جنبش "وال‌استریت را اشغال کن" چه اهدافی را پیگری می‌کند؟

15:32 - 27 آبان 1390
جنبش \"وال‌استریت را اشغال کن\" چه اهدافی را پیگری می‌کند؟ و آیا لیبرالیسم به آخر خط رسیده است؟

خاستگاه لیبرالیسم(Liberalism) کشور انگلستان و جان لاک فیلسوف قرن هفدهم این کشور است که پیشینه‌ی تاریخی آن به امضای منشور بزرگ در سال 1215 میلادی جهت محدود نمودن اختیارات شاه و واگذاری آزادی‌های بیشتر به مردم و مجلس برمی‌گردد.

از اصول اساسی اندیشه‌ی لیبرالیسم می‌توان عناصر زیر را برشمرد: فردگرایی، قانون‌گرایی، آزادی و حق انتخاب، برابری در فرصت‌ها و عدالت اجتماعی و تساهل و تسامح.

علم اقتصاد به سه حلقه‌ی عمده‌ی فعالیت انسان در زمینه‌ی تولید، خدمات و مصرف مربوط است و بنابه اصول بنیادین لیبرالیسم یعنی خواست و گرایش نفس انسان و آزاد بودن از هرگونه قید وبند فعالیت اقتصادی انسان را سامان بخشیده و در نهایت به بازار آزاد برپایه‌ی رقابت اقتصادی و افزایش قدرت سرمایه ختم شده و ره‌آورد لیبرالیسم اقتصادی، نظام سرمایه‌داری است.

سنگ بنای اولین بورس(مکانی که کار قیمت‌گذاری و خرید و فروش کالا و اوراق بهادار در آن انجام می‌گیرد) جهان در سال 1792 میلادی توسط 24بازرگان نیویورکی گذاشته شد و در این 219 سال گذشته حداقل سه موج آشفتگی را پشت سر گذاشته است؛ موج اول 1907 که رکود بازار را به همراه داشت، موج دوم در سال 1929 که به جنگ جهانی دوم منتهی گردید و سرانجام موج سوم در سال 2006.

حرکت دو ماه قبل جوانان نیویورکی که اکنون به یک جنبش تمام عیار تبدیل شده است با فراخوانی از سوی یک نشریه‌ی کانادایی در آمریکا آغاز گردید که هر چند تعداد زیادی از مردم را به خود ملحق نکرده است اما ار لحاظ گستره‌ی جغرافیایی تمام پایتخت‌های مهم جهان و شهرهای بزرگ را در بر گرفته است.

در جنبش موسوم به وال‌استریت را اشغال کن طیف‌های وسیعی از چپ‌ها، پست‌مدرن‌ها و حتی لیبرالیسم‌هایی که این وضعیت برای آنان غیرقابل قبول است شرکت دارند.

\"اسلاوی ژیژک\" یکی از فیلسوفان بزرگ چپ‌گرا در باره‌ی این جنبش می‌گوید: ما می‌دانیم چه نمی‌خواهیم، اما آیا می‌دانیم چه می‌خواهیم؟ ما استانداردهای بالاتری برای زندگی نمی‌خواهیم، ما استانداردهای بهتری برای زندگی می‌خواهیم ما حق داریم به جایگزین‌ها فکر کنیم.

واقعیت امر این است که حتی خود افراد حاضر درجنبش وال‌استریت هم هیچ آلترناتیوی برای لیبرالیسم کنونی جهان نداشته و فقط به شعارِ \"از ثروتمندان مالیات بیشتری دریافت کنید\" اکتفا نموده‌اند.

در این ارتباط، \"موسی غنی‌نژاد\" استاد دانشگاه در تهران، جنبش اخیر وال‌استریت در آمریکا را مایه‌ی تعجب ندانسته و آن را در نظام لیبرال دمکراسی غرب عادی توصیف نمود.

غنی‌نژاد بحران اخیر وال‌استریت را پس لرزه‌های بحران مالی 2008 آمریکا دانسته و معتقد است که حاضران این جنبش به اشتباه یک درصد جامعه را که بیشترین ثروت کشور را در دست گرفته‌اند مسبب اصلی بحران می‌دادند در صورتی که سیاست دولتمردان آمریکا در سال 2008 که به کمک بانک‌های بزرگ و شرکت‌های سرمایه‌گذار عظیم که ریسک بزرگ و غیر منطقیِ سودجویی بیشتر را در پیش گرفته بودند شتافتند و اکنون آن یک درصدی که مسئولیت دارند، همان ثروتمندانی که مالیات می‌دهند، شغل ایجاد می‌کنند، به اقتصاد رونق می‌بخشند و چرخ‌های اقتصادی را به جلو هدایت می‌کنند نیستند، بلکه آن یک درصد تصمیم‌گیران و مسئولان دولتی هستند.

وال‌استریت در کلیت خود به تعبیر \"جان میناود کینز\" نماد برجسته‌ی اقتصاد \"کازینویی\" است که در آن سرمایه بجای به کار افتادن در جهت تأمین نیازهای بلندمدت اقتصادی جامعه‌، در جهت سودآوری‌های کوتاه‌مدت و روزمره به کار می‌افتد و آثار اجتماعی نظیر اشتغال‌زایی و تولید کالا و خدمات مولد را حداقل می‌کند.

\"علی دینی ترکمانی\" استاد پژوهشکده‌ی بازرگانی در باره‌ی دیدگاه‌های جان کینز و رشد سرمایه مالی بر این باور است که از سال 1970 به این سو و در چارچوب رویکردی موسوم به \"اجماع واشینگتنی\" با نوعی دهان‌کجی به دیدگاه کینز روبرو هستیم که در آن مقررات‌زدایی‌هایی صورت گرفته و با ارادت شیفته‌وار به ایده‌ی سازوکار خود بنیاد و خودکار بازار در تسویه‌ی بازارها و پیدایش روش‌های فنی و مهندسی مالی برای تبدیل دارایی‌ها به اوراق بهادار، منجر به گسترش بیش از اندازه‌ی بازارهای مالی شده که نتیجه‌ی این رویکرد شکل‌گیری حباب‌های سفته و سقوط اقتصاد خواهد بود.
موسی غنی‌نژاد در مورد طرح شعار پایان دوران لیبرالیسم آمریکایی در بین هواداران جنبش وال‌استریت را اشغال کن آنرا را تحلیلی نادرست تلقی کرده و خاطرنشان می‌کند که: نظام بازار و لیبرالیسم نمی‌تواند مسئول چیزی باشد، زیرا نظام بازار و لیبرالیسم در واقع یک نظم انتزاعی است؛ یک سازمان و گروه و ارگان نیست، مسئولیت برعهده‌ی تصمیم‌گیران دولتی و اقتصاددانان وابسته به دولت هستند و این سیستم با آزمون و خطا خودش را اصلاح می‌کند.

\"ناصر فکوهی\" مدرس دانشگاه و از بنیانگذاران \"انسان‌شناسی\" در ایران با اشاره به قدمت 500ساله‌ی نظام سرمایه‌داری در جهان و اینکه این نظام ایده‌آل و مطلوب نیست تصریح می‌کند که رفتن به سوی دولت‌های رفاه نظیر آنچه در کشورهای اسکاندیناوی موجود است راهی پیشروی بحران‌های کنونی جهان می‌باشد و سرمایه‌داری مالی پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل کنفرانس \"برتون وودز\" به سوی دو گرایش متفاوت متمایل است؛ گرایشی به رهبری آمریکا که مایل بود بازار جهانی را به شکل مالی بسازد و سیستم‌های جهان‌شمول اقتصادی ایجاد کند و بر این مبنا طلا به عنوان کالای مرجع از بازار خارج شد و دلار جای آن را گرفت و در دیگر سو هواداران نظریه‌ی جان کینز معتقد بودند که در آینده آمریکا با عدم مدیریت مواجه خواهد شد.

در مخالفت با این نظر ناصر فکوهی، \"حسین کچوئیان\" عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ریشه‌های بحران اخیر را در دهه‌ی 80میلادی جسجو می‌کند و می‌گوید: در دهه‌ی 80 و ظهور نومحافظه‌کاران و ریگان و تاچر، هزینه‌‌های عمومی به شدت کاهش یافته و دولت همچون ابزاری توسط بخش خصوصی غصب گردید و همزمان با آن جهانی شدن منجر آزادسازی سرمایه از دست سیاست و انتقال سرمایه به جهان سوم، رابطه‌ی بخش خصوصی و دولت را وارونه کرد و دولت را زیردست سرمایه قرار داد و در اقتصاد سرمایه، مسأله تأمین نیاز نیست بلکه تأمین سود است.

علی دینی ترکمانی جنبش اخیر وال‌استریت را در اصل اعتراض به دوگانگی رشد و پیشرفت فناوری و افزایش بهروری عوامل تولید در یک سو و ناتوانی بخشی از مردم در دسترسی به ثمره‌ها و میوه‌های رشد اقتصادی جهان دهه‌های گذشته از سوی دیگر قلمداد کرده و آن را یادآور تصویر \"چارلز دیکنز\" در ابتدای رومان \"داستان دو شهر\" ترسیم می‌کند؛ بهترين روزگار بود و بدترين آن، عصر دانايی و فرزانگی بود و عصر نابخردی، دوران يقين بود و دوران ناباوری، فصل نور و روشنایی بود و فصل تاريكی، بهار اميد بود و زمستان يأس، همه‌چيز داشتيم و هيچ چيز نداشتيم، مستقيماً به سوی بهشت می‌رفتيم و مستقيماً راه ديگری را در پيش مي‌گرفتيم - خلاصه، دوران خيلی شبيه دوران كنونی بود.