در جهان امروز انتخاب بر سر سرمایه‌داری یا سوسیالیسم نیست

15:20 - 19 فروردین 1393
Unknown Author
ناصر فکوهی

بررسی اجتماعی \"راست فرهنگی جدید\" در ایران؛ ریشه‌ها و پیامدها

در ابتدا باید به مفاهیمی كه در جامعه ایران به صورت دلبخواهانه و بدون توجه به پایه‌های نظری و تجربه جهانی، روی دو واژه \"چپ\" و \"راست\" گذاشته شده است، اشاره و تلاش كنیم این مفاهیم را در زمینه نظری و چارچوب نظری منسجم و قابل درک‌شان كه امروز در سپهرهای فكری و ادبیات دانشگاهی و غیر دانشگاهی جهان وجود داشته‌اند و اینكه چرا امروز كم‌رنگ شده‌اند، بررسی كنیم و اشاره خواهیم كرد كه ارزش‌های \"چپ\" و \"راست\" (بر خلاف نام‌ها و نهادها) شیوه‌های كنش اجتماعی و رویكردهایشان، در طول بیش از دو قرن كه از آغاز انقلاب صنعتی و به وجود آمدن دولت‌های ملی (دولت – ملت‌ها) می‌گذرد، دارای پیوستاری منطقی بوده‌اند و بحث ارزش‌ها و دستاوردهای انسانی را باید از نهادها و دولت‌ها در هر دو حوزه جدا كرد. بنابراین همان اندازه سخن گفتن از یكسان و یكدست بودن لیبرالیسم فلسفی و اندیشه‌های دیگر فرد- محور با دولت‌های سرمایه‌داری بی‌معناست كه انطباق دادن كامل ماركسیسم یا سایر اندیشه‌های جامعه-محور به مثابه اندیشه‌های یكدست و یكپارچه با دولت‌های سوسیالیستی.

اما با این مقدمه قصد ما در این سخنرانی پاسخ دادن به این پرسش است كه چگونه در كشوری كه در طول بیش از صد سال قربانی سیاست‌های سرمایه‌داری بوده است و هم‌اكنون نیز یكی از بزرگ‌ترین تحریم‌های تاریخ قرن بیستم را تجربه می‌كند، هنوز بخش قابل توجهی از نخبگان برای حل مشكلات خود را در گروه پیرو از چنین سیاست‌هایی آن هم از بدترین نوعش، یعنی سرمایه‌داری متاخر مالی – پولی می‌بینند؟ پرسش دیگر چگونگی گره خوردن این پرسش اقتصادی آن هم در یک كشور فاقد سنت بورژوازی ملی كه تقریبا تمام قرن بیستم را در انحصارها و رانت‌های دولتی سرمایه‌های عمدتا نفتی سیر كرده، با حوزه روشنفكری است.

واقعیت این است كه نه شرایط جهانی در حال حاضر با بحران بزرگ سرمایه‌داری پولی، نه وجود آلترناتیوی غیر سرمایه‌دارانه در شرایطی كه كل جهان به وسیله سرمایه‌داری اداره می‌شود، نه سنت‌های دانشگاهی و روشنفكری غربی كه همواره آبشخور سنت روشنفكرانه ایرانی بوده‌اند، و نه حتی سایر سنت‌ها و موقعیت‌های روشنفكرانه و دانشگاهی در پیرامون غیر غربی، ظهور یک راست فرهنگی و عقیدتی را در چنین شرایطی توجیه نمی‌كنند. \"راست جدید\" سنتی بود در اروپا كه با فروپاشی شوروی و آشكار شدن جنایات آن به مثابه شوكی توانست تا مدتی در برخی از محافل روشنفكری و بسیار كمتر دانشگاهی مثلا در فرانسه (برنار هانری لوی، آندره گلوكسمان، آلن فینكل كراوت) ظهور كند، اما عمر چندانی نداشت. و به طور كلی امروز دوگانه چپ / راست چندان در عرصه اندیشه‌های روشنفكرانه و فكری و دانشگاهی مطرح نیستنند. بنابراین سوال این است كه چگونه چنین موقعیتی در ایران به وجود آمده و چه پیامدهایی ممكن است در آینده داشته باشد. بحث به هیچ عنوان بر پایه مقایسه چپ و راست پیش نمی‌رود زیرا از همان ابتدا وجود چنین دوگانه‌یی را اگر در تاریخ اروپا وجود داشته است و هنوز هم در ارزش‌های مورد دفاع آنها وجود دارد، در تاریخ ایران به این شكل نمی‌بینیم و همواره این رویكردها بیشتر از آنكه خود انگیخته باشند دستاری شده بودند. با وجود این، آنچه برای ما اهمیت دارد، پیامدهای خطرناكی است كه این اندیشه (همچون اندیشه‌های چپ افراطی و كلاسیک) می‌تواند برای آینده ایران داشته باشد. البته روشن است كه تمام این مباحث در این مقاله كوتاه قابل ارائه كامل نیستند و مقالاتی دیگر در آینده این مباحث را دنبال و تكمیل خواهند كرد.

سخن گفتن از \"راست\" و \"چپ\" در ایران، بلافاصله ما را به سال‌های نخست انقلاب و بحث‌ها و درگیری‌هایی می‌كشاند كه تا امروز ادامه پیدا كرده‌اند. در آن سال‌ها پیش از انقلاب، این دو واژه دارای معنایی بودند كه با معانی جهانی آنها انطباق بیشتری داشتند. تا سال‌های دهه ١٩٧٠، بنا بر یک سنت قدیمی كه به انقلاب فرانسه و محل قرار گرفتن نمایندگان دو جناح (در چپ یا راست مجلس) بر می‌گشت، طبقه‌بندی احزاب و گرایش‌های سیاسی به \"راست\" و \"چپ\" كاملا رایج بود و گاه نیز در ادبیات آنگلوساكسون از دو واژه \"لیبرال\" در معنایی نزدیک به \"چپ\" و \"محافظه‌كار\" در معنایی به راست استفاده می‌شد كه تا امروز هنوز در بریتانیا و آمریكا ادامه دارد.

معنای كلاسیک دو واژه، جناح‌های راست را در طرفداران حفظ وضع موجود، مخالفان سلطه و دخالت‌های دولت بر اقتصاد و برعكس طرفدار دولت‌های مقتدر نظامی و انتظامی، طرفداری از بازار خصوصی و به ویژه بازار بدون ضابطه و كنترل دولتی بر بازار، و از لحاظ اجتماعی طرفداران نبود كمک‌های اجتماعی دولت به اقشار فقیر و مخالفان مفهوم دولت رفاه تعریف می‌كرد. در حالی كه جناح‌های چپ را به مخالفان موضع موجود، طرفدارن انقلاب و زیر و رو شدن جامعه، طرفداران اقشار فقیر، كمک به این اقشار، مخالفان با سرمایه‌داری و نبود ضابطه در بازار و به خصوص طرفداران سفت و سخت دولت تعریف می‌كرد.

از این رو معمولا در جناح راست، احزابی قرار می‌گرفتند كه قدرت را در دست داشتند و طرفدار سرمایه‌داری بودند و در جناح چپ، احزاب و گروه‌های مخالف دولت و مخالف سرمایه‌داری. تبعا هر دو جناح طیف‌های گسترده‌یی را شامل می‌شدند كه از آرام‌ترین تا افراطی‌ترین افراد و نظرات را در خود جای می‌دادند.

اما چند سال بعد از انقلاب و با از میان رفتن گروه‌های چپ سنتی، این دو واژه در ایران معانی نسبتا جدیدی پیدا كردند. به صورتی كه هر دو گروه طرفدار قدرت حاكم بودند اما یک گروه (چپ) به اقتصادی ساختاری و جلوگیری از رشد سرمایه‌داری مصرف‌گرا و گروه دیگر به ویژه پس از دوران جنگ طرفدار اقتصاد آزاد و گسترش مصرف به مثابه موتور اقتصاد می‌نگریست. چپ و راست هنوز هم در جامعه ما بیشترین از این زاویه دیده می‌شوند.

اما اگر به موضوع راست جدید برسیم اصل این اصطلاح به اروپا در سال‌های دهه ١٩٧٠ یعنی هنگامی باز می‌گردد كه بحران‌های پی در پی، نظام‌های كمونیستی وابسته به شوروی و سپس چین را رسوا كرده بودند و كشتارها و جنایات دوران توتالیتاریسم بر ملا شده بود. در این زمان، گروهی از متفكران جوان كه اكثرا خود به جناح‌های تندروی چپ سابق تعلق داشتند، جریانی را به راه انداختند كه در فرانسه \"فلسفه نو\" نام گرفت. این گروه به روشنی نه تنها ایده‌های كلاسیک چپ، ماركسیسم، طرفداری از جهان سوم، و مخالفت با سرمایه‌داری را زیر سوال می‌بردند، بلكه معتقد بودند حتی در مسائل تاریخی كه مورد اجماع كامل همه گروه‌های چپ بود باید تجدیدنظر كرد. در كنار این گروه‌ها كه نقطه اصلی تجمع‌شان در فرانسه بود و شخصیت‌های اصلی‌شان كسانی همچون هانری لوی، گلوكسمان و فینكل كراوت. این گروه هرگز در فرانسه از جانب سپهر روشنفكری این كشور جدی گرفته نشدند، چون در برابر خود اندیشمندان قدرتمندی چون فوكو و دریدا و بوردیو و بسیاری دیگر را داشتند. راست جدیدی نیز با روی كار آمدن مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در آمریكا از ابتدای دهه ١٩٨٠ شروع به ظهور كرد. این نمونه بر خلاف گرایش فرانسوی كه نخبه‌گرا بود، شكل كاملا پوپولیستی داشت. این راست جدید بازهم با استفاده از رسوایی فروپاشی كمونیسم و بر ملا شدن جنایاتش در شرق، با افتخار از ارزش‌های قدیمی راست همچون ملی گرایی، برتری غرب نسبت به سایر نقاط جهان، مثبت بودن فرآیند استعمار و به ویژه برتری سیستم سرمایه‌داری و محدود كردن كنترل دولت و كاهش نقش آن در خدمات عمومی سخن می‌گفتند و در عین حال معتقد بودند كه دولت باید به مثابه دستگاهی نظامی و امنیتی تقویت شود. چند جریان راست جدید دیگر نیز از همین دهه به گروه‌های قبلی اضافه شدند: نخست راست نو فاشیستی و ملی‌گرای اروپایی كه شعار اصلی‌اش ضدیت با خارجیان و به خصوص مسلمانان بود (لوپن در فرانسه و احزاب نو فاشیست در بریتانیا، آلمان، اتریش و...). این گروه در طول مدت سی سال توانستند به تقریبا ٢٠ درصد كل آرا در انتخابات عمومی برسند.

جریان دیگر، نیز گروه‌های مافیایی – سیاسی بودند كه از ابتدای دهه ١٩٩٠ در ایتالیا (عمدتا در قالب شخصیت برلوسكونی) و در روسیه (عمدتا در قالب شخصیت پوتین) ظاهر شدند. این گروه‌ها، یک راست پوپولیستی را نمایندگی می‌كردند كه هدف‌شان در دست گرفتن رسانه‌های زرد و برخی دیگر از رسانه‌ها (به خصوص تلویزیون و خبرگزاری‌ها) و كلوب‌های ورزشی فوتبال بود. و در این زمینه موفقیت زیادی داشتند به صورتی كه توانستند، نمایندگان خود را، با وجود رسوایی‌های مالی و فساد بی‌پایان، به صورت دراز مدت در راس قدرت‌های سیاسی نگه دارند.

در ایران، راست سنتی، كه عمدتا در قالب بازار سنتی، خود را نشان می‌داد، بیشتر از آنكه مباحث سیاسی عمیق را در مد نظر داشته باشد، ترجیح می‌داد سیاست‌های پوپولیستی را پیش بگیرد. اما دو مشكل اساسی در این راه وجود داشت: نخست گفتمان به‌شدت ضد سرمایه‌داری انقلاب كه با هر گونه سازش با كشورهای سرمایه‌داری غربی مخالف بود و پایه خود را مردم مستصعف یا اقشار كم درآمد جامعه اعلام می‌كرد و بنابراین نمی‌توانست از گفتمان‌های طرفدار آشكار سرمایه‌داری دفاع یا حتی آنها را نادیده بگیرد و به نوعی باید دولت رفاه را در برابر یورش آنها حمایت می‌كرد. اما مشكل دومی نیز وجود داشت و آن اینكه بنا بر یک سنت قدیمی در ایران، روشنفكران و اقشار تحصیلكرده كه دایما نیز بر تعداد آنها افزوده می‌شد، مخالف نظریات راست، سرمایه‌داری، و غلبه اندیشه‌های بازار بودند. البته بسیاری از این روشنفكران كه یا قدیمی‌تر بوده و ریشه توده‌یی داشتند یا جدید‌تر بوده و ریشه در گروه‌های چپ افراطی اوایل انقلاب را داشتند، از دهه ١٣٧٠، با چرخشی اساسی وارد جبهه راست شده بودند و روی مدل گروه نخست راست (فیلسوفان جدید) فرانسه تلاش می‌كردند كه با تغییر نام از \"راست\" به \"لیبرال\"، وجهه خوبی برای خود به وجود بیاورند و به سوی منابع معدود اما به هر حال موجودی كه در سنت لیبرالی برای دفاع از نظرات خود داشتند (پوپر، راولز، رورتی و پیش از آن هایک و فریدمن و... ) رفته و نوعی جذبه روشنفكری برای این جریان به وجود بیاورند. و البته در این راه با مبالغه بسیار زیاد بر جنایات و خیانت‌های حزب توده در ایران و یكی كردن آن با تاریخ كل چپ، حتی چپ غیرماركسیستی و غیرسوسیالیستی، موقعیت‌های جدید خود را كه اغلب در موضع اقتصاددانان نولیبرال رانت‌خوار یک دولت متكی بر درآمدهای سهل‌الوصول نفتی قرار گرفته بودند، توجیه كنند.

اما آیا می‌توان راست جدید ایران را تنها متشكل از این گروه دانست؟ به باور ما، خیر. این جریان بسیار پیچیده‌تر است: حتی اگر از جریان‌های سنت گرا بگذریم كه بحثی جداگانه را می‌طلبند، راست جدید در آن واحد هم رویكرد فكری داشت و هم با روشی وارد عمل شد كه گویای مورد ایتالیا و روسیه بود یعنی سرمایه‌گزاری گسترده رسانه‌ای. اما با یک تفاوت عمده، و آن اینكه این راست جدید به جای رسانه‌های زرد كه به دلایل مختلف چندان بردی در جامعه نداشتند به سراغ نشریات موسوم به \"روشنفكرانه\" رفت. و در عین حال به سخنان و رفتارهای خود نوعی شكل و شمایل \"اپوزیسیون\" نیز داد تا بدین‌ترتیب بهتر بتواند گفتمان‌های جدید راست را به پیش ببرد. به ناگهان ده‌ها مجله و روزنامه پرهزینه ظاهر شدند كه در آنها ساختار اصلی رویكردهای راست روی مدل \"فیلسوفان جدید\" بود: تجدیدنظرطلبی در شعارهای ضد سرمایه‌داری انقلاب، تاكید بر رابطه با دولت‌های غربی به ویژه آمریكا به عنوان تنها راه‌حل خروج از بحران و موقعیت‌های اقتصادی شكننده ایران، زیر سئوال بردن تمام نیروهای چپ در گذشته و \"توده‌یی كردن\" آنها، و در عین حال زیر سئوال بردن تمام شخصیت‌هایی كه در گذشته و حال نمی‌توانستند آنها را در این گفتمان وابسته به قدرت و ثروت خود جای دهند، اعم از چپ یا معتدل، و... البته شگرد اساسی این گروه حفظ لایه‌یی از \"اپوزیسیون\" بودن و استفاده گسترده‌یی بود كه از روشنفكران \"چپ\" به مثابه ویترین می‌كرد.

این روشنفكران نیز تا حد زیادی بی‌خبر از همه جا، و با بی‌دست و پایی و ناآگاهی كاملا حیرت انگیز، وارد این بازی شدند تا زمانی كه به قول معروف \"آش آنقدر شور شد كه خان هم فهمید\". بدین‌ترتیب این گروه خود را هر چه بیشتر منفرد دیدند زیرا دیگر روشنفكران مترقی اعم از روشنفكران چپ یا لیبرال (در معنی واقعی كلمه) و متفكران متعلق به گرایش‌های دینی مترقی، رابطه و همكاری خود را با آنها قطع كردند، زیرا مشاهده كردند كه درون دامی افتاده‌اند كه نه یک امر ایدئولوژیک و فكری بلكه مجموعه‌یی از روابط ناسالم اقتصادی و سیاسی است و آنها را بدل به عروسک‌هایی كرده‌اند كه به بدترین شكل مورد استفاده ابزاری قرار می‌گیرند.

شروع ضربه‌یی كه به این جریان وارد شد در سال‌های آخر دولت‌های نهم و دهم بود زیرا در این هنگام در اوج گفتمان \"اپوزیسیونی\" خود بودند و در عین حال اقتصاددانان نولیبرال آنها بودند كه شاكله اصلی رویكرد آن دولت‌ها را می‌ساختند و حتی برنامه مخربی مثل مستقیم كردن یارانه‌ها را برای آن دولت‌ها ترسیم كردند.

اما پس از روی كار آمدن دولت یازدهم، این جناح بازهم توان خود را از دست نداد و این‌بار باز با استفاده از حافظه كوتاه‌مدت جامعه، همان اقتصاددانان نولیبرال كه حالا جامعه‌شناسان و متفكران راست دیگری نیز به ایشان اضافه شده بودند.

برنامه‌یی تماما نولیبرالی برای تغییر در تمام رویكردهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و...كشور تنظیم كردند كه اساس آن تزهای تجدیدنظرطلبانه در همه حوزه‌ها بود. بدون توجه به اینكه با یک جامعه مرده روبه‌رو نیستند و بالا رفتن سرمایه‌های فرهنگی در این جامعه، جوان بودن آن و حضور گسترده زنان در آن و به ویژه وجود شبكه‌های اجتماعی گسترده و قابل دسترس برای همه، می‌تواند پروژه تجدیدنظرطلبی عمومی را به كلی زیر سئوال ببرد. درست به همین دلایل در ایران نشریات و رسانه‌های زردی وجود نداشتند كه این گروه از طریق آنها وارد كار شود و جای آنها را نشریات \"روشنفكری\" مثلا \"اپوزیسیون\" گرفت كه ناباوری نسبت به آنها هر روز بیشتر شد.

در عین حال بسیاری از مسوولان، اندیشمندان درون قدرت، و سایر متفكران كه به هیچ رو به چپ تعلق نداشتند اما حاضر نبودند ببینند كه تمام دستاوردهای ٣٠ ساله مردم ایران در حال فدا شدن برای كسانی هستند كه خوابشان صرفا بر پا كردن یک عراق یا افغانستان جدید در منطقه است، بسیاری از اهداف این راست جدید را بر هم ریخت. بالا رفتن سرمایه‌های فرهنگی به ویژه این حسن را داشته است كه امروز كمتر می‌توان كسانی را پیدا كرد كه به سادگی این گفتمان به اصطلاح \"لیبرالی\" را كه با تكیه بر چند روشنفكر محدود در غرب و با نادیده گرفتن سنت بزرگ روشنفكری در همین پهنه از انقلاب فرانسه تا امروز از جمله در كشورهای فرانسه، بریتانیا، و آمریكا، گزاره‌هایی به ساده اندیشی اینكه: رابطه با آمریكا مشكلات ما را حل می‌كند یا دولت باید هیچ حضوری در حوزه اقتصادی نداشته باشد و همه‌چیز را به \"بخش خصوصی\" واگذار كند، یا حتی مشكل ما آن است كه با یک رژیم آپارتایدی سر سازش نداریم و غیره را بپذیرند و واقعا معتقد باشند ریشه مشكلات چنین چیزهایی هستند و با حل آنها به وضعیت مطلوب می‌رسیم.
راست جدید در ایران در نهایت هرگز نتوانست و به نظر ما نمی‌تواند از چارچوب چند روشنفكر درجه دو و سه كه نقشی در گذشته و آینده فكری ایران، جز در توهمات‌شان، نداشته‌اند و چند اقتصاددان و جامعه‌شناس از هم‌اكنون خود را در نقش \"كرزای\"های آینده ایران می‌بینند، فراتر رود. سرنوشت این راست از سوی دیگر ربطی به سرنوشت چپ در معنای ماركسیستی آن ندارد. در جهان امروز انتخاب بر سر سرمایه‌داری یا سوسیالیسم نیست. بلكه انتخاب میان یک سرمایه‌داری وحشی قرن نوزدهمی و مالی است كه در نولیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی خود را بروز می‌دهد و یک سرمایه‌داری اجتماعی نسبتا معقول كه می‌داند قرن بیست و یكم را نمی‌توان بدون توجه به برابری نسبی انسان‌ها و دولت‌ها و ملت‌ها و ایجاد توازنی جهانی در دسترسی به امكانات بهره‌برداری از امتیازات جهان، به دور از جنگ و خشونت‌های بزرگ نگه داشت. راست ما نیز همچون بسیاری از حوزه‌های دیگر فكری مان حدود ٤٠ یا ٥٠ سال از تاریخ عقب است و امروز در حال تكرار حرف‌ها و اندیشه‌هایی است كه در اروپا در سال‌های دهه ١٩٧٠ مد و رایج بود و سپس نیز از میان رفت. به گونه‌یی كه امروز حتی در جهان سرمایه‌داری نیز ما با پدیده راست جدید و با گرایش‌هایی از نوع تاچریسم و ریگانیسم سروكار نداریم. و آنجا هم كه مساله یک راست مافیایی همچون ایتالیا و روسیه است می‌بینیم چه وضعیتی وجود دارد و سرانجام آنجا كه مدل سرمایه‌داری همچون قرن نوزدهم در جریان است (چین) باز شاهد آن هستیم كه موقعیت‌های اجتماعی بدون حفظ سیستم توتالیتاریست كمونیستی حزبی قابل دوام نیست.

از این رو به گمان ما روشنفكران نادم از گذشته چپ افراطی خود بهتر است بار دیگر تاریخ این كشور را بخوانند و به خصوص بهتر از همیشه روند پر جوش حیات و اندیشه را در این كشور مشاهده كنند تا درک كنند كه رویكردهایی نظیر \"فیلسوفان جدید فرانسه\"، \"پوپولیسم و تجدید نظر طلبانه ریگانیستی و تاچری\" و سرانجام \"مافیای از نوع روسی و ایتالیایی\" در ایران با توجه به این نیروها و این اندیشه‌های شكوفا و سرگذشت ٣٠ سال گذشته، \"راه‌حل\"هایی ناممكن هستند.

سرانجام این نكته را نیز ناگفته نگذاریم كه گروهی از عناصری كه قاعدتا باید در تركیب یک راست جدید وارد می‌شدند لزوما به طور كامل در این گروه حضور ندارند كه مهم‌ترین آنها ملی گرایی شووینیستی است. در ایران گرایش‌های این حوزه كه شاخص‌ترین مولفه برای راست‌های جدید در كشورهای اروپایی هستند، لزوما در نولیبرالیسم مشاركت ندارند، و گروه‌های حاشیه‌یی هستند كه هر چند می‌توانند به سرعت در جامعه به جریان‌های شووینیستی و ضد قومی دامن بزنند، اما به دلایل گوناگون تاریخی درون حباب‌هایی دور افتاده یا در شبكه‌های اجتماعی مجازی اسیر و سرگردانند. با وجود این راست جدید رسانه‌ای، به‌شدت از عناصر ضد قوم گرایانه در گفتمان خود بهره برده و همچنین به جریان‌های تاریخی ملی‌گرایانه معتدل به ویژه نهضت ملی شدن صنعت نفت و شخص دكتر مصدق یورش می‌برد و برای این كار از تضاد‌های موجود میان نیروهای تاریخی در جریان این نهضت همچون در دوره مشروطه به‌شدت استفاده می‌كند.