خلاء و ضرورت وجود جامعه سیاسی چند قطبی ـ بخش دوم

20:08 - 3 خرداد 1393
Unknown Author
بهنام چنگائی

اگر از صد سال پیش تاکنون حق داشتن کار، نان، مسکن، آموزش، پرورش و برابری حقوق انسانی زن و مرد با باور به ضرورت پاسخ به آنها در ساختار رژیم ها ممکن می شد و در روند برابری سازی انسانی و انقلابی هموند با اهرم دولت مردمسالار، پلورال و فدرال همراه و همگام می بود، و یا این الزمات برای فرودستان، کارمزدان، زنان، جوانان و همه شهروندان جویای زندگی در این سده سیاه گذشته این حقوق پایه و مساوی به شکل سیستماتیک و نهادین پذیرفته می شد، و به سود اراده آزاد همه شهروندانِ \"رنگین فرهنگ\" کشور ما بدون تبعیض ها و نابرابری های موجود و گذشته به مرور زمان فرامی روئید، اوضاع سیاسی ما از امروز خیلی بهتر می بود. یا اگر در فقدان آنها لااقل برای دریافت این حقوق مسلم و سهم فرصت \"زندگی پویا\" برای همگان، همه لایه ها و طبقات زحمتکش و مهمتر از همه کارگران یدی و فکری سازمانی قانونی، مستقل و لزوما مقتدر برایش مجاز می بود و تشکلات پایه ای می داشتند، آنگاه مسلما سطح رشد آگاهی، توسعه و ایمن زندگی، حتی برای راست رنگین هم بالاتر می رفت؛ دریافت حقوق شایسته برای کارگر ممکن تر می شد؛ استقلال بایسته از سیاست و سرمایه هار جهانی ساده تر می بود؛ کنار نهادن رژیم های فاسد، غارتگر و خود رأی شیعی و شاهی نیز برای همه ی ما به آسانی تضمین می گشت، و هرگز شرایط نابسان مردم و کشور ما در تلاطم، ناتوانی و سراشیب ویرانی آشکار و بسیار کهنه ی کنونی چنین که هست قرار نمی داشت.

اگر توان، اراده و قوای سیاسی کشور\"نه در این و آن رژیم\" بلکه در یک ساختار غیر متمرکز و گسترده تر زیر تصمیم گیری نه فردی بلکه جمعی و سراسری می بود، و وجود و دخالت چند قطب سیاسی آزاد، مستقل، سازماندهی شده و طبقاتی بر پایه توان اجتماعی هر طبقه و عزم کمی، کیفی و فرهنگِ متنوع ملیت های کشور میسر و معمول گشته می بود، و با دخالت مستقیم و به موقع مردم پیوسته همراه، دیگر امروز این زندگی هراسناک، پریشان و رقتبار همگانی متصور نبود؛ ما به خاطر ماجراجوئی های دیروز و امروز شخص رهبران ناچار به تحمل این همه فشارها، فقرهای ناشی هزینه جنگ ها، تحرم ها، تورم ها، گرانی ها، زورگوئی های جهانی نمی شدیم؛ و کشور ثروتمند ما چنین ناتوان اسیر در دام طمع و دسیسه های بانک و صندوق جهانی پول و باج خواهی مالی و اقتصاد نئولیبرال های داخلی و خارجی نبود؛ و متعاقبا رژیم عاجز دچار در طرح جهانگشائی های مدرن ملیتاریست ها اسیر نمی بود و ناگزیر به تبعیت بی چون و چرا نمی شد؛ و اینگونه زندگی و هستی همه را، از بالائی ها تا توده های میلیونی کار را زمینگیر نمی کرد و روزبروز چنین زندگی قریب به نیمی از کشور را هر چه بیشتر و بدتر از پیش لهیده تر و مکیده تر نمی ساخت؛ و نتیجه اینکه: امروز از دم تیغ کور ساختار تکقطب ولائی و باندهایش هیچ کس مخالفی امان و ضمان ندارد. چراکه در فقدان کنترل قطب ها، فضای پلیسی ـ امنیتی، نه تنها علیه اکثریت توده های کار و زحمت و فرهیختگان، که بر علیه منافع سیاسی طیف های راست هم ایجاد خفگی کرده و در صورت لزوم از چماق زور مستمر و زندان دراز مدت استفاده کرده است. بهزاد نبوی یکی از آنهاست که وی پس از ٥ سال زندان دیشب آزاد می شود.

و چنانچه در فاصله قرن گذشته در کنار حق نان، حق آزادی هم به شکل موازی، در حداقل پایه های مقبول و متناسب با ساختار اقتصادی کشور رشد می کرد، و به شکل حقیقی، حقوقی، دمکراتیک و\"شهروندپناه\" برای همگان، یکسان و بدون برتریجوئی های کاذب میسر و ممکن می بود و آزادی ها، تشکل های صنفی، جنستی، حق نشر بیان، تبلیغ زبان، آداب، فرهنگ، دین، عقاید، علائق، آرمان های رنگین تاریخی همه محترم شمرده شده می بود و انتظارات عمومی بی پاسخ نمی ماندند و تضمین می شدند؛ و یا همین ناچیز حقوق دمکراسی بورژوائی که معمول غرب است؛ توسط باند ها و مافیا های امنیتی شیخی و شاهی در گذشته و حال سیستماتیک و هدفمند بر علیه رواج بیداری، رشد دانش سیاسی و آگاهی های ضروری و توده ای به کار نمی رفت، هر خواست کوچک فرهنگی، ملی و عقیدتی توسط رژیم های فرقه ای تحقیر و مضمحل نگشته و علائق مسالمت جویانه ملیت ها اینچنین فرونمی ریخت، بی گمان ما آنگاه مردمی آسیب ناپذیرتر، فرهنگی مترقی تر، ساختار اقتصادی پیشرفته تر، زندگی بهتر و فضای اجتماعی رنگین تر و آسوده تری را فراهم می داشتیم. و توان و تأثیر تردید ناپذیر توده ای از طریق حضور فعال و سراسری قطب های سیاسی ـ طبقاتی به همان سان آسان تر و جامع تر و کاراتر می بود.

پس اجتناب ناپذیر و ضروری ست که هر چه زودتر خلاء قطب های سیاسی بزرگ کشور با اراده همه ی طبقات موجود پُر شود. حال چه می خواهد این نفوذ ترمیم و توان برنامه ریزی، از سوی سازمان ها، احزاب، فروشندگان متنوع نیروی کار، تهیدستان، نیروهای متخصص میانی، جریان های مترقی حقوق بشری، نوعدوستان دگر اندیش و فرهیختگان آگاه و یا هر جریانی دیگر نشأت گرفته شده باشد، یا نه حتی کاملا متاثر از همین بورژوازی نوپا، بازاری ها و نئولیبرال های متواری و سرسپرده غرب پاسخ بیابد؛ و خواهد یافت و نیروهای چپ و کمونیست هم ناگزیر به ارائه برنامه خود در این راستا می باشد. اما در یک امر هیچ تردید نیست و نباید باشد که همه طبقات می باید قانونا فرصت تحزب و تشکل مستقل خود را بیابند. و این آغاز راه رهائی از ساختار مذهبی و ولائی ست که هر طبقه ای بر حسب منافع ذاتی خویش و البته در ظروف متناسب سیاسی، اقتصادی، چندقطبی و در همه عرصه های متنوع هر قطب نظارت فعال داشته باشد و با حضور و اراده ی مستقل و متمرکز طبقات، کشور ما بتواند در آینده بر خودکامگی رژیم ها با مسئولیت بزرگ طبقاتی و اهرم قدرت افقی به تآمین منویات همگانی بپردازد؛ و بر یکه تازی لگام زده و از همه طرف بر قلدری چیره شود. زیرا که توان و اراده ی هر طبقه تنها زیر امیال و الزام سیاسی اوست و می باید هم باشد و نه زیر اراده رژیم ها! دریغا که چنین امر مهم و سرنوشت سازی هیچگاه در ایران چنین که رفت، برای پائینی ها فرصت ایجاد نکرده است و یا از سوی جریان های سیاسی جدی و مهم نیز چندان مورد تأیید، بررسی و عمل واقع بینانه قرار نداشته و همچنین همین مهم پیوسته مورد پیگیری طیف راست هم به سود تحزب خویش مقبول نبوده است. چرا که راست اغلب خود یکپای فدرت و ائتلاف پوشیده ی زور و زر و دزدی در هر دو رژیم ها و به صورت طفیلی در کنارشان بوده و کمتر به استقلال حزبی و طبقاتی خود بها داده است.

بنا بر این درگذشتگان و همگی ما کم و بیش و با تفاوت هائی در تولید این محصولات ناخوان، فرسوده و ویرانگرِ صد ساله و فجایع پیدایش فرهنگ شاه، خمینی و خامنه ای پرور مسئول بوده و هستیم، و طبعا عوارض کوتاهی ما در این دوره وجود سران قهرمان دولت های ولائی می باشد. و سرآخر اینکه در تحکیم زورمداری ها بخشی و یا بسیاری از ما سهم و نقش قابل تأمل و تشریحی داشته ایم و خواسته و ناخواسته هر یک مفهوم، مرام و ذات آزادیخواهی های دمکراتیک امروزین را تا حدود دردآور و مزاحمی برنتابیده و جدائی دین و ایدئولوژی از دولت آتی را حتی بخشی از ما در برنامه های خود به شکلی از اشکال حفظ و یا مدام مغشوش کرده است؛ و شاید احزاب و سازمان هایمان ای بسا هنوز چندان ضرورت رنگین نگاه های متفاوت و مخالف را نه در اجتماع، بلکه حتی در درون ارگان های خود ندید گرفته و یا آشکارا به صورت سکتاریستی آنرا دیده و نپذیرفته و در صدد پرتاب آنها به بیرون از خود بوده و دنبال فرصت است.

بخشی از جریان های سیاسی ما مسلما از نگرش های های حقیر و ایدئولوژیک به سود جریان سیال، طبقاتی و انسانی تاکنون گذر نکرده و از دید مسلکی اش کوتاه نیامده و نمی آید؛ و پیوسته با رواج جاری و متمدنانه آینده نگری مخالفت کرده و یا با تردید و وسواس با آن می نگرد؛ و در سطح انسانشمولِ آن با همدیگرانِ همسو نیز چندان همفکری و همگامی منطقی را نکرده و نمی کند؛ و آزادگی نوع انسان در وجود بخش بزرگی از ما هنوز ریشه فراملی، فرا دینی و فراعقیدتی و فراسازمانی و مهمتر از همه فراجنسیتی نیافته است. و به همین خاطر تشکل هامان همچنان دچار تفکران خام فرقه ای، تنگ نظری، مردسالاری، ایدئولوژیک، ناسیونالیستی، شونیستی، خودمحور و جاهطلبانه بوده مانده و پراکندگی مان هم به دلیل آن می باشد و هم از اینروست: در طول تاریخ پیوسته با بهانه ها و انگ های بی اساس توسط اتحاد مرگبارِ خودکامگانِ دینمدار، شاهسالاران و سرمایه داران و قوانین من درآوردی آنها همچنان و بی رحمانه سلاخی و زندانی شده ایم و از همه بدتر و مصیبتبارتر، هنوز خود و کشورمان وابسته به امپریالیست های جهانخوار مانده و لگدمال شده ایم، آیا با وجود قطب های سیاسی رنگین، خلاء جامعه ی متلاشی، سرخورده و متلاطم ما چنین دردناک و تلخ محسوس می بود؟ به باور من هرگز!

ادامه دارد... .