جنبش زنان کُرد ایران، مروری بر تاریخ آن، ویژگیها و پیوندهایش با ناسیونالیسم کُرد*
15:57 - 3 آبان 1393
Unknown Author
عصمت صوفیه
جنبش زنان کُرد ایران به دلیل پیوندها، اشتراکات مکانی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی وجوه اشتراک زیادی با دیگر جنبشهای زنان در ایران دارد. بر همین مبنا با توجه به شرایط خاص فرهنگی، اقتصادی و سیاسی موجود در کُردستان وجوه افتراقی هم با دیگر جنبشهای زنان در ایران دارد. مهمترین وجه افتراق آن با دیگر جنبشهای زنان در ایران این است که این جنبش زیر جنبش ملل بیدولت یا اقلیت تحت تسط اکثریت قرار دارد به همین دلیل هم ویژگیهای خاص خودش را دارد.
هر چند که به قول دلوز \"در اقلیت بودن\" لزوما به معنای \"عضو گروهی بودن که تعداد کمتری دارد\" نیست. اقلیت میتواند گروهی از افراد باشند که اعضای آن توسط دیگران مورد تبعیض قرار بگیرند. بر این اساس زن بودن میتواند یکی از نمونههای بارز اقلیت غیرکمی باشد. بر همین مبنا میتوان کل زنان ایران را هر چند ازنظر تعداد ممکن است از مردان بیشتر باشند اما به دلیل داشتن حقوق انسانی کمتر و نابرابر جز اقلیتها شمرد.
جنبش زنان کُرد اما به دلیل متعلق بودن به چندین گروه اقلیتی (زبانی، قومی، دینی،جنسی…) ویژگیهای خاص خود را دارد. همانطور که اشاره شد این جنبش زیر جنبش ملل بیدولت است اما اینجا لازم به توضیح است که داشتن دولت به معنی قویشدن جنبش زنان نیست. در مواردی دولت نقش نگهبان مردسالاری را ایفا میکند و قوانینی تبعیضآمیز نسبت به زنان تصویب و اجرا میکند و در مواردی هم دولت نقش اساسی در بهبود حق و حقوق زنان ایفا میکند. (مثال: قوانین پیشرفته کشورهای اسکاندیناوی)
یک تفاوت اساسی میان کُردستان و دیگر جنبشهای زنان همسایه و حتی جنبشهای زنان غرب، پیروزی ناسیونالیسم درکشورهای همسایه و یا \"دموکراسیهای غربی\" میباشد. از اواخرقرن هیجدهم ناسیونالیسم غربی قدرت حکومتی را دردست داشته، ملت و دولت ملی خود را ایجاد کردهاند. تا قبل از آن در هیچ کجا زنان بعنوان \"شهروندان\" کامل بحساب نیآمدند. ایجاد دولت ملی به خودی خود به معنای قبول حقوق شهروندی برای زنان نبود. بیش از یک قرن مبارزه فمینیستی لازم بود تا اینکه به زنان اجازه داده شد تا حقوق شهروندی خود مانند حق رأی را بکار بندند. زنان از طریق مبارزه سیاسی سازمان داده شده و رودررویی سیستماتیک و گسترده تئوریک با مردسالاری و ناسیونالیسم مرد سالار توانستهاند برابری قانونی را در بسیاری از \"دموکراسیهای غربی\" بدست آوردند. در کشورهای همسایه نیز کشمکش بین ناسیونالیسم و فمینیسم همچنان وجود دارد. ناسیونالیسم ترک، عرب و ایرانی نیز که درسالهای پس ازجنگ جهانی اول قدرت را دردست گرفته بودند هیچگاه برابری جنسی زنان و مردان را دستور کار خود قرار ندادند و به صورت علنی و غیرعلنی ناهماهنگی و کشمکش خود با حقوق برابر زن و مرد و فمینیسم به صورت کلی را نشان دادند. پیشینه آنها دربرخورد با مسئله برابری جنسی و روابط دوجنس بهیچوجه بهتر از همتایان غربی آنان نیست. آنچه که از تاریخ ناسیونالیسم کُرد و هدف آن شاهد هستیم این است که هدف جنبش ملی کُردستان نیز رسیدن به قدرت حکومتی است. ناسیونالیسم کُرد نیز از گرایش ناسیونالیستی که در غرب شروع شده بود هرگز منحرف نشده است.
زن کُرد میان جنبش رهایی ملی و جنبش فمینیستی
اکنون لازم میبینم که به موضوع ارتباط زن کُرد با جنبش ملی یا رهایی ملی و نیز جنبش فمینیستی که هدفش به دست آوردن حقوق برابر و از بین بردن کلیشههای متداول جنسیتی است بپردازم.
هر چند کُردها بزرگترین ملت بدون دولت در جهان هستند اما دارای تاریخ طولانی از حاکمیت هستند. در قرن بیستم مبارزه برای برقراری دولت انگیزه اصلی جنبشهای ناسیونالیستی کُردها بوده است. کُردهای ساکن ایران در سال ١٩٤٦ جمهوری کُردستان را که تفاوتی اساسی با دیگر تشکلهای دولتی پیشامدرن داشت به رهبری قاضی محمد تشکیل دادند. جمهوری کُردستان کمتر از یکسال برپا بود و در این مدت کوتاه اقدامات بسیاری در جهت مشارکت دادن زنان در فعالیتهای اجتماعی انجام داد.
رئیس جمهور علنا خواهان حضور زنان در حوزههای مختلف اجتماعی بود و آنها را به شرکت در فعالیتهای اجتماعی ترغیب و تشویق میکرد. هر چند آزادی زنان و حقوق برابر در دستور کار جمهوری کُردستان بود، اما همزمان میبینم که به دست گرفتن سرنوشت ملی سیاستی مردانه بود و زنان نه به عنوان فعالین جنبش زنان و یا کادرهای فعال حزبی یا رهبری، بلکه برای حمایت از امر ملی وارد اجتماع شدند و از خانه بیرون آمدند. زنان میبایست مردان را در آرمانهای ناسیونالیستی کمک کنند. در این زمان حزب زنان یا سازمان \"یهکیهتی ژنانی کوردستان\" تشکیل شد. این سازمان یا حزب زنان در واقع شاخهی زنانه حزب دموکرات کُردستان بود و شواهد تاریخی نشان میدهد که اعضای آن دارای آگاهی فمینیستی نبوده و دغدغه آنها اصول اولیه برابری جنسی نبوده است. این حزب زنان به هیچ وجه حاصل یک جنبش فمینیستی نبود بلکه از جانب یک سازمان سیاسی که مردان چهره مسلط آن بودند پایهگذاری شد. حتی کادر اصلی حزب زنان هم با نام شوهرانشان شناخته میشدند و طبق مدارکی که در مجله کُردستان از سخنان زنان کادر اصلی موجود است نه تنها آگاهی فمینیستی نداشتهاند که خود نیز به نوعی در سخنرانیهایشان به تبعیض و نابرابری زنها مهر تایید زدهاند.
زنان تحصیلکرده معتقد به آموزش زنان و برابری رسمی بامردان بودند. اما حتی آنان نیز بطورجدی سیستم موجود مناسبات بین دوجنس را به چالش نمیگرفتند.
رادیکالترین انتقاد متعلق به کبری عظیمی بود که منجربه ناخشنودی برخی از زنان گردید. ما شاهد غایب بودن یک آگاهی فمینیستی در میان زنان هستیم. این گفتههای یکی از زنان که از کادرهای اصلی حزب زنان است را بخوانید تا به عمق این ناآگاهی فمینیستی برسیم.
\"هرروز قبل از اینکه شوهر به بازار برود زن باید از او سوال کند، \"آیا فرمایشی دارید؟ زن خوب و قابل اعتماد تاجی است برسر شوهرش. اگر شوهر شما رفتاری را نمیپسندد، شماهم نباید آنرا بپسندید و آن کار راهم نکنید. بانظرمساعد درمورد مرد غریبه صحبت نکنید و گرنه شوهرتان مشکوک خواهدشد حتی اگرهم خیلی غمگین هستید، هنگامی که وی به خانه میآید بد خلق نباشید سعی کنید خلق وخوی شوهرتان را درک کنید تا مطابق آن رفتارکنید\".
البته این اولین سازمان زنان کُرد نبود بلکه سالها قبل اولین سازمان زنان کُرد در سال ١٩١٩ توسط اعضای نخبگان ناسیونالیست تبعیدی در استانبول تشکیل شد و سپس در سال ١٩٢٠ در زمان حکومت خودمختار شیخ محمود نیز یکی از اعضای آریستوکراسی زمیندار به نام حفصه خانم سازمان زنان را تشکیل داد. البته کارها و فعالیتهای حفصه خانم هم نشانی از آگاهی فمینییستی ندارد و صرفا برای کمک و دفاع از امری ملی است.
آنچه که واضح است اینکه چه در زمان جمهوری کُردستان و چه قبل از آن و چه سالها بعد از آن جنبش فمینیستی یا وجود نداشت و یا اگر جنبشی زنانه بود بیشتر الهام گرفته از جنبش ملی بود و به وطور کلی میتوان گفت که جنبش ملی سایه خود را بر جنبش فمینیستی انداخته بود و به عبارتی جنبش فمینیستی از جنبش ملی بسیار عقب بود.
فمینیسم و فمینیسم کوردی و روزهای تلخی که بر آن گذشت و میگذرد
موضوع فمینیسم و نیز فمینیسم کُردی رفتەرفتە وارد مقولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کُرد شد. افزایش شهرنشینی، تشکلیل طبقات متوسط و کارگر، افزایش زنان تحصیل کرده، جامعه تبعیدی و ارتباط مستقیم آن با جنبشهای فمینیستی غربی یا جنبشهای فمینیستی کشورهای همسایه و پیوند مستقیم زنان کُرد ایران با دیگر جنبشهای زنان در ایران کمکم جای پای مقوله فمینیسم کُردی و فعالیتهای آن را در جامعه کُردستان باز کرد.
برخورد با فمینیسم کُرد و فعالیتهای آن بسیار بدبینانه و حتی با اتهام و برچسب همراه بود. فمینستهای کُرد از چند طرف مورد هجوم قرار گرفتند. از طرفی نیروهای ناسیونالیست ملیگرای کُرد فعالین فمینیست را متهم به همکاری با حاکمیت کردند و فمینیسم کُردی را مقولهای برای تفرقه انداختن و ضربه زدن به جنبش ملی کُرد میدانستند. از طرف دیگر نیروهای چپ یا سوسیالیست مقوله فمینیسم به صورت کلی را مفهومی برای ضربهزدن و تفرقه در میان صفوف طبقه کارگر دانستند. آنها حتی فمینیستها را ستون پنجم استعمار و یا عوامل نفوذی کاپیتالیسم برای ضربه زدن به جنبش کارگری دانستند. به این ترتیب فمینیستهای کُرد همچون دیگر فمیینیستها در نقاط دیگر هم ازطرف ناسیونالیستها و هم ازطرف اینترناسیونالیستهای چپ مورد بیمهری قرار گرفتند. از طرف دیگر فمینیستهای کُرد از طرف دیگر فمینیستهای ایرانی یا مرکزنشین و نیز از طرف دولت متهم به همدستی با احزاب اپوزیسیون شدند و به آنها انگ تجزیهطلب بودن و وابستگی به احزاب کُردی داده میشد. فمینیسم کُردی هنوز قد راست نکرده بود که زیر تازیانههای اتهام، فشار و انگ سرکوب شد.
در واقع تاریخ جنبش زنان کُرد همانند خود تاریخ ملت کُرد تاریخی سرکوب شده دارد. جای تأسف است که در میان این غوغا میبینیم که عدهای از فمینیستهای کُرد تمام تلاش خود را میکنند که شکلی کاملا بومی به حرکتها و جنبشهای زنان کُرد بدهند. هر چند جنیست مانند سیاستی هویتی برای تعریف تمام زنان جهان کافی نیست بلکه مجموعهای از عوامل همچون فرهنگ، اقتصاد، دین، زبان و غیره نیز به سهم خود میتوانند در این زمینه نقش ایفا کنند و هر چند جنبش زنان کُرد ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد که آن را از زوایایی از دیگر جنبشهای زنان در دیگر نقاط جهان جدا میکند اما بومی کردن جنبش زنان کُرد ایران و شکل بومی دادن محض و جدا کردن آن از جبشهای جهانی هم میتواند به نوعی به سازش با مردسالاری ختم شود. چرا که ناسیونالیسم کُرد موفق شده است که نقش پاسبان مردسالاری را ایفا کند و بومیگرایی و تئوریهای بومیگرایی فمینیستها را دعوت میکند که دستاویز ناسیونالیسم شوند.
سالها پس از تشکیل اولین حزب زنان کُرد و سالها پس از آگاهیهای نسبی فمینیسمی در میان فعالان جنبش زن در کُردستان به نظر میآید که جنبش فمینیستی کُرد هنوز به نوعی دنبالهرو جنبش ملی است. شاید این به نظر بسیاری امری طبیعی بیاید. چرا که معتقدند که سرکوبها و تبعیضات ملی بر سرکوبها و تبعیضات جنسی سایه افکنده است و تا زمانی که تبعیض ملی هست مسئله تبعیض جنسی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. آنچه که این دیدگاه را بیشتر مورد قبول قرار میدهد تاکید رهبران ناسیونالیست کُرد بر مبارزه ملی است. آنها مبارزه ملی را بر هر مبارزه دیگری ترجیح میدهند و آشکارا مسئله برتری جنسیتی یا نابرابری جنیستی را یا کم اهمیت و در درجه دوم اهمیت جلوه میدهند یا اهمیت مطرح کردن و توجهه به آن را به آیندهای مجهول موکول میکنند.
احزاب ناسیونالیست کُرد نشان دادهاند هر چند در شعار به برابری جنسیتی معتقدند اما در عمل نتوانستهاند از اهداف صرف ناسیونالیستی یا ملیتی خود رو بگردانند و به مسئله زنان و برابری جنسیتی توجه کنند. شاهد این مدعا این که، با وجود تعداد زیادی زن که در این احزاب به فعالیتهای مختلفی از جمله کارهای ژورنالیستی یا کار گروهی دیگری مشغولند اما هیچکدام به موقعیتهای بالای رهبری و حزبی دست نیافتهاند.
آنها با وجود تلاشها و فعالیتهایشان جایگاه درخورد خود را در ردههای بالای حزبی هرگز به دست نیاوردهاند. از سوی دیگر زنانی که در این احزاب فعال بودهاند تا مدتها، هیچ کدام به معنای واقعی فمینیست نبودهاند و از آگاهی فمینیستی برخوردار نبوده اند. البته امروزه این روند شکل دیگری به خود گرفته است و میبینیم که زنان کُرد مستقل و یا زنانی که در احزاب هستند به نقد عملکرد صرفا حزبهای وابسته اشان در قبال مسئله زنان پرداختهاند و با نوشتههایشان احزابشان را به چالش میکشانند.
گاهی نیروهای ناسیونالیست هویتطلب بسیارسنجیده تلاششان را برای به انحراف کشیدن جنبشهای زنانه میگذارند. مثلا در روز هشت مارس ناسیونالیستهای کُرد تمام تلاش خود را بر این تمرکز میکنند که این روز را با عناوینی به نام روز لباس کُردی یا روز زبان کُردی معرفی کنند و نماد هشت مارس و مبارزه برای برابری طلبی زن و مرد و بیان خواستههای زنان را به نمادی ملی تبدیل کنند.
.
آنچه به نظر بسیار ضروری میرسد این است که جبشهای زنان کُرد ایران چه جبشهای مستقل و چه زنانی که وابسته به احزاب هستند باید از آنچه که احزاب ناسیونالیستی دردیگر کشورها ویا در اقلیم کُردستان برداشت کردهاند درس بگیرند. به عنوان مثال اگر نگاهی به احزاب سیاسی کُرد در اقلیم بیاندازیم میبینیم که برخی احزاب سیاسی، مثلا حزب دموکرات کُردستان عراق و اتحادیه میهنی کُردستان، اولی بیشتر از دومی، درحقیقت مانع از پیشرفت جنبش زنان شدهاند. برای نمونه حزب دموکرات ادعا میکند که جامعه کُردستان اسلامی و سنتی است و بنابراین زنان باید از اشکال سنتی و مذهبی قوانین مردسالارانه تبعیت نمایند. این گروه از ناسیونالستها با تأکید بر عقب ماندگی جامعه کُردستان بیشتر دلبستگی خودشان به مردسالاری را بیان میکنند تا علاقه زنان را به سنتگرایی.
اشارهای به نسبت ملیگرایی و مسئله زنان در سطح جهانی
قربانی شدن برنامهها و مطالبات فمینیستی به خاطر آرمانهای رهایی ملی فقط مختص کُردستان نیست. اگر نگاهی به جنبشهای رهایی ملی در دنیا بیاندازیم میبینم که به عنوان مثال در کشورهای غیرغربی و مستعمره یا پسااستعماری نیز، برنامهها و مطالبات فمینیستی معمولا قربانی آرمانرهایی ملی شدهاند و همواره طرح خواستههای زنان را تهدیدی علیه همبستگی و اتحاد قومی و ملی در مقابل \"دشمنان\"، \"بیگانگان\"، \"استعمارگران\" و \"امپریالیستها\" دانستهاند. و آنها را ستون پنجم امپریالیسم یا خبر چین بومی خواندهاند. بعد از استقلال هم دولتهای ملی پسااستعماری بدون توجه به شرکت فعال زنان در جنبشهای ضدامپریالیستی و فرایند ملتسازی و استقلال یا آنها را به نقشهای محدود سنتی سابق در عرصههای خصوصی و خانوادگی باز گرداندهاند و یا به تدوین و تنظیم قوانین تساوی جو و پیشرفتهتر نسبت به خقوق زنان تن دادهاند اما تلاشی جدی در جهت تحول در نهادهای اجتماعی برای دگرگونی مناسبات جنسیتی و تضعیف مردسالاری در عرف و سنت و فرهنگ رایج به خرج ندادهاند.
این در حالی است که نیروها یا جنبشهای ملیگرا همیشه زنان را در امر رهایی ملی شریک دانستهاند و به شیوههای مختلف آنها را در مبارزه برای رهایی ملی شریک کردهاند. با نگاهی به تاریخ جنگها میبینیم که در شرایطی که حکومتها یا نیروهای ملیگرا در بحران هستند کلیشههای جنسی را میشکنند. زنان به یکباره برای به دست آوردن هدف ملی صاحب نقشهایی میشوند که در تضاد آشکار با روال سنتی و سیاست معمول جنسیتی حکومتها یا نیروهای ملیگرا است. آنها به یکباره به زنانی عضلانی، قدرتمند، با تفنگی در یک دست و نوزادی در دست دیگر تصور و تبلیغ میشوند که گویا به اندازهای برابر با مردان وظیفه حفظ میهن را دارند. این اتفاق البته فقط در شرایطی میافتد که شرایطی اضطراری وجود دارد و دولتها یا نیروهای ملیگرا نیاز به تحکیم و تهییج احساسات میهنی مردم دارند. البته این زنان بعد از پایان جنبشها و انقلاب ها دوباره از آنها خواسته میشود که به قالب شهروندانی مطیع و فرودست و درجه دو بازگردند.
آیا آزادی ملی مساوی است با آزادی زنان
عده ای بین ناسیونالیسم یا ملیگرایی سنتی و \"جنبش رهایی بخش ملی\" تمایز قائل شدهاند. اولی را یک پروژه صرف سیاسی میدانند که حل مسئله ملی را درگرو تشکیل دولت میبیند که در آن تشکیل دولت ملی به هدف تبدیل میشود نه وسیله. اما در مقابل جنبشهای رهایبخش ملی را این گونه تعریف میکنند که این جنبشها ضمن اینکه حقوق ملی و تحقق آن حقوق را در دستور کار خود قرار میدهد اما صرفا به این هدف سیاسی ختم نمیشود و این جنبشها میتوانند پتانسیلهایی نظیر برابری جنسی و حفاظت از محیط زیست را هم در دستور کار اصلی خود قرار دهد. آنچه که ما از تاریخ مبارزات ملی و یا ملیگرایی شاهد آن هستیم بیشتر در دسته اول قرار میگیرد. مثلا جنبش رهایی ملی در هند را در نظر بگیریم.
در هند مانند دیگر بخشهای متعدد جهان سوم مبارزه برای رهایی زنان بنا بر مصلحت با مبارزه ملی و ضد استعماری گره خورده بود. بعد از کسب استقلا ملی اما زنان مبارز دوباره خود را در همان نقش مطیع و سابق خود یافتند. جنبش استقلالطلبی تحت رهبری گاندی نیز با همین الگوی بسیج و سپس انقیاد زنان مطابقت دارد. اما درحالیکه دیگر مبارزاترهاییبخش، زنان را به جنگ دوشادوش مردان فرا میخواند، گاندی به مردان و زنان هندی توصیه میکرد که به مقاومت منفعل متوسل شوند که معمولا مبارزه مردانه علیه استعمارگران را زنانه جلوه میداد. چه کسی جز زنان که به تحرک صبورانه علیه اقتدار پدرسالاری عادت دارند، میتوانست مدل بهتری برای مقاومت منفعل ارائه دهد؟
با این حال گاندی با دخیل کردن زنان در جنبش ساتیاگراها ( جبنش عدم خشونت) قصد مغشوش کردن نقش زنان و مردان را نداشت. به خصوص اینکه گاندی سنت پدرسالاری ستم زنان در خانه را به چالش نکشاند. به علاوه تصویرسازی خاص وی از زنان، تمایل جنسی زن تنها در ازدواج، همسری، مادری، زندگی خانوادگی، سنتی مروج یک ایدئولوژی یعنی تمام اشکال حاکم بر بدن زن، مشروع است.
مشارکت در جنبش ساتیاگراها اساسا به زنان احساس قدرت بخشید، اما این احساس یک قدرت موضعی و برای یک مبارزه تاریخی خاص در جهت کسب استقلال بود. دخالت عمومی زنان در ساتیاگراها آنان را قادر ساخت تا آنطور که نهرو بیان میکند: \"خود را از بردگی خانگی نجات دهند\". اما ما نمیتوانیم این مشارکت را با تحول سیاسی یکی بدانیم که باید به غلبه ریشهای بر انقیاد زنان در خانواده منجر میشد.
زنان از طرق مختلف از جمله بازتولید نسل، بازتولید فرهنگی، بازتولید هویتی و بازتولید شهروندی در ملتسازی و هویتپردازی قومی-ملی نقش مهمی را ایفا میکنند ولی تا قبل از قرن بیستم کمتر کشوری بود که برای زنان حتی حق شهروندی قائل شده باشد.
سوال مهم در این زمینه این است که میان ملیگرایی و جنبش حقخواهی زنان چه رابطهای وجود دارد؟ جواب ساده و شستهرفتهای در دسترس نیست. اما میتوان گفت که بهطور تاریخی در غرب، همبستگی زنان پس از فروکش کردن اولین امواج تبوتابهای ملیگرایی ظهور پیدا کرد. تلاش حول موضوعاتی چون حق رای، دسترسی به مدارس و دانش یکسان، حق کنترل بر بدن و تمایل جنسی از طرف جنبشهای فمینیستی زنان صورت گرفت و نه جنبشهای ملیگرا. چراکه نابرابریهای جنسی و \"مردمحوری\" خصوصیات نه چندان پنهان ملیگرایی را تشکیل میداد.
همانطور که اندرسن و ماسه هر دو نشان داده اند ملی گرایی نوعی همبود مردانه، نوعی اخوت بوده است. خواهران تنها در طی مبارزات خاص خود توانستهاند مرزهای این همبود مردانه را شکسته و از مزایای ملی و شهروندی به تدریج و پس از سالها مبارزه و تحمل و تمسخر و تهدید و حتی زندان بهرهمند شوند.
*برگرفته از تریبون زمانه
جنبش زنان کُرد ایران به دلیل پیوندها، اشتراکات مکانی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی وجوه اشتراک زیادی با دیگر جنبشهای زنان در ایران دارد. بر همین مبنا با توجه به شرایط خاص فرهنگی، اقتصادی و سیاسی موجود در کُردستان وجوه افتراقی هم با دیگر جنبشهای زنان در ایران دارد. مهمترین وجه افتراق آن با دیگر جنبشهای زنان در ایران این است که این جنبش زیر جنبش ملل بیدولت یا اقلیت تحت تسط اکثریت قرار دارد به همین دلیل هم ویژگیهای خاص خودش را دارد.
هر چند که به قول دلوز \"در اقلیت بودن\" لزوما به معنای \"عضو گروهی بودن که تعداد کمتری دارد\" نیست. اقلیت میتواند گروهی از افراد باشند که اعضای آن توسط دیگران مورد تبعیض قرار بگیرند. بر این اساس زن بودن میتواند یکی از نمونههای بارز اقلیت غیرکمی باشد. بر همین مبنا میتوان کل زنان ایران را هر چند ازنظر تعداد ممکن است از مردان بیشتر باشند اما به دلیل داشتن حقوق انسانی کمتر و نابرابر جز اقلیتها شمرد.
جنبش زنان کُرد اما به دلیل متعلق بودن به چندین گروه اقلیتی (زبانی، قومی، دینی،جنسی…) ویژگیهای خاص خود را دارد. همانطور که اشاره شد این جنبش زیر جنبش ملل بیدولت است اما اینجا لازم به توضیح است که داشتن دولت به معنی قویشدن جنبش زنان نیست. در مواردی دولت نقش نگهبان مردسالاری را ایفا میکند و قوانینی تبعیضآمیز نسبت به زنان تصویب و اجرا میکند و در مواردی هم دولت نقش اساسی در بهبود حق و حقوق زنان ایفا میکند. (مثال: قوانین پیشرفته کشورهای اسکاندیناوی)
یک تفاوت اساسی میان کُردستان و دیگر جنبشهای زنان همسایه و حتی جنبشهای زنان غرب، پیروزی ناسیونالیسم درکشورهای همسایه و یا \"دموکراسیهای غربی\" میباشد. از اواخرقرن هیجدهم ناسیونالیسم غربی قدرت حکومتی را دردست داشته، ملت و دولت ملی خود را ایجاد کردهاند. تا قبل از آن در هیچ کجا زنان بعنوان \"شهروندان\" کامل بحساب نیآمدند. ایجاد دولت ملی به خودی خود به معنای قبول حقوق شهروندی برای زنان نبود. بیش از یک قرن مبارزه فمینیستی لازم بود تا اینکه به زنان اجازه داده شد تا حقوق شهروندی خود مانند حق رأی را بکار بندند. زنان از طریق مبارزه سیاسی سازمان داده شده و رودررویی سیستماتیک و گسترده تئوریک با مردسالاری و ناسیونالیسم مرد سالار توانستهاند برابری قانونی را در بسیاری از \"دموکراسیهای غربی\" بدست آوردند. در کشورهای همسایه نیز کشمکش بین ناسیونالیسم و فمینیسم همچنان وجود دارد. ناسیونالیسم ترک، عرب و ایرانی نیز که درسالهای پس ازجنگ جهانی اول قدرت را دردست گرفته بودند هیچگاه برابری جنسی زنان و مردان را دستور کار خود قرار ندادند و به صورت علنی و غیرعلنی ناهماهنگی و کشمکش خود با حقوق برابر زن و مرد و فمینیسم به صورت کلی را نشان دادند. پیشینه آنها دربرخورد با مسئله برابری جنسی و روابط دوجنس بهیچوجه بهتر از همتایان غربی آنان نیست. آنچه که از تاریخ ناسیونالیسم کُرد و هدف آن شاهد هستیم این است که هدف جنبش ملی کُردستان نیز رسیدن به قدرت حکومتی است. ناسیونالیسم کُرد نیز از گرایش ناسیونالیستی که در غرب شروع شده بود هرگز منحرف نشده است.
زن کُرد میان جنبش رهایی ملی و جنبش فمینیستی
اکنون لازم میبینم که به موضوع ارتباط زن کُرد با جنبش ملی یا رهایی ملی و نیز جنبش فمینیستی که هدفش به دست آوردن حقوق برابر و از بین بردن کلیشههای متداول جنسیتی است بپردازم.
هر چند کُردها بزرگترین ملت بدون دولت در جهان هستند اما دارای تاریخ طولانی از حاکمیت هستند. در قرن بیستم مبارزه برای برقراری دولت انگیزه اصلی جنبشهای ناسیونالیستی کُردها بوده است. کُردهای ساکن ایران در سال ١٩٤٦ جمهوری کُردستان را که تفاوتی اساسی با دیگر تشکلهای دولتی پیشامدرن داشت به رهبری قاضی محمد تشکیل دادند. جمهوری کُردستان کمتر از یکسال برپا بود و در این مدت کوتاه اقدامات بسیاری در جهت مشارکت دادن زنان در فعالیتهای اجتماعی انجام داد.
رئیس جمهور علنا خواهان حضور زنان در حوزههای مختلف اجتماعی بود و آنها را به شرکت در فعالیتهای اجتماعی ترغیب و تشویق میکرد. هر چند آزادی زنان و حقوق برابر در دستور کار جمهوری کُردستان بود، اما همزمان میبینم که به دست گرفتن سرنوشت ملی سیاستی مردانه بود و زنان نه به عنوان فعالین جنبش زنان و یا کادرهای فعال حزبی یا رهبری، بلکه برای حمایت از امر ملی وارد اجتماع شدند و از خانه بیرون آمدند. زنان میبایست مردان را در آرمانهای ناسیونالیستی کمک کنند. در این زمان حزب زنان یا سازمان \"یهکیهتی ژنانی کوردستان\" تشکیل شد. این سازمان یا حزب زنان در واقع شاخهی زنانه حزب دموکرات کُردستان بود و شواهد تاریخی نشان میدهد که اعضای آن دارای آگاهی فمینیستی نبوده و دغدغه آنها اصول اولیه برابری جنسی نبوده است. این حزب زنان به هیچ وجه حاصل یک جنبش فمینیستی نبود بلکه از جانب یک سازمان سیاسی که مردان چهره مسلط آن بودند پایهگذاری شد. حتی کادر اصلی حزب زنان هم با نام شوهرانشان شناخته میشدند و طبق مدارکی که در مجله کُردستان از سخنان زنان کادر اصلی موجود است نه تنها آگاهی فمینیستی نداشتهاند که خود نیز به نوعی در سخنرانیهایشان به تبعیض و نابرابری زنها مهر تایید زدهاند.
زنان تحصیلکرده معتقد به آموزش زنان و برابری رسمی بامردان بودند. اما حتی آنان نیز بطورجدی سیستم موجود مناسبات بین دوجنس را به چالش نمیگرفتند.
رادیکالترین انتقاد متعلق به کبری عظیمی بود که منجربه ناخشنودی برخی از زنان گردید. ما شاهد غایب بودن یک آگاهی فمینیستی در میان زنان هستیم. این گفتههای یکی از زنان که از کادرهای اصلی حزب زنان است را بخوانید تا به عمق این ناآگاهی فمینیستی برسیم.
\"هرروز قبل از اینکه شوهر به بازار برود زن باید از او سوال کند، \"آیا فرمایشی دارید؟ زن خوب و قابل اعتماد تاجی است برسر شوهرش. اگر شوهر شما رفتاری را نمیپسندد، شماهم نباید آنرا بپسندید و آن کار راهم نکنید. بانظرمساعد درمورد مرد غریبه صحبت نکنید و گرنه شوهرتان مشکوک خواهدشد حتی اگرهم خیلی غمگین هستید، هنگامی که وی به خانه میآید بد خلق نباشید سعی کنید خلق وخوی شوهرتان را درک کنید تا مطابق آن رفتارکنید\".
البته این اولین سازمان زنان کُرد نبود بلکه سالها قبل اولین سازمان زنان کُرد در سال ١٩١٩ توسط اعضای نخبگان ناسیونالیست تبعیدی در استانبول تشکیل شد و سپس در سال ١٩٢٠ در زمان حکومت خودمختار شیخ محمود نیز یکی از اعضای آریستوکراسی زمیندار به نام حفصه خانم سازمان زنان را تشکیل داد. البته کارها و فعالیتهای حفصه خانم هم نشانی از آگاهی فمینییستی ندارد و صرفا برای کمک و دفاع از امری ملی است.
آنچه که واضح است اینکه چه در زمان جمهوری کُردستان و چه قبل از آن و چه سالها بعد از آن جنبش فمینیستی یا وجود نداشت و یا اگر جنبشی زنانه بود بیشتر الهام گرفته از جنبش ملی بود و به وطور کلی میتوان گفت که جنبش ملی سایه خود را بر جنبش فمینیستی انداخته بود و به عبارتی جنبش فمینیستی از جنبش ملی بسیار عقب بود.
فمینیسم و فمینیسم کوردی و روزهای تلخی که بر آن گذشت و میگذرد
موضوع فمینیسم و نیز فمینیسم کُردی رفتەرفتە وارد مقولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کُرد شد. افزایش شهرنشینی، تشکلیل طبقات متوسط و کارگر، افزایش زنان تحصیل کرده، جامعه تبعیدی و ارتباط مستقیم آن با جنبشهای فمینیستی غربی یا جنبشهای فمینیستی کشورهای همسایه و پیوند مستقیم زنان کُرد ایران با دیگر جنبشهای زنان در ایران کمکم جای پای مقوله فمینیسم کُردی و فعالیتهای آن را در جامعه کُردستان باز کرد.
برخورد با فمینیسم کُرد و فعالیتهای آن بسیار بدبینانه و حتی با اتهام و برچسب همراه بود. فمینستهای کُرد از چند طرف مورد هجوم قرار گرفتند. از طرفی نیروهای ناسیونالیست ملیگرای کُرد فعالین فمینیست را متهم به همکاری با حاکمیت کردند و فمینیسم کُردی را مقولهای برای تفرقه انداختن و ضربه زدن به جنبش ملی کُرد میدانستند. از طرف دیگر نیروهای چپ یا سوسیالیست مقوله فمینیسم به صورت کلی را مفهومی برای ضربهزدن و تفرقه در میان صفوف طبقه کارگر دانستند. آنها حتی فمینیستها را ستون پنجم استعمار و یا عوامل نفوذی کاپیتالیسم برای ضربه زدن به جنبش کارگری دانستند. به این ترتیب فمینیستهای کُرد همچون دیگر فمیینیستها در نقاط دیگر هم ازطرف ناسیونالیستها و هم ازطرف اینترناسیونالیستهای چپ مورد بیمهری قرار گرفتند. از طرف دیگر فمینیستهای کُرد از طرف دیگر فمینیستهای ایرانی یا مرکزنشین و نیز از طرف دولت متهم به همدستی با احزاب اپوزیسیون شدند و به آنها انگ تجزیهطلب بودن و وابستگی به احزاب کُردی داده میشد. فمینیسم کُردی هنوز قد راست نکرده بود که زیر تازیانههای اتهام، فشار و انگ سرکوب شد.
در واقع تاریخ جنبش زنان کُرد همانند خود تاریخ ملت کُرد تاریخی سرکوب شده دارد. جای تأسف است که در میان این غوغا میبینیم که عدهای از فمینیستهای کُرد تمام تلاش خود را میکنند که شکلی کاملا بومی به حرکتها و جنبشهای زنان کُرد بدهند. هر چند جنیست مانند سیاستی هویتی برای تعریف تمام زنان جهان کافی نیست بلکه مجموعهای از عوامل همچون فرهنگ، اقتصاد، دین، زبان و غیره نیز به سهم خود میتوانند در این زمینه نقش ایفا کنند و هر چند جنبش زنان کُرد ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد که آن را از زوایایی از دیگر جنبشهای زنان در دیگر نقاط جهان جدا میکند اما بومی کردن جنبش زنان کُرد ایران و شکل بومی دادن محض و جدا کردن آن از جبشهای جهانی هم میتواند به نوعی به سازش با مردسالاری ختم شود. چرا که ناسیونالیسم کُرد موفق شده است که نقش پاسبان مردسالاری را ایفا کند و بومیگرایی و تئوریهای بومیگرایی فمینیستها را دعوت میکند که دستاویز ناسیونالیسم شوند.
سالها پس از تشکیل اولین حزب زنان کُرد و سالها پس از آگاهیهای نسبی فمینیسمی در میان فعالان جنبش زن در کُردستان به نظر میآید که جنبش فمینیستی کُرد هنوز به نوعی دنبالهرو جنبش ملی است. شاید این به نظر بسیاری امری طبیعی بیاید. چرا که معتقدند که سرکوبها و تبعیضات ملی بر سرکوبها و تبعیضات جنسی سایه افکنده است و تا زمانی که تبعیض ملی هست مسئله تبعیض جنسی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. آنچه که این دیدگاه را بیشتر مورد قبول قرار میدهد تاکید رهبران ناسیونالیست کُرد بر مبارزه ملی است. آنها مبارزه ملی را بر هر مبارزه دیگری ترجیح میدهند و آشکارا مسئله برتری جنسیتی یا نابرابری جنیستی را یا کم اهمیت و در درجه دوم اهمیت جلوه میدهند یا اهمیت مطرح کردن و توجهه به آن را به آیندهای مجهول موکول میکنند.
احزاب ناسیونالیست کُرد نشان دادهاند هر چند در شعار به برابری جنسیتی معتقدند اما در عمل نتوانستهاند از اهداف صرف ناسیونالیستی یا ملیتی خود رو بگردانند و به مسئله زنان و برابری جنسیتی توجه کنند. شاهد این مدعا این که، با وجود تعداد زیادی زن که در این احزاب به فعالیتهای مختلفی از جمله کارهای ژورنالیستی یا کار گروهی دیگری مشغولند اما هیچکدام به موقعیتهای بالای رهبری و حزبی دست نیافتهاند.
آنها با وجود تلاشها و فعالیتهایشان جایگاه درخورد خود را در ردههای بالای حزبی هرگز به دست نیاوردهاند. از سوی دیگر زنانی که در این احزاب فعال بودهاند تا مدتها، هیچ کدام به معنای واقعی فمینیست نبودهاند و از آگاهی فمینیستی برخوردار نبوده اند. البته امروزه این روند شکل دیگری به خود گرفته است و میبینیم که زنان کُرد مستقل و یا زنانی که در احزاب هستند به نقد عملکرد صرفا حزبهای وابسته اشان در قبال مسئله زنان پرداختهاند و با نوشتههایشان احزابشان را به چالش میکشانند.
گاهی نیروهای ناسیونالیست هویتطلب بسیارسنجیده تلاششان را برای به انحراف کشیدن جنبشهای زنانه میگذارند. مثلا در روز هشت مارس ناسیونالیستهای کُرد تمام تلاش خود را بر این تمرکز میکنند که این روز را با عناوینی به نام روز لباس کُردی یا روز زبان کُردی معرفی کنند و نماد هشت مارس و مبارزه برای برابری طلبی زن و مرد و بیان خواستههای زنان را به نمادی ملی تبدیل کنند.
.
آنچه به نظر بسیار ضروری میرسد این است که جبشهای زنان کُرد ایران چه جبشهای مستقل و چه زنانی که وابسته به احزاب هستند باید از آنچه که احزاب ناسیونالیستی دردیگر کشورها ویا در اقلیم کُردستان برداشت کردهاند درس بگیرند. به عنوان مثال اگر نگاهی به احزاب سیاسی کُرد در اقلیم بیاندازیم میبینیم که برخی احزاب سیاسی، مثلا حزب دموکرات کُردستان عراق و اتحادیه میهنی کُردستان، اولی بیشتر از دومی، درحقیقت مانع از پیشرفت جنبش زنان شدهاند. برای نمونه حزب دموکرات ادعا میکند که جامعه کُردستان اسلامی و سنتی است و بنابراین زنان باید از اشکال سنتی و مذهبی قوانین مردسالارانه تبعیت نمایند. این گروه از ناسیونالستها با تأکید بر عقب ماندگی جامعه کُردستان بیشتر دلبستگی خودشان به مردسالاری را بیان میکنند تا علاقه زنان را به سنتگرایی.
اشارهای به نسبت ملیگرایی و مسئله زنان در سطح جهانی
قربانی شدن برنامهها و مطالبات فمینیستی به خاطر آرمانهای رهایی ملی فقط مختص کُردستان نیست. اگر نگاهی به جنبشهای رهایی ملی در دنیا بیاندازیم میبینم که به عنوان مثال در کشورهای غیرغربی و مستعمره یا پسااستعماری نیز، برنامهها و مطالبات فمینیستی معمولا قربانی آرمانرهایی ملی شدهاند و همواره طرح خواستههای زنان را تهدیدی علیه همبستگی و اتحاد قومی و ملی در مقابل \"دشمنان\"، \"بیگانگان\"، \"استعمارگران\" و \"امپریالیستها\" دانستهاند. و آنها را ستون پنجم امپریالیسم یا خبر چین بومی خواندهاند. بعد از استقلال هم دولتهای ملی پسااستعماری بدون توجه به شرکت فعال زنان در جنبشهای ضدامپریالیستی و فرایند ملتسازی و استقلال یا آنها را به نقشهای محدود سنتی سابق در عرصههای خصوصی و خانوادگی باز گرداندهاند و یا به تدوین و تنظیم قوانین تساوی جو و پیشرفتهتر نسبت به خقوق زنان تن دادهاند اما تلاشی جدی در جهت تحول در نهادهای اجتماعی برای دگرگونی مناسبات جنسیتی و تضعیف مردسالاری در عرف و سنت و فرهنگ رایج به خرج ندادهاند.
این در حالی است که نیروها یا جنبشهای ملیگرا همیشه زنان را در امر رهایی ملی شریک دانستهاند و به شیوههای مختلف آنها را در مبارزه برای رهایی ملی شریک کردهاند. با نگاهی به تاریخ جنگها میبینیم که در شرایطی که حکومتها یا نیروهای ملیگرا در بحران هستند کلیشههای جنسی را میشکنند. زنان به یکباره برای به دست آوردن هدف ملی صاحب نقشهایی میشوند که در تضاد آشکار با روال سنتی و سیاست معمول جنسیتی حکومتها یا نیروهای ملیگرا است. آنها به یکباره به زنانی عضلانی، قدرتمند، با تفنگی در یک دست و نوزادی در دست دیگر تصور و تبلیغ میشوند که گویا به اندازهای برابر با مردان وظیفه حفظ میهن را دارند. این اتفاق البته فقط در شرایطی میافتد که شرایطی اضطراری وجود دارد و دولتها یا نیروهای ملیگرا نیاز به تحکیم و تهییج احساسات میهنی مردم دارند. البته این زنان بعد از پایان جنبشها و انقلاب ها دوباره از آنها خواسته میشود که به قالب شهروندانی مطیع و فرودست و درجه دو بازگردند.
آیا آزادی ملی مساوی است با آزادی زنان
عده ای بین ناسیونالیسم یا ملیگرایی سنتی و \"جنبش رهایی بخش ملی\" تمایز قائل شدهاند. اولی را یک پروژه صرف سیاسی میدانند که حل مسئله ملی را درگرو تشکیل دولت میبیند که در آن تشکیل دولت ملی به هدف تبدیل میشود نه وسیله. اما در مقابل جنبشهای رهایبخش ملی را این گونه تعریف میکنند که این جنبشها ضمن اینکه حقوق ملی و تحقق آن حقوق را در دستور کار خود قرار میدهد اما صرفا به این هدف سیاسی ختم نمیشود و این جنبشها میتوانند پتانسیلهایی نظیر برابری جنسی و حفاظت از محیط زیست را هم در دستور کار اصلی خود قرار دهد. آنچه که ما از تاریخ مبارزات ملی و یا ملیگرایی شاهد آن هستیم بیشتر در دسته اول قرار میگیرد. مثلا جنبش رهایی ملی در هند را در نظر بگیریم.
در هند مانند دیگر بخشهای متعدد جهان سوم مبارزه برای رهایی زنان بنا بر مصلحت با مبارزه ملی و ضد استعماری گره خورده بود. بعد از کسب استقلا ملی اما زنان مبارز دوباره خود را در همان نقش مطیع و سابق خود یافتند. جنبش استقلالطلبی تحت رهبری گاندی نیز با همین الگوی بسیج و سپس انقیاد زنان مطابقت دارد. اما درحالیکه دیگر مبارزاترهاییبخش، زنان را به جنگ دوشادوش مردان فرا میخواند، گاندی به مردان و زنان هندی توصیه میکرد که به مقاومت منفعل متوسل شوند که معمولا مبارزه مردانه علیه استعمارگران را زنانه جلوه میداد. چه کسی جز زنان که به تحرک صبورانه علیه اقتدار پدرسالاری عادت دارند، میتوانست مدل بهتری برای مقاومت منفعل ارائه دهد؟
با این حال گاندی با دخیل کردن زنان در جنبش ساتیاگراها ( جبنش عدم خشونت) قصد مغشوش کردن نقش زنان و مردان را نداشت. به خصوص اینکه گاندی سنت پدرسالاری ستم زنان در خانه را به چالش نکشاند. به علاوه تصویرسازی خاص وی از زنان، تمایل جنسی زن تنها در ازدواج، همسری، مادری، زندگی خانوادگی، سنتی مروج یک ایدئولوژی یعنی تمام اشکال حاکم بر بدن زن، مشروع است.
مشارکت در جنبش ساتیاگراها اساسا به زنان احساس قدرت بخشید، اما این احساس یک قدرت موضعی و برای یک مبارزه تاریخی خاص در جهت کسب استقلال بود. دخالت عمومی زنان در ساتیاگراها آنان را قادر ساخت تا آنطور که نهرو بیان میکند: \"خود را از بردگی خانگی نجات دهند\". اما ما نمیتوانیم این مشارکت را با تحول سیاسی یکی بدانیم که باید به غلبه ریشهای بر انقیاد زنان در خانواده منجر میشد.
زنان از طرق مختلف از جمله بازتولید نسل، بازتولید فرهنگی، بازتولید هویتی و بازتولید شهروندی در ملتسازی و هویتپردازی قومی-ملی نقش مهمی را ایفا میکنند ولی تا قبل از قرن بیستم کمتر کشوری بود که برای زنان حتی حق شهروندی قائل شده باشد.
سوال مهم در این زمینه این است که میان ملیگرایی و جنبش حقخواهی زنان چه رابطهای وجود دارد؟ جواب ساده و شستهرفتهای در دسترس نیست. اما میتوان گفت که بهطور تاریخی در غرب، همبستگی زنان پس از فروکش کردن اولین امواج تبوتابهای ملیگرایی ظهور پیدا کرد. تلاش حول موضوعاتی چون حق رای، دسترسی به مدارس و دانش یکسان، حق کنترل بر بدن و تمایل جنسی از طرف جنبشهای فمینیستی زنان صورت گرفت و نه جنبشهای ملیگرا. چراکه نابرابریهای جنسی و \"مردمحوری\" خصوصیات نه چندان پنهان ملیگرایی را تشکیل میداد.
همانطور که اندرسن و ماسه هر دو نشان داده اند ملی گرایی نوعی همبود مردانه، نوعی اخوت بوده است. خواهران تنها در طی مبارزات خاص خود توانستهاند مرزهای این همبود مردانه را شکسته و از مزایای ملی و شهروندی به تدریج و پس از سالها مبارزه و تحمل و تمسخر و تهدید و حتی زندان بهرهمند شوند.
*برگرفته از تریبون زمانه