراسی برای ایران و.... - نه تنها توان مقابله با سلطۀ هژمونیک ایرانیها را ندارد بلکه در چارچوب آن و بازتولید همان مفاهیم ایرانی است.
بنابراین، شکاف و تضاد اصلی جامعه ایرانی نه تضاد دولت با ملت، یا وحدتدرکثرت، یا دولت با قبیله، یا تضاد طبقاتی، بلکه تضاد ما بین دولت-امپراتوری تک-قومیتی پارس بر سایر اقوام بی دولت است. اصل بر سلطه دولت تک-قومی پارس بر سایر اقوام از جمله کُردها است. برتری قومیکه منجر به تاراج مازاد ثروتها و منابع سایر اقوام بی دولت از جمله کُردها، و انتقال آن به قوم برتر یعنی پارسها میگردد، باعث تبدیل برتری قومی پارس به برتری طبقاتی میگردد. تضاد قومی به تضاد طبقاتی مبدل میشود. برتری طبقاتی/افتصادی بسیاری از پارسها را از کار یدی فارغ گردانیده و به کار فکری و تولید فکر و دین ایدئولوژیک برای توجیه قدرت پارس روی آوردند. بنابراین برای توجیه غصب خویش به ایدئولوژی برای مشروع جلوه دادن آن نیاز داشتند. «توجیه مشروعیت هم برای داریوش هم برای کوروش ضرورت داشت زیرا که هر دوی آنها غاصب بودند و از راه پیروزی نظامیبه پادشاهی رسیده بودند کوروش ارباب مادی خود را سرنگون ساخت وداریوش گئوماتا را»(گارثویت، همان:١٢٢). چون با صرف خشونت و نیزه میتوان قدرتی را سرنگون کرد اما نمیتوان برای همیشه آنها را به بردگی گرفت. امپراتوری تک- قومیتی پارسها هم برای حفظ قدرت خویش به ایدئولوژی و توجیه قدرت خویش نیاز داشتند لاجرم در قالب گفتمان زمانه هر بار به دانش و ایدئولوژی خاصی برای مشروعیت دادن به خود پناه بردهاند. اصل توجیه قدرت است و ساختار عقلسیاسی ایرانی همیشه هدفش توجیه قدرت بودهاست نه تولید دانش و معرفت. در دوره باستان با اسطورههای آریایی و تفسیر اسطورهای از دین زرتشت به توجیه اقدامات و غصب خویش و نکوهش و طرد دیگری میپرداختند. تمامی قدرت طلبی و تاراج و غصب خویش را نماد نیکی و دستور اهورامزدا و رونق کشاورزی توجیه و عصیانها و اعتراضات سایر اقوام را نسبت به غصب و تاراج ثروتها و سرزمینهای خودی را نماد شر و اهریمن و اژدها و ضدیت با تمدن توصیف و در دالان تاریخ روانه آینده کردند. در دوره میانه اسلامی خود را نماد اسلام و خیر و ضل السلطان و معارضان را نماد شر و شیطان و قرمطی و کافر و.... در دوره معاصر با تشکیل دولت مدرن با ایدئولوژیهای ناسیونالیسم دولتی و اسلام سیاسی مخالفان امپراتوری و دولت تک قومیتی پارس را به نام تجزیه طلبی و خرافات قومی و عامل امپریالیسم و قبیلهگرایی طرد و نفی میکنند. قوم مغلوب چون کُردها که در نتیجه تاراج ثروتها و انباشت سرمایه به طبقه فروتر، و چون به برده قوم غالب تبدیل شدهاست از تولید فکری هم منع و فاقد دولت و هستی سیاسی شدهاست. بنابراین، واکنشهای سایر اقوام زیر سلطه پارس از جمله کُردها/مادها هم تضادی سیاسی است هم قومی و هم اجتماعی و طبقاتی و حتی ایدئولوژیک و آیینی. به این دلیل که نفی سلطه قومی پارس و دولت تک-قومیتی آن معلول نفی توجیه ایدئولوژیکی آن و برتری طبقاتی آن نیز می باشد. به همین دلیل تمامی شورشهای ملت کُرد/ماد در مقابل سلطه ملت پارس نه تنها جنبه قومی داشته است بلکه بیشتر جنبه طبقاتی و اجتماعی آن هویدا بودهاست مانند جنبش مزدک و گئوماته و .... قوم برتر پارس برای توجیه غصب خویش به توجیها متافیزیکی و ایدئولوژیکی پناه برده است بسیاری از شورشهای کُردها/مادها نه تنها شورش بر علیه سلطه قومی پارس و اشراف آنان بودهاست بلکه شورش بر ضد کل عقلانیت و متافیزیک و تمدن نیز بودهاست.
قوم پارس که در نتیجه تاراج مازاد انباشت سرمایه سایر اقوام به طبقه برتر تبدیل شدهاست طبیعی است که باید از ساختار طبقاتی و عدالت طبقاتی دفاع کند. در مقابل تاکید قوم مسلطه پارس بر عدالت طبقاتی، کُردها بر عدالت اشتراکی تاکید دارند که اموال غارت شده خود از قوم پارس را پس بگیرند. بنابراین اینکه اکثر جنبشهای کُردها در طول تاریخ جنبه کمونیستی داشته است به معنی کمونیست بودن کُردها/مادها نیست، بلکه منطق قومیتی آن را طلبیده است به این معنی که چون کُردها به دلیل غارت اموال و منابعشان توسط پارسها به طبقه ضعیفتر اقتصادی بدل شدهاند به ناگزیر برای احقاق حق ملی خود، باید حق اقتصادی خود را نیز پس بگیرند و قومیکه درگیر مبارزه با آن بودند به طبقه برتر و اشرافی نیز مبدل شده بود لاجرم قیام جنبه طبقاتی و کمونیستی هم به خود میگرفت. که به معنی کمونیست بودن یا ترجیح ایدههای اقتصادی و بین المللی کمونیستی بر ایدههای قومی/ملی نیست. اصل بر حق قومی وجنبه کمونیستی آن هم برای بازپس گیری اموال غارت شده قومی بودهاست. در مقابل تاکید قوم مسلطه پارس بر تمدن و علم و عقل و دین و خدا، کُردها با ضدیت با هرچی مظاهر تمدن پرداخته و از اروس در مقابل لوگوس دفاع کردند. چون دین و دانش ایرانی چیزی جز توجیه و ابزار مشروعیت بخشی در خدمت قدرت سلطه پارسگرایی نبودهاست. بنابراین کُردها/مادها برای مبارزه با سلطه قومی پارس، میبایست توجیهات ایدئولوژیک آن را نیز می زدودند بنابراین به ضدیت با دین و اسطوره و دانش ایرانی پرداختند.
نتیجه گیری:
هدف از پردازش این مقاله این بود که اثبات شود که نظمایرانی چه در قالب مفهوم ایران زمین و چه در قالب دولت/امپراتوری نه نظمی چند قومیتی، بلکه دولت/امپراطوری تک قومیتی و نظام سیاسی ایرانی از بدو تکوین خویش تا دولت مدرن ابزار سلطۀ قومی پارس بر سایر اقوام بودهاست. فرهنگ و دانش و دین ایرانی نیز ریشه در ساختار قدرت و منافع قومی پارسها داشته است. بنابراین، فرهنگ ایرانی همان سیاست سلطه قومی ایرانی است. و سیستم ایرانی جز با قدرت و نیروی نظامی امکان تداوم ندارد. از زمان کمبوجیه تا مشروطه و رضاشاه همینکه خلئی در قدرت مرکزی بوجود میآمد –مانند خروج کموجیه از ایران به مصر که باعث شورشهای گسترده اقوام بر ضد سلطه هخامنشیان گشت، تا مشروطه که همه اقوام دست به شورش زدند، تا خلاء قدرت ناشی از عزل رضاشاه – نظم ایران زمین در معرض فروپاشی و ملتهای غیر فارس در پی رهایی و آزادی خویش از سلطۀ دولت ایرانی/پارسی بودهاند چیزی که نظمایرانی به آن تجزیه طلبی میگوید. تقدیر ایران زمین و پارسها سلطه بر سایر اقوام و حفظ این سلطه است از «نیزههای پارسی را تا دوردستها بردم.....»داریوش تا «راه قدس از کربلاست.....» خمینی. فقط ایدئولوژی و توجیه این سلطه تفاوت کرده است زمانی به اسم دین آسمانی و خیر زرتشت، زمانی به اسم صدور انقلاب و... .بنابراین، در چارچوب نظم/دولت ایرانی که ابزار سلطه قومی پارس و فرهنگ ایرانی عین سیاست و سلطۀ آن است امکان احقاق حق کُردها و مصالحه و سازش با مفاهیمی چون فدرالیسم و...وجود ندارد. تقدیر ایران زمین یا سلطه است یا فروپاشی.
مفهوم ایرانزمین/ایران ویجه هم که روشنفکران ایرانی به معنای کشوری با اقوام گوناگون توصیف میکنند صورت متاخری است بر مادۀ قدیم. ایران زمین نه مفهومی سرزمینی، بلکه مفهومی مذهبی در دین مزداپرستی بودهاست مفهومیتخیلی و بهشت گمشدۀ – که هیچوقت وجود واقعی نداشته است- مزداپرستها بودهاست که حاملان قومی این دین پارسها/پارتها بودند که در استپهای جنوب روسیه میزیستند که با مهاجرت به سرزمین مادها و تصرف آن با غلبۀ نظامی، آن را ایران زمین نامیدند. ایران زمین مکان مقدس پارسهای زرتشتی و متعلق به پارسها است فقط هم پارسها لیاقت و صلاحیت حاکمیت و سکونت در آن را دارند چون در کتب مقدس زرتشتیان چون وندیداد مادها نجس هستند و فقط به عنوان برده پارسها حق سکونت در ایران زمین را دارند. « فصلی از وندیداد فهرستی از مکآنهای نجس را نام میبرد که ماد یکی از مکآنهای نجس است و پارس را پاک و دور از اهریمن دانسته اند»(رضی،١٣٨٥: ٦٦).
دروندیداد خدایان مادهای باستان را در شمار اهریمنان اورده اند(همان:١٠٣)به همین دلیل با تسخیر سرزمین مادها توسط پارسها که ایران زمین نامیده شد، ماد، کُرد شد یعنی برده شد. کجای دنیا، بردهداران با بردگان گفتگو و حق برابر را به آنها دادهاند که کُردها انتظار احقاق حق را در چارچوب نظم دولت ایرانی و رهبری پارسها، دارند؟ جز مبارزۀ نظامی و استقلال و نفی سلطۀ پارس و فروپاشی دولت تک-قومیتی پارسی امکان رهایی و دست یابی به حقوق کُردها در چارچوب نظم ایرانی ممکن نمیباشد.
بنابراین، در چارچوب نظمایرانی امکان توافق وجود ندارد. این سرزمین کُردها بودهاست که پارسها آن را تسخیر و اموال آن را دزدیدهاند. فروپاشی نظمایرانی تنها راه رهایی از این سلطه است. کُردها نباید درچارچوب نظم دانش ایرانی و از زاویه ذهنیت ایرانی به اقدامات سیاسی خود بنگرند. یعنی مبارژه آنها برای رهایی و آزادی و استقلال است. تجزیه طلبی مفاهیم ایرانی در چارچوب نظمایرانی است از نظر ما رهایی و استقلال و ازادی است حال ایرانیها هرچه که اسمش می گذارند بگذارند. کُردها به جای فرار از این اتهامات، باید مفاهیم و گفتمان خود را قالب کنند نه اینکه در چارچوب ذهنیت ایرانی کردار سیاسی خود را تحلیل کنند و بگویند ما تجزیه طلب نیستیم. آن چیزی که در مرکز به آن تجزیه طلبی میگویند از نظر ما رهایی، آزادی، استقلال و اتحاد است، اگر هم اسمش تجزیه طلبی است، باید به آن افتخار کرد. ایرانیها ما را تجزیه، پراکنده و برده و از هستی سیاسی ساقط کردند. لازمۀ رهایی و آزادی دوباره دست یافتن به هستی سیاسی مستقل است که لازمه هستی سیاسی کُردها، نفی هستی سیاسی و سلطه قومی پارس است. آینده یا با سلطه و استبداد ایرانی بر کرد تداوم خواهد داشت یا با رهایی کُردها، نظمایرانی کلا از هم خواهد پاشید. راه میانهای مانند وحدتدرکثرت، ناسیونالیسم مدنی، دولت فراقومی و ملی، مرکز نشینان و فدرالیسم و خودمختاری ایزولهها وجود ندارد. این مفاهیم شعارهای ایرانیها است. مهم نیست که ایرانیها/پارسها چه شعارهایی میدهند مهم این است که هستی سیاسی ایرانیها چه هست و براساس هستی سیاسی خود چه کاری می توانند انجام بدهند که بیان کردیم هستی سیاسی آنها ناشی از تسلط بر مادها/کُردها و ناشی از ساقط کردن کُردها از هستی سیاسی بوجود آمده است بنابراین، امر سیاسی ایرانی حفظ همین سلطه است حال هرشعار و نظریهای میخواهند بدهند. دال مرکزی عقلسیاسی ایرانی حفظ نظم سلطه بر سایر اقوام است. قدرت عقلسیاسی ایرانی در خشونت دولتی قوم حاکم نیست، بلکه مفهومی از نظم و جهان است که به اسم عقل سلیم به خورد قومیتهای مانند کُرد قالب کردهاند. که متاسفانه کُردها با مفاهیمی چون خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران و فدرالیسم و....تن به سلطۀ هژمونیک ایرانیها، به اسم مبارزه در چارچوب عقل سلیم دادهاند. غافل از آنکه این عقل سلیم فاقد هرگونه عمقی است و در پسِ پردۀ آن امر سیاسی ایرانی و منافع قوم حاکم پارسی است. اصل در امر سیاسی مبارزه ما و دیگری است جایی برای زیباییشناسی و اخلاق و...وجود ندارد دین و دانش و قلم هم در خدمت این امر سیاسی که حافظ منافع قوم برتر است، میباشد. کل نهادهای سیاسی،امنیتی و فرهنگی ایرانی نهادینهشدن خشونت قوم حاکم است و سیاست و فرهنگ ایرانی تداوم همان سلطه و جنگ قوم حاکم است چون همانطور که بیان کردیم مفهوم ایرانزمین و دولت/امپراطوری ایرانی و دین و دانش آن بعد از سلطه نظامی قوم حاکم بر مادها/کُردها، از برای حفظ برتری نظامی بوجود آمده است بنابراین فرهنگ و دین و سیاست ایرانی حال به اسم وحدت ملی،وحدت اسلامی، عقل سلیم، منافع ملی و دولت و...تداوم همان جنگ و نهادینه شدن خشونت آنان است. در عصری که «خدا مرده است»و «مقدوسات دود شده است»، شعارهای اسلام، وحدت اسلامی، تمامیت ارضی، وحدت در کثرت، ناسیونالیسم مدنی، هویت ملی فراقومی، فردالیسم و...نه حاوی هیچ معنایی، بلکه استراتژی و ایدئولوژی کتمان خشونت قوم حاکم است. هیچ معنای عمیقی پشت خشونتهای اقوام مسلط بر کُرد وجود ندارد. با خشونت هم، جز با خشونت نمیتوان درافتاد. هستی سیاسی کُردها که زیر سلطه همیشگی پارسها بودهاند و پارسها برای همیشه کُردها را از هستی سیاسی و استقلال ساقط و از گردونۀ تاریخ حذف کردند، عصیان و شورش بر ضد این سلطه است اما متاسفانه خودآگاهی متناسب با این هستی ایجاد نشده است. حداقل خودآگاهی هم، کاذب است و در چارچوب نظم و عقل ایرانی میاندیشید که به جای اینکه گامی در جهت رهایی کُردها باشد، بازتولید نظم عقلسیاسی قوم حاکم است. وظیفۀ روشنفکران و احزاب است که آگاهی متناسب با هستی سیاسی کُردها تدوین و مسیر مبارزه را مشخص کنند. اگر ایران با وجود گسستها و شکستهای مکرر سیاسی و فروپاشی توانسته است سلطۀ خود را حفظ کند نه به دلیل قدرت نظامی آن، بلکه به خاطر تدوین مفاهیم، اسطورهها و ایدههای متناسب با سلطه و نظم ایرانی است مفاهیم از اشه دین زرتشت گرفته تا ظل السلطان و مرشد کامل و تا وحدت در کثرت و هویت ملی فراقومی و ناسیونالیسم مدنی مدرن. اما قومیتها با وجود عصیانها و قیامهای زیاد سیاسی، چون قادر به تدوین مفاهیم متناسب با مبارزات علمی خویش نبودهاند و همچنان در چارچوب عقل ایرانی اندیشیدهاند، قادر به رهایی از سلطۀ نظم ایرانی نبودهاند. مانند جمهوری مهاباد و اوایل انقلاب که در ضعف حکومت مرکزی و امکان برابری نظامی با آن، اما چون با مفاهیم بی معنی خودمختاری و حفظ تمامیت ارضی ایرانی و....در چارچوب عقل ایرانی می اندیشیدند، قادر به رهایی نبودند. اصل در امر سیاسی مبارزه است، مبارزه ما با دیگری، که این مبارزه در دو سطح جریان دارد مبارزۀ نظامی و مسلحانه و دیگری مبارزه فکری و جنگ ایدهها. بنبیانگذاری دولت/امپراطوری کُردها، در عصر مادها جز با اتحاد تئوری و عمل(گزینش عمومی و انتخابی دیااکو توسط مردم با آیین میترا به معنی قرارداد اجتماعی) و با شکست آشوریها ممکن نمیشد. آشوریهای امروزی، داعش، اعراب، ترک، ایران سپاه پاسداران، با ایدئولوژی اسلام، امت، وحدت، مدنیت، تمامیت ارضی و....بر کُردها تسلط دارند.
کُردها عملاً مبارزاتی را انجام میدهند اما تئوری آنها ، مانند اسلام، فدرالیسم، کنفدرالیسم، وحدت و..... ، در چارچوب دانش اقوام مسلط بر آنها محصور است که نتیجۀ آن باقیماندن حصر سیاسی است. ایدئولوژیها و سلطۀ هژمونیک ملتهای همسایه بر گروههای سیاسی کُرد، به جای توافق داخلی، به توافق بخشهایی از جامعۀ کُردی با قدرتهای مسلط، و نفی سلطۀ خارجی است.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.
ایران زمین ناشی از تسلط پارسها بر سایر اقوام که سرزمینها اقوام دیگر را که از هستی سیاسی ساقط کرده بودند را ایران زمین نامیدند. اتفاقاً نهاد شاهنشاهی و دولت ایرانی از برای حفظ سلطه پارسها بر سایر اقوام ایجاد شد و نهاد شاهنشاهی همچون مفهوم ایران ویچ نه برابری اقوام بلکه در انحصار سلطه قوم پارس بر سایر اقوام بود. «ازدیاد جمعیت یا کمبود تولیدی مواد غذایی سبب میشود که قبایل برای دستیابی به منابع جدید به قبایل یا اقوام دیگر حمله کنند در ادامه این تغییر و تحولات قبیله غالب با اشغال سرزمینها و مردمان جدید، آنها را به زیر کنترل خود در آورد از این پس کنترل به شکل سابق یعنی رهبری یا ریاست قبیله عملی نبود رئیس قبیله غالب به قدرتی دست یافت که برای حفظ آن ناچار بود از نهاد دولت که اهرمی سازمان یافته از سلسله مراتب است استقاده کند شکل مناسبات قومی با روابط خونی به گروه بندیهای طبقاتی یا قشربندی جدید بدل می شد به طوری که افراد اقوام مغلوب جز طبقات تحتانی جامعه در می آمدند دولت جدید که از اعضای قبیله غالب شکل میگرفت افراد اقوام مغلوب را به کارهای اجباری و دشوار تا حد بردگی وا میداشت نیروی نظامی دولت جدید نه از افراد قبیله و قوم خودی بلکه از همه قبایل و به صورت حرفه ای یعنی سربازگیری شکل میگرفت اگر قوم غالب قادر نبود از افراد قبایل مغلوب استفاده کند آنها را میکشت تا سلطه خود را بر سرزیمنهای انها تضمین کند یا به انها اجازه میداد در سرزمینهای خود بمانند ولی مالیات بپردازند، یعنی حفظ جامعه بدون برخورداری از استقلال سیاسی»(Diamond,١٩٩٧,٢٨٩-٢٩٢) .. علت اصلی شورش پارسیان بر ضد مادها و طمع اصلی کوروش برای تصرف ماد؛ ظاهرا این بود که پارسها در عطش ثروت ماد میسوختند(هرودت، مازندرانی، ١٣٨٧: ٩٩-١٠٠. بریان، فروغان،١٣٨٠، ٢٣). پس از سه سال جنگ و ستیز که کوروش موفق به شکست آستیاگ و مادها گردید کوروش اکباتان را غارت و تمامی ثروتهای آن را به پاسارگاد انتقاد داد(گرشویج، همان،٦٤٤. دیاکونوف ،١٣٨٨: ٣٩٠). بنابراین، در نتیجه برتری نظامی قوم پارس و تارایج مازاد و انباشت ثروتهای ماد و سایر متصرفات، قوم پارس به طبقه برتر و قوم ماد در نتیجه ضعف اقتصادی متحمل شده از سوی پارسها، به طبقهی ضعیفتر و برده مبدل شد چون مادها در کتیبهها هخامنشی(آپادانا) به عنوان خراج گذار معرفی شدهاند(یونگ ،١٣٨٥: ٩٠) در حالی که پارسها چون ملت فرمانروا بودند، از مالیات معاف بودند(ایوانف ،١٣٥٨: ٨٨. کوک،١٣٨٣: ٨٦). تاراج مازاد انباشت سرمایه اقوام زیر سلطه، قوم برتر نظامی پارس را به طبقۀ برتر و اقوام زیر سلطه را به طبقه فروتر تبدیل کرد. دولت ایرانی هم ابزار سلطه قوم/طبقه برتر پارسی بر اقوام زیر سلطه بود.
انگلس سه شکل عمده پیدایش دولت را آتنی، یعنی دولت طبقاتی، رومی، یعنی غلبه اشراف بر جامعه و ژرمنی یعنی فتح سرزمینها قالببندی میکند. ایران باستان را میتوان ابتدا شکل ژرمنی و سپس رومی نامید(علمداری ١٩٣). یعنی دولت ایرانی اساساً بر مبنای الگوی فتح و عطش ثروتهای مادی شکل گرفت و سپس این برتری نظامی/قومی در نتیجه تاراج ثروتهای مادی، به برتری اقتصادی/طبقهای مبدل شد و قوم برتر که انحصار قدرت دولتی را در دست داشت، طبقۀ اشراف و صاحب منصبان نیز شدند. دوره هخامنشیان، دوره فتح یا همان الگوی ژرمنی است«هخامنشی بیشتر به فتوحات نظر داشت تا مانند ساسانی و اشکانی به توسعه فئودالیسم»( ویدن گرن،٣٣٥). طبقۀ نظامیان پارسی با تصرف سرزمینهای سایر اقوام، زمینهای آنان را نیز تصرف و پادشاه به پاس زحمتهای نظامی آنان، سرزمین سایر ملل را ملک شخصی نظامیان میکرد «الوح گلی بابلی پارسیانی را به ما معرفی میکنند دارای تیول و املاک زیاد بودند» درنیمه غربی تمام املاک در دست اشرافیت پارسی است اما در شرق معلوم نیست که ایا بومی هستند یا پارسی،التهایم، بیکرمن، یونگ و فرای نظریه دوم را قبول دارند»(کوک،گرشویچ،١٣٨٧: ٣٣٥: ٢). یعنی املاک و زمینهای تصرف شده سایر اقوام به نخبگان نظامی پارس بخشوده میشد و همین قوم برتر را به طبقۀ برتر مبدل میکرد. «کوروش در مناطق فتح شد فرمانروایان از خود میگذاشت.
بنابراین، مانند شاهنشاهان ماد ........ شاه شاهان یا شاهنشاه حقیقی نبودهاست»(کوک، ١٣٨٣، ٨٨). دولت یا امپراطوری هخامنشیان در انحصار قوم پارسی بود و کل مناصب مهم و ساتراپها از قوم پارس و خاندان هخامنشی بودند. اقوام مغلوبی چون ماد، هیچ نقشی در فرمانروایی و هیچ مشارکتی در قدرت نداشتند. «پیر بریان» از بزرگترین ایرانشناسان، به درستی توهم سلطه مشترک ماد/پارس را زیر سئوال میبرد:«اگر از سلطه ماد-پارس سخن گوییم راه افراط پیمودهایم تمامی نویسندگان باستان کوروش را بهاین علت بزرگ میدارند که برتری را از مادها گرفته و به پارسیان منقل کرده است. اهمیت میراث ماد در تشکیلات اداری کوروش. با فاصله باید ارزیابی شود تاثیر عیلامیان در پاسیان به طور قیاس ناپذیری عمیقتر است. نام ماد به خشترپاون نشین تغییر یافت و برخلاف پارس مانند هر خشترپاون دیگری بایست خراچ میپرداخت و وجود هیچ خشترپاونی که خاستگاهش ماد باشد تایید نشدهاست(بریان، همان،١٢٥) و فرماندهان نظامی ماد –که مادها صرفا درمناصب نظامی مورد استفاده پارسی بودند مانند نظامیان درجه سوم امروزی که از کُردهای کرمانشاهی و... هستند- ......... میبایست با فرماندهان پارسی و..... همکاری میکردند»(بریان، همان،١٢٦). خشترپاونهای کوروش و کمبوجیه بدون استثناء از خانوادههای پارسی برخاستهاند(همان).
شاه محتضر –کمبوجیه بعد از شورش گئوماته مادی- متشخصترینها را بر بالین خود احضارکرد تا آنها را وادارد که به مادها اجازه دستیابی به برتری دوباره را ندهند(بریان، همان،١٢٦). این آخرین وصیت کمبوجیه ، در بازپس گیری قدرت از مادیها-با قیام گئوماته-به خوبی انحصار قدرت در دست پارسها و به حاشیه راندن مادها را نشان می دهد. اگر سلطه مشترک بود نه مادها دوباره برای احیای قدرت از دست رفته به رهبری گئوماته ، فرورتیش و جیثر تخمه قیام میکردند و نه کمبوجیه در از دست رفتن قدرت فغان سر می داد. کمبوجیه اشارهای به احیای سلطه مشترک نکرده است بلکه صراحتا ، به بازپس گیری قدرت پارسیان از مادها اشاره میکند. یعنی قبل از قیام گئوماته، قدرت و سلطه در انحصار پارسها به رهبری کوروش و کمبوجیه بودهاست.
«عدم حضور آشکار مادها و اقوام دیگر در مناصب مهم امروزه پذیرفته شدهاست و این نظر که مادها و پارسها متحد، و به قومی واحد تبدیل شدند جای تامل جدی دارد»(کوک،گرشویج، ،١٣٧٨،٢٣٢). اسپاتنیس کماندار داریوش اول که مادی متصور شدهاست، دلایل زیادی داریم از خانواده پارسی است(کوک، همان،٣٣٣). پارسها از لباس مادها استفاده میکردند. چون در کتیبهها پارسیان با لباس مادها حک شدهاند توهم مشارکت مادها در امپراطوری پارسها برساخته شد.«در حالی که به غیر از هارپاگ که به دلیل خدمت به کوروش و خیانت به مادها در هخامنشی ا،ستثناء است همه دیگر ساتراپ های هخامنشی پارسی بودند. پانزده افسر داریوش نیز همگی پارسی و از چهل افسر رده بالا همگی پارس بودند. حکومت هخامنشی به موضوعی خانوادگی تبدیل شده بود که از اقوام نزدیک و فامیل استفاده میکردند» (کوک، همان،٣٣٤). «در امپراطوری جدید ....(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند و شخصیتهای برجسته محلی فقط دستیار این گروه بودند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط مینامیم و بیشتری اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندآنهای اشراف پارسی تشکیل می دادند.حتی قضات سلطنتی هم پارسی بودند»(بریان، همان،١٢٦-١٢٧).ترکیب کارکنان بلند پایه شاهنشاهی به نحو چشمگیری مبین آن است که شاهنشاهی را مجموع خاندآنهای بزرگ اشراف که پیرامون دودمان هخامنشی و سنن فرهنگی قوم پارس جمع بودند اداره میکردند(بریان، همان،٥٥٣ ). با تصرف ماد توسط پارسها/ایرانیها «اکباتان غارت شد، مادیها به بردگی گرفته شدند، و برای ان خراج وضع کردند. به تدریح بزرگان ماد در زمان داریوش و خشایار نابود گشتند و حتی ظواهر کاذب و رسمی یگانگی دو پادشاهی ماد و پارس نیز بعد از داریوش اول دیگر مراعات نشد»(دیاکونوف، همان،٣٩٠). داریوش شاه میگوید:« سپاه پارسی را نگه دار»،«داریوش شاه شاهنشاه پارس» در این جمله داریوش تمام دولت خود را مبتنی بر سپاه پارسی میداند(یونگ ،١٣٨٥: ١٠٥). در ساختمان دولت خود از پارسها استفاده کرد، که سلطنت ملی/ قبیلهای پارسی را محکم کرد. مناصب بزرگ دولتی و درباری همه به قوم پارس میرسید(همان:١٠٥- ١٠٤). داریوش پایه دولت خود را بر اصل نجبای پارسی و قوم پارس گذاشت(همان:٨١). هیچ شورشی هم درمقابل داریوش و کوروش توسط پارسها شکل نگرفت چون آنها ازمالیات معاف و مالیات ومنابع سایر اقوام به جیب آنها سرازیر می شد.داریوش«چند بودند اقوامیکه داریوش شاه بر آنان فرمان میراند»«خواهی دانست نیزه جنگجوری پارسی به دور دست رسیده است».(بریان ،١٣٨٠: ٢٧٢).«بنابراین، داریوش نه قصد بزرگداشت وحدت سیاسی ایران را داشته، نه تاکید بر وجود حوزه تسلط مشترک پارسی –مادی را. وقتی پارس در فهرستها قید میسود همیشه در راس است مرکز شاهنشاهی همان پارس است.»(همان.٢٧٨). بقیه اقوام صرفا به عنوان بنده و خراجگذار معرفی میشوند.
«اساساً در کتیبه به جای واژهایران، بیشتر بر روی واژه پارس تاکید دارند برای اینکه اساساً خود را در مقابل مادها تعریف میکردهاند»(ویسهوفر ،١٣٧٧، ١٣). «داریوش شاه میگوید: این شهریاری که گئوماتا مغ از کمبوجیه گرفته بود این شهریاری از مدتها پیش از آن خاندان ما بود»(DB,١,٤٣-٤٨).«هر کسی که به من وفادار بود او را پاداش دادم و هر کسی که خیانت کرد او را سخت مجازات نمودم»«کسی که میکوشید به خاندان من نیکی کند پاداش دادم و کسی را که زیان رسانید من تنبیه کردم»(٦٧- DB,٤,٦١). طبق گفته خود داریوش کبیر، نه سلطه مشترک ماد و پارس معنی داشته و نه وحدت سیاسی ایران زمین چند ملیتی، بلکه حق حاکمیت مطلق نه تنها محدود به پارسها بوده، و سایر اقوام مانند گئوماتا و فرورتیش مادی در صورت مشارکت غاصب و اهریمن محسوب میشدند بلکه در پارسها نیز محدود به خاندان هخامنشیان است. امپراتوری ایران زمین متکی بر قوم پارس و طبقه اشرافی شاهی بودهاست و اجازه مشارکت سایر اقوام و مردمان را نداده است.
هرودت مینویسد : فضیلت اقوام از نظر پارسیان بسته به دوری مکانی بود چون خود را از همه بهتر و مرکز میدانستند آنان که از آن دورتر بودند بدتر بودند (هرودت به نقل از بریان، همان:٢٧٨ ).«هخامنشیان و داریوش و برخلاف یونانیان و که جهان را به قارهها تقسیم میکردند کلیت امپراطوری را نه بر مبنای جغرافیایی، بلکه قومی رده بندی میکردند. پارس در مرکز جهان بود با تاکید بر تمایز هخامنشیان از دیگران و ابداع داستان های خواب آستیاگ به تقدس بخشی به حکومت خود پرداختند»(مقدمه صادقی بر کتاب قیام گئوماته، ویسهوفر،١٣٨٩: ١٤-١٥). پارس گرایی در نبشتههای داریوش به خوبی مشهود است ایا در کوروش نیز،با توجه به مصلحت اندیشی وی ،میتوان رگههای پارسگرایی وی را تشخیص داد؟
پاسارگاد کاخ اصلی هخامنشی در فارس، نام آن از پارس، برگرفته از نام قبیلهای کوروش است. پاسارگاد به لحاظ شخصی و سیاسی برای او-کوروش-مهم بود حتی پس از ساختن تخت جمشید،پاسارگاد به صورت یک معیار مهم برای مشروعیت حکومت و نیز یک مرکز تشریفاتی برای تاجگذاریها، باقی ماند.
(گارثویت،همان،١٠١). اما این همه اهمیت پاسارگاد، که حتی شاهان بعدی هخامنشی، با وجود کاخهای بزرگتر و با ابهت تری چون تخت جمشید و شوش و بابل و همچنان در ان تاج گذاری میکردند، ناشی از چه چیزی بود؟ استرابون میگوید: کوروش برای پاسارگاد ارج فراوان قائل بود به سبب ان بود که در همین مکان به اخرین نبردی دست زده بود که ایشتوویگو(آستیاگ) ماد در ان شکست خوده بود و امپراطوری اسیا را در دست او قرار داد و برای انکه خاطره این رویداد زنده بماند کوروش کاخ پاسارگاد را بنیان نهاد( کتاب ١٥ فصل ٣ بند ٨.به نقل از بریان،همان،١٣٢). بنابراین، پاسارگاد پایتخت و نماد شاهنشاهی هخامنشی، به افتخار پیروزی بر مادها، و مهمتر اینکه، ریشه در واژه پارس، به معنی تاکید بر اصل و نصب عشیره ای/قومی پارس است.که به خاستگاه عشیرهای(قومی، قادری)و گذشته هخامنشی کوروش مشروعیت میبخشد(گارثویت،همان،١٠١).
بنابراین، امپراتوری ایرانیان، نه کشوری چند فرهنگی و یا کثیر الملله، بلکه از دوره داریوش تا رضاشاه، مبتنی بر قوم گرایی پارسی و دولتی تک-قومیتی بودهاست. لاجرم در طول تاریخ خود همیشه استبدادی بوده است(کاتوزیان، ١٣٧٩: ٧) و سایر ملل به عنوان بنده و قوم های مطیع نام برده شدهاست. داریوش نبشتههای کتیبه را بعد از سرکوبی گئوماته و قیامهای ملی مادها، فرورتیش وچیثر تختمه نگاشته است؛ وقتی بر نیزههای پارسی و حق دودمان هخامنشی تاکید میکند، خطابش به مادها، که آنها را شایسته بندگی دانسته نه همترازی در قدرت. در دوران هخامنشی از وحدت سیاسی ایران، که با واژهایران نمادین شود، اثری نیست(همان:277) و داریوش واژه آریا را در معنای محدود زبان فارسی به کار برده است به معنی اشراف و اصیل زاده که خطاب به پارسیان و خاندان سلطنتی دارد(بریان، همان:٢٨٧). مادها در کتیبهها هخامنشی(آپادانا) به عنوان خراج گذار معرفی شدهاند(یونگ ،١٣٨٥: ٩٠) در حالی که پارسها چون ملت فرمانروا بودند، از مالیات معاف بودند(ایوانف، ،١٣٥٨: ٨٨). سرکوبگری داریوش به دلیل پیمانش با نجبای پارسی بود(کوک، ،١٣٨٣: ١٤٤) هدف کل سنگنبشههای داریوش بازآوردن قدرت شاهی به خاندان هخامنشی و قوم پارسی و پاس داشتن تخمه و اموال پارسیان است (شهبازی،١٣٥٠: ٢٢).
«سرشت انفرادی ایرانی و نبودن یگانگی و اتحاد در ایران در سراسر تاریخ ایران دیده میشود و شاید توفیق نیافتن رضاشاه در مقابله با روحیه جدایی طلبی که درمیان ایرانیان همچنان زنده است را به آن نسبت داد»(فرای، ١٣٤٣: ٢١-٢٢). به همین دلیل چه در دوره شورش داریوش و چه در دوره شورشهای بعد از مشروطه، که زنگ خطر فروپاشی دولت ایرانی به صدا در آمد همه پارسها به حمایت از دولت متمرکز ومستبد روی آورده وخواهان سرکوب جنبشهای سایر اقوام شدند.
در دوره مدرن نیز در مقابل جنبشهای اقوامی مانند ترک و کُرد و عرب بود که دولت مدرن شکل گرفت. تکوین دولت مدرن نه نتیجه یک کودتای نظامی، بلکه حمایت روشنفکران و قوم فارس از آن برای حفظ سلطه پارسها بر سایر اقوام با شعار وحدتملی بود. رضاخان معتقد به برتری قوم اریایی و طرفدار ایدئولوژی پان فارسیسم که بعد از جنگ اول در میان روشنفکران متجدد ریشه دوانیده بود(کاتوزیان، افشار،١٣٨٣: ٣٦٣). «ناسیونالیسم رضاشاه بامردم محلی، گویی با سرزمین اشغال شده ای برخورد میکردند تبعیض علیه استانهای غیر فارسی زبان وجود داشت. تمامی فرمانداران و استانداران و از فارسی زبان انتخاب میشدند.انگار برخورد سفیدپوستان با سرخپوستان بود که مختص رضاشاه نبود او مجری بینش نخبگان ناسیوونالیست تجدد خواه شد که به ان گرویده بود»(همان: ٤٣٥-٤٣٦).
حامیان و تئوریسنهای دولت مدرن رضاشاه نیز پارسگرایان با ایدئولوژی باستانگرایی بودند و جز با سرکوب قدرت نظامی و تسخیر سرزمینهای سایر اقوام تکوین نیافت که بلافاصله بعد از از دست رفتن قدرت نظامی رضاشاه، سایر اقوام دوباره دست به شورش بر علیه سلطه پارسها زدند. بنابراین، دولت/امپراتوری ایرانی از بدو تکوین خویش تا دولت مدرن دولتی تک قومیتی بر اساس تاراج و تسخیر سایر اقوام بودهاست و دولت ایرانی همیشه حافظ منافع قوم/طبقۀ برتر پارسی بودهاست. دولت مدرن هم در این زمینه جز ظاهر فریبنده ایدئولوگ آن همان ساختار دولت تک-قومیتی پارسی را دارد. این از حمایت روشنفکران و مرکزنشینان از دولت مطلقه رضاشاه و سرکوب جنبشهای قومی، توسط رضاشاه به خوبی مشهود است. خیلی قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه مجله «کاوه» در آلمان و بعدا «ایرانشهر» و فرنگستان از استبداد منور و مرد قوی برای حفظ وحدتملی و تحمیل زبان پارسی و سرکوب جنبشهای قومی سخن می راندند.
«رضاشاه ناسیونالیستی فارس محور بود. رضاخان از ایدئولوزی اریایی و فارس محوری که در میان ایرانیان متجدد نفوذ پیدا کرده بود الهام میگرفت این ایدئولوزی را روشنفکران جوان به او اموختند تجدد تمرکز و سکولاریسم را نخبگن ناسیونالیست فارس محور پایه گذاشته بودند(کاتوزیان،١٣٩٢: ٢٢٢). دال مرکزی گفتمان ناسیونالیسم مشروطه که حُریّت بود به وحدتملی در گفتمان ناسیونالیسم بعد از مشروطه مبدل شد. دلیل اینکه روشنفکران ایرانی/پارسی، از آزادی و مشروطه و پلورالیسم در مشروطه دفاع میکردند این بود که با خودآگاهی که قوم پارس یافته بود حاکمیت قاجارهای ترکی را دیگر نمیتوانست بپذیرذ به همین دلیل با شعارهای ضد استبدادی و آزادی و مشروطه، حاکمیت ترکی قاجارها را برکنار و بر کرسی قدرت مجلس نشستند اما با مجلس توان حفظ سلطه بر سایر اقوام(وحدتملی) را نداشتند زمینه ظهور رضاخان و استبداد وی را فراهم کردند در حالی که با شعار مبارزه با استبداد به جنگ قاجارها رفتند. مشکل دیگر استبداد نبود، چون حاکمیت فارسی شده بود بلکه مشکل در جامعه غیر فارسی بود. بنابراین، به جای مبارزه با قدرت دولتی غیر فارسی با تکیه بر مردم، به مبارزه با مردم غیر فارس با تکیه بر دولت پارسگرا پرداختند و استبداد حاکمیت پارسی رضاشاه نه تنها امر مذمومی نیست بلکه مطلوب و برای سرکوب دیگر اقوام لازم بود. در این گفتمان مشکل اصلی جامعه ایران را پراکندگی قومی، زبانی و فرهنگی می دانستند که قبل از اقدامات رضاشاه از گسترش و تحمیل زبان و فرهنگ پارسی در میان سایر اقوام تحت عنوان شعار وحدتملی حمایت میکردند.
رضاشاه و حامیان قومی وی تنها چیزی که از مدرنیته دریافت کردند دولت مطلقه و متمرکز بود. دولت مطلقه پارسی نماد مدرنیته و پیشرفت تاریخ و تمدن شد و اقوام بی دولت مانند کُردها نماد سنت و خرافات و عقبماندگی که همانند بومیان سرخپوست امریکای شمالی یا استرالیایی با حالت تحقیر بومیان اصیل خطاب میشدند یعنی هنوز وارد قافله تمدن که پارسها آن را با دولت قیاس میگرفتند نشدهاند. بنابراین، در این گفتمان، مفهوم »بوم اصیل» خطاب به کُردها، تفاوتی با «ترککوهی» از طرف اتاتورک ندارد. بنابراین، دولت مدرن در ایران نیز دولتی تک قومیتی برای حفظ منافع پارسی و زبان و فرهنگ آن در مقابل سرکوب جنبشهای قومیتشکیل شد. با تشکیل دولت مدرن پارسی رضاشاه، با گسترش و آموزش اجباری زبان پارسی، زبانهای سایر اقوام در معرض نابودی قرار گرفت. تعداد فارسی زبانان بر غیر فارسی زبانان ازدیاد یافت. (ابرهامیان، ١٣٨٣: ١٧٧) مراکز مهم تجاری سایر اقوام مانند تبریز و کرمانشاه و...از رونق افتاده و تهران مرکز عمده تجاری و اقتصادی شد. اقوام از نیروی نظامی محروم و دولت پارس گرای مرکز انحصار خشونت و نیروی نظامی را در اختیار خویش گرفت یعنی همان ساختار سنتی تداوم یافت و دولت تک قومیتی پارس نه تنها به تثبیت و گسترش اجباری فرهنگ و زبان خویش پرداخت بلکه به تاراج انباشت سرمایه سایر اقوام پرداخت و مراکز فارس نشین را به مراکز عمده تجاری و اقتصادی مبدل کرد. غلات کُردستان و اذربایجان، منابع زیرزمینی مثل نفت و گاز عربستان(خوزستان) و را غارت و روانه مراکز پارس نشین میکرد.همان غارت و تاراج اموال و سرمایه سایر اقوام به شکل مدرنتر در قالب قانون و بوروکراسی تداوم یافت. کل حقوق و قانون ایرانی نهادینه شدن غارت و خشونت پارس بر سایر اقوام است. انقلاب اسلامی ایران هم تغییری در این رویکرد و برخورد با مسئله کُرد ایجاد نکرد. فقط ظاهر ایدئولوژیک آن تغییریافت. شعار وحدت ملی به وحدت اسلامی و اقلیت قومی به اقلیت مذهبی تغییر یافت. فرۀایزدی به ولایت فقیه تبدیل شد. عامل اهریمن و دیو و بومی اصیل، به عامل امپریالیسم و حزبالشیطان و مفسد فی الارض و... .
انقلاب اسلامی همانند انقلاب مشروطه تجلی ناسیونالیست ایرانی بود. در انقلاب مشروطه دو گروه مذهبی روحانیون و ملیون، یکی با شعار اسلام، دیگری با شعار دموکراسی بر علیه دسپوتیسم قاجار برخواستند. اما با از بین رفتن دشمن مشترک، سازش بین آنها به دشمنی تبدیل شد. دورۀ پهلویها دورن حاکمیت ملیگرها و طرد مذهبیها بود که در مقابل طرد در انقلاب اسلامی 57 دست به شورش و عصیان بر ضد ملیگرایی پهلوی زدند. دلیل این انقلاب عارضهای بود که در ساختار عقل سیاسی ایرانی روی داده بود. اساس عقل سیاسی ایران مبتنی بر اتحاد دین و دولت بود. زرتشت دین قومی و دولتی شاهنشاهی ایران باستان نه تنها مشروعیت بخش آن بود، بلکه محرک و زمینهساز تشکیل امپراطوری هخامنشیان شد. اگر کوروش حاکمیت مادها را ساقط و داریوش عصیان دوباره مادها به رهبری گئوماته و فرهورتیش را با قدرت نظامی مغلوب کردند دین زرتشت به سرکوب و کشتار مادیها مشروعیت میبخشید و با نیک و حقیقت خواندن نظام هخامنشیان، مادها را نماد اژیدهاک، اهریمن، دیو و دروغ میدانست. اتحاد دین و قدرت در دورۀ میانه با نظامهای عباسیان و طاهریان و....در قالب اسلام بازتولید شد. طوری که پطروشفسکی نظام عباسیان را ناشی از اتحاد الهیات اهلسنت و فئودالیسم ایرانی میداند. ساختار سیاسی ساسانیان در قالب عباسیان، مالیات گیری ایران باستان در قالب خراج و جزیه بازتولید، و روحانیون جای مغان را در مشروعیت بخشی به قدرت پُر کردند. فره ایزدی شاهان به ظل السلطان تبدیل شد. در دورۀ صفویان دوباره اتحاد دین و دولت ایرانی اینبار نه با اسلام سنی بلکه با اسلام شیعی و عرفان ایرانی احیا شد. ادعا میکنند که صفویان با شمشیر دین اهل سنت مردم ایران را به شیعه تغییر دادند این ادعا درست است و نمی توان منکر خشونتهای صفویان در تغییر مذهب ایرانیان شد اما چرا بعد از صفویان هیچ گرایشی به اهلسنت در میان ایرانیان شیعه شده یافت نشد. اگر صرفاً با اجبار بود میبایست بعد از رفع اجبار(نابودی صفویان)دوباره مردم به دین پیشین خود که در مخیلۀ آنان بود باز میگشتند، اما اینکار را نکردند، چرا؟ جدا از گسترش عرفان و تصوف که پیوندی نزدیکی با شیعه در تداوم فیض نبوت در قالب ولایت و قطب و امام دارد و اکثر عرفای بزرگ اسلامی ایرانی بودند، دلیل دیگر آن سیاسی و هویتی بود. پیوند ایرانیان با اسلام سنی، همچنان آنان را در خطر سلطه و هژمونی فرهنگی اسلام عربی و اسلام سنی عثمانی قرار میداد. برای ایرانیان عصبیت قومی از همه چیز مهمتر است و دین همیشه ابزاری برای حفظ عصبیت قومی و سلطه قومی بر دیگران یا رهایی قومی از سلطۀ دیگران بود. اگر دین زرتشت هم محرک و هم ابزار سلطه قومی بر اقوامی چون مادها بود، مذهب شیعه صفویان ابزاری برای رهایی از سلطۀ اقوامی چون ترک و عرب بود. به همین دلیل با جان و دل تغییر مذهب از سنی به شیعه را به دلایل سیاسی و احیا امپراطوری ایرانی پذیرفتند و روحانیون شیعه مشروعیت بخش قدرت نظامی صفویان شدند. ملیگرایی پهلوی با سیاستهای ضد دینی، گسستی در عقل ایرانی ایجاد کرد. این گسست به گسست و شکاف میان بخشهای مختلف جامعه و دولت منجر شد که انقلاب اسلامی پاسخی به آن بود. چون قومیت ایرانی/پارسی همیشه با مذهب عجین بوده است. به همین دلیل جمهوری اسلامی با تمامی شعارهای ظاهری ضد باستانی که ارائه میدهد، بهتر از نظام پهلوی که ادعای احیای ایران باستان را داشت، بازتولید عقل سیاسی ایران باستان است. ملیگرای مدرن ایرانی اولینبار با جنبش تنباکو به رهبری علمایی چون حسن شیرازی به ظهور رسید. قومگرایی پارسها هم در دوران باستان با رهبری دینی مزدیسنا و مبارزه با دیو اهریمن و ضد زرتشیت آغاز گشت.
همانطور که گفتیم ایرانزمین مفهومی مذهبی در دین مزدیسنا بود که پارسها حاملان آن مفهوم به دنبال بهشت گمشدۀ خویش و تاراج سرمایه و سرزمین دیگران به سرزمین مادها، که بعدآ ایران نامیده شد، یورش آوردند بعد با عصبیت قبیلهای/قومی به قدرت سیاسی دست یافتند. یعنی دین زرتشت محرک و مقدمۀ قدرت سیاسی ایرانیان، و بعد از تصرف قدرت به توجیه و مشروعیت بخش آن تبدیل شد. ملیگرای مدرن ایرانیان نیز با مذهب و رهبری روحانیون آغاز شد. بعد از گسست و عارضهای که با نظام پهلوی، به دلیل تقلید از غرب و اتاتورک و بی توجه به سنت ایرانی،ر پیش آمد، مذهب شیعه که جایگزین زرتشت –اساساً هرمسگرایی زرتشتی/ایرانی در قالب بخشیدن شیعه نقش مهمی داشت- یا بازتولید همان آیین زرتشت بود، محرک و انگیزش دست یافتن به قدرت سیاسی را ایجاد کرد و بعد از تسخیر قدرت خود به ابزار و مشروعیت بخش آن تبدیل شد.حاکمیت ملیگرایی شیعه بعد از انقلاب به دلیل مبارزۀ و رقابت سیاسی با ارزشهای مسلط نظام پهلوی ادعای نفی ایران باستان و تعریف خود با ایران بعد از اسلام را دارد. اما شعار سیاسی ماهیت و ساختار عقل آن را بیان نمیکند.اتفاقاً به طور کاملتر و بهتری از نظام پهلوی، گویا و بازتولید عقلسیاسی ایران باستان است. چون با ایدئولوژی مذهبی بهتر می توان به منافع قومی پارسی/ایرانی خدمت کرد و به غارت و تاراج و تجاوز دست زد. انقلاب اسلامی بازتولید کامل عقل سیاسی ایران باستان با ظاهری متفاوت است. فرۀایزدی در قالب ولایت فقیه بازتولید شد. اشرافیت مغان به اشرافیت روحانیون مبدل شد. پارسگرایی نه تنها کمرنگ نشد بلکه سیاستهای قومگرایی پهلوی همچنان ادامه یافت. زبان فارسی همچنان زبان اصلی و رژیم نه تنها هیچ تساهلی نسبت به سایر زبانهای ملتهایی چون کُرد نشان نداده است بلکه به شدت مانع از آن و سرکوب میکند.
در خوزستان سعی در اسکان عشایر فارس و ....و مهاجرت اعراب دارد. سیاست خارجی آن هم مبتنی بر منافع به اصطلاح ملی است تا اسلامی. مهمتر از همه پیگیری عطش مادی داریوش و کوروش. که «نیزههای پارسی را تا دوردستها بردم» داریوش، به «راه قدس از کربلای» خمینی تبدیل شد. «اقوام زیادی را خراجگزار و مطیع خود کردم» کوروش، به شعار« حاکمیت اسلام اصیل و ناب محمدی بر کربلا و مکه و مدینه» تبدیل شد. شعار وحدت ملی/ایرانی شاهنشاهی به شعار وحدت ایران اسلامی، دشمنان ملت و دولت به دشمنان ملت و اسلام تبدیل شدند. اقلیت قومی به اقلیت مذهبی. عاملان اهریمن به عاملان امپریالیسم. اما مهمترین اصل، همان دولت-تک قومیتی پارسی و سرکوب مبارزات استقلال طلبی و آزادیخواه ملتهای چون کرد است که به آن تجزیه طلبی میگویند. ملیگرایی پارسی همچنان زیر ساخت اصلی جمهوری اسلامی است. چندوقت پیش فرهنگسرای زبان فارسی که حداد عادل معتمد خامنهای و از نخبگان مذهبی نظام ریاست آن را بر عهده دارد، ادعا کرد که زبان فارسی تنها زبان کشور و سایر اقوام نیز است به غیر از زبان فارسی زبان دیگری در ایران وجود ندارد. این را مقایسه کنید با احمد کسروی از ایدئولوگهای رضاشاه که با افتخار ادعا میکرد هدف من تسلط و گسترش زبان فارسی و از بین بردن سایر زبانهای کُردی، عربی و ترکی در ایران است.
بنابراین دولتهای مستبد ایرانی نه نتیجه دیکتاتوری و روانشناسی یک شخص یا دلیل طبیعی(تئوری کم آبی و...) داشته باشد بلکه خواست سیاسی قوم پارس و اصحاب دانش آنان(مغ، روحانی یا روشنفکر) عامل اصلی شکل گیری و تداوم سیستم استبدادی دولت تک-قومیتی ایرانی بودهاست. چون جز با قدرت و نیروی نظامی قادر به حفظ سلطه قومی خود بر سایر اقوام نیستند. بنابراین، آنچه تحت عنوان فرهنگ و هویت ایرانی از آن نام می برند چیزی جز ابزار هژمونیک سلطه قومی و استبداد نظامی آن نیست. فرهنگ ایرانی همان سیاست سلطه ایرانی است. قدرت پارسها صرفاً در خشونت نیروی نظامی و ارتش نیست بلکه بخش اصلی آن در فرهنگ و دانش تولید شدۀ روشنفکران ارگانیک است که با مفاهیمی چون وحدت در کثرت، کنفدراسیون قبایل، ناسیونالیسم مدنی و دولت ملی فراقومی، وحدت ملی و.. سلطۀ قومی و دولت تک-قومیتی پارس را توجیه و مشروعیت می بخشند. متاسفانه مفاهیم و ابزارهای ایدئولوژیک کُردها - مانند فردالیسم، خودمختاری برای کُردستان و دموکراسی برای ایران و.... - نه تنها توان مقابله با سلطۀ هژمونیک ایرانیها را ندارد بلکه در چارچوب آن و بازتولید همان مفاهیم ایرانی است.
بنابراین، شکاف و تضاد اصلی جامعه ایرانی نه تضاد دولت با ملت، یا وحدتدرکثرت، یا دولت با قبیله، یا تضاد طبقاتی، بلکه تضاد ما بین دولت-امپراتوری تک-قومیتی پارس بر سایر اقوام بی دولت است. اصل بر سلطه دولت تک-قومی پارس بر سایر اقوام از جمله کُردها است. برتری قومیکه منجر به تاراج مازاد ثروتها و منابع سایر اقوام بی دولت از جمله کُردها، و انتقال آن به قوم برتر یعنی پارسها میگردد، باعث تبدیل برتری قومی پارس به برتری طبقاتی میگردد. تضاد قومی به تضاد طبقاتی مبدل میشود. برتری طبقاتی/افتصادی بسیاری از پارسها را از کار یدی فارغ گردانیده و به کار فکری و تولید فکر و دین ایدئولوژیک برای توجیه قدرت پارس روی آوردند. بنابراین برای توجیه غصب خویش به ایدئولوژی برای مشروع جلوه دادن آن نیاز داشتند. «توجیه مشروعیت هم برای داریوش هم برای کوروش ضرورت داشت زیرا که هر دوی آنها غاصب بودند و از راه پیروزی نظامیبه پادشاهی رسیده بودند کوروش ارباب مادی خود را سرنگون ساخت وداریوش گئوماتا را»(گارثویت، همان:١٢٢). چون با صرف خشونت و نیزه میتوان قدرتی را سرنگون کرد اما نمیتوان برای همیشه آنها را به بردگی گرفت. امپراتوری تک- قومیتی پارسها هم برای حفظ قدرت خویش به ایدئولوژی و توجیه قدرت خویش نیاز داشتند لاجرم در قالب گفتمان زمانه هر بار به دانش و ایدئولوژی خاصی برای مشروعیت دادن به خود پناه بردهاند. اصل توجیه قدرت است و ساختار عقلسیاسی ایرانی همیشه هدفش توجیه قدرت بودهاست نه تولید دانش و معرفت. در دوره باستان با اسطورههای آریایی و تفسیر اسطورهای از دین زرتشت به توجیه اقدامات و غصب خویش و نکوهش و طرد دیگری میپرداختند. تمامی قدرت طلبی و تاراج و غصب خویش را نماد نیکی و دستور اهورامزدا و رونق کشاورزی توجیه و عصیانها و اعتراضات سایر اقوام را نسبت به غصب و تاراج ثروتها و سرزمینهای خودی را نماد شر و اهریمن و اژدها و ضدیت با تمدن توصیف و در دالان تاریخ روانه آینده کردند. در دوره میانه اسلامی خود را نماد اسلام و خیر و ضل السلطان و معارضان را نماد شر و شیطان و قرمطی و کافر و.... در دوره معاصر با تشکیل دولت مدرن با ایدئولوژیهای ناسیونالیسم دولتی و اسلام سیاسی مخالفان امپراتوری و دولت تک قومیتی پارس را به نام تجزیه طلبی و خرافات قومی و عامل امپریالیسم و قبیلهگرایی طرد و نفی میکنند. قوم مغلوب چون کُردها که در نتیجه تاراج ثروتها و انباشت سرمایه به طبقه فروتر، و چون به برده قوم غالب تبدیل شدهاست از تولید فکری هم منع و فاقد دولت و هستی سیاسی شدهاست. بنابراین، واکنشهای سایر اقوام زیر سلطه پارس از جمله کُردها/مادها هم تضادی سیاسی است هم قومی و هم اجتماعی و طبقاتی و حتی ایدئولوژیک و آیینی. به این دلیل که نفی سلطه قومی پارس و دولت تک-قومیتی آن معلول نفی توجیه ایدئولوژیکی آن و برتری طبقاتی آن نیز می باشد. به همین دلیل تمامی شورشهای ملت کُرد/ماد در مقابل سلطه ملت پارس نه تنها جنبه قومی داشته است بلکه بیشتر جنبه طبقاتی و اجتماعی آن هویدا بودهاست مانند جنبش مزدک و گئوماته و .... قوم برتر پارس برای توجیه غصب خویش به توجیها متافیزیکی و ایدئولوژیکی پناه برده است بسیاری از شورشهای کُردها/مادها نه تنها شورش بر علیه سلطه قومی پارس و اشراف آنان بودهاست بلکه شورش بر ضد کل عقلانیت و متافیزیک و تمدن نیز بودهاست.
قوم پارس که در نتیجه تاراج مازاد انباشت سرمایه سایر اقوام به طبقه برتر تبدیل شدهاست طبیعی است که باید از ساختار طبقاتی و عدالت طبقاتی دفاع کند. در مقابل تاکید قوم مسلطه پارس بر عدالت طبقاتی، کُردها بر عدالت اشتراکی تاکید دارند که اموال غارت شده خود از قوم پارس را پس بگیرند. بنابراین اینکه اکثر جنبشهای کُردها در طول تاریخ جنبه کمونیستی داشته است به معنی کمونیست بودن کُردها/مادها نیست، بلکه منطق قومیتی آن را طلبیده است به این معنی که چون کُردها به دلیل غارت اموال و منابعشان توسط پارسها به طبقه ضعیفتر اقتصادی بدل شدهاند به ناگزیر برای احقاق حق ملی خود، باید حق اقتصادی خود را نیز پس بگیرند و قومیکه درگیر مبارزه با آن بودند به طبقه برتر و اشرافی نیز مبدل شده بود لاجرم قیام جنبه طبقاتی و کمونیستی هم به خود میگرفت. که به معنی کمونیست بودن یا ترجیح ایدههای اقتصادی و بین المللی کمونیستی بر ایدههای قومی/ملی نیست. اصل بر حق قومی وجنبه کمونیستی آن هم برای بازپس گیری اموال غارت شده قومی بودهاست. در مقابل تاکید قوم مسلطه پارس بر تمدن و علم و عقل و دین و خدا، کُردها با ضدیت با هرچی مظاهر تمدن پرداخته و از اروس در مقابل لوگوس دفاع کردند. چون دین و دانش ایرانی چیزی جز توجیه و ابزار مشروعیت بخشی در خدمت قدرت سلطه پارسگرایی نبودهاست. بنابراین کُردها/مادها برای مبارزه با سلطه قومی پارس، میبایست توجیهات ایدئولوژیک آن را نیز می زدودند بنابراین به ضدیت با دین و اسطوره و دانش ایرانی پرداختند.
نتیجه گیری:
هدف از پردازش این مقاله این بود که اثبات شود که نظمایرانی چه در قالب مفهوم ایران زمین و چه در قالب دولت/امپراتوری نه نظمی چند قومیتی، بلکه دولت/امپراطوری تک قومیتی و نظام سیاسی ایرانی از بدو تکوین خویش تا دولت مدرن ابزار سلطۀ قومی پارس بر سایر اقوام بودهاست. فرهنگ و دانش و دین ایرانی نیز ریشه در ساختار قدرت و منافع قومی پارسها داشته است. بنابراین، فرهنگ ایرانی همان سیاست سلطه قومی ایرانی است. و سیستم ایرانی جز با قدرت و نیروی نظامی امکان تداوم ندارد. از زمان کمبوجیه تا مشروطه و رضاشاه همینکه خلئی در قدرت مرکزی بوجود میآمد –مانند خروج کموجیه از ایران به مصر که باعث شورشهای گسترده اقوام بر ضد سلطه هخامنشیان گشت، تا مشروطه که همه اقوام دست به شورش زدند، تا خلاء قدرت ناشی از عزل رضاشاه – نظم ایران زمین در معرض فروپاشی و ملتهای غیر فارس در پی رهایی و آزادی خویش از سلطۀ دولت ایرانی/پارسی بودهاند چیزی که نظمایرانی به آن تجزیه طلبی میگوید. تقدیر ایران زمین و پارسها سلطه بر سایر اقوام و حفظ این سلطه است از «نیزههای پارسی را تا دوردستها بردم.....»داریوش تا «راه قدس از کربلاست.....» خمینی. فقط ایدئولوژی و توجیه این سلطه تفاوت کرده است زمانی به اسم دین آسمانی و خیر زرتشت، زمانی به اسم صدور انقلاب و... .بنابراین، در چارچوب نظم/دولت ایرانی که ابزار سلطه قومی پارس و فرهنگ ایرانی عین سیاست و سلطۀ آن است امکان احقاق حق کُردها و مصالحه و سازش با مفاهیمی چون فدرالیسم و...وجود ندارد. تقدیر ایران زمین یا سلطه است یا فروپاشی.
مفهوم ایرانزمین/ایران ویجه هم که روشنفکران ایرانی به معنای کشوری با اقوام گوناگون توصیف میکنند صورت متاخری است بر مادۀ قدیم. ایران زمین نه مفهومی سرزمینی، بلکه مفهومی مذهبی در دین مزداپرستی بودهاست مفهومیتخیلی و بهشت گمشدۀ – که هیچوقت وجود واقعی نداشته است- مزداپرستها بودهاست که حاملان قومی این دین پارسها/پارتها بودند که در استپهای جنوب روسیه میزیستند که با مهاجرت به سرزمین مادها و تصرف آن با غلبۀ نظامی، آن را ایران زمین نامیدند. ایران زمین مکان مقدس پارسهای زرتشتی و متعلق به پارسها است فقط هم پارسها لیاقت و صلاحیت حاکمیت و سکونت در آن را دارند چون در کتب مقدس زرتشتیان چون وندیداد مادها نجس هستند و فقط به عنوان برده پارسها حق سکونت در ایران زمین را دارند. « فصلی از وندیداد فهرستی از مکآنهای نجس را نام میبرد که ماد یکی از مکآنهای نجس است و پارس را پاک و دور از اهریمن دانسته اند»(رضی،١٣٨٥: ٦٦).
دروندیداد خدایان مادهای باستان را در شمار اهریمنان اورده اند(همان:١٠٣)به همین دلیل با تسخیر سرزمین مادها توسط پارسها که ایران زمین نامیده شد، ماد، کُرد شد یعنی برده شد. کجای دنیا، بردهداران با بردگان گفتگو و حق برابر را به آنها دادهاند که کُردها انتظار احقاق حق را در چارچوب نظم دولت ایرانی و رهبری پارسها، دارند؟ جز مبارزۀ نظامی و استقلال و نفی سلطۀ پارس و فروپاشی دولت تک-قومیتی پارسی امکان رهایی و دست یابی به حقوق کُردها در چارچوب نظم ایرانی ممکن نمیباشد.
بنابراین، در چارچوب نظمایرانی امکان توافق وجود ندارد. این سرزمین کُردها بودهاست که پارسها آن را تسخیر و اموال آن را دزدیدهاند. فروپاشی نظمایرانی تنها راه رهایی از این سلطه است. کُردها نباید درچارچوب نظم دانش ایرانی و از زاویه ذهنیت ایرانی به اقدامات سیاسی خود بنگرند. یعنی مبارژه آنها برای رهایی و آزادی و استقلال است. تجزیه طلبی مفاهیم ایرانی در چارچوب نظمایرانی است از نظر ما رهایی و استقلال و ازادی است حال ایرانیها هرچه که اسمش می گذارند بگذارند. کُردها به جای فرار از این اتهامات، باید مفاهیم و گفتمان خود را قالب کنند نه اینکه در چارچوب ذهنیت ایرانی کردار سیاسی خود را تحلیل کنند و بگویند ما تجزیه طلب نیستیم. آن چیزی که در مرکز به آن تجزیه طلبی میگویند از نظر ما رهایی، آزادی، استقلال و اتحاد است، اگر هم اسمش تجزیه طلبی است، باید به آن افتخار کرد. ایرانیها ما را تجزیه، پراکنده و برده و از هستی سیاسی ساقط کردند. لازمۀ رهایی و آزادی دوباره دست یافتن به هستی سیاسی مستقل است که لازمه هستی سیاسی کُردها، نفی هستی سیاسی و سلطه قومی پارس است. آینده یا با سلطه و استبداد ایرانی بر کرد تداوم خواهد داشت یا با رهایی کُردها، نظمایرانی کلا از هم خواهد پاشید. راه میانهای مانند وحدتدرکثرت، ناسیونالیسم مدنی، دولت فراقومی و ملی، مرکز نشینان و فدرالیسم و خودمختاری ایزولهها وجود ندارد. این مفاهیم شعارهای ایرانیها است. مهم نیست که ایرانیها/پارسها چه شعارهایی میدهند مهم این است که هستی سیاسی ایرانیها چه هست و براساس هستی سیاسی خود چه کاری می توانند انجام بدهند که بیان کردیم هستی سیاسی آنها ناشی از تسلط بر مادها/کُردها و ناشی از ساقط کردن کُردها از هستی سیاسی بوجود آمده است بنابراین، امر سیاسی ایرانی حفظ همین سلطه است حال هرشعار و نظریهای میخواهند بدهند. دال مرکزی عقلسیاسی ایرانی حفظ نظم سلطه بر سایر اقوام است. قدرت عقلسیاسی ایرانی در خشونت دولتی قوم حاکم نیست، بلکه مفهومی از نظم و جهان است که به اسم عقل سلیم به خورد قومیتهای مانند کُرد قالب کردهاند. که متاسفانه کُردها با مفاهیمی چون خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران و فدرالیسم و....تن به سلطۀ هژمونیک ایرانیها، به اسم مبارزه در چارچوب عقل سلیم دادهاند. غافل از آنکه این عقل سلیم فاقد هرگونه عمقی است و در پسِ پردۀ آن امر سیاسی ایرانی و منافع قوم حاکم پارسی است. اصل در امر سیاسی مبارزه ما و دیگری است جایی برای زیباییشناسی و اخلاق و...وجود ندارد دین و دانش و قلم هم در خدمت این امر سیاسی که حافظ منافع قوم برتر است، میباشد. کل نهادهای سیاسی،امنیتی و فرهنگی ایرانی نهادینهشدن خشونت قوم حاکم است و سیاست و فرهنگ ایرانی تداوم همان سلطه و جنگ قوم حاکم است چون همانطور که بیان کردیم مفهوم ایرانزمین و دولت/امپراطوری ایرانی و دین و دانش آن بعد از سلطه نظامی قوم حاکم بر مادها/کُردها، از برای حفظ برتری نظامی بوجود آمده است بنابراین فرهنگ و دین و سیاست ایرانی حال به اسم وحدت ملی،وحدت اسلامی، عقل سلیم، منافع ملی و دولت و...تداوم همان جنگ و نهادینه شدن خشونت آنان است. در عصری که «خدا مرده است»و «مقدوسات دود شده است»، شعارهای اسلام، وحدت اسلامی، تمامیت ارضی، وحدت در کثرت، ناسیونالیسم مدنی، هویت ملی فراقومی، فردالیسم و...نه حاوی هیچ معنایی، بلکه استراتژی و ایدئولوژی کتمان خشونت قوم حاکم است. هیچ معنای عمیقی پشت خشونتهای اقوام مسلط بر کُرد وجود ندارد. با خشونت هم، جز با خشونت نمیتوان درافتاد. هستی سیاسی کُردها که زیر سلطه همیشگی پارسها بودهاند و پارسها برای همیشه کُردها را از هستی سیاسی و استقلال ساقط و از گردونۀ تاریخ حذف کردند، عصیان و شورش بر ضد این سلطه است اما متاسفانه خودآگاهی متناسب با این هستی ایجاد نشده است. حداقل خودآگاهی هم، کاذب است و در چارچوب نظم و عقل ایرانی میاندیشید که به جای اینکه گامی در جهت رهایی کُردها باشد، بازتولید نظم عقلسیاسی قوم حاکم است. وظیفۀ روشنفکران و احزاب است که آگاهی متناسب با هستی سیاسی کُردها تدوین و مسیر مبارزه را مشخص کنند. اگر ایران با وجود گسستها و شکستهای مکرر سیاسی و فروپاشی توانسته است سلطۀ خود را حفظ کند نه به دلیل قدرت نظامی آن، بلکه به خاطر تدوین مفاهیم، اسطورهها و ایدههای متناسب با سلطه و نظم ایرانی است مفاهیم از اشه دین زرتشت گرفته تا ظل السلطان و مرشد کامل و تا وحدت در کثرت و هویت ملی فراقومی و ناسیونالیسم مدنی مدرن. اما قومیتها با وجود عصیانها و قیامهای زیاد سیاسی، چون قادر به تدوین مفاهیم متناسب با مبارزات علمی خویش نبودهاند و همچنان در چارچوب عقل ایرانی اندیشیدهاند، قادر به رهایی از سلطۀ نظم ایرانی نبودهاند. مانند جمهوری مهاباد و اوایل انقلاب که در ضعف حکومت مرکزی و امکان برابری نظامی با آن، اما چون با مفاهیم بی معنی خودمختاری و حفظ تمامیت ارضی ایرانی و....در چارچوب عقل ایرانی می اندیشیدند، قادر به رهایی نبودند. اصل در امر سیاسی مبارزه است، مبارزه ما با دیگری، که این مبارزه در دو سطح جریان دارد مبارزۀ نظامی و مسلحانه و دیگری مبارزه فکری و جنگ ایدهها. بنبیانگذاری دولت/امپراطوری کُردها، در عصر مادها جز با اتحاد تئوری و عمل(گزینش عمومی و انتخابی دیااکو توسط مردم با آیین میترا به معنی قرارداد اجتماعی) و با شکست آشوریها ممکن نمیشد. آشوریهای امروزی، داعش، اعراب، ترک، ایران سپاه پاسداران، با ایدئولوژی اسلام، امت، وحدت، مدنیت، تمامیت ارضی و....بر کُردها تسلط دارند.
کُردها عملاً مبارزاتی را انجام میدهند اما تئوری آنها ، مانند اسلام، فدرالیسم، کنفدرالیسم، وحدت و..... ، در چارچوب دانش اقوام مسلط بر آنها محصور است که نتیجۀ آن باقیماندن حصر سیاسی است. ایدئولوژیها و سلطۀ هژمونیک ملتهای همسایه بر گروههای سیاسی کُرد، به جای توافق داخلی، به توافق بخشهایی از جامعۀ کُردی با قدرتهای مسلط، و نفی سلطۀ خارجی است.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.