خاطرات تلخ زندانی سیاسی سابق در بازداشتگاه اطلاعات و اطلاعات سپاه پاسداران
23:03 - 13 خرداد 1396


رضا شریفی بوکانی
چگونه میتوانیم فریادهای دلخراش اسیری را كه در زیر تازیانەهای میرغضبان جمهوری اسلامی در سلولهای انفرادی که از درد، زمین را به چنگ و دندان می کشد، وصف کرده و به تصویر بکشیم. هر فریادی که به گوش میرسد، فریاد آزادیخواهان و مبارزانی است كه سالها برای آزادی تلاش کردەاند وبه خاطر اعتقاد٬ اندیشه و باورشان جنگیدەاند ولی بدست همین نظام در بازداشتگاهها و زندانها در زیر شکنجەی بازجویان کینهتوز جان باختەاند و یا سالهای مدیدی از عمرشان را در زندانها گذراندەاند و یا با طناب دار جانشان را از دست دادەاند. ۳۸سال است که موضوع مقاومت همیشه امری بوده که در مقابل فشار رویی داده، اما در این مورد بر شخص زندانی و فشارهای وارده بر او تمرکز میکنم.
بازجو به شما اینگونه القا می کند که تسلیم شدن و پذیرش شروط آنها، تنها راه خلاصی از وضعیتیست که زندانی در آن قرار دارد، آنهم برای کسی که به خاطر گناهی ناکرده در بازداشت است. بازجوییها همه در راستای تحت فشار گذاشتن زندانی برای گرفتن اطلاعات و اعترافاتیست که در مواردی حتی خود زندانی متوجه اهمیت آنها نیست اطلاعاتی که در گپ و گفتگوهایی به اصطلاح دوستانه با زندانی و یا پس از ایجاد فضای ارعاب و عصبی و در سکوت پس از آن، از زیر زبان زندانی خسته و دردمند بیرون میآید. باید بدانیم هرگونه اطلاعاتی برای بازجو مفید است، ولی همان اعترافات به مراتب وضعیت زندانی را وخیمتر کرده و حتی به اتکا همین اطلاعات حکم او سنگینتر میشود. بازجو در هنگام بازجویی، از فرد بازداشت شده میخواهد هرگونه اطلاعاتی که دارد، در اختیار بازجو بگذارد و گاهی هم عكسهای فردی یا دستهجمعی را به او نشان میدهند و میخواهند كه آنان را شناسایی کرده و در مورد هر یك كه می شناسد اطلاعاتی ارائه دهد. این امر در چندین مورد در بازداشتگاهای اطلاعات سپاه و بند ۲۰۹ اطلاعات برای من اتفاق افتاده است. اما من بر این باورم که اعتراف به همکاری با احزاب کُرد اپوزیسیون رژیم در هنگام بازجویی، برابر است با گرفتن احکام سنگین٬ اعدام و یا حبس ابد. در وهله اول کُرد و اهل سنت هستیم و ۳۸ سال علیه نظامی دیکتاتور و مذهبی مبارزه کردهایم و هر بار نیز به مشروعیت این نظام \"نه\" گفتهایم.
در این جستار برآنم تا به شرح آنچکه بر من در طول بازداشتم در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و سپاه گذشته بپردازم. من همراه با خانوادهام در حومهی تهران زندگی میکردم و در کافینتی بنام دانشجو در هنگام فعالیت کاری، در حومه تهران توسط اطلاعات سپاه دستگیر شدم. در ابتدا مرا به مکان نامعلومی بردند و تا صبح با من کاری نداشتند از خوردن شام و صبحانه خبری نبود و ضعف کرده بودم تا اینکه یکی از نگهبانان چشمبند بهم داد و مرا به یک اطاقی برد که متوجه کسی نشدم، رو به دیوار روی یک نیمکت نشستم تا اینکه یکی از پشت گفت: ها کورد ضد انقلاب چرا اینجا آوردنت؟ منم گفتم شما بهتر میدانی چرا اینجا هستم چون من را میشناسی که دستگیرم کردهاید. از پشت یک مشت به پشتم زد و شروع کرد به کشیدن موهای سرم و مشت و سیلی زدن. گفت در کافینت چکار میکردی و گزارش برای کدام عناصر ضد انقلاب میفرستادی و من چیزی نگفتم. هر سوالی میپرسیدند سکوت میکردم و در هر مورد از سوالات ابراز بی اطلاعی میکردم. \"ایمیل\"م را ازم خواستند که به هیچ وجه آدرس ایمیل را به آنها ندادم اما آنقدر کتک خوردم که احساس کردم از بینیام خون میچکد ولی تحت هیچ شرایطی اعترافی نکردم. پس از گذشت چند ساعتی شکنجه جسمی با فضاحت و بی عدالتی مرا به دادگاهی بردند که متوجه نشدم کدام دادگاه بود چون غیر از چشم بند و یک گونی کوچک که بر سرم انداخته بودند٬ جایی را نتوانستم شناسایی کنم و در همان جا مرا روی صندلی عقب خواباندند و از پشت به من دستبند زدند. تحت آن شرایط عذاب زیادی کشیدم تا حد خفگی پیش رفتم و تا اینکه بلاخره وارد دادگاه شدم و متاسفانه متوجه هیچ شخصیتی در آنجا نشدم چون نتوانستم چیزی ببینم و نهایتا داد زدم که دارم خفه میشم، گونی را از روی سرم بردارید، قاضی گفت: لازم نیست تحمل کن الان میری.
در حضور روسای دادگاه در همان ۵دقیقه دادگاهی از من به عنوان جاسوس و دشمن نظام یاد شد و قرار بازداشت یک ماه را محرمانه امضا کردند و بلافاصله از دادگاه من را به رجایی شهر بند بازداشتگاه اطلاعات سپاه منتقل کردند. از دادگاه نیز به همین شکل چشم بند و دستبند داشتم و این بار پابند هم اضافه شد که بی نهایت دچار اذیت و آزار شدم. در بند ۸ معروف به بازداشتگاه اطلاعات سپاه٬ مرا به یک انفرادی بردند که یک توالت فرنگی هم آن جا بود و نزدیک ۱۵ الی ۲۰ روز زیر فشار روحی و جسمی قرار گرفتم؛ هر روز نزدیک به چند ساعت توسط مسئولین معاونت اطلاعات سپاه پاسداران تحت بازجویی و شکنجه قرار میگرفتم. دیگر کتک خوردن برایم عادی شده بود، مرا بر روی یک صندلی مینشاندند و رو به دیوار با یک دستبند از پشت و پابند و چشمبندی که برچشمانم بسته بود اما هیچگونه تحرکی نداشتم مدام سوال می پرسیدند و کتک می خوردم با بیرحمانهترین شیوه و با ارعاب و وحشت از من بازجویی میشد و شکنجه میدادند تنها به خاطر گرفتن اعتراف. بعد از ۱۵ روز در آن سیاه چال مجددا مرا به یک دادگاه بردند و به همان شیوه چشمبند داشتم و قادر به شناسایی دادگاه نشدم. اینبار قاضی پرونده تصمیم گرفت که مرا به ساختمان ۲۰۹ وزارت اطلاعات بفرستند و مرا محرمانه انتقال دادند و در سلول شماره۷۷ به مدت ۹۳ روز در انفرادی به سر بردم و هر روز بدون استثنا بازجویی داشتم و تحت فشار قرار می گرفتم. البته میخواهم بگویم بازجویان گاهی از درِ مهربانی وارد میشدند ولی به اصطلاح چهره حقیقی خویش را عیان میساختند، در اطاق بازجویی بعد از آنکه صحبتی به زبان نیاوردم٬ كشیده محكمی به گوشم زد و صندلی را از زیر پایم كشید ومن كه چشم هایم بسته بود و قادر به حفظ تعادل خود نبودم، چون تكه سنگی بر زمین افتادم و به من گفتند اینجا دیگر صدایت به گوش کسی نمیرسد هرچقدر میخواهی فریاد بزن اما تا اعترافاتی که ازت می خواهیم نگیریم خسته نمی شویم . مجددا به سکوت ادامه دادم اما بازجو درهمان حال عربده می كشید و میگفت آنقدر کتکت میزنیم، از سقف آویزانت میکنیم كه حرف زدن یادت بیاید، که شکنجه شروع شد و حتی سر سوزنی ترحمی نداشتند این عربدهها همواره با موهنترین و ركیكترین دشنامهای خانوادگی همراه بود تا شاید بترسم و هر چه میخواهند به زبان بیاورم اما بازجو مدام تکرار میکرد٬ مگر ایرانِ ما، جای گروهک های ضدانقلاب و عناصر تروریستی است؟ مگر اینجا کردستان عراق است که به همه احزاب تروریستی پناه داده اند؟ در مورد شکنجههای جسمی که من آنجا متحمل می شدم باید بگویم که ضرب و شتم و شک الکتریکی از شکنجه های معمولی بود که برای من استفاده می شد، درست ۴۸ ساعت در طبقه پایین بند ۲۰۹مرا آویزان کردند و با توجه به اینکه چپ دست هستم شوک الکتریکی را مدام به کفت دست چپم می زدند که دست چپ من به قدری دچار آسیب زدگی شده بود که با خودم می گفتم دیگر این دستم کارایی خود را از دست داد. بازجویان وزارت اطلاعات که مرا تا حد مرگ تحت بدترین شکنجههای غیرانسانی قرار میدادند٬ نتوانستند هیچگونه مدرکی علیه من کسب کنند اما از طریق شوک های الکتریکی که به من وارد میکردند از روی اجبار پسورد \"ایمیل\"م را گرفتند. اما آن روزی که دو نفر بازجویی میکرد دیگر فردا آنها نبودند و شیوه بازجویی تغییر میکرد و بازجویهای جدیدی می آمدند و هرکدام با شیوههایی اقدام به سند سازی علیه من کردند. پس از گذشت ۵ماه شخصی از وزارت اطلاعات و دیگری از اطلاعات سپاه پاسداران من را احضار کردند که یکی لهجه ای اصفهانی داشت و دیگری لُر بود و اجازه دادند بدون داشتن چشمبند روبروی آنها بنشینم ودر مورد مصاحبه تلویزیونی که من دروغهایی را به نفع آنها و علیه احزاب کُرد، خصوصا حزب دمکرات به زبان بیاورم و به من گفتند چون اتهام وارده بر من ارتباط با حزب دمکرات کردستان ایران است باید در این مصاحبه تلویزیونی علیه خود و کسانی که می شناختم و یا نمی شناختم صحبت کنم ولی من حاضر به این کار نشدم و جواب رد دادم و گفتم شکنجههای شماها مرگ بود و اگر این مرگ بار دیگر تکرار شود باز هم حاظر به گفتگوی تلویزیونی و رسانهای نیستم. بازجوی لُر تهدید کرد برادرت سعید را میاوریم مجبور می شوی که روبروی دوربین صحبت کنی اما آنها برادرم را نیاوردند. روزهای آخر بود که مرا بار دیگر به طبقه پایین ساختمان ۲۰۹ بردند و کل تشکیلات فیلم برداری را آماده کرده بودند و میدانستند که من سیگار میکشم، با مهربانی و خوش رفتاری برای من چند تا سیگار آوردند و گفتند این سیگار را بکش و فردا صبح هم با فیش حقوق آزاد میشوی٬ من هم کاملا میدانستم برنامه از چه قرار است و چه نقشهای برای من کشیدەاند و من دوباره قاطعانه جواب رد دادم و قبول نکردم به همین دلیل آنها مرا به اشد مجازات تهدید کردند. فردای آن روز مرا از بند ۲۰۹، چشم بسته و دستبند بدست روی صندلی عقب ماشینی خواباندند و به رجایی شهر بازداشتگاه سپاه بردند. در ابتدا ۶ ساعت مرا در آنجا معطل کردند و سپس نگهبان صدایم زد و گوشی تلفن را به گوشم چسباند، یکی از سربازجوها بود که برای آخرین بار از من خواست که در مقابل دوربین مصاحبه کنم و گفت: اگر قبول کنی از همان بندی که هستی آزاد میشوی. اما بازهم با جواب رد مواجه شدند. بعد مرا تحویل بند ۲ زندان رجایی شهر دادند و مدت ۳سال و ۹ماه حتی بدون داشتن یک روز مرخصی دوران محکومیت خود را گذراندم و این خاطرات تلخ و جانکاه دوران حضورم در بازداشتگاهای وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه بود که هرگز فراموش نمی شود و برخوردهای خشن و متوحشانەی بازجوها هنوزهم برایم زنده است. چون بسیاری از بازجویان اطلاعاتی در شهرهای کردستان هنوز هم عقده و کینه زیادی از کُردها به دل دارند و با شگردهایی همچون سلول انفرادی، تهدید به تجاوز و یا انجام آن، کتک زدن زندانی با شلاق و کابل، استفاده از شوکهای الکتریکی٬ شستوشوی مغزی، برهم زدن تعادل فکری فرد٬ ایجاد اختلال در حسهای مختلف مثل بینایی و شنوایی و قطع ارتباط زندانی با محیط انسانیاش متهم سیاسی را بازجویی می کنند و هنگامی که یک متهم کُرد بازجویی می شود کینههای خودشان را سر او خالی می کنند. ای بسا زندانیانی كه در شب های سرد زمستان، فقط با یك پتو و گاهی حتی بدون آن، در حیاط زندان نگهداشته شدهاند در این میان هستند انسانهای آزادهای كه از سرما کلیههایش را از دست داده و یا شاید جان سپرده باشد. هنوز هم بعد از ۳۸سال حاکمیت نامشروع جمهوری اسلامی در كوردستان كمتر كسی از امنیت برخوردار است هر لحظه باید به اتهام دروغین و کذب در انتظار باشی كه دستگیر شوی و بدست بازجویان کینهتوز شكنجه شوی که هر روز زندان سنندج٬ ارومیه٬ مهاباد و غیره گروهی از فعالین سیاسی و مبارزان کُرد را در سلولهای غیرقانونی خود جای میدهد. هرگونه اعتراض به دستگیری به ضرب و شتم، پرداخت جریمههای كلان، از دست دادن كار و غیره میانجامد ولی هیچ مرجع قضایی به شكایتها و اعتراضهای مردم و حتی شکایتنامه خانوادههای دردمند زندانیان سیاسی کُرد رسیدگی نمیكند. مسئولان سپاه و اطلاعاتی، خوانین مسلح و قاضیهای عقدهای دادگاه هر طور كه بخواهند عمل می كنند و به اشاره آنها چه جنایتهایی كه به رویی نمیدهد. علیرغم این جو خفقان و وحشتزا، تا بحال مبارزان و فعالین سیاسی کُرد مخالف نظام، در مقابل این سیستم سرکوبگر و ضدبشری زانو نزده و سر خم نکردەاند و در سیاهچالهای زندان هم به مقاومت و مبارزەی خود ادامه دادەاند، امری که موجب یاس و درماندگی شكنجه گران شده و میشود. تا کنون دهها زندانی سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی و در دورههای مختلف در نتیجه بیتوجهیهای عامدانه و یا در نتیجه قطع داروهای مورد نیازشان، اذیت و آزار زیادی را بر آنها تحمیل کردند. از جمله کسانی که در زندان رجایی شهر در کنار آنها حبس کشیدم٬ علیرضا کرمی خیرآبادی٬ افشین اسانلو٬مهدی زالیه٬ منصور رادپور و محسن دکمهچی که هرکدام به شیوههای مشکوکی جان باختاند. در همین قتلگاههای جمهوری اسلامی زندانیانی بسر می برند که مسئولان حکومتی به هر شکلی که بتوانند میخواهند با ایجاد رعب و وحشت جامعه کردستان را به رخوت بکشانند و زندانیان سیاسی کُرد و خانوادههایشان را آن قدر آزار دهند که فعالین دست از مبارزه بردارند و از کرده خود پشیمان و به فردی بیتفاوت تبدیل شوند. چه باید کرد که مردمان کُرد سالهای سال است که دردهای زیادی را متحمل شده اند، از ویران کردن روستاهایمان تا کشتن کولبران و کاسبکاران مرزی و حتی اسبهایشان٬ ظلم و ستم٬ تبعیض نژادی و قومیتی٬ مذهب٬ شکنجه٬ تجاوز٬ کشتن٬ زندانهای طویلالمدت٬ حبس ابد و در نهایت حکم مرگ.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.
چگونه میتوانیم فریادهای دلخراش اسیری را كه در زیر تازیانەهای میرغضبان جمهوری اسلامی در سلولهای انفرادی که از درد، زمین را به چنگ و دندان می کشد، وصف کرده و به تصویر بکشیم. هر فریادی که به گوش میرسد، فریاد آزادیخواهان و مبارزانی است كه سالها برای آزادی تلاش کردەاند وبه خاطر اعتقاد٬ اندیشه و باورشان جنگیدەاند ولی بدست همین نظام در بازداشتگاهها و زندانها در زیر شکنجەی بازجویان کینهتوز جان باختەاند و یا سالهای مدیدی از عمرشان را در زندانها گذراندەاند و یا با طناب دار جانشان را از دست دادەاند. ۳۸سال است که موضوع مقاومت همیشه امری بوده که در مقابل فشار رویی داده، اما در این مورد بر شخص زندانی و فشارهای وارده بر او تمرکز میکنم.
بازجو به شما اینگونه القا می کند که تسلیم شدن و پذیرش شروط آنها، تنها راه خلاصی از وضعیتیست که زندانی در آن قرار دارد، آنهم برای کسی که به خاطر گناهی ناکرده در بازداشت است. بازجوییها همه در راستای تحت فشار گذاشتن زندانی برای گرفتن اطلاعات و اعترافاتیست که در مواردی حتی خود زندانی متوجه اهمیت آنها نیست اطلاعاتی که در گپ و گفتگوهایی به اصطلاح دوستانه با زندانی و یا پس از ایجاد فضای ارعاب و عصبی و در سکوت پس از آن، از زیر زبان زندانی خسته و دردمند بیرون میآید. باید بدانیم هرگونه اطلاعاتی برای بازجو مفید است، ولی همان اعترافات به مراتب وضعیت زندانی را وخیمتر کرده و حتی به اتکا همین اطلاعات حکم او سنگینتر میشود. بازجو در هنگام بازجویی، از فرد بازداشت شده میخواهد هرگونه اطلاعاتی که دارد، در اختیار بازجو بگذارد و گاهی هم عكسهای فردی یا دستهجمعی را به او نشان میدهند و میخواهند كه آنان را شناسایی کرده و در مورد هر یك كه می شناسد اطلاعاتی ارائه دهد. این امر در چندین مورد در بازداشتگاهای اطلاعات سپاه و بند ۲۰۹ اطلاعات برای من اتفاق افتاده است. اما من بر این باورم که اعتراف به همکاری با احزاب کُرد اپوزیسیون رژیم در هنگام بازجویی، برابر است با گرفتن احکام سنگین٬ اعدام و یا حبس ابد. در وهله اول کُرد و اهل سنت هستیم و ۳۸ سال علیه نظامی دیکتاتور و مذهبی مبارزه کردهایم و هر بار نیز به مشروعیت این نظام \"نه\" گفتهایم.
در این جستار برآنم تا به شرح آنچکه بر من در طول بازداشتم در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و سپاه گذشته بپردازم. من همراه با خانوادهام در حومهی تهران زندگی میکردم و در کافینتی بنام دانشجو در هنگام فعالیت کاری، در حومه تهران توسط اطلاعات سپاه دستگیر شدم. در ابتدا مرا به مکان نامعلومی بردند و تا صبح با من کاری نداشتند از خوردن شام و صبحانه خبری نبود و ضعف کرده بودم تا اینکه یکی از نگهبانان چشمبند بهم داد و مرا به یک اطاقی برد که متوجه کسی نشدم، رو به دیوار روی یک نیمکت نشستم تا اینکه یکی از پشت گفت: ها کورد ضد انقلاب چرا اینجا آوردنت؟ منم گفتم شما بهتر میدانی چرا اینجا هستم چون من را میشناسی که دستگیرم کردهاید. از پشت یک مشت به پشتم زد و شروع کرد به کشیدن موهای سرم و مشت و سیلی زدن. گفت در کافینت چکار میکردی و گزارش برای کدام عناصر ضد انقلاب میفرستادی و من چیزی نگفتم. هر سوالی میپرسیدند سکوت میکردم و در هر مورد از سوالات ابراز بی اطلاعی میکردم. \"ایمیل\"م را ازم خواستند که به هیچ وجه آدرس ایمیل را به آنها ندادم اما آنقدر کتک خوردم که احساس کردم از بینیام خون میچکد ولی تحت هیچ شرایطی اعترافی نکردم. پس از گذشت چند ساعتی شکنجه جسمی با فضاحت و بی عدالتی مرا به دادگاهی بردند که متوجه نشدم کدام دادگاه بود چون غیر از چشم بند و یک گونی کوچک که بر سرم انداخته بودند٬ جایی را نتوانستم شناسایی کنم و در همان جا مرا روی صندلی عقب خواباندند و از پشت به من دستبند زدند. تحت آن شرایط عذاب زیادی کشیدم تا حد خفگی پیش رفتم و تا اینکه بلاخره وارد دادگاه شدم و متاسفانه متوجه هیچ شخصیتی در آنجا نشدم چون نتوانستم چیزی ببینم و نهایتا داد زدم که دارم خفه میشم، گونی را از روی سرم بردارید، قاضی گفت: لازم نیست تحمل کن الان میری.
در حضور روسای دادگاه در همان ۵دقیقه دادگاهی از من به عنوان جاسوس و دشمن نظام یاد شد و قرار بازداشت یک ماه را محرمانه امضا کردند و بلافاصله از دادگاه من را به رجایی شهر بند بازداشتگاه اطلاعات سپاه منتقل کردند. از دادگاه نیز به همین شکل چشم بند و دستبند داشتم و این بار پابند هم اضافه شد که بی نهایت دچار اذیت و آزار شدم. در بند ۸ معروف به بازداشتگاه اطلاعات سپاه٬ مرا به یک انفرادی بردند که یک توالت فرنگی هم آن جا بود و نزدیک ۱۵ الی ۲۰ روز زیر فشار روحی و جسمی قرار گرفتم؛ هر روز نزدیک به چند ساعت توسط مسئولین معاونت اطلاعات سپاه پاسداران تحت بازجویی و شکنجه قرار میگرفتم. دیگر کتک خوردن برایم عادی شده بود، مرا بر روی یک صندلی مینشاندند و رو به دیوار با یک دستبند از پشت و پابند و چشمبندی که برچشمانم بسته بود اما هیچگونه تحرکی نداشتم مدام سوال می پرسیدند و کتک می خوردم با بیرحمانهترین شیوه و با ارعاب و وحشت از من بازجویی میشد و شکنجه میدادند تنها به خاطر گرفتن اعتراف. بعد از ۱۵ روز در آن سیاه چال مجددا مرا به یک دادگاه بردند و به همان شیوه چشمبند داشتم و قادر به شناسایی دادگاه نشدم. اینبار قاضی پرونده تصمیم گرفت که مرا به ساختمان ۲۰۹ وزارت اطلاعات بفرستند و مرا محرمانه انتقال دادند و در سلول شماره۷۷ به مدت ۹۳ روز در انفرادی به سر بردم و هر روز بدون استثنا بازجویی داشتم و تحت فشار قرار می گرفتم. البته میخواهم بگویم بازجویان گاهی از درِ مهربانی وارد میشدند ولی به اصطلاح چهره حقیقی خویش را عیان میساختند، در اطاق بازجویی بعد از آنکه صحبتی به زبان نیاوردم٬ كشیده محكمی به گوشم زد و صندلی را از زیر پایم كشید ومن كه چشم هایم بسته بود و قادر به حفظ تعادل خود نبودم، چون تكه سنگی بر زمین افتادم و به من گفتند اینجا دیگر صدایت به گوش کسی نمیرسد هرچقدر میخواهی فریاد بزن اما تا اعترافاتی که ازت می خواهیم نگیریم خسته نمی شویم . مجددا به سکوت ادامه دادم اما بازجو درهمان حال عربده می كشید و میگفت آنقدر کتکت میزنیم، از سقف آویزانت میکنیم كه حرف زدن یادت بیاید، که شکنجه شروع شد و حتی سر سوزنی ترحمی نداشتند این عربدهها همواره با موهنترین و ركیكترین دشنامهای خانوادگی همراه بود تا شاید بترسم و هر چه میخواهند به زبان بیاورم اما بازجو مدام تکرار میکرد٬ مگر ایرانِ ما، جای گروهک های ضدانقلاب و عناصر تروریستی است؟ مگر اینجا کردستان عراق است که به همه احزاب تروریستی پناه داده اند؟ در مورد شکنجههای جسمی که من آنجا متحمل می شدم باید بگویم که ضرب و شتم و شک الکتریکی از شکنجه های معمولی بود که برای من استفاده می شد، درست ۴۸ ساعت در طبقه پایین بند ۲۰۹مرا آویزان کردند و با توجه به اینکه چپ دست هستم شوک الکتریکی را مدام به کفت دست چپم می زدند که دست چپ من به قدری دچار آسیب زدگی شده بود که با خودم می گفتم دیگر این دستم کارایی خود را از دست داد. بازجویان وزارت اطلاعات که مرا تا حد مرگ تحت بدترین شکنجههای غیرانسانی قرار میدادند٬ نتوانستند هیچگونه مدرکی علیه من کسب کنند اما از طریق شوک های الکتریکی که به من وارد میکردند از روی اجبار پسورد \"ایمیل\"م را گرفتند. اما آن روزی که دو نفر بازجویی میکرد دیگر فردا آنها نبودند و شیوه بازجویی تغییر میکرد و بازجویهای جدیدی می آمدند و هرکدام با شیوههایی اقدام به سند سازی علیه من کردند. پس از گذشت ۵ماه شخصی از وزارت اطلاعات و دیگری از اطلاعات سپاه پاسداران من را احضار کردند که یکی لهجه ای اصفهانی داشت و دیگری لُر بود و اجازه دادند بدون داشتن چشمبند روبروی آنها بنشینم ودر مورد مصاحبه تلویزیونی که من دروغهایی را به نفع آنها و علیه احزاب کُرد، خصوصا حزب دمکرات به زبان بیاورم و به من گفتند چون اتهام وارده بر من ارتباط با حزب دمکرات کردستان ایران است باید در این مصاحبه تلویزیونی علیه خود و کسانی که می شناختم و یا نمی شناختم صحبت کنم ولی من حاضر به این کار نشدم و جواب رد دادم و گفتم شکنجههای شماها مرگ بود و اگر این مرگ بار دیگر تکرار شود باز هم حاظر به گفتگوی تلویزیونی و رسانهای نیستم. بازجوی لُر تهدید کرد برادرت سعید را میاوریم مجبور می شوی که روبروی دوربین صحبت کنی اما آنها برادرم را نیاوردند. روزهای آخر بود که مرا بار دیگر به طبقه پایین ساختمان ۲۰۹ بردند و کل تشکیلات فیلم برداری را آماده کرده بودند و میدانستند که من سیگار میکشم، با مهربانی و خوش رفتاری برای من چند تا سیگار آوردند و گفتند این سیگار را بکش و فردا صبح هم با فیش حقوق آزاد میشوی٬ من هم کاملا میدانستم برنامه از چه قرار است و چه نقشهای برای من کشیدەاند و من دوباره قاطعانه جواب رد دادم و قبول نکردم به همین دلیل آنها مرا به اشد مجازات تهدید کردند. فردای آن روز مرا از بند ۲۰۹، چشم بسته و دستبند بدست روی صندلی عقب ماشینی خواباندند و به رجایی شهر بازداشتگاه سپاه بردند. در ابتدا ۶ ساعت مرا در آنجا معطل کردند و سپس نگهبان صدایم زد و گوشی تلفن را به گوشم چسباند، یکی از سربازجوها بود که برای آخرین بار از من خواست که در مقابل دوربین مصاحبه کنم و گفت: اگر قبول کنی از همان بندی که هستی آزاد میشوی. اما بازهم با جواب رد مواجه شدند. بعد مرا تحویل بند ۲ زندان رجایی شهر دادند و مدت ۳سال و ۹ماه حتی بدون داشتن یک روز مرخصی دوران محکومیت خود را گذراندم و این خاطرات تلخ و جانکاه دوران حضورم در بازداشتگاهای وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه بود که هرگز فراموش نمی شود و برخوردهای خشن و متوحشانەی بازجوها هنوزهم برایم زنده است. چون بسیاری از بازجویان اطلاعاتی در شهرهای کردستان هنوز هم عقده و کینه زیادی از کُردها به دل دارند و با شگردهایی همچون سلول انفرادی، تهدید به تجاوز و یا انجام آن، کتک زدن زندانی با شلاق و کابل، استفاده از شوکهای الکتریکی٬ شستوشوی مغزی، برهم زدن تعادل فکری فرد٬ ایجاد اختلال در حسهای مختلف مثل بینایی و شنوایی و قطع ارتباط زندانی با محیط انسانیاش متهم سیاسی را بازجویی می کنند و هنگامی که یک متهم کُرد بازجویی می شود کینههای خودشان را سر او خالی می کنند. ای بسا زندانیانی كه در شب های سرد زمستان، فقط با یك پتو و گاهی حتی بدون آن، در حیاط زندان نگهداشته شدهاند در این میان هستند انسانهای آزادهای كه از سرما کلیههایش را از دست داده و یا شاید جان سپرده باشد. هنوز هم بعد از ۳۸سال حاکمیت نامشروع جمهوری اسلامی در كوردستان كمتر كسی از امنیت برخوردار است هر لحظه باید به اتهام دروغین و کذب در انتظار باشی كه دستگیر شوی و بدست بازجویان کینهتوز شكنجه شوی که هر روز زندان سنندج٬ ارومیه٬ مهاباد و غیره گروهی از فعالین سیاسی و مبارزان کُرد را در سلولهای غیرقانونی خود جای میدهد. هرگونه اعتراض به دستگیری به ضرب و شتم، پرداخت جریمههای كلان، از دست دادن كار و غیره میانجامد ولی هیچ مرجع قضایی به شكایتها و اعتراضهای مردم و حتی شکایتنامه خانوادههای دردمند زندانیان سیاسی کُرد رسیدگی نمیكند. مسئولان سپاه و اطلاعاتی، خوانین مسلح و قاضیهای عقدهای دادگاه هر طور كه بخواهند عمل می كنند و به اشاره آنها چه جنایتهایی كه به رویی نمیدهد. علیرغم این جو خفقان و وحشتزا، تا بحال مبارزان و فعالین سیاسی کُرد مخالف نظام، در مقابل این سیستم سرکوبگر و ضدبشری زانو نزده و سر خم نکردەاند و در سیاهچالهای زندان هم به مقاومت و مبارزەی خود ادامه دادەاند، امری که موجب یاس و درماندگی شكنجه گران شده و میشود. تا کنون دهها زندانی سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی و در دورههای مختلف در نتیجه بیتوجهیهای عامدانه و یا در نتیجه قطع داروهای مورد نیازشان، اذیت و آزار زیادی را بر آنها تحمیل کردند. از جمله کسانی که در زندان رجایی شهر در کنار آنها حبس کشیدم٬ علیرضا کرمی خیرآبادی٬ افشین اسانلو٬مهدی زالیه٬ منصور رادپور و محسن دکمهچی که هرکدام به شیوههای مشکوکی جان باختاند. در همین قتلگاههای جمهوری اسلامی زندانیانی بسر می برند که مسئولان حکومتی به هر شکلی که بتوانند میخواهند با ایجاد رعب و وحشت جامعه کردستان را به رخوت بکشانند و زندانیان سیاسی کُرد و خانوادههایشان را آن قدر آزار دهند که فعالین دست از مبارزه بردارند و از کرده خود پشیمان و به فردی بیتفاوت تبدیل شوند. چه باید کرد که مردمان کُرد سالهای سال است که دردهای زیادی را متحمل شده اند، از ویران کردن روستاهایمان تا کشتن کولبران و کاسبکاران مرزی و حتی اسبهایشان٬ ظلم و ستم٬ تبعیض نژادی و قومیتی٬ مذهب٬ شکنجه٬ تجاوز٬ کشتن٬ زندانهای طویلالمدت٬ حبس ابد و در نهایت حکم مرگ.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.