خانه از پای بست ویران است*-منیژه میرمکری

13:29 - 14 دی 1393
Unknown Author
منیژه میرمکری

مدتی است مطالب مربوط به مسائل آموزش و پرورش را بیشتر دنبال می‌کنم شاید از آن وقتی که کارد دانش‌آموز کلاس اولی بروجردی،گلوی معلم بروجردی را، از هم درید و در این سیستم عظیم، در این پرجمعیت‌ترین و پر پرسنل‌ترین ارگان دولتی، آب از آب تکان نخورد.

مفهوم \"آب از آب تکان نخوردن\" برای من این نیست که بگویم باید کارد آشپزخانه‌ای هم می‌بود تا گلوی کودک را متقابلا پاره کند، بلکه نبودن برخوردی شایسته و دلسوزانه به گونه‌ای که نشان داده شود چنین عملی یک فاجعه در عرصه آموزش و پرورش است و هر چه زودتر باید در مورد آن آسیب‌شناسی لازم صورت گیرد و اگر لازم شد تغییراتی فوری در قوانین و مقرراتی خاص و یا ارسال بخشنامه‌هایی مناسب در جهت برخورد صحیح با این جریان یا ابراز همدردی با جامعه معلمین و پوزش و . . . است.

واقعیت این است بعد از آن حادثه باید با احتیاط از لابه‌لای میزها و نیمکت‌ها عبور کرد و لبخندی که تمام دردها پشت آن پنهان‌اند را بر لب حفظ نمود. فکرش را هم نمی‌کردی یک معلم در محل کارش کشته شود! شاید با اطمینان بتوان گفت \" احساس ناامنی\"، دقیقا آن چیزیست که پس از این واقعه به تمام مشکلات آشکار و نهان و هرگز بدان پرداخت نشده ما معلمان، اضافه خواهد شد.

یعنی وضعیت که گل بود به سبزه هم آراسته شد. وقتی در چنین دستگاه عظیمی نه کسی برایش مهم است معلمی چرا کشته شد و یا حتی در نقطه مقابل آن چرا معلمی \"چیز\" به خورد چند کودک افغان در مدرسه‌ای می‌دهد و اینکه چرا در جایی دیگر معلمی دیگر و شاگردی دیگر حرکتی دیگر می‌کنند و غیره ! وقتی جرات و مسئولیتی در کار نیست سیاستهای تربیتی غلط چندین ساله آموزشی و پرورشی و پیامدهای آن را بر جامعه و نهایتا در چرخه‌ای اجتناب ناپذیر انعکاس دوباره‌ی این پیامدها بر جامعه آموزش و پرورش را، مورد بررسی آسیب‌شناسانه قرار دهد دیگر چه فرقی می‌کند ما دانش‌آموز را به حد کشت تنبیه کنیم یا او با کاردی گلوی ما را از هم بدرد! آنهم سازمانی که تنها یک حساب سر انگشتی و سرشماری به ما می‌گوید با کل افراد جامعه به طور مستقیم یا غیر مستقیم مهمترین ارتباط‌ها را دارد و حساس‌ترین سیستم‌ها در هر کشوری به حساب می‌آید. فکرش را بکنید در این مملکت نزدیک به ١٣ میلیون دانش‌آموز وجود دارد. وزارتی عظیم با داشتن بالغ بر یک میلیون و دویست هزار نفر پرسنل و ٩٢ هزار فضای آموزشی و ...(مرکز آمار و فناوری ارتباطات و اطلاعات وزارت آموزش و پرورش).

سخنان یکی از مادران در گوشم می‌پیچد : ( خانم درک می‌کنم کارتان چقدر سنگین است من دختر خودم را در این سن نه درک می‌کنم و نه او مرا به حساب می‌آورد و هزاران مشکل دیگر، آنوقت شما در هر کلاس سی تا چهل دختر، از نوع دختر مرا باید \" تحمل\" کنید). و روی واژە ( تحمل) تاکید می‌کند. این واژه چو سیلی بر صورتم فرود می‌آید! در واقع برای من سنگین، رعب آور، مهم، مخرب، درد آور ، هم درست، هم غلط و در نهایت ناامید کنندە است. دلم می‌خواهد از او دور شوم. از واژه \" تحمل\". نه واقعا نمی‌توان اینگونه کار کرد!نمی‌توان سی سال آزگار با این فکر که \"دارم تحمل می‌کنم\"، کار کرد! آنوقت جواب جان دیوئی و پیاژه، ویگوتسکی، برونر، کلی، گلاسر فلد، ماچورانا و... را چه بدهم ؟ با این وجود واژە پذیرفتنی است. خیلی هم بد نمی‌گوید.

من نمی‌توانم برای \"مادر\" ی که با تمام قدرتی که دارد واژه‌ی \"تحمل\" را بر سرم می‌کوبد، توضیح بدهم اگر من به جای علاقه به دختر او ، تحملش کنم چه آینده‌ی مخوفی کودکان و سپس جامعه، یا جامعه و سپس کودکان خواهند داشت و من چقدر باید مسئولانه‌تر از او به دخترش و آینده‌اش بیاندیشم! آیا باور خواهد کرد ؟ باید معلم باشی تا بفهمی لحظاتی در کلاس هستند که تو باید بارش را بر شانه‌هایت تنها و تنها بدوش بکشی و \" تحمل\" کنی، بی‌آنکه آن لحظات مال تو باشند، سودی به تو رسانند و یا هرگز در جایی ثبت شوند. با این وجود این \"تحمل کردن\" مخرب است. بیش از همه برای خودت و برای آن کسی که تحملش می‌کنی. از سویی دیگر چگونگی‌اش هم مهم است. وقتی تحمل می‌کنی با خود رفتاری خشونت‌آمیز در پیش گرفته‌ای و \"خشونت با خود\" می‌تواند همان پیامدهای \"خشونت با دیگران\" را کمابیش داشته باشد. و وقتی تحمل نمی‌کنی یعنی آنچه در درونت داری بر سر دیگران بریز و دیگرانی که برای این کار در مقابل تو قرار دارند کودکان و نوجوانانی هستند در حساس‌ترین بحبوحه سنی خود. کافیست نه صدایی و نه سیلی بر صورتش که بلکه اخمی بر پیشانی‌ات بیاوری تا دنیا و آینده‌اش را نابود کنی. کسی چه می‌داند در دنیای منحصر به فرد و زوایای پیچیده‌ی روحی و روانی کودک و نوجوانی که گاهی معصومانه و گاهی دیگر گستاخانه و بی‌شرمانه و طلبکارانه چشم در چشم تو دوخته است، چه می‌گذرد؟! آیا این خشونت‌های نهفته که هر روز روحت را می‌آزارد و این زخم کهنه سر باز نخواهد کرد؟ 

چگونه است کسی این دنیای عظیم را درک نمی‌کند؟ مگر این خطیرترین و حساس‌ترین حرفه دنیا نیست؟ چرا من معلم در بحرانی‌ترین لحظات کلاسم که لبخندم اگر به موقع بر لبانم ظاهر شود، می‌توانم آینده‌ی کسی را در دنیای کوچک اما مهم او به بهترین شکل رقم بزنم یا آن را بکلی نابود سازم در حالیکه جامعه و وزارت آموزش و پرورش با خشونت وصف‌ناپذیری مرا و دغدغه‌های ریز و درشت مرا پشت گوش انداخته است؟ اگر من آنقدر ارزشمندم که کوچکترین خشونت و تنبیه و رفتار نادرست من تاثیر دارد بر نابودی زندگی‌ها و جوامع / چرا به تناسب ارزش و اهمیت شغلی‌ام به من و وضعیت مادی من و سلامت روحی و روانی من پرداخته نمی‌شود ؟ تو در شرایطی قرار داری که به جای اندیشیدن به بهترین متدها و استراتژی‌های کلاس‌داری و روش‌های مدرن و نوین تدریس، دغدغه‌ی قسط و وام مرتب ذهنت را از جان دیوئی و ژان ژاک روسو و فلان و بهمان خالی می‌کند و دندان کرم خورده‌ای که با آن ساخته‌ای، کمر دردی که برویت نمی‌آوری و هزاران درد دیگر که بیمه نخواهد پرداخت و این کارد نامریی که به استخوانت رسیده است و کسی آن را نمی‌بیند و از آن همه مهم‌تر ترس. از ترس مهمتر کمبود امکانات و انتظارات نامتناسب با آن! ناامنی شغلی. آه کارد را بر گلویم حس می‌کنم. نه کارد چیزی نیست من همین حالا در اتاق دفتر کنار کسی یا کسانی نشسته‌ام که نمی‌دانم حرفا و درد دل مرا به که گزارش خواهد داد. اما غر می‌زنم ... این ماژیک چرا حرفای مرا بر وایت برد نمی‌نویسد؟! چرا کمرنگ است داد میزنم نماینده کلاس ... از جا می‌پرد و می‌گوید خانم گفته‌اند اگر ماژیک تمام شد خودتان بخرید.

ساکت می‌شوم. نمی‌دانم این بخش از عصبانیت و اعتراضم مربوط به کجای سیستم است. دوباره به خود می‌گویم حتما باید از این برگه‌ها کپی بردارم و دوباره این بار کمی آرام‌تر نماینده کلاس ... و می‌شنوم که می‌گوید برای کارهای کلاسی هزینه نمی‌کنند گفته‌اند فقط برای امتحانات رسمی! هر چه فحش دنیاست در ذهنم آماده‌ی بیرون پریدن می‌شوند. اول به خودم. اصلا چه اصراریست. اما همه چیز را فرو می‌خورم. خشونتی که با خود به خرج می‌دهم گلویم را می‌فشرد. اینجا یک مدرسه‌ی دولتی‌ست. خوب‌ها را سوا کرده‌اند و با خود برده‌اند به مدارس \"خاص\". از ١٣ میلیون دانش‌آموز، تقریبا ١١ میلیون و هشتصد هزار نفر در مدارس دولتی‌اند. اگر مقطع ابتدایی را که حدودا ٦ میلیون دانش‌آموز در آن است را از ١١ میلیون حذف کنیم ٥ میلیون و ٨٠٠ هزار دانش‌آموز دیگر در سنی هستند که باید انگیزه‌ی شخصی جهت ادامه تحصیل داشته باشند! و اگر چنین بپنداریم همه‌ی آنهایی که در مدارس خاص‌اند با انگیزه‌اند که چنین نیست و در مدارس دولتی نیز بی‌آنکه چیزی بپنداریم می‌بینیم در هر کلاس تنها ٣ یا ٤ نفر انگیزه‌ی کافی برای کسب علم دارند، در آن صورت واقعیتی تلخ به ما خواهد گفت ما نزدیک به بیش از٤ میلیون و ٥٠٠ هزار جوان و نوجوان بی‌انگیزه و بی‌علاقه در زیر ١٨ سال داریم. کلاس مملو از دانش‌آموزان بی‌انگیزه ایست که اگر هیچ هم درک نکنند، با نهایت هوشمندی درک کرده‌اند که \"تحصیل کردگان بیکار\" آینده‌اند. اما چرا تحصیل کردگان؟ چون دیگر سر هر کوچه یک دانشگاه زده‌اند که بدون کنکور و بدون مصاحبه علمی و بدون مقاله و نمره زبان و ....دانشجو می‌پذیرد. تنها چاره و راه حل من این است خشمم را بر سر روسو و امیل خالی کنم! بله اینگونه بهتر است : \" برو گم شو با روش‌های فعال تدریس‌ات. امیل را هم ببر. ... بر گرد به جامعه‌ی خودت. اینجا یک فرمول است!\" خودم را تسکین می‌دهم بهتر است غصه نخورم. ما معلمان با تمام اهمیت‌مان شاید تنها بیست درصد از پروسه یاددهی و یادگیری را تشکیل می‌دهیم٨٠ درصد بقیه، اما، کجاست؟ آنجاست! در نگرش جامعه، در نگرش دانش آموز، در نگرش پدر و مادرها، در محتوای دروس، در یک نظام آموزشی سرطانی و بیمار، نظامی که برای سرپوش روی خرابکاری‌هایش از آبروی تو مایه می‌گذارد. تو کی هستی؟ تو هم صد البته شریک در این مافیای حال بهم زنی. سالهاست در فکر اینی که به هر قیمتی درصد قبولیت را بالا ببری تا آنها به تو امتیاز بدهند. درصد قبولی با جوانانی که هر متدی در پیش بگیری کوچکترین انگیزه را در آنها نمی‌توانی ایجاد کنی. چرا که درصد بالای بیکار آن جامعه و مدرک پرستی و بر اساس روابط به پست و مقام رسیدن و بی‌ارزشی علم و دانش در کسب احترام، آن قدر در جامعه فاحش و آشکار است که نمی‌توانی بر سر دانش آموزانت کلاه گشادی بگذاری و از مزایا و فوائد علم بگویی و لذتی را که خود از خواندن کتاب و کسب دانش می‌بری به دانش‌آموزی بفهمانی که شب تا صبح با گوشی و لپ تابی که انواع شبکه‌های اجتماعی بر آن نصب است مشغول است و انواع اطلاعات کنترل نشده دریافت می‌کند و حتی اگر پدران و مادران مراقب نباشند می‌تواند روابط نامناسبی نیز داشته باشد. به گمان من دیگر انگیزش دهی از کنترل معلم و سیستم آموزشی خارج شده است. و سوال واقعی این است آیا دستگاه آموزش و پرورش توانسته است خود را با موج تغییرات سریعی که تقریبا هر روزه است همراه سازد؟ بهتر نیست به جای برگزاری دوره‌های ضمن خدمت گاها بی‌محتوایی که در بسیاری از موارد غیر مرتبط با زمینه کار معلم هستند، هر از چند گاهی دوره‌هایی در جهت آشنا سازی آنان با علم روز و تکنولوژی و فن آوری و یا دوره‌های روانشناسی و جامعه شناختی خاص نسل جوان و چگونگی برخورد و درک نسل‌های جوان برای معلمان ارائه گردد؟ و این دوره‌های بی‌محتوا و امتیازهای بی‌محتوا و معیارهای بی‌معنی جهت امتیاز دهی برچیده شوند؟ مطلب دیگری که قصد دارم به آن اشاره کنم موضوع درصد قبولیست که به آفت غیرقابل درمانی تبدیل شده است. به یک توافق نامه‌ی ننگینی بین معلم و مدیر و مدیر شهرستان و استان و بالاخره مرکز . و صورت مسئله که خالی از محتوا شدن روز افزون جامعه و در عین حال توقع روز افزون آن، به کلی پاک شده است. آموزش و پرورش و نیز وزارت آموزش عالی که بنا به انواع مصلحت‌ها، خود حیثیت علم و دانش را زیر سوال برده‌اند، برچه اساسی و با در محاصره قرار دادن معلم در میان انواع بی‌درایتی‌های خود از او می‌خواهد به دانش‌آموز انگیزه بدهد. با کدام ترفند و فن ؟ آیا این ریشخند کردن معلم نیست؟ خشونت به خرج دادن در حق معلم نیست؟ نتیجه سالها کم کفایتی در برنامه ریزی‌های درسی و تجربه انواع سیستم های نا کار آمد و نداشتن برنامه برای جوان و نوجوانان که قشر عظیمی از جمعیت کشور را به خود اختصاص و بیکاری مدرک بدستان کافی نیست تا معلم مرتب با دانش‌آموزانی سر و کار داشته باشد که بیش از او ، مشکلات جامعه در بی‌انگیزگی و ناامیدی و بی‌هدفیشان موثر بوده است؟ از مشکلات مادی خانواده‌ها و تربیت های متفاوت آنان و ناهمگونی و ناهماهنگی بین اولیا دانش‌آموز و مدرسه نیز که معمولا رشته‌های معلم را پنبه می‌کنند نیز باید گذشت که باب دیگری را بر ما می‌گشاید.

بهرحال اگر به زبانی گزارشی خلاصه کنم می‌توانم بگویم در آموزش و پرورش ایران سیستم آموزشی به صورت متمرکز است. عدم تناسب ساعات درسی با محتوی درس و کتاب وجود دارد. مدارس مناطق زیادی از کشور به خصوص در کردستان، سیستان و بلوچستان و ... با کمی فضا و کمبود فضا و امکانات آموزشی مواجهند.

فاجعه‌ای که برای دختران شین‌آبادی در اثر کمبود امکانات و استفاده از بخاری نفتی غیر استاندارد پیش آمد لزومی به تکرار ندارد.

تعداد دانش‌آموزان در کلاسها به ویژه در سطح دبیرستان بیش از میزان استاندارد بوده و این یک درگیری دائمی میان معلم و شاگرد بوجود می‌آورد. عدم هماهنگی و عدم ارتباط اولیا دانش‌آموزان با اولیا مدرسه وجود دارد. نگرش دانش‌آموزان یا بهتر است گفته شود نگرش کل جامعه، نسبت به کسب علم و دانش نگرشی \"کاسب کارانه\" و یا \"پرستیژجویانه\" است، به این دلیل که ما نه در \"پرورش اخلاق\"، نه در معرفی \"جایگاه واقعی علم\" و نه در \"تامین رفاهیت برای جامعه\" موفق بوده‌ایم، از سوی دیگر و در کنار همه اینها قدرت مانور و اختیار معلم در تصمیم‌گیری و انتخاب محتوای تدریس با توجه به نیاز دانش‌آموزان و یا نیاز منطقه در حد صفر است. تخصص معلم نیز برای چنین انتخابی در حد پایین است. مطالعات کافی نیست. در واقع در برنامه و شیوه پرورش و تربیت معلمان برای مدارس بر این اساس که آنها را مولفانی کار آمد بار بیاورد، چیزی به آن شکل دیده نمی‌شود. در کنار همه اینها هنوز نپذیرفته‌ایم ایران کشوری کثیرملله است و اختلافات زبانی و فرهنگی و نیز اختلاف در امکانات اقتصادی میان مناطق مختلف ایران وجود دارد، این درحالیست که محتوای آموزشی و کتب درسی- شاید به بهانه رعایت عدالت آموزشی - یکی است. اما در همان حین که از عدالت آموزشی سخن می‌گوییم ظهور مدارس چندگانه ( تیز هوشان، شاهد و نمونه دولتی و غیر انتفایی و ......) خود ضربه بزرگی بر پیکر آموزش وارد نموده است چرا که اتفاقا عدالت آموزشی را در کلیه شهرها و مناطق زیر سوال برده است و اختلاف طبقاتی فاحشی را به نمایش می‌گذارد. وجود این مدارس نوعی رخوت و بی‌انگیزگی را در مدارس دولتی ایجاد نموده است. دانش آموزان مدارس دولتی علاوه بر دلایل فوق در کلاس درس دیگر الگویی از یک دانش آموز خوب و منضبط مشاهده نمی‌کنند. همه به یک اندازه بی‌انگیزه و بی‌علاقه‌اند. معلمان نیز در مدارس دولتی به دلیل آنکه مرتب با دانش آموزانی بی‌انگیزه، مشکل دار و بی‌هدف آنهم در تعداد زیاد در هر کلاس مواجه هستند، به آن شکلی که لازم است انگیزه‌ای راضی کننده جهت انجام کار ندارند.

فجایعی مانند قانون بالا بردن درصد قبولی که در بالا به آن اشاره شد، به هر قیمتی حتی با پایین آمدن شدید کیفیت آموزش، در این چند سالی که این قوانین بر مدارس و مدرسان فشار آورده‌اند و همچنین مشکلات اقتصادی معلمان و بی‌توجهی به وضعیت معیشتی آنان که هم باعث بی‌علاقگی و بی‌انگیزگی در خود آنان شده است و هم دید اجتماع که معمولا دیدی احترام آمیز نسبت به آنهایی ست که توان مالی بالایی دارند را نسبت به معلم و جایگاه او تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. معلم هیچ توجه درخوری را از جامعه دریافت نمی‌کند نه مادی و نه معنوی.معلم تا کی باید با جملات آیه گونه و شعر گونه به خود افتخار کند آنهم در دنیایی که ملاک و معیار تمام ارزشهای انسانی و غیر انسانی بر پایه‌ی مادیات است و اصلا چرا به او که می‌رسد همه ارزش‌ها معنوی می‌شوند؟! چرا به جای او می‌اندیشیم و از خود او نمی‌پرسیم ارزشهایش کدامند؟! معلم یک انسان است و تمام نیازها و نیازمندیها و ویژگیهای یک انسان عادی را دارد و کمی هم بیشتر.

در یک سیستم آموزش و پرورش به آن بزرگی و عظمت هرگز به صورتی تخصصی و جدی به مشکلات معلمین و اینکه چه کمبودهایی دارند و چه مشکلاتی که ناشی از این کمبودهاست و ناخواسته و در یک پروسه‌ای کاملا طبیعی و غیر قابل کنترل از سوی آنها به سیستم وارد می‌شود و ریشه در مشکلات آنان دارد، پرداخته نشده است. آیا این اوج بی‌مسئولیتی نسبت به مهمترین ارگان یک مملکت که محصول آن انسان است، نیست؟! آیا معلم اگر نژادپرست است و \"چیز\" به خورد دانش‌آموزهای افغان می‌دهد مشکل از فرد ناشی می‌شود؟ فرهنگ چند صد ساله و باورهای غالب و القا شده است که نه تنها به او بلکه به کل جامعه فرادست یاد داده است نگاهی از بالا به پایین به جامعه فرودست داشته باشد.

در فکر فرهنگ بالادست و در جوکها و لطیفه‌هایشان و به کلی در تمام ذهن یک به یک افرادی که تعلق به آن دارند افکاری مخوفتر و تحقیر کننده‌تر از \"چیز به خورد دادن\" نسبت به فرهنگها و ملیتهای فرودست دیده می‌شود. جان کلام اینکه فرد مقصر نیست . ما هنوز در سطح مدارس درسی به نام آموزش حقوق شهروندی یا محتویاتی مانند احترام به فرهنگهای متفاوت و حتی احترام منطقی به خود و نیز تعامل و همکاری با همدیگر را نداریم . کودکان یک مملکت را به دست کسی سپرده‌ایم که سرشار از دغدغه و شاید باورهای غیردموکراتیک و غلط است. باید کاوید زمانی که یک معلم به تنبیه دانش‌آموزی دست می‌زند با چه انگیزه و فکری آن را شروع می‌کند؟ آیا از به هدر رفتن زحمات خود متاسف است؟ آیا فشارهای اقتصادی مستاصلش کرده است؟ و یا باور خاصی در او جهت این کار وجود دارد.

کافی نبودن اطلاعات معلم در زمینه اثرات و پیامدهای ناگوار تنبیه بدنی بیش از آنکه تقصیر را متوجه معلم نماید، باید توجهات را به این زمینه بکشد که اساسا محتوای دروس تربیت معلم و تربیت دبیری در دانشگاهها شامل چیست ؟ لزومی به بازنگری نیست؟ بسیار عالیست که معلمان یاد بگیرند مشکلات و بدبختی‌های خود را همراه با خود به کلاس درس نبرند اما اگر مشکلات آنقدر باشد که فوق طاقت و تحمل طبیعی انسان بشود بر آوردن چنین توصیه‌ای تنها از عهده‌ی یک قهرمان و موجود افسانه‌ای نه با مشخصات انسان طبیعی، نخواهد بود ؟ و اساسا این زمانی این می‌تواند عملی شود که معلم مرجعی برای پناه بردن جهت حل مشکلاتش داشته باشد خلاصه اینکه ما نیازمند یک دگرگونی و بازنگری جدی و دلسوزانه در کل سیستم آموزشی و پرورشی خود بوده و ایرادات موجود با یک نصیحت ساده و با پیچیدن چند نسخه فرویدیک و الگو برداری از چند سیستم آموزشی غربی حل نمی‌شود. خانه از پای بست ویران است. راه مقابله با تنبیه بدنی تنها تقبیح آن نیست. باید دانست راه حل جایگزین چیست؟

*برگرفته از در سپهر آموزش


نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمی‌باشد.