خلاء و ضرورت وجود جامعه سیاسی چند قطبی ـ بخش چهارم و پایانی
21:09 - 19 خرداد 1393
Unknown Author
بهنام چنگائی
پس اینک، برای رسیدن به پرسش و پاسخ چرائی و چگونگی سیاست ورزی مستقل، چند محور، خودمختار، کلان، اجتماعی و تشکیل و تقویت ستونهای نداشته و یا سست طبقاتی، آیا: وجود همین خودکامگان شاهی و ولائی و زدودن هرچه زودتر بهانههای تکراری آنها از نهاد بیبنیاد کشورِ آسیبپذیر راه و چاره آغاز و پایانی ما نیست؟ آیا پژواک چنین راهکار درستی بازتاب گستردهای در درون هستی خفته و سرکوب شده همگانی ندارد؟ و همچنین سمتگیری، رُل گذر و امکان فراروئی به ساختار مدرن جامعه سیاسی چند قطبی ـ حزبی را در فردا آسانتر نخواهد ساخت؟ آیا: خود سبک کار، ابزار پیشبرد ارادهی جمعی و فرهنگ پلورالیزم سیاسی نیز در این \"میانهی بیداد\" یک هموند پایه و ضروری برای دگرگونی گریز ناپذیر فردای \"حکمرانی رنگین و طبقاتی\" بسیار شایسته و بایسته تحکم اقتصاد سیاسی نیست؟ البته که هست! چرا که با هر نگاهی به سوژه شود رفتن، پیدایش و رویش این زمینهها در متن زندگی جاری میتواند به نشو و نمای هدف بزرگ، رشد اجتماعی، ارادهی پویای کارگری ـ تودهای و توان یکدست و چارهساز طبقه پراکنده و سرآخر به همهی و هر یک از آمال برابریخواهانه ما کمک شایان کند؛ به سود سیاست پائینیها و به ویژه خواستههای مردم کار و زحمت و تبعیضزده به پیشرود؛ و علیه اراده گرائیهای تاکنونی شاه و شیخ و سرمایه کپرادور و گردنکشیهای بیلگام آنان به کار رود؛ و بر تقسیم سهم قدرت نگهبانی و نظارت کند؛ و به چشمانداز فردای مردمی \"دست دخالتگر و سرراست\" داشته باشد.
آیا در نبود حق برابر زندگی و بیبهرگی سیاسی در کسب سهم تعیین سرنوشت خویش، هنوز هم دانش تاریخی ما چندان پخته نیست، تا در میان بیحقوقان و سرکوبشدگان به فرهنگ گروهی، تک مداری و خودخواهی پایان دهد و پاسخ درست فرامصلتی را برای فردای اکثریت بیابد؟ آیا فروریختن کل اراده ولائی، این دستگاه پلید و ویرانگر که دشمن اصلی کنار نهاده شدن دخالتگری مدنی ماست؛ به خودی خود یک پاسخ پایه و یک نیاز ریشهای برای رهائی از استبداد کنونی و آتی نیست؟ چرا، هست. در این سیستم و یا هر ساختار ایدئولوژیک، عقیدتی، اصلاحی، نئولیبرالی و یا مشروطه پادشاهی به هر حال در تمامیتگرائی بالقوه، پوشیده و یکسویه آنها، تمایزات، تعارضات و تناقضاتی وجود دارد که هیچگاه نه جامعه رنگین آرامش مییابد و نه ساختار اقتصادی و سیاسی کشور. پس نه سرمایهدار امنیت مالی و جانی دارد و نه کارمزدان بیکار و بینان. (پس همه طبقات و لایهها برای حفظ منافع خود به ظرفی مستقل و اهرم و توافقاتی مشترک جهت ایجاد نظامی دمکراتیک نیازمند هستند.) بنا بر این و ناگزیر برای ایجاد آن میبایست مستقل و طبقاتی و بر همین کانون درخور و پایه با هم و بر علیه این استبداد مذهبی و یا هر... بجنگیم. زیرا: در این پراکندگی و شکنندگی موجود هیچ جریانی، هرچند مقتدر به تنهائی برای کنار نهادن کل دستگاه و ستاد جنایات رژیم بسنده نیست. مسلما هیچگاه (میدان مبارزه و منافع متضاد طبقاتی در طول تاریخ اینگونه الزام کارزار نه سازش طبقاتی، بلکه سازش مبارزه مشترک و همگانی را توامان و همزمان در کنار هم ایجاب، الزام و حیاتی نکرده است.) کمتر کشوری چنین پدیدهای مرموز ولائی را در گستره ملیتها و فرهنگهای رنگین خود راه داد و ریشه داونیده است که ما دادهایم! آنهم فرقه مخوفی که پیوسته از بالائیهای غیرخودی تا پائینیها را با نام خدا زیر تیغ قهر کور خود قرار داده است.
بدین خاطر به جرأت میتوان گفت\"کمتر جامعهای در گستره گیتی از شدت این فساد تا این اندازه علیه تکصدائی و دیکتاتوری به پختگی، فراروئیدگی و آمادگی شورش و گذر همگانی از کل استبداد آن رسیده است.
در یک چنین رویاروئی قطعی و آتی، کفه ترازوی سگنین نبرد و توزین سیاسی متناسب با کمیتها، تجمع مستقل ملیِ ملیتهای همدرد و ضرورتا با کیفیت طبقاتیست که شامل وزن عینی و ذهنی اکثریتِ منافع کارگران یدی و کارمزدان فکری میباشد؛ رنگارنگی همه خواستههای فرهنگی، زبانی کشور امری طبیعی و واقعی ست و هیچگاه نباید مایه دوری و تضاد نیروهای کارمزد از همدیگر شود.
بلکه با مبارزه مشترک و طبقاتی دریافت خواسته در هر سوی ایران که باشد بیگمان اهرمی بُرا و قویتر مییابد. اصولا همه مطالبات حقوق دمکراتیک ملیتها، به اضافه علایق و سلایق فردی و شهروندی چه در همان مناطق قومی، ملی، استانی و یا در سطح کشوری حتما و الزاما تشابهات مشترکی دارند که راهکار سراسری میتواند بهتر به آنها پرداخته و موفقتر خواستهها را به هر رژیمی تحمیل کند و حتی سازش ناپذیرانه اهداف کوتاه، دراز مدت و مستقلانه هر ملتی را با پشتوانهی کشوری به حاکمیت تحمیل و همزمان و به مرور پایههای قدرت سیاسی فرهنگی مشخص خود را پایهگذاری کند. از سوی دیگر فضای باز فرهنگی و سیاسی میتواند ضرورت ایده طبقاتی همبستگی را در اعماق اندیشه و عمل نیروهای کار، تهیدستان و لایههای میانی آموزش داد و راه برد و توسط سازمانهای خود مدیریتی، حق عقیده و وجدان آزاد فرهنگی، صنفی و حقوقی را آسانتر تثبیت کند و با قدرت قانون را در برابر قلل سیاسی نهادینه ساخته و به عنوان یک قطب سیاسی و مقتدر موقیعیتاش را در سطح کشور بالا کشانده و به اعمال اراده مدیریت واقعی و طبقاتی نزدیکتر شود.
الزام اتحاد عمل و تشکل مستقل طبقاتی جزو امور مبرم، حیاتی و شرط موفقیت و تنها امکان راه کسب مسالمتجویانه حق تعیین سرنوشت ملیتهای ما در یک کشور است که این حقوق معوقه دیری در زنجیر رژیمهای شاهی و ولائی، سرمایهداری وابسته داخلی به امپریالیسم جهانی همچنان اسیر بوده و هست؛ که با همبستگی سراسری هیچگاه مردم کار مزد و زحمتکش ملیتها آسیبپذیر نخواهند ماند و \"میزان گستردگی صفوف و توانائی ما مساویست با پراکندگی، ناتوانی و نابودی رژیم\" و تنها در این حالت و در اولین فرصت مناسب است که میتوانیم در قالب یک نیروی بلامنازع در تأسیس دولت مردمی و فدرال شریک شویم و از همان روز کسب فدرت توافقات نظری، عملی و ملیِ را، بیترس از مرگ، زندان و آسوده خاطر از تور پلیس و ترور امنیتی، با قدرت سازمانی خود پیاده کرده و سازشناپذیر علیه شونیسم بایستیم و به عنوان یکی از قطبهای قدرت بزرگ اجتماعی راه رهائی خود و همگانی را بدینوسیله در پیش گرفته و با هم علیه قلدریها و سوء استفادههای مذهبی و شاهی روشنگری و افشاگری کنیم و به سوی آینده بهتر و دنیائی انسانیتر راه بپیمائیم. و درپی تدارک دیپلماسی دوستی و همبستگی با نیروهای هموند، همراه و همدرد کار در داخل، منطقه و جهان همراه هم شده و اتحاد طبقاتی کارگران را هر چه بیشتر و محکمتر سازمان دهیم و در کنار هم و برای یکدیگر دژ سترگ فردای آزاد و برابر را بدون هرگونه برتری مهیا و ایجاد کرده و استوارتر و پایدارتر روزی نچندان دور حکومت کارگری و انسانی نوع بشر را در کشور خود برپا کنیم.
اما، با این محاصره جنایتکارانه اقتصادی آمریکا و غرب، تورم، بیکاری، گرانی، نارسائیهای کمرشکن تودهای و ماجراجوئیها و خشونت سیستماتیک رژیم از هر حرکت کوچک حقوقی و خواست مستقل کارگری! با این پراکندگیهای ایدئولوژیک میان نیروهای مترقی، چپ و کمونیستی! با این تعارضات، تبعیضات، تعصبات مذهبی و دشمنی افکن! با این رشد بیمارگونه تعلقات خشک قومی، برتری جوئیهای کور ناسیونالیستی و شبکوری شونیستی! و همزمان تشویق و پشتیبانی تبلیغاتی، مالی و رسانهای دول امپریالیست غرب از طیفهای راستِ وابسته، نئولیبرال و از جمله دادن فرصت و یافتن جسارت بیشرمانهی سلطنتیها در تجمع به اصطلاح شورای ملی رضا پهلوی! آیا ساختن فردای آزاد و مردمی با این نبود و یا کمترین زمینهها، تشکلها و سازمانهای مقاومت کارگری ـ شهروندی به راستی کار آسانی هست؟ نه، نیست! پس ما چپها ناچاریم و میباید هرچه بیشتر به راه ایجاد ارگانهای پایدار شهروندی و تشکلات مستقل کارگری همچون سندیکاها، اتحادیهها، مجامع تبلیغ و ترویج حقوق پایهای کارمزدان و در راستای تربیت فرهنگ کارگری تلاش کنیم؛ و پیش پایههائی مورد نیاز آن را فراهم بسازیم. اما با این چپ چند دسته، جریانهای متوهم به غرب و نیروهای اپوزیسیون سرنگونی خواه جدا از هم چگونه میتوانیم چارهیاب مشکل خود و تغییر امروز باشیم و به امکان سازماندهی ارادهی طبقاتی فردا نزدیکتر شویم؟
ما در برابر ائتلاف نیروهای راست باید به ارادهی مستقل طبقاتی متکی و با نام چپ با هم توافق سیاسی کرده و به اهرم قدرت خود برای تشویق ارادهی کارگری ـ تودهای دست بیابیم؛ و توامان با پذیرش مبارزه مشترک، همگانی، جاری و ضداستبدادی وارد همکاریهای مشروط شویم و به طور منطقی نیز در حال حاضر هیچ راهی جز همیاری مصلحتی و موقت با هم جهت ایجاد آلترناتیو چند قطبی و به تبع آن امکان سازماندهی ارادهی کارگری ـ مردمی در یک ظرف جمهوری فدرال و دمکراتیک نداریم. با پیدائی و گسترش همین ظروف توافقاتی ست که روزی شاید نچندان دور و البته با رشد کمی و کیفی تشکلات طبقاتی، بتوان به شوراهای انقلابی و به ارادههای مستقل سیاست کارگری رسید و ای بسا سرانجام به دولت کارگری و یک تحول تاریخی دست یافت و فردا را به آن سمت مطلوب انسانی بینجاماند؛ اما ما با این امکان فاصله زیادی داریم. این اهرم و ابزارها همان نارسائی های نداشتهای هستند که هرکدام از آنها در ابعاد کلان و سراسری حتما میتوانست لااقل دستاورد های بر باد رفتهی جنبش مشروطهخواهی، مبارزات ملی نفت مصدق، یا انقلاب ٢٢ بهمن و یا همین جنبش ٨٨ رنگین را به سادگی حفظ و تعمیق کند. پس اگر کارگران و مردمان فرودست دیروزین و امروزین ما در یک حکومت غیر متمرکز و چند محور فرصت آزاد حق تشکل، آموزشهای صنفی و حقوق شهروندی را طبق قانون و در فواصل همین شبیخونهای جنایت بار گذشته مییافتند! مسلما در آنصورت نه رضا خانی پیدا میشد و نه درپی استبداد پدر و پسر پهلوی، خمینی چیهای ریاکار میآمدند و این دوران سیاه و مصائب بیشمار خونینشان نیز متصور میشدند!
پس سنت خودمحور شیخی و شاهی و دعاوی بیمار سیاسی ـ فرقهای آنها در کل به طور میانگین بیش از یکصد سال از امروز جهان گلوبال، دمکرات و مخصوصا از نظم نرمشگرای بورژوا دمکراتیک بیگانه مانده و در جا زده است. ناگزیر فضای بسته، شکننده و خفقانی موجود درخور هر چه زودتر یک دگرگونی ساختار پایه، یک فرجام زمینی و ماهوی و یا یک فرهنگ سیاسی فراگروهی، سکولار و لزوما بر خواسته از آمال رنگین، ملی، مردمی و سراسری ما میتواند باشد. اهرم نیرومندی که در فواصل خودکامگی شاهان و شیخان و دست راستیان کاسه لیس سرمایه، عنصر پیوسته گم شدهای بوده است و در بازار گردنکشیهای دیروز و امروز، این \"فقدان دمکراسی پایه و فراگیر\" به تنهائی منشأ خلاء تشکیل تشکلات، نبود احزاب با ثبات طبقاتی، چند محوری، شهروندی، جنسیتی، محیطزیست و زیستمحیطی، انجیاوهای دمکراتیک و... بوده و هست. امر اساسیای که در خلافتگاه بیپیر خمینی خامنهای و پهلویها هرگز پذیرفته نشده، و با پراکندگی اپوزیسیون مردمی، مترقی و چپ مسلما همچنان باقی خواهد ماند. و به تبع آن، یافتن راه حلهای درد و درمان مشترک نیز ساده نخواهد بود. و این ناتوانی درک منافع جمعی منتهی بر خودخواهیهای حقیر فردی و گروهی شده و با بقای سنت تکروی کنونی، اراده گرائیِ قهرمانان، رهائی بخشان و نمایندگان خدا پایان ندارد و بسان اختاپوس در آینده بر منافع مردمی چیره گشته و پیشی خواهد گرفت.
ناگزیر، باید پذیرفت که این دره ی ژرف همبستگی و بیگانگی مردمی وجود داشته و دارد و در قرن گذشته توانسته تکصدائیهاِ سیاسی را تقویت کند و به همراه اهرم سرمایه نفتی، رانتی و سرمایهداری تجاری و کمپرادور هر دو رژیم ارتشهای مستقل و سرکوبگر خود را تاسیس کرده و به خدمت گیرد و در پیوند با اقتصاد انگل جهانی و به سود رژیمهای ضدمردمی در ایران، منطقه و جهان هر دو دههها تحکیم سیاسی ـ نظامی شود. باید در خاطر داشت که این دو ساختار شاهی و شیخی تکرو در گذشتهی نچندان دور با هم همکار و یار بودهاند که اینک ولایت فقیه مطلق به تنهائی حاکم کشور است و حقوقبشر و خواست مسلم شهروندی را کوردلانهتر از شاه بر نمیتابد و همچنان سیاست اراده گرائی پادشاه در انقلاب ٥٧ با مالهکشی مذهبی در بالا از شاه به خلافت شیخ دست بدست شد و دریغا که هنوز استوار مانده است. بنابرین ما و مردم تحولی ذهنی کافی نداشتهایم که چنان رفت و هست! توان، تفاهم، تقبل و تحمل تفکر رنگین اجتماعی در میان همهی جریانهای سیاسی در بسیاری از حوزههای نظری و عملی تا حدود زیادی هنوز سست، ناپایدار و عمدتا خودمحور مانده و تغییر جدی نکرده و یا آماده دگرگونی متناسب با زمانهی مدرن و متحول را در خود نیافته است. زیرا روند خودکامگی و تکصدائی تأثیر ویرانگر خود را بر اراده جمعی، همبستگیهای انسانی، مذهبی، ملی، ملیتی، زبانی، فرهنگی، جنسیتی، صنفی و طبقاتی عمیقا گذارده و همدردی و اتحاد مشترک مردمی ما کار را زیر پا گرفته است و عملا هم ساختارهای شاهی و شیخی نیز همه آمال مترقی ما را بدون نگرانی برنتابیده و سرکوب کردهاند. ناگزیر خودخواهی، پراکندگی، ناتوانی انطباق در ما و هویت همگانی ریشههای ژرفی دوانده و قطعا مادر این همه تبعیضها و نارسائیها و نافرجامیها و ستمکشیهای تاریخی نیز گشته است.
به باور من هیچ جریانی پیشتر و بیشتر از تودههای میلیونی کار و زحمت از تعدد قطبهای مستقل طبقاتی، از تعدیل قدرت سیاسی، از وجود آزادیهای بیقید و شرط اجتماعی، از حق تحزبها، تشکلها و تعیینهای مختلف سرنوشتساز ملی ـ مردمی و از گستردگی ذوق و سلیقههای فرهنگ ِرنگین همگائی بهره نمیبرد. امر مهمی که باید با گشاده روئی انقلابی و با دلگرمی به توان کارگری ـ تودهای در دستور کار روشنگری، افشاگری و سازمانگری همه مدعیان آزادی و برابری بیش از گذشتهها قرار گیرد؛ و پذیرش حقوق کوچک و کلانِ رنگین اجتماعی میباید به ایجاب آگاهانه آنها از درون جریانهای متعهد، مردمی، کارگری، چپ و کمونیستی بیش از هر جریان راستگرا آغاز شود تا زودتر به رهائی همگانی و نوع بشری آن بینجامد.
پیشبرد برنامههای سازمانی و حزبی هر یک از جریانهای دمکرات، مترقی، چپ و کمونیست لزوما میبایست رسیدن به اهداف خود را تنها با فراهم ساختن و گستراندن آزادیهای نامحدود دمکراتیک تدوین و تضمین کند و به خواستههای رنگین فرهنگی و اجتماعی بسیار بیشتر و فراتر از دمکراسی بورژوانی پاسخ دهد؛ و برای احیای آنها همگام و همساز شود. تا در فرآیند رویاروئی قطعی فردا بتواند با شفافیت بر علیه ریاکاری رفرمیست مذهبی، ترفند مشروطه و دهان پرکن پادشاهی و سرسپردگی نئولیبرالی یکسویه و وابسته به امپریالیستها مقابله کند. و با تکیه به توان شگرف تودهای و دمکراسی فراخ بالِ، منادی توامان\"نان و آزادی\" باشد و کار و راه فراروئی به سوی زندگی بهتر و دنیائی سالم و بازتر را آغاز کند. و به یاری کارگران و مردمان تهیدست و نوعدوستان مترقی از روی ساختار مسدود تکقطبی ـ تکصدائی و ضدمردمی به سوی جامعه کثرتگرا، آزاد، برابر، چند صدائی و چندقطبی هرچه زودتر و کم هزینه تر گذر کند. و \"حق حیات همگانی را به سان حفظ حقوق و منافع طبقاتی کارگران و مزدبگیران\" را یکسان جزو \"فرهنگ مسلم و زیربنائی تاریخی خود\" قرار دهد. تا مگر\"اراده گرائی فردی، گروهی و جاهطلبیهای طیف راست و یا هر جریان غیرمردمی در ذهن و عمل توسط نیروهای کارگری و تودهای کنترل واقعی شوند و یا طیف رنگین راست با این الگوهای متمدنانه فرصت خودمحوری را دیگر نیابد و یا لااقل به سود شرافت انسانی و تاریخی خودخواهیاش توسط نیروی کار تحقیر و یا تحدید شود. و در قاموس قوانین و اِعمال برنامه سیاسی کوچک و کلان کشور و مهمتر از آن در جامعه چندقطبی و چندفرهنگی و مردمسالار، قهرمان پروریها به سادگی و آگاهانه\" طرد و تضعیف شوند.
پس اینک، برای رسیدن به پرسش و پاسخ چرائی و چگونگی سیاست ورزی مستقل، چند محور، خودمختار، کلان، اجتماعی و تشکیل و تقویت ستونهای نداشته و یا سست طبقاتی، آیا: وجود همین خودکامگان شاهی و ولائی و زدودن هرچه زودتر بهانههای تکراری آنها از نهاد بیبنیاد کشورِ آسیبپذیر راه و چاره آغاز و پایانی ما نیست؟ آیا پژواک چنین راهکار درستی بازتاب گستردهای در درون هستی خفته و سرکوب شده همگانی ندارد؟ و همچنین سمتگیری، رُل گذر و امکان فراروئی به ساختار مدرن جامعه سیاسی چند قطبی ـ حزبی را در فردا آسانتر نخواهد ساخت؟ آیا: خود سبک کار، ابزار پیشبرد ارادهی جمعی و فرهنگ پلورالیزم سیاسی نیز در این \"میانهی بیداد\" یک هموند پایه و ضروری برای دگرگونی گریز ناپذیر فردای \"حکمرانی رنگین و طبقاتی\" بسیار شایسته و بایسته تحکم اقتصاد سیاسی نیست؟ البته که هست! چرا که با هر نگاهی به سوژه شود رفتن، پیدایش و رویش این زمینهها در متن زندگی جاری میتواند به نشو و نمای هدف بزرگ، رشد اجتماعی، ارادهی پویای کارگری ـ تودهای و توان یکدست و چارهساز طبقه پراکنده و سرآخر به همهی و هر یک از آمال برابریخواهانه ما کمک شایان کند؛ به سود سیاست پائینیها و به ویژه خواستههای مردم کار و زحمت و تبعیضزده به پیشرود؛ و علیه اراده گرائیهای تاکنونی شاه و شیخ و سرمایه کپرادور و گردنکشیهای بیلگام آنان به کار رود؛ و بر تقسیم سهم قدرت نگهبانی و نظارت کند؛ و به چشمانداز فردای مردمی \"دست دخالتگر و سرراست\" داشته باشد.
آیا در نبود حق برابر زندگی و بیبهرگی سیاسی در کسب سهم تعیین سرنوشت خویش، هنوز هم دانش تاریخی ما چندان پخته نیست، تا در میان بیحقوقان و سرکوبشدگان به فرهنگ گروهی، تک مداری و خودخواهی پایان دهد و پاسخ درست فرامصلتی را برای فردای اکثریت بیابد؟ آیا فروریختن کل اراده ولائی، این دستگاه پلید و ویرانگر که دشمن اصلی کنار نهاده شدن دخالتگری مدنی ماست؛ به خودی خود یک پاسخ پایه و یک نیاز ریشهای برای رهائی از استبداد کنونی و آتی نیست؟ چرا، هست. در این سیستم و یا هر ساختار ایدئولوژیک، عقیدتی، اصلاحی، نئولیبرالی و یا مشروطه پادشاهی به هر حال در تمامیتگرائی بالقوه، پوشیده و یکسویه آنها، تمایزات، تعارضات و تناقضاتی وجود دارد که هیچگاه نه جامعه رنگین آرامش مییابد و نه ساختار اقتصادی و سیاسی کشور. پس نه سرمایهدار امنیت مالی و جانی دارد و نه کارمزدان بیکار و بینان. (پس همه طبقات و لایهها برای حفظ منافع خود به ظرفی مستقل و اهرم و توافقاتی مشترک جهت ایجاد نظامی دمکراتیک نیازمند هستند.) بنا بر این و ناگزیر برای ایجاد آن میبایست مستقل و طبقاتی و بر همین کانون درخور و پایه با هم و بر علیه این استبداد مذهبی و یا هر... بجنگیم. زیرا: در این پراکندگی و شکنندگی موجود هیچ جریانی، هرچند مقتدر به تنهائی برای کنار نهادن کل دستگاه و ستاد جنایات رژیم بسنده نیست. مسلما هیچگاه (میدان مبارزه و منافع متضاد طبقاتی در طول تاریخ اینگونه الزام کارزار نه سازش طبقاتی، بلکه سازش مبارزه مشترک و همگانی را توامان و همزمان در کنار هم ایجاب، الزام و حیاتی نکرده است.) کمتر کشوری چنین پدیدهای مرموز ولائی را در گستره ملیتها و فرهنگهای رنگین خود راه داد و ریشه داونیده است که ما دادهایم! آنهم فرقه مخوفی که پیوسته از بالائیهای غیرخودی تا پائینیها را با نام خدا زیر تیغ قهر کور خود قرار داده است.
بدین خاطر به جرأت میتوان گفت\"کمتر جامعهای در گستره گیتی از شدت این فساد تا این اندازه علیه تکصدائی و دیکتاتوری به پختگی، فراروئیدگی و آمادگی شورش و گذر همگانی از کل استبداد آن رسیده است.
در یک چنین رویاروئی قطعی و آتی، کفه ترازوی سگنین نبرد و توزین سیاسی متناسب با کمیتها، تجمع مستقل ملیِ ملیتهای همدرد و ضرورتا با کیفیت طبقاتیست که شامل وزن عینی و ذهنی اکثریتِ منافع کارگران یدی و کارمزدان فکری میباشد؛ رنگارنگی همه خواستههای فرهنگی، زبانی کشور امری طبیعی و واقعی ست و هیچگاه نباید مایه دوری و تضاد نیروهای کارمزد از همدیگر شود.
بلکه با مبارزه مشترک و طبقاتی دریافت خواسته در هر سوی ایران که باشد بیگمان اهرمی بُرا و قویتر مییابد. اصولا همه مطالبات حقوق دمکراتیک ملیتها، به اضافه علایق و سلایق فردی و شهروندی چه در همان مناطق قومی، ملی، استانی و یا در سطح کشوری حتما و الزاما تشابهات مشترکی دارند که راهکار سراسری میتواند بهتر به آنها پرداخته و موفقتر خواستهها را به هر رژیمی تحمیل کند و حتی سازش ناپذیرانه اهداف کوتاه، دراز مدت و مستقلانه هر ملتی را با پشتوانهی کشوری به حاکمیت تحمیل و همزمان و به مرور پایههای قدرت سیاسی فرهنگی مشخص خود را پایهگذاری کند. از سوی دیگر فضای باز فرهنگی و سیاسی میتواند ضرورت ایده طبقاتی همبستگی را در اعماق اندیشه و عمل نیروهای کار، تهیدستان و لایههای میانی آموزش داد و راه برد و توسط سازمانهای خود مدیریتی، حق عقیده و وجدان آزاد فرهنگی، صنفی و حقوقی را آسانتر تثبیت کند و با قدرت قانون را در برابر قلل سیاسی نهادینه ساخته و به عنوان یک قطب سیاسی و مقتدر موقیعیتاش را در سطح کشور بالا کشانده و به اعمال اراده مدیریت واقعی و طبقاتی نزدیکتر شود.
الزام اتحاد عمل و تشکل مستقل طبقاتی جزو امور مبرم، حیاتی و شرط موفقیت و تنها امکان راه کسب مسالمتجویانه حق تعیین سرنوشت ملیتهای ما در یک کشور است که این حقوق معوقه دیری در زنجیر رژیمهای شاهی و ولائی، سرمایهداری وابسته داخلی به امپریالیسم جهانی همچنان اسیر بوده و هست؛ که با همبستگی سراسری هیچگاه مردم کار مزد و زحمتکش ملیتها آسیبپذیر نخواهند ماند و \"میزان گستردگی صفوف و توانائی ما مساویست با پراکندگی، ناتوانی و نابودی رژیم\" و تنها در این حالت و در اولین فرصت مناسب است که میتوانیم در قالب یک نیروی بلامنازع در تأسیس دولت مردمی و فدرال شریک شویم و از همان روز کسب فدرت توافقات نظری، عملی و ملیِ را، بیترس از مرگ، زندان و آسوده خاطر از تور پلیس و ترور امنیتی، با قدرت سازمانی خود پیاده کرده و سازشناپذیر علیه شونیسم بایستیم و به عنوان یکی از قطبهای قدرت بزرگ اجتماعی راه رهائی خود و همگانی را بدینوسیله در پیش گرفته و با هم علیه قلدریها و سوء استفادههای مذهبی و شاهی روشنگری و افشاگری کنیم و به سوی آینده بهتر و دنیائی انسانیتر راه بپیمائیم. و درپی تدارک دیپلماسی دوستی و همبستگی با نیروهای هموند، همراه و همدرد کار در داخل، منطقه و جهان همراه هم شده و اتحاد طبقاتی کارگران را هر چه بیشتر و محکمتر سازمان دهیم و در کنار هم و برای یکدیگر دژ سترگ فردای آزاد و برابر را بدون هرگونه برتری مهیا و ایجاد کرده و استوارتر و پایدارتر روزی نچندان دور حکومت کارگری و انسانی نوع بشر را در کشور خود برپا کنیم.
اما، با این محاصره جنایتکارانه اقتصادی آمریکا و غرب، تورم، بیکاری، گرانی، نارسائیهای کمرشکن تودهای و ماجراجوئیها و خشونت سیستماتیک رژیم از هر حرکت کوچک حقوقی و خواست مستقل کارگری! با این پراکندگیهای ایدئولوژیک میان نیروهای مترقی، چپ و کمونیستی! با این تعارضات، تبعیضات، تعصبات مذهبی و دشمنی افکن! با این رشد بیمارگونه تعلقات خشک قومی، برتری جوئیهای کور ناسیونالیستی و شبکوری شونیستی! و همزمان تشویق و پشتیبانی تبلیغاتی، مالی و رسانهای دول امپریالیست غرب از طیفهای راستِ وابسته، نئولیبرال و از جمله دادن فرصت و یافتن جسارت بیشرمانهی سلطنتیها در تجمع به اصطلاح شورای ملی رضا پهلوی! آیا ساختن فردای آزاد و مردمی با این نبود و یا کمترین زمینهها، تشکلها و سازمانهای مقاومت کارگری ـ شهروندی به راستی کار آسانی هست؟ نه، نیست! پس ما چپها ناچاریم و میباید هرچه بیشتر به راه ایجاد ارگانهای پایدار شهروندی و تشکلات مستقل کارگری همچون سندیکاها، اتحادیهها، مجامع تبلیغ و ترویج حقوق پایهای کارمزدان و در راستای تربیت فرهنگ کارگری تلاش کنیم؛ و پیش پایههائی مورد نیاز آن را فراهم بسازیم. اما با این چپ چند دسته، جریانهای متوهم به غرب و نیروهای اپوزیسیون سرنگونی خواه جدا از هم چگونه میتوانیم چارهیاب مشکل خود و تغییر امروز باشیم و به امکان سازماندهی ارادهی طبقاتی فردا نزدیکتر شویم؟
ما در برابر ائتلاف نیروهای راست باید به ارادهی مستقل طبقاتی متکی و با نام چپ با هم توافق سیاسی کرده و به اهرم قدرت خود برای تشویق ارادهی کارگری ـ تودهای دست بیابیم؛ و توامان با پذیرش مبارزه مشترک، همگانی، جاری و ضداستبدادی وارد همکاریهای مشروط شویم و به طور منطقی نیز در حال حاضر هیچ راهی جز همیاری مصلحتی و موقت با هم جهت ایجاد آلترناتیو چند قطبی و به تبع آن امکان سازماندهی ارادهی کارگری ـ مردمی در یک ظرف جمهوری فدرال و دمکراتیک نداریم. با پیدائی و گسترش همین ظروف توافقاتی ست که روزی شاید نچندان دور و البته با رشد کمی و کیفی تشکلات طبقاتی، بتوان به شوراهای انقلابی و به ارادههای مستقل سیاست کارگری رسید و ای بسا سرانجام به دولت کارگری و یک تحول تاریخی دست یافت و فردا را به آن سمت مطلوب انسانی بینجاماند؛ اما ما با این امکان فاصله زیادی داریم. این اهرم و ابزارها همان نارسائی های نداشتهای هستند که هرکدام از آنها در ابعاد کلان و سراسری حتما میتوانست لااقل دستاورد های بر باد رفتهی جنبش مشروطهخواهی، مبارزات ملی نفت مصدق، یا انقلاب ٢٢ بهمن و یا همین جنبش ٨٨ رنگین را به سادگی حفظ و تعمیق کند. پس اگر کارگران و مردمان فرودست دیروزین و امروزین ما در یک حکومت غیر متمرکز و چند محور فرصت آزاد حق تشکل، آموزشهای صنفی و حقوق شهروندی را طبق قانون و در فواصل همین شبیخونهای جنایت بار گذشته مییافتند! مسلما در آنصورت نه رضا خانی پیدا میشد و نه درپی استبداد پدر و پسر پهلوی، خمینی چیهای ریاکار میآمدند و این دوران سیاه و مصائب بیشمار خونینشان نیز متصور میشدند!
پس سنت خودمحور شیخی و شاهی و دعاوی بیمار سیاسی ـ فرقهای آنها در کل به طور میانگین بیش از یکصد سال از امروز جهان گلوبال، دمکرات و مخصوصا از نظم نرمشگرای بورژوا دمکراتیک بیگانه مانده و در جا زده است. ناگزیر فضای بسته، شکننده و خفقانی موجود درخور هر چه زودتر یک دگرگونی ساختار پایه، یک فرجام زمینی و ماهوی و یا یک فرهنگ سیاسی فراگروهی، سکولار و لزوما بر خواسته از آمال رنگین، ملی، مردمی و سراسری ما میتواند باشد. اهرم نیرومندی که در فواصل خودکامگی شاهان و شیخان و دست راستیان کاسه لیس سرمایه، عنصر پیوسته گم شدهای بوده است و در بازار گردنکشیهای دیروز و امروز، این \"فقدان دمکراسی پایه و فراگیر\" به تنهائی منشأ خلاء تشکیل تشکلات، نبود احزاب با ثبات طبقاتی، چند محوری، شهروندی، جنسیتی، محیطزیست و زیستمحیطی، انجیاوهای دمکراتیک و... بوده و هست. امر اساسیای که در خلافتگاه بیپیر خمینی خامنهای و پهلویها هرگز پذیرفته نشده، و با پراکندگی اپوزیسیون مردمی، مترقی و چپ مسلما همچنان باقی خواهد ماند. و به تبع آن، یافتن راه حلهای درد و درمان مشترک نیز ساده نخواهد بود. و این ناتوانی درک منافع جمعی منتهی بر خودخواهیهای حقیر فردی و گروهی شده و با بقای سنت تکروی کنونی، اراده گرائیِ قهرمانان، رهائی بخشان و نمایندگان خدا پایان ندارد و بسان اختاپوس در آینده بر منافع مردمی چیره گشته و پیشی خواهد گرفت.
ناگزیر، باید پذیرفت که این دره ی ژرف همبستگی و بیگانگی مردمی وجود داشته و دارد و در قرن گذشته توانسته تکصدائیهاِ سیاسی را تقویت کند و به همراه اهرم سرمایه نفتی، رانتی و سرمایهداری تجاری و کمپرادور هر دو رژیم ارتشهای مستقل و سرکوبگر خود را تاسیس کرده و به خدمت گیرد و در پیوند با اقتصاد انگل جهانی و به سود رژیمهای ضدمردمی در ایران، منطقه و جهان هر دو دههها تحکیم سیاسی ـ نظامی شود. باید در خاطر داشت که این دو ساختار شاهی و شیخی تکرو در گذشتهی نچندان دور با هم همکار و یار بودهاند که اینک ولایت فقیه مطلق به تنهائی حاکم کشور است و حقوقبشر و خواست مسلم شهروندی را کوردلانهتر از شاه بر نمیتابد و همچنان سیاست اراده گرائی پادشاه در انقلاب ٥٧ با مالهکشی مذهبی در بالا از شاه به خلافت شیخ دست بدست شد و دریغا که هنوز استوار مانده است. بنابرین ما و مردم تحولی ذهنی کافی نداشتهایم که چنان رفت و هست! توان، تفاهم، تقبل و تحمل تفکر رنگین اجتماعی در میان همهی جریانهای سیاسی در بسیاری از حوزههای نظری و عملی تا حدود زیادی هنوز سست، ناپایدار و عمدتا خودمحور مانده و تغییر جدی نکرده و یا آماده دگرگونی متناسب با زمانهی مدرن و متحول را در خود نیافته است. زیرا روند خودکامگی و تکصدائی تأثیر ویرانگر خود را بر اراده جمعی، همبستگیهای انسانی، مذهبی، ملی، ملیتی، زبانی، فرهنگی، جنسیتی، صنفی و طبقاتی عمیقا گذارده و همدردی و اتحاد مشترک مردمی ما کار را زیر پا گرفته است و عملا هم ساختارهای شاهی و شیخی نیز همه آمال مترقی ما را بدون نگرانی برنتابیده و سرکوب کردهاند. ناگزیر خودخواهی، پراکندگی، ناتوانی انطباق در ما و هویت همگانی ریشههای ژرفی دوانده و قطعا مادر این همه تبعیضها و نارسائیها و نافرجامیها و ستمکشیهای تاریخی نیز گشته است.
به باور من هیچ جریانی پیشتر و بیشتر از تودههای میلیونی کار و زحمت از تعدد قطبهای مستقل طبقاتی، از تعدیل قدرت سیاسی، از وجود آزادیهای بیقید و شرط اجتماعی، از حق تحزبها، تشکلها و تعیینهای مختلف سرنوشتساز ملی ـ مردمی و از گستردگی ذوق و سلیقههای فرهنگ ِرنگین همگائی بهره نمیبرد. امر مهمی که باید با گشاده روئی انقلابی و با دلگرمی به توان کارگری ـ تودهای در دستور کار روشنگری، افشاگری و سازمانگری همه مدعیان آزادی و برابری بیش از گذشتهها قرار گیرد؛ و پذیرش حقوق کوچک و کلانِ رنگین اجتماعی میباید به ایجاب آگاهانه آنها از درون جریانهای متعهد، مردمی، کارگری، چپ و کمونیستی بیش از هر جریان راستگرا آغاز شود تا زودتر به رهائی همگانی و نوع بشری آن بینجامد.
پیشبرد برنامههای سازمانی و حزبی هر یک از جریانهای دمکرات، مترقی، چپ و کمونیست لزوما میبایست رسیدن به اهداف خود را تنها با فراهم ساختن و گستراندن آزادیهای نامحدود دمکراتیک تدوین و تضمین کند و به خواستههای رنگین فرهنگی و اجتماعی بسیار بیشتر و فراتر از دمکراسی بورژوانی پاسخ دهد؛ و برای احیای آنها همگام و همساز شود. تا در فرآیند رویاروئی قطعی فردا بتواند با شفافیت بر علیه ریاکاری رفرمیست مذهبی، ترفند مشروطه و دهان پرکن پادشاهی و سرسپردگی نئولیبرالی یکسویه و وابسته به امپریالیستها مقابله کند. و با تکیه به توان شگرف تودهای و دمکراسی فراخ بالِ، منادی توامان\"نان و آزادی\" باشد و کار و راه فراروئی به سوی زندگی بهتر و دنیائی سالم و بازتر را آغاز کند. و به یاری کارگران و مردمان تهیدست و نوعدوستان مترقی از روی ساختار مسدود تکقطبی ـ تکصدائی و ضدمردمی به سوی جامعه کثرتگرا، آزاد، برابر، چند صدائی و چندقطبی هرچه زودتر و کم هزینه تر گذر کند. و \"حق حیات همگانی را به سان حفظ حقوق و منافع طبقاتی کارگران و مزدبگیران\" را یکسان جزو \"فرهنگ مسلم و زیربنائی تاریخی خود\" قرار دهد. تا مگر\"اراده گرائی فردی، گروهی و جاهطلبیهای طیف راست و یا هر جریان غیرمردمی در ذهن و عمل توسط نیروهای کارگری و تودهای کنترل واقعی شوند و یا طیف رنگین راست با این الگوهای متمدنانه فرصت خودمحوری را دیگر نیابد و یا لااقل به سود شرافت انسانی و تاریخی خودخواهیاش توسط نیروی کار تحقیر و یا تحدید شود. و در قاموس قوانین و اِعمال برنامه سیاسی کوچک و کلان کشور و مهمتر از آن در جامعه چندقطبی و چندفرهنگی و مردمسالار، قهرمان پروریها به سادگی و آگاهانه\" طرد و تضعیف شوند.