روایت ژینا مدرس گرجی از وضعیت زنان محکوم به اعدام در زندان سنندج؛ چرخه‌ی خشونت خانگی، بن‌بست قانونی و سایه اعدام

20:36 - 9 آذر 1404

کُردپا نهم آذر ۱۴۰۴؛‌ این گزارش بر پایه تجربه‌ی ژینا مدرس گرجی، فعال حقوق زنان و زندانی سیاسی سابق، تهیه شده است. او در بازه‌ی آبان ۱۴۰۳ تا پایان شهریور ۱۴۰۴ و مجموعا یک سال و سه ماه در زندان زنان سنندج (کانون اصلاح و تربیت) محبوس بوده و در این مدت با چندین زن محکوم به اعدام یا متهم به قتل عمد در یک بند زندگی کرده است.

این واکاوی خلاصه‌ای از مشاهدات و شنیده‌های مستقیم راوی و تجربه زیسته‌ی او از نزدیک با شرایط، سرگذشت‌ها و مشکلات زنان است که در چرخه مرگبار «چرخه‌ خشونت خانگی»، «بن‌بست‌های قانونی» و زیستن در «سایه شوم اعدام» گرفتار شده‌اند. روایتی که پرده از رنج‌های پنهان زنانی برمی‌دارد که پیش از ارتکاب جرم، قربانیان خاموش ساختارهای تبعیض‌آمیز و قوانین ناعادلانه بوده‌اند.

این فعال حقوق زنان روایت خود را اینگونه شروع می‌کند؛ «تصور اکثر ما از شخص قاتل یک تصویر دور، عجیب، بی‌رحم و خطرناک است، اما تجربه‌ی زندگی مشترک و موقت من در زندان زنان سنندج این تصور را زیر و رو کرد. زنانی که لایه‌های مختلف و پیچیده‌ای از انواع خشونت جسمی، جنسی، روانی و اقتصادی مبتنی بر جنسیت را تحمل کرده‌اند و خشونت مداوم با حلقه‌های بسیار فشرده‌اش زندگی خود و اطرافیان را به نابودی کشانده است. آنها عمل خشونت‌آمیزی انجام داده بودند که از جنس درماندگی و خشم فروخورده بود، چراکه خشونت مداوم بازتولید خشونت می‌کند و منبع آن مردسالاری است.

در مواقع هواخوری، جمعه‌های دلگیر، کارگاه‌های تعطیل، حمام و شب‌ها که همدیگر را به اتاق هم مهمان می‌کردیم، سر صحبت را باز می‌کردند و سرگذشت خود را از کودکی تا به حال تعریف می‌کردند. راستش را بخواهید گاهی فکر می‌کردم اگر من ولی با همان شرایط به جای آن‌ها بودم چه کار می‌کردم؟»

سازمان حقوق بشری کُردپا در یکی از روزهای کمپین ۱۶ روزه جهان را نارنجی کن و به مناسبت ۲۵ نوامبر، به این روایت می‌پردازد؛ زیرا این زنان در چرخه‌ای از محرومیت بی‌صدا مانده‌اند و سرگذشت‌ها و روایت‌هایشان کمتر به بیرون راه پیدا می‌کند.

۱. آمار جمعیتی و وضعیت زنان محکوم به قتل در زندان سنندج

بر اساس روایت ژینا مدرس گرجی، در بند زنان زندان سنندج نزدیک به یک‌سوم زندانیان با اتهام قتل عمد یا معاونت در قتل نگهداری می‌شدند.
 سن این زنان بین ۲۴ تا ۶۷ سال بود. بسیاری از آنان پیش از ورود به زندان تجربه‌های طولانی از خشونت جسمی، جنسی، روانی و اقتصادی داشتند؛ خشونت‌هایی که سال‌ها بدون حمایت خانواده یا نهادهای رسمی ادامه یافته بود.

۲. تجربه‌های مشترک خشونت سیستماتیک؛

بر اساس مشاهدات و گفتگوهای عمیق ژینا مدرس‌گرجی با زندانیان، عوامل زیر به عنوان ریشه‌های اصلی وقوع جرم و ناعادلانه بودن روند دادرسی شناسایی شده‌اند؛

خشونت مداوم و محدودیت‌های قانونی؛ ریشه‌های وقوع جرم: اکثر زنان روایات مشابهی از سال‌ها خشونت خانگی داشتند که شامل ضرب‌وشتم، تجاوز زناشویی، تحقیر، تهدید، کنترل شدید و فشار اقتصادی بود. جمله یکی از آنان این بود؛ «او صدها بار مرا کشت، من فقط یک‌بار او را کشتم». سیستم قضایی ایران عمل نهایی زن را  بدون تحلیل و در نظر گرفتن این سابقه خشونت علیه آنها قضاوت می‌کند.

نبود راه‌برون رفت از خشونت سیستماتیک؛ روایت‌ها نشان می‌داد که این زنان راه امنی برای فرار از خشونت نداشتند؛ نه خانواده‌ها پذیرای بازگشت آنان بودند و نه امکان استقلال مالی یا دسترسی به پناهگاه وجود داشت. در بسیاری از موارد، زنان بیان کرده‌اند که اگر شرایطی برای خروج از رابطه خشونت‌بار داشتند، حادثه‌ای مانند قتل رخ نمی‌داد.

بن‌بست قانونی در طلاق: حق طلاق یک‌جانبه برای مردان و دشواری اثبات «عسر و حرج» برای زنان، راه خروج قانونی از زندگی‌های جهنمی را مسدود کرده است. زنانی که بارها درخواست طلاق داده و با مخالفت شوهر یا قاضی روبرو شده‌اند، در نهایت خشونت را تنها راه رهایی یافته‌اند.

نبود پناهگاه امن (خشونت مضاعف خانواده پدری): بسیاری از این زنان پس از فرار از خانه شوهر، توسط خانواده پدری به بهانه «حفظ آبرو» طرد شده یا با خشونت به خانه شوهر بازگردانده شده‌اند. (اشاره به پرونده زنی که برادرش او را تهدید به مرگ کرد اگر به خانه شوهر بازنگردد).

دامِ «نفر سوم»: در برخی پرونده‌ها، زنان به دلیل خلاء عاطفی و خشونت همسر، وارد رابطه با مرد دیگری شده‌اند. در این سناریوها، اغلب زنان فریب وعده‌های مرد دوم را خورده و اقدام به قتل کرده‌اند، اما در دادگاه، مرد دوم (معاون یا مباشر جرم) اغلب با احکام سبک‌تری روبرو می‌شود، در حالی که زن به دلیل «خیانت و قتل» با اشد مجازات (اعدام) مواجه است.

کودک‌همسری و ازدواج اجباری: ریشه بسیاری از این پرونده‌ها به ازدواج در سنین کودکی (مانند ۱۲ یا ۱۳ سالگی) باز می‌گردد؛ جایی که کودک بدون اراده وارد چرخه‌ای از خشونت شده و در بزرگسالی طغیان کرده است.

۳. روایت‌های مستند از بند زنان (چهار اپیزود از رنج)

پرونده اول (آ.ی)، زن ۲۴ ساله (قربانی ازدواج اجباری و خشونت مداوم): او در ۱۳ سالگی به اجبار پدرش با مردی ۲۴ سال بزرگ‌تر ازدواج کرده و تا ۱۸ سالگی سه فرزند به دنیا آورد. انواع خشونت روانی، جنسی و اقتصادی را تحمل کرد و نهایتا در سن ۲۳ سالگی، همسرش را با همکاری شخصی سوم با ضربات چاقو به قتل رساند.

پرونده دوم (س.ح)، زن ۶۷ ساله (قربانی نیم‌قرن خشونت): زنی از طبقه مرفه که در ۱۶ سالگی ازدواج کرده بود. او ۵۰ سال تحقیر، ضرب‌وشتم و تهدید به مرگ توسط همسرش را تحمل کرد. تلاش‌های او برای طلاق به دلیل «حفظ آبروی فرزندان و نوه‌ها» سرکوب شد. نهایتا در سن ۶۷ سالگی، زمانی که شوهرش او را تهدید به قتل کرده بود، با قرص برنج به زندگی همسرش پایان داد.

پرونده سوم (س.ش)، زن ۵۰ ساله (قربانی حفظ آبرو):  در ازدواج دوم خود با مردی بسیار بزرگ‌تر، ثروتمند و بیمار جنسی و روانی زندگی می‌کرد و سال‌ها خشونت شدید و تحقیر را تحمل کرد. او بارها به خانه پدری پناه برد اما هر بار خانواده‌اش به دلیل «حفظ آبرو» و اینکه ازدواج دوم او بوده، او را مجبور به بازگشت کردند. در نهایت، در شب یک روز پرتنش و پس از تحمل سال‌ها خشونت، او با ریختن داروی خواب‌آور در غذا و خفگی با روسری، همسرش را کشت.

پرونده سوم (ص.ر)، زن ۲۷ ساله (قربانی خشونت خانگی برادر): زنی که ۹ سال است در زندان است. آخرین بار که پس از کتک خوردن از شوهر به خانه پدری رفت، برادرش گلدانی را به سمتش پرتاب کرد و گفت: «یا خبر مرگت را می‌شنوم یا به خانه شوهرت برمی‌گردی.» او همان شب پس از بازگشت اجباری، شوهرش را در خواب کشت.

۴. شکنجه روانی مضاعف در زندان

سوگ پیچیده و چندلایه: این زنان همزمان سوگوار آزادی از دست رفته خود، جدایی از فرزندانشان و مرگ همسرانی هستند که کشته‌اند. بسیاری از آنان با عذاب وجدان و حس مسئولیت شدید دست و پنجه نرم می‌کنند و با وجود آنکه باور دارند شوهرانشان لایق مرگ نبوده‌اند، در آن لحظه راه دیگری نمی‌دیدند و احساس می‌کنند چاره‌ای جز عمل‌شان نداشته‌اند.

بازسازی صحنه قتل: در طول بازپرسی، دادگاه و بازسازی صحنه جرم، زنان بارها مجبور می‌شوند جزئیات قتل را بازگو کنند و همین تکرار مداوم، شکنجه‌ای روانی است که باعث کابوس‌های شبانه، اضطراب شدید و فروپاشی عصبی آنان می‌شود.

ترس مداوم از اعدام: لحظه‌ای که بلندگوی زندان نام زندانی برای اجرای حکم را اعلام می‌کند، کل بند را در وحشت فرو می‌برد. زنانی که زیر حکم قصاص هستند، شب‌ها با کابوس طناب دار می‌خوابند و صبح‌ها با ترس از مرگ احتمالی بیدار می‌شوند، زندگی‌شان دائما با تهدید قریب‌الوقوع اعدام همراه است.

۵. وضعیت کودکان: قربانیان فراموش شده

یتیم‌سازی مضاعف: فرزندان این زنان، پدر را توسط مادر از دست داده‌اند و مادر را نیز پشت میله‌های زندان یا بالای چوبه دار می‌بینند. این تجربه باعث رنج و فقدان عاطفی شدید در کودکان می‌شود.

سوگ پیچیده: کودکان، همزمان با فقدان والدین، با غم و خشم و اضطراب دست‌وپنجه نرم می‌کنند و شاهد زندگی محدود یا تهدیدآمیز مادران خود هستند. آن‌ها مجبورند با واقعیتی سخت و عاطفی غیرقابل جبران مواجه شوند.

پیامدهای اجتماعی و روانی: فقدان مادر و پدر و زندگی در شرایط پرتنش، کودکان را در معرض انزوای اجتماعی و مشکلات روانی بلندمدت قرار می‌دهد. بسیاری از آنان دچار اضطراب و افسردگی می‌شوند و رشد اجتماعی و تحصیلی‌شان تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

روایت مادر «هیولا» برای فرزندان: حضانت کودکان اغلب به خانواده پدری سپرده می‌شود. خانواده‌ها بارها به کودکان القا می‌کنند که مادرشان «هیولا» است و این امر در موارد بسیاری خشم و تنفر علیه مادر در فرزند را به وجود می‌آورد.

چرخه تکرار خشونت: دختران این مادران به دلیل بی‌پناهی و فقدان حمایت اجتماعی، اغلب در سنین پایین وادار به ازدواج می‌شوند و خود وارد چرخه خشونت می‌گردند. پسران نیز با حس خشم و نفرت نسبت به مادر یا زنان بزرگ می‌شوند که می‌تواند رفتار خشونت‌آمیز آنان در آینده را تقویت کند.

۶. نقش جامعه مدنی و چالش «رضایت»

کمپین‌های صلح و بخشش:تنها روزنه امید در زندان، فعالیت تیم‌های صلح و سازش و فعالان مدنی به ویژه در کردستان است. ژینا مدرس‌گرجی روایت می‌کند که در دوران محکومیتم شاهد اعلام چند حکم اولیه برای قصاص بودم؛ مددکاری پس از خواندن دادنامه بی‌هوش شد و گریه‌هایش همدلی جمع را برانگیخت. دوستانش او را دلداری دادند که در مراحل بعدی دادگاه ممکن است امیدی به رضایت و گذشت باشد و باید به دخترش فکر کند. این تجربه نشان می‌دهد که کمپین‌ها با تلاش و حمایت، جان زنان محکوم به اعدام را نجات می‌دهند و حتی در تأمین دیه و کمک به خانواده‌ها نقش دارند.

چالش قتل‌های ناموسی: در مواردی که قتل رنگ و بوی «ناموسی» دارد یا پای «نفر سوم» در میان است، خانواده مقتول به سختی راضی به گذشت می‌شوند و حتی پول دیه را قبول نمی‌کنند، زیرا اعدام زن را تنها راه پاک کردن لکه ننگ می‌دانند.

خطر پس از آزادی: حتی در صورت گرفتن رضایت، زنانی که آزاد می‌شوند با طرد کامل از سوی خانواده خود و همسر روبرو هستند و در معرض خطر «قتل‌های ناموسی» توسط برادر یا اعضای ذکور خانواده خود قرار دارند.

در پایان ژینا مدرس گرجی اینگونه برداشت می‌کند؛ اعدام این زنان، نه اجرای عدالت، بلکه سرپوش گذاشتن بر ناکارآمدی قوانین و ساختارهای اجتماعی است. زنانی که اگر پناهگاه امن، قانون طلاق عادلانه و حمایت اجتماعی داشتند، هرگز دستشان به خون آلوده نمی‌شد. حکم اعدام برای آنان، پاک کردن صورت‌مسئله خشونت خانگی با خشونتی بزرگتر (قتل حکومتی) است.

در این pdf روایت کامل وعینی ژینا مدرس‌گرجی را بخوانید.

تنظیم؛ اوین مصطفی‌زاده