خلاء و ضرورت وجود جامعه سیاسی و چند قطبی ـ بخش نخست

13:28 - 22 اردیبهشت 1393
Unknown Author
بهنام چنگائی

آیا، برای اکثریت مردم تنگدست ما، نیروهای ویران شده کار، لایه های سرخورده میانی، مترقی و نوعدوست ایران، (منهای اقلیت مرفه و آن انگشت شماران بهره کش که زیر بار اراده و اداره مردمی نمی روند) در بین باقی توده ها با وجود تنوع های گسترده ملی، فرهنگی، زبانی و عقیدتی امکان ایجاد جامعه ی سیاسی چند قطبی، برابر، مقتدر، مستقل، طبقاتی و از همه مهمتر یکپارچه و متحد بر خلاف سنت های تکرو و تمرکزگرای تاکنونی شاهی و شیخی قابل تصور و حصول است؟ به گمان من آری و این تنها راه و چاره مفید و مطمئن همه ماست. ولی طرح و برنامه کلان تمرکززدائی، ایجاد اهرم چند قطبی شدن سیاسی، تهیه ظروف مرتبط ملیت ها با هم و با جمع، خواستن و یافتن نگاه نرمش پذیر متقابل، پاسخگوئی به چگونگی گذر از بیداد مذهبی، پذیرش وجود تبعیض ها، حق آزادی وجدان، تبلیغ فرهنگی، زبانی، مذهبی، و مهمتر از همه انتخاب آگاهانه و اراده مستقل ملیت ها در تعین سرنوشت خویش و در راستای همبستگی خود با دیگر ملیت های ایران، الزاما شروط پایه و همه شمول آن چنان هدف شایسته و ضروری است که باید به بررسی همگانی و فراگروهی کشیده شود.

ناگزیر توجه عمیق، ترویج سراسری و پیاده کردن مطلوب منویات عام همه ملیت ها، جزو سنگ و زیر بنای ساختمان فردای مشترک همه ماست که باید توسط نمایندگان و نیروهای رنگین در مجالس موسسان و توسط خود ملیت های ما و اداره مستقل آنان در قوالب قوانین منطقه ای، سراسری و مشخصا ساختار مسطح پلورالیستی هر چه شفاف تر میسر و منظور شود و مسلما می بایست همه دستگیره های حقوقی و قانونی آن در اقصی نقاط ایران به آسانی و آسودگی قابل دسترس شهروندان کشور ممکن و واقعی شود. اما خود این کارزار تازه و متهورانه بسیار سنگین، گران و شگرف است. و رسیدن به آمال آن همفکری، همدستی و کار باورمند مشترک و جرأت فراگروهی انقلابی و انسانی می خواهد، خیلی زیاد نیرو و زمان می برد و بسیار نیز سخت است. و تا پیدایش فرآورده های انسانشمول و مردمی اش همچنان پیچیده خواهد بود؛ پس بحث باز پیرامون آن همیشه حیاتی ست.

البته در شرایط طاقت فرسای کنونی و امکان شورش مردم که زیر شلاق جور، جهل، فساد، تبعیض ها، فقرِگسترده و تمامیتخواهی های ولائی و توام با رسوبات عصر شاه سالاری گذشته، حالا دور از انتظار نیست که در هر گوشه ایران ناسیونالیزم و شونیزم سربرآورده است. بی شک این طیف ها فرصت خودنمائی و بهانه های فریب ملیت های مظلوم و مدافع خود و ما را یافته اند. و توام با حمایت و دسیسه های پوشیده، آشکار و هدفمند قدرت های میلتاریست و امپریالیست، بخشی از آنها اینک فرصت تحریف مبارزه سراسری، تبلیغ برتری جویانه گروهی در برابر دیگر گروه ها و یا به اصطلاح انگیزه های فریبناک ستمگریزی از شونیزم و یا برعکس ناسیونالیزم را دستآویز بلند خود نموده اند و در این فاصله ی غبارگرفته تا آزادی، آنها سنبه و دمبه ی گمراه سازی قومی را کلفت، ستیز با غیر خود را تشویق و پرچم جدائی خواهی را به سود دشمن مشترک \"نظام شیعی\" برپا کرده است؛ این جریان های تکرو و تندرو، که هر دو محصول اراده گرائی ها، خودسری ها و خودبینی های وامانده و تاکنونی شاه و شیخ هستند، حتما و جدا می توانند وحدت و قدرت سترگ مردم زحمتکش و بیدادرس کشور ما را بیشتر از همیشه تهدید و تضعیف کنند.

بنا بر این: هویت رنگارنگ چند هزاره ی ما به نام ایرانی چاره ای بهتر از تعدیل قدرت سیاسی برای یک چنین جامعه سرکوب شده، مختلف، متلاطم و متراکم از تضاد ها و تعارض های ساختار بیمار سرمایه سالار و نئولیبرال نه میسر، نه مهیا و نه معقولِ به تدبیر و نه اهرم گذر مسالمتجو و چاره بخش برای همگان دارد؛ و از این همه گذشته اصولا با شیوه ها و روش های منحط قدیمی دیگر نمی توان دوستی، اتحاد و زندگی مسالمت آمیز ملیت های ستمبر و تاریخی ما را در کنار هم و با هم و بر علیه استبداد ولائی، آنها را با منافع مشترک تهیدستی و کارمزدی آشنا و در کنار همدیگر متشکل علیه دیکتاتوری مذهبی و سرمایه داری هار داخلی و جهانی متشکل شان کرد و به تبع آن نمی توان جداگانه هر چند هم قوی بر قلدری و یکه تازی موجود آگاهانه و همدست تاخت، چربید و پیروز شد.

لزوما بیائید با هم باور بیآوریم که پراکندگی ما منشأ ثبات و تقویت بقای رژیم بوده است. به ویژه اینک و با این تسلط فرهنگ ویرانگر ارتجاع، فضای مملو از نابرابری ها، نفاق ها، کینه ها، دشمنی ها و خود خواهی ها، خود بزرگ بینی ها، برتری جوئی های حقیر و غیر مردمی که جملگی محصول ساختار مذهبی، چپاول بورژوائی، زبده گرائی، قهرمان پروری و رهبر سازی هاست. امروز، این فرهنگ دشمنی افکنانه دیگر با منافع جمع و اراده ی توده ای کاملا بیگانه بوده و هست و شدیدا همبستگی، همگامی و توان همگانی ما را بیش از پیش تراشیده و تحدید می کند. بی شک پیروزی، پایداری و پیشروری ما علیه رژیم جانی و ریاکار با این آشفتگی ها و پراکندگی های فرقه ای به سادگی قابل دسترس نیست و یقینا نجات از خودکامی ساده نمی باشد.

همزمان دردآور و تلخ، اما این واقعی ست که زیر فشار کمر شکن نارسائی های مالی، آموزشی، پرورشی، تبعیض های گسترده، محرومیت ها، عقده ها، سرکوب های خونین، خفقان رسانه ای و فرهنگی بلند و یکه تازی های پهلوی و ولایات شیعی دریافت و شناخت نسبی ما از فرهنگ دمکراتیک و مسلط جهانی و آگاهی های مترقی و همه شمول آن بسیار عقب مانده است؛ که البته این واماندگی های مزمن همراه با شدت فقر، تحقیر و اوج ناملایمات تاریخی نیز همساز بوده است. شکنندگی این مصائب فراوان و سنگینی آنها برکول بسیاری از ما ناخواسته و نادانسته و همچنین بخشی هم با تحریکات دشمنان مترصد، مردم خسته و ملیت های تحت ستم ما را به نوعی در برابر همِ همدرد گذارده و شگفتا که دسته بندی های کور ایدئولوژیک و جناحی آنان همچون تنگ چشمی حقارت آلود ولایات و باندهای آن برای شعله وری کردنش، چندی ست هیزم خشک می آورند.

در حالیکه آنان به خوبی می دانند که علم و کتل استقلال خواهی آنان به تنهائی زیر طوفان بنیان کن ولایت تاب مقاومت و ایستائی ندارد و عملا نیز دعاوی شان هیچ چشم انداز روشن، واقعی و دستآویز محکمی برای رهائی مردم کار و ملیت های تبعیضزده رژیم با تکروی های آنان هیچگاه ممکن و متصور نیست؛ و دریغا که هنوز میانگین شناخت، درک و تبلیغ حقوق شهروندی آنان برای ملیت های در بند بسیار اندک و حقیتا وامانده است. و دامنه ی دانش، دریچه نگاه تنگ و بردباری سیاسی شان عمدتا و عموما فرقه ای ست و نه اجتماعی و طبقاتی. زیرا که هنور برای این بخش ها تفاهم، تحمل و تقبل تفاوت فرهنگ های مستقل و عملا موجود دشوار بوده است و رنگینی زبان و سنت و آداب فرهنگ ملیت های در کشور را برنمی تابند و کم و بیش برای آنها هرگونه استقلال فرهنگی و آموزش زبان ملیت های آنان به مفهوم تجزیه طلبی بوده و لاجرم همچنان سخت و پذیرش ناپذیر مانده است و یا بهتر است گفته شود استعداد عمومی این طیف ها همچنان در راستا و اندازه قد و قواره رژیم های شاهی و شیخی ناتوان و چرخان، پیرامون اراده گرائی فرقه های ملی مذهبی در جا زده و یا با کمترین تحول برجا مانده است.

به ویژه که در این رژیم فاسدِ قهار و از زمان پیدایش اش تا هم اکنون، او کوچکترین خواست دمکراتیک و هرگونه واخواهی مسالمت جویانه فرهنگی، حقوقی، سیاسی، زبانی، صنفی، جنسی، جنسیتی، باورِ عقیدتی، فریاد دادخواهی ملیت های نابرابر، حق مسلم تشکل مستقل کارگران به جان آمده و غارتشده را هرگز برنتابیده است و همچنین چنانچه بتواند هیچگاه جامعه سیاسی چندقطبی، چنددینی، چندمذهبی، چندملیتی، چندفرهنگی، چندزبانی، آزادی وجدان و در یک کلام ساختار غیرمتمرکز فرهنگی، سیاسی، سکولار، دمکرات و برابر رنگارنگ را نخواهد پذیرفت و این ناتوانائی ها پاشنه آشیل رژیم خودمحور شیعی بوده و مسلما منشأ سترونی و فروپاشی دستگاه ولایت و یا هر نظام تکصدای خودکامه بوده و خواهد شد.

بیاد بیاوریم القاب چندش آور شاه و یا امروز شخص خامنه ای را! یادتان هست شعار \"خدا، شاه و میهن\" را که مردم در آن جار و جنجال ها و تشعشات پوچ و فریبنده هرگز و هیچگاه جایگاهی به نام بشر نداشتند؟ و شاه به تنهائی\"سایه ی خدا\" بر سر آدم های همچون مورچه بود. و اینک در این حاکمیت خداوار و مطلق ولائی، تنها به همین لقب ریاکارانه واژه \"آیت الله\" توجه کنیم که چگونه این عنوان و سایه خدای شاه هر دو تشابه نزدیکی را با برای ضرورت سلطنت و خلافت را در ذهن آدمی متبادر می کند؛ بدین معنی که شاه ها و خمینی ها و خامنه ای ها پاک اند و شایسته؛ ریرا سایه ها و یا نشانه های وجودی خدا هستند. آیا از این مسخره تر وجود دارد که این ناکسان در حال و گذشته چنین پیوسته و بی رحمانه خون مردم را خورده و ریخته اند؟ آیا بلندای فریاد دادخواهی تاریخ مشروطه خواهی پیشینیان و گلوی خونین کنونی ما چیزی ورای آن می گویند؟!

« ایران فردای جوامع رنگین و نابرابر ما جز از طریق تقسیم و تسطیح قدرت مرکزی، راه انتخاب آزاد و آگاهانه وحدت، همبستگی مسالمت آمیز مردم و ملیت ها با ساختار غیرمتمرکز و فدرال چاره ای ندارد. پس گذر بردبارانه از دستگاه تکقطبی به سازمان و ارگان های چندقطبی سیاسی ـ مردمی بسیار حیاتی ست؛ که این دگرگونی ها می بایست توامان با تعدیل توان اقتصادی مردم، حق تشکل آزاد و سازماندهی مستقل ارگان های صنفی فروشندگان کار همراه باشد و به دخالت مستقیم نیروی کار بر اداره و اراده تولیدی آنان در اقصی نقاط کشور بینجامد تا توسعه اقتصاد رقابتی کشور با رقبای منطقه ای و جهانی به مرور ممکن و برای عبور از بحران مالی و درماندگی سرمایه داری انگل داخلی و جهانی که زندگی و هستی کارگران جهان را ویران ساخته و بیکاری های نیروی کار ما را به سقف ده ها میلیون کشانده یاری رساند؛ و به تبع آن با ایجاد انگیزه برای رهبری کارگران جهت مدیریت تولیدی و رشد سطح درآمد و بالا رفتن بهبود زندگی خود و تنگدستان، عملا فضای باز به ایجاد جامعه برابر و شکلگیری شخصیت احاد کشور در همه عرصه ها کمک پایه ای رساند؛ و با دست یابی به اهرم قدرت سازمانی، صنفی و کارگری و دانش مدیریتی آن به زدودن کامل هرگونه خودکامگی سیاسی و اقتصادی فراروئیده و کارگران با دستان گره خورده همدیگر بتوانند از اراده تک قطبی و حکومت تکصدائی، به همراه کارگران همه ملیت ها رفتن به سوی جامعه چند قطبی و چندصدائی را هم شاید روزی به سمت جامعه بی طبقه ادامه داده و بکشانند. این تنها راه نجات مردم و کشور بلازده ایران است که هیچ چاره ی منطقی، مفید، پیشبرنده و مشترک تر به حال همگانِ ستمزده و تارج گشته به غیر از این ندارد.\"

ادامه دارد... .