تأملی بر ریشه‌های تاریخی خشونت در مردان

15:18 - 21 دی 1392
Unknown Author
سعدالله جهانگیری

\"اشاره\"

از سپیده دم تاریخ تاکنون، خشونت همواره همزاد انسان، همزاد حیوان ‌و همزاد همه پدیده‌های عالم هستی بوده و هست، انفجار سیارات، زلزله و سیل و طوفان و صاعقه از یکسو و جنگ‌ها و نبردهای خونین انسان‌ها که همواره زایشی از خواهندگی‌های مهار نشده فیزیولوژیک و یا ناشی از جانبداری‌های تعصب‌آلود جغرافیائی، نژادی، قومی، دینی، اعتقادی، فرهنگی، ملی و ایدئولوژیک آنها از سوی دیگر، گوئی که عواملی بوده و هستند که آرامش و آسودگی را از انسان‌ها ربوده‌اند، امّا هم‌اکنون آنچه که هدف این نوشتار است بررسی علل و عوامل تاریخی خشونت در میان آدمیان و آنهم بررسی این عوامل تاریخی در رفتار خشونت‌آمیز مردان است، از آنجائیکه که قصد نگارنده انتشار مطبوعاتی این نوشتار بوده است لذا امیداویم که مخاطبان ارجمند، این فشردگی و کلی‌نگری را به دیده اغماض بنگرند.

اگر بخواهیم علل و عوامل خشونت در مردان را مورد بررسی تاریخی قرار دهیم، لازم است که به چگونگی شرایط حاکم بر زندگی مردان در طول تاریخ نظری بیفکنیم تا ببینیم که می‌توانیم عوامل و متغییرهای تأثیرگذار بر شکل‌گیری این خشونت را تبیین نماییم؟ ابتدا لازم است عوامل اساسی و تاریخی مؤثر در خشونت مردان به صورت خلاصه ترسیم نموده و به توضیح هر کدام بپردازیم این عوامل به ترتیبِ تحولِ تاریخی عبارتند از ١) آغاز مرحلۀ گوشت‌خواری ٢) مرحلۀ شکار حیوانات ٣) مرحلۀ الهه‌ها ٤) شکل‌گیری دولت ٥) اسطوره‌های مذکر ٦) فتودالیته ٧) سرمایه‌داری

آغاز مرحلۀ گوشت‌خواری در انسان

از زمان‌های بسیار دور که انسان گیاهخوار بود و غذای اصلی و اساسی آن گیاهان تشکیل می‌داد خود طعمۀ موجودات می‌شد که گوشت، غذای اصلی آنها بود، لذا یک موجود تهاجمی و هجومی نبود، بلکه یک موجود تدافعی بود و با دگردیسی‌های خوراکی که در طول زمان و براساس نیاز او و بنا بر فراخور احتیاجاتش کم کم وارد مرحلۀ گوشت‌خواری شد، با خوردن گوشت، خلقیات انسان کاملاً عوض شد. برای اثبات این گفته، شما اگر به حیوانات گیاهخوار خوب نگاه کنید، حیواناتی هجومی و تهاجمی نیستند که برای سیر کردن شکم خویش جان موجودات دیگر را بگیرند و حتی شکل دندان‌های آنها و شکل پاهایشان فرق می‌کنند، چنگال ندارند، چشمانشان خشن، ترسناک و طمعه‌جو نیست و حتی از لحاظ ظاهری هم قیافه‌ای غیرخشن دارند و ترس‌آور نیستند. خیلی زود با انسان دوست می‌شوند و خو می‌گیرند، به استثناء سگ و گربه، اما اگر به حیوانات گوشت‌خوار نظری بیفکنیم، خواهیم دید که دارای قیافه‌هائی ترسناک و شکل دندان‌های متفاوت و با چنگال‌های تیز و همه تهاجمی و هجومی هستند و همیشه برای زنده ماندن خویش، زندگی را از موجودات دیگر می‌گیرند و در نتیجه، رام کردن آنها هم نیاز به زمان بیشتری دارد و رام کردنشان هم سخت‌تر است.

پس انسان با تغییر نوع تغذیه، شرایط روحی، ذهنی و جسمانی آن هم متفاوت از قبل شد، یکسری از ویژگی‌ها را از دست داد و یکسری ویژگی‌های جدید را کسب کرد، مطابق با آن نیاز به وجود آمده، مرحلۀ گوشت‌خواری انسان هر چه اوج می‌گرفت، خشونت آن هم بالا می‌گرفت، خصوصاً وقتی که در طبیعت قانون تنازع بقاء حاکم است، نبرد جانکاه برای زنده ماندن و تلاش برای مغلوب کردن طرف مقابل برای سیر کردن شکم و مبازره و مقاومت در برابر طبیعت و بلایای آن، چه بخواهی و چه نخواهی خشونت می‌طلبد و باعث شکل‌گیری خشونت می‌شود در صورتی که انسان در مرحلۀ گیاهخواری هیچ وقت مجبور به مبارزه برای سیر کردن شکم نبود ولی در مرحلۀ گوشت‌خواری مجبور به دریدن و گرفتن جان حیوانات دیگر بود. اگر نیک بنگریم خواهیم دید در روز اول هم زنان و هم مردان شکار می‌کردند یا در شکار کردن با هم همکاری می‌کردند، پس این شکل‌گیری خشونت در هر دو جنس طبیعی بود و وجود داشت. وحتی در بعضی موارد زنان بشتر از مردان شکار کرده‌اند بخاط حس و عاطفه‌ی مادر برای سیرکردن شکم بچه‌ها و حتی خودشان تا شیری داشته برای رفع گرسنگی بچه‌هایشان. نمونه در جانوران بیشتر مسئولیت شکار برعهدی شیرماده است.

مرحلۀ شکار حیوانات

در این مرحله، بشر دیگر مدام به دنبال حیوانات است، چون منبع تغذیه اوست و زنده ماندنش به آنها بستگی دارد و انسان برای شکار کردن آنها، از لحاظ تکنیکِ شکار پیشرفت نموده و تقریباً به تکنیک‌هایی دست پیدا کرده که شکار را برایش آسانتر از قبل نموده بود و تماماً به موجودی تهاجمی تبدیل شده که حتی قوی‌ترین حیوانات را می‌تواند به صورت دسته‌جمعی شکار کنند، مانند ماموت‌ها، فیل‌ها، کرگدن‌هاو ... و حتی مهارت بسیاری را به دست آورده و در رابطه با شکار حیوانات و چگونگی مبارزه با حیوانات درنده، قوی‌تر. و دیگر برخلاف مرحلۀ گیاه‌خواری که از حیوانات می‌ترسید، در این مرحله خود به موجودی ترسناک برای حیوانات دیگر تبدیل شده است البته این گوشت‌خواری باعث شد تا انسان به یک منبع غذایی پرانرژی دسترسی پیداکند. و باعث شکل‌گیری عضله‌های تنومند و رشد سریع بلندی قد، و رشد کرتکس‌های مغز یعنی حجیم شدن مغز و به عبارتی با کباب کردن آن باعث جهش مغزی در انسان شد.

مرحلۀ الهه‌ها

با ورود به مرحلۀ الهه‌ها در تاریخ، یعنی زمانی که مردان متوجه شدند که زنان می‌توانند موجودی بیافرینند و خلق نمایند، به زن به عنوان خالق نگاه کردند و دیگر زنان را در غارها نگه می‌داشتند که اینجا بود که زنان دیگر از شکار و کارهای بسیار طاقت‌فرسای جسمی باز داشته شدند و از کارهایی که خشونت لازمه و اساس آن بود پرهیز نمودند و کم کم روحیه آنها دگرگون شد و وارد مرحلۀ جدیدی در زندگی شدند که این مرحلۀ جدید ویژگی‌های جدیدی داشت و روحیات جدیدی می‌طلبید که خشونت در مرکز آن نبود بلکه آرامش و تمرکز بود که نتیجۀ آن این بود که به مجرد اینکه هر چه از شکار و کار خشونت‌آمیز دور می‌شدند به طبیعت و گیاهان و انس و آشتی با آن روی می‌آوردند که اگر امروز ما می‌بینیم که زنان اینقدر به طبیعت و گیاهان و گل‌ها علاقه‌مندند، شاید ریشه‌های تاریخی خود را از این مرحله در تاریخ می‌گیرند که در این فضای آرام و تمرکز فکری و دوستی با طبیعت در اطراف غارها مشغول به کنکاش می‌شوند، انس با طبیعت خود باعث شکل‌گیری روحیۀ لطیف و نرم در زنان می‌شود و به سبب همین هارمونی در توازن طبیعت و زنان، زنان موفق به کشف گیاهان خوراکی و دارویی (از جمله گندم،دانه‌های خوراکی و...) شدند. این هم مدیون امنیت و آرامشی بود که وجود داشت در روز امروز هم پیشرفت و سرمایه‌گذاری در مکانی که امنیت و آرامش وجود داشته باشد اتفاق می‌افتد، از طرفی بهره‌برداری صحیح و درست زنان از این فرصت به دست آمده بود، هر چه زمان می‌گذرد و زنان از خشونت بریده و از آن طرف هم هر چه مردان از جسم خویش بهره‌برداری می‌کردند و در ساختن ابزارآلات جنگ مهارت پیدا می‌کردند و خلاقیت و ابتکار به خرج می‌دادند خشن‌تر می‌شدند (بطور مثال، تا روز امروز اکثر مکتشفین و سازندگان ابزار آلات نظامی مردان هستند و در طول تاریخ هم اولین ابزارسازها بودند و بعدها در این زمینه زنان آن هم به صورت محدود وارد این حوزه شدند، بطوری که امروز هم اکثریت با مردان است) در این اثناء چون مردان هر روز شرایط شکار برای آنها سخت‌تر می شد و حتی بعضی از اوقات بدون شکار و ناموفق به خانه برمی‌گشتند، از لحاظ روحی - روانی آشفته و مأیوس می‌شدند لذا این خستگی مفرط توأم با عدم موفقیت و آشفتگی روحی – روانی، به خشونت درونی و برونی آنها‌دامن می‌زد.

خشونت تا قبل از انقلاب کشاورزی سیر صعودی طی می‌نمود، تا اینکه با شکل‌گیری انقلاب کشاورزی که مهم‌ترین و بزرگ‌ترین مرحله در زندگی بشر است، در این مرحله طعمه، دگرگون شده و از شکار به زمین تغییر شکل و ماهیت داده است، چرا که بشر بطور قطع وارد تمدن شده، چون موفق به کشف منبع غذایی جدیدی شد که دیگر مجبور نیست به دنبال آن کوه‌ها و دره‌ها بپیماید و زیرپا بگذارد و ییلاق و قشلاق نماید. و از همه مهم‌تر سریع فاسد نمی‌شود و می‌توان برای مدت مدیدی آن را نگهداری کند و آن را ذخیره و انبار نماید، در صورتی که منبع غذایی قبلی چنین ویژگی‌هایی را نداشت و درجۀ فساد‌پذیری سریع آن مجال استراحت کافی و لازم را برای مرد نمی‌گذاشت، لذا همیشه دلهرۀ تهیۀ غذای روز بعد را داشت و به غیر از شکار و چگونگی به دست آوردن آن به چیز دیگر فکر نمی‌کرد و اندیشه‌ای و انتزاعی بغیر از شکار و تغییر و ساخت ابزار جدیدی نداشت. با به دست‌آوردن این منبع ارزشمند و فساد‌ناپذیر غذایی خود انقلابی بزرگ و اساسی در زندگی بشر می‌باشد که توسط زنان در تاریخ خلق و آفریده شد که خود موجب گسترش زنجیره‌های تمدنی در طول تاریخ شدند، نتیجه می‌گیریم که در بنای تمدن، سهم زنان چشمگیر غیرقابل انکار و اساسی بوده که آنان از معماران اولیۀ تمدن بشری بودند. که این انقلاب عظیم کم‌کم به تمام نقاط دنیا انتشار یافت که در تاریخ به نام انقلاب کشاورزی یا نو سنگی (نئولتیک) مشهور است و عمر آن تقریباً بین ١٠ تا ١٢ هزار سال می‌باشد که سراسر این دوره را زنان رهبری کرده و سکان جامعه را در دست داشتند که دارای ویژگی‌های خاص خود می‌باشد، از جمله ١ـ ساختار طبقاتی ندارد ٢- برده و برده‌داری وجود ندارد ٣- مالکیت خصوصی وجود ندارد ٤- همه چیز به شکل اشتراکی است ٥- مادرسالاری است ٦- مرحله چندشوهری است ٧- همه چیز مهر زن بر آن حک شده و به نام زن است(شاید مرحله چندزنی خود انتقامی از چند همسری باشد و اگر تا روز امروز درخاورمیانه چند زنی به قوت خود باقیست دلیلش این باشد که چندزنی در این منطقه بوجود آمد و ریشه در اعماق و فرهنگ تاریخ این منطقه داردکه احتیاج به تحقیق فراوان و کنکاش بسیاردارد). در این مرحله، بشر از درد و رنج و ناکامی و تبعیض رنج نمی‌برد، چرا که تقریباً مواهب موجود بطور یکسان برای همه وجود دارد.

شکل‌گیری دولت

با توجه به کهنه شدن سازوکارهای نئولتیک و عدم ارائۀ راه حل‌های تازه و نو برای اداره امور زندگی و جوابگو نبودن فرمولاسیون و راهکارهای قدیمی در رابطه با نیازهای مادی و معنوی مطرح شده جدید، لذا ایدئولوژی دولت در قسمت پایین دشت‌های بین‌النهرین(مزوپوتامیا) شکل گرفت در صورتی که نئولتیک در قسمت‌های بالای بین النهرین به وجودآمد. در زیگورات‌ها، ایدئولوژی آن توسط کاهنان سومری شکل گرفت و این رویکرد جدید، شایستگی خود را به اثبات رساند چرا که جامعه احتیاج به یک سازوکار جدید داشت و مردان چیزی را آفریدند و خلق کردند(دولت) که بعدها بلای جان خودشان شد و از طرفی اساساً این خلقت جدید با روحیة و ویژگی‌های مردانه کاملاً سازگار بود چرا که دولت به گفتۀ \"ماکس وبر\" انحصار به کارگیری زور را در اختیار دارد و این سیستم نو که توسط مردان خلق شده بود تماماً در راستای منافع مردان بود چرا که با شکل‌گیری آن، زنان را از دایرۀ رهبری، حکومت، مدیریت در تمامی سطوح (سیاسی، قضایی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تجاری و......) به تماماً خارج کردند و سیاست امحاء و انکار شکل گرفت و به نظر این نگارنده، ریشه‌های امحا و انکار به این مرحله از تاریخ برمی‌گردد. (اگر سیاست امحا و انکار ملت‌هایی زیردست و تحت ستم تا روز امروز اینقدر به قوت خود باقیست شاید ریشه‌اش از اینجا گرفته شده.

که تا روز امروز، هویت کُردها را انکار می‌کنند به همین خاطر است. و یادمان نرود اگر به وجود کُردها اعتراف قانونی و با حضور مجامع بین‌المللی شود، آنگاه باید به این اعتراف که برای آنها زجرآور، بسیار سنگین و هزینه‌بردار است. هزینه‌ای به درازای تاریخ جعل‌سازیشان، گردن نهند که انقلاب کشاورزی، به دست زنان کُرد (مادها=کُرد و کُردها شامل لُرها (لُرکوچک و بزرگ و بویراحمدی و.....)لک‌ها، کُرمانج‌ها ،سورانی ،فه‌یلی، کلهر، زازاکی، هورامی و شمالی‌ها (گیلان و مازندران)می‌باشند)خلق شده و یعنی اینکه گردن نهادن به اینکه این ملت صاحب همه چیز روژهه لات ناوین/خوه‌ر‌هه‌لات ناوین(خاورمیانه)اند،که به معنای دیگر یعنی مهر بطلان برتمامی جعلیاتی تاریخی و تمدن سازی‌های دروغینی که برای خود به ناحق دروست نموده‌اند. که این دولت‌های حاکم تا روز امروز بنایشان برسند سازی‌های جعلی و دروغین و بی محتوا و بدور از واقعیت بود رشته‌هایشان همه پنبه شده).

زنان را به بردگی جسمی ، فکری و روحی کشیدند. از این مرحله به بعد، شما دیگر نمادی از زنان نخواهی دید و اینجا کم‌کم سرو کلۀ اسطوره‌های مردانه پیدا می‌شود که همه چیز را در انحصار خود می‌گیرند و همه چیز عوض می‌شود، مرحلۀ تک همسری به چند همسری تبدیل می‌شود و شما در هیچ یک از سازوکارهای دولت، زنان را نخواهی دید مگر اینکه به نقش آشپز و رامشگر و ابزاری برای خالی کردن عقده‌های جنسی آنان و سوگلی‌های حرمسراها برای شادی امپراطوران بودند. و در این مرحله، زنان به کلی کنار گذاشته می‌شوند، و حتی نقش 10 هزار سالۀ آنها نه تنها مدنظر قرار نمی‌گرید، بلکه انکار می‌شود، و همه چیز به نام مردان رقم می‌خورد، حتی از تجربیات آنها برای ادارۀ امور جامعه استفاده نمی‌شود.چرا که هر چیزی که بوی مردانه از آن می‌آید تأیید و هر چیز رنگ و بوی مردانه نداشته باشد رد می‌شود. خشونتی که در مردان در مرحلۀ شکار شتاب به خود گرفته بود و در مرحلۀ انقلاب کشاورزی فروکش کرده بود امّا در مرحلۀ دولت به اوج خود رسید، بطوری که در این مرحله هر چه دولت فربه‌تر می‌شود، خشونت هم فربه‌تر می‌شود بطوری که متوجه همجنس خود(مردان)می‌شود، و دگرآزاری تبدیل به همجنس‌آزاری می‌شود که نظام بردگی و برده‌داری اوج خشونت مردان، حتی بر علیه یکدیگر است. و این را می‌توان اشباع خشونت یا فربه‌گی بیش از حد خشونت نامید. که امپراطوران نماد خشونت، و معمار و طراح بی‌بدیل و مجری خشونت‌اند. و این امپراطوران نماد همه چیز می‌شوند. و هر چیزی به اسم اینها رقم می‌خورد و خود را خدا اعلام می‌کنند و برای تصاحب سرزمین‌های دیگر و به بردگی کشاندن آنها از هیچ خشونتی فروگذار نیستند و برای رسیدن به هدف(خدایی) از هر وسیله‌ی ناروا، نامشروع، غیرانسانی که جانوران و درندگان از بکاربردن آن شرم دارند، استفاده می‌کنند.

یعنی هدف وسیله را توجیه می‌کند. بطوری که هر کس اشتیاق دارد که تمام جهان را در اختیار خود بگیرد که خودش بشود خدای واحد جهان و دیگر خدایان دیگر را قبول ندارند. حتی برای خوش‌آمدگویی به این خدایان زمینی و قابل روئیت، در جلوی قدم‌های اینان پسران را قربانی می‌کنند و این حتی برای صاحب فرزند یک فضلیت است و قربانی کردن انسان در جلوی پای انسان این فاجعه به فضلیت بدل می‌شود.حتی پس از مردن این خدایان زمینی تمام متعلقات آنها اعم از زن و کنیزان آنها، همراه با طلا و جواهراتشان به خاک سپرده می‌شدند، درحقیقت زنده بگور می‌شدند. تا در دنیای دیگر در خدمت او باشند(شاید این تفکر توشه‌ای برای آخرت داشته باش و یا به معنی دیگر توشه‌ای برای آخرتت فراهم کن از اینجا ریشه گرفته باشد که بعدها پس آمدن ابراهیم همین تبدیل به توشه‌ی معنوی برای آخرت شد) تا اینکه ابراهیم به پامی خیزد و قیام می‌کند با تفکر و اندیشه‌ای نوین که تماما برعکس حاکمان و زمامداران امور وقت، که نه تنها آخرتش توشه‌ی مادی نمی‌خواهد بلکه خدایش تماما با خدایان آنروز متفاوت است. نه ازدواج می‌کند نه می‌خورد نه می‌خوابد و نه مرگی درپی دارد که با بیرحمی همه‌ی متعلقاتش با او زنده بگور شود ابدی ابدیست ولی یک جنبه‌ی مشترک هردو باقی می‌ماند و آن هم هرکس ازحکم شان سرپیچی کند به به سزای اعمالش می‌رسد منتها درآن زمان در این دنیا فرد به سزای اعمالش می‌رسد ولی اینجاهم در این دنیا به نام خدا سزا و شکنجه و اعدام می‌شود، هم در آن دنیا.(شاید این رسم و رسوم زنده بگور کردن انسان‌ها درآن زمان هم ریشه‌ی خود را از اینجا گرفته باشد(که درزمان صدام تبدیل به انفال می‌شود)خاورمیانه اولین مکان تولید و نزج این طرز تفکر و فرهنگ است و حتی رجم و قصاص) و بر علیه این قربانی کردن انسان در جلوی پای انسان که آن هم خدایان زمینی (امپراطوران)که این قوربانی پسر است. و اگر توجه کنید به داستان سربریدن اسماعیل توسط ابراهیم، زمانیکه خدا می‌خواهد و چاقو کارا نیت ابراهیم گوسفندنری را سرمی‌برد نه ماده. دراینجا خشونت تعدیل می‌شود در مقابل خدای زمینی انسان سربریده می‌شدو در مقابل خدای آسمانی گوسفد و حیوانات. چس این خدا خیلی بهتر و ارحم راحمین تراز خدای زمینیست. اماخوشونت و خونریزی وجوددارد. و شما امروز هم برای رضای خدا نذورات می‌کنید و گوسفند سرمی‌برید،و سالانه میلیون‌ها گوسفند در آن روز مقدس کشته می‌شود یعنی همان فرهنگ تعدیل شده ولی در مسحیت این چنین روزی نیست(حج)ولی اسلام به تماماآن را قبول کرده ،و باشکوه‌تر و ربانی‌تر و غلیظ‌ترنموده است.

در اصل تعدیل این خشونت لجام گسیخته که بشریت را به کام خود فرو می‌برداست. نه ریشه کن کردن آن تازه مکان بخوصوصی و مقدسی هم برای این قربانی در نظرگرفتن که با رفتن به آنجا تمامی گناهانش پاک می‌شود. درصورتی که خدا در آسمان است و در زمین برایش قوربانی می‌کنند تا شاید رحمشان آید.

یعنی خاورمیانه امروز همان دور تسلسل باطل را طی می‌کنی. به چیزی اعتراض می‌کند ولی دوباره به دامان آن می‌افتد. چون جامعه از این طرز تفکر فرهنگ حاکم خسته و درمانده و جویا و پذیرای راهکاری جدید و تازه است درست همانند امروز خاورمیانه. این است که زمینه برای حرکت ابراهیم از هر لحاظ مهیا و آماده‌ی پذیرش است. و تا حدود معقولی اراده‌ای برای همراهی با آن وجوددارد. اماحرکت ابراهیم هم خشونت درمقابل خشونت بود (باتبربت‌ها را شکست نه اینکه بت‌ها در ذهنیت و فرهنگ حاکم برجامعه بشکند، تا بت‌ها ازحالت سنگی به باور و ایمانی ابدی در شکل دیگر ظاهر نشوند) که همین شکستن بت‌ها ریشه در فرهنگ قصاص دارد ابراهیم هم بنوعی قصاص کرد. حرکتش را با تبرشروع کرد نه با موعظه و خطابه این است ما در ادیان ابراهیمی نوعی از خشونت را می‌بینیم که در روز امروز هم درحرکت و جنبش‌های خاورمیانه خشونت در مقابل خشونت را می‌بینیم. حتی در فرهنگ عمومی جامعه هم. جنبش‌های اجتماعی این منطقه همگی موفق نبوده‌اند، مگر از این منبع که آن هم به گذشت زمان احتیاج دارد.

اسلام در خاورمیانه به قدرت رسید به همین جهت نتوانست به تمامی فرهنگ و باورهای پیشینیان و حاکم بر منطقه را نادیده بگیرد. ولی مسیحیت در اروپا به قدرت رسید با پذیرش فرهنگ آنجا ازخشونت دورشد، و مسیحیت رابومی کردند، درصورتی که مسیح خودش قربانی خشونت شد. به همین خاطر است که ما اعتقاد داریم تحریف شده. مثلادر آنجا راهبه وجود دارد ولی در اسلام نباید زن پیشنماز شود. و به همین دلیل است که مسحیت محل پرورش خشونت نمی‌شود. ولی در ادیان دیگر این زمینه وجود دارد، چرا که در خاورمیانه به پا خواستند و به قدرت رسیدند. اکثریت محتویات فرهنگ و باورهای پیشینیان قبل از خود راپذیرفتند و اصلا حرکت‌هایی نظامی بودند تا اجتماعی برخلاف مسیحیت.

مثلا در قرآن خیلی از آیات همان آیات تورات است، و سرنوشت قوم‌های دیگر مسئله‌ی قصاص و رجم و دیه( ازقوانین حمورابی است). و این قبول فرهنگ خشونت در مقابل خشونت و خون را با خون شستند. خاورمیانه اولین کانی است، که همه چیز انکار می‌شود و همه چیز بلافاصله مقدس و رنگ خدایی می‌گیرد.

بهرحال حرکت ابراهیم با تمام انتقادات وارده برآن در نوع و زمان خویش، انقلابی است. و چهرۀ کریه این فاجعه را برای همگان آشکار می کند و اولین \"نه\" بزرگ را به انسان‌ها می‌آموزد و بزرگترین ضربه را به سیستم بردگی و خشونت فراگیر و تبدیل به ارزش شده می‌زند. جالب است چیزی که مردان خلق کردند نه تنها به ضد همنوعان و جنس مخالف‌شان بلکه به ضد خودشان هم تبدیل شد و این سیستم حتی خالقان خود را در میدان \"آرناها\" به جلوی شیران گرسنه انداخت تا از لحاظ روانی، هژمونی خویش را بر جامعه و جهان تثبیت و القاء کند، جالب اینجاست که این سیستم خلق شده توسط مردان بیشترین قربانی را از جامعۀ مردان گرفت و تا روز امروز می‌گیرد. امروزه اگر بدرستی بنگریم، بوضوح خواهی دید که تمامی دولت‌هایی که در قسمت پایین بین النهرین به وجود آمده‌اند به تمامی استبدادی بوده‌اند چرا که همگی متأثر از فرهنگ ،باور، مسلک و ایدئولوژی سومری بوده‌اند. تمامی دولت‌های که در قسمت بالای بین النهرین به وجود می‌آیند تفاوت فاحشی تا روز امروز با آنها داشته و مدنی‌تر و مردمی‌تر بوده اند(به نسبت) و دلیل آن متأثر از ویژگی‌های نئولتیکی می‌باشند.

اسطورهای مذکر

اگر ما تأملی به اسطوره‌ها داشته باشیم خواهیم دید اسطوره‌های مردانه که از زمان شکل‌گیری دولت به این طرف جان می‌گیرند، همه سراسر نماد نبرد و مبارزه‌اند و خود الگوی خشونت می‌باشند و حتی خود قربانی یک خشونت دیگر هستند که بر اثر مقاومت در مقابل آن خشونت در نهایت، خودش هم قربانی آن خشونت شده، از گلگمش گرفته تا بعد از آن خود خشونت تولید و قربانی خشونت بوده‌اند، مثلاً گلمکش سر\"حومبابا\" یا \"خومبابا\" را می‌برد این یک اسطوره است، اما اسطورۀ خشونت، اما الهه‌ها اغلب همه نماد مهربانی هستند، کمتر در الهه‌ای شما مشاهده خواهی کرد که در حال نبرد باشد یا سرکسی را بریده باشد یا خودِ الهه قربانی خشونت دیگر شده باشد و یاپایش برروی سر انسان و یا سرانسانی در دست داشته باشد. و یا از لحاظ شکل ظاهری و روانی ترس‌آور باشد و ترس رابه بیننده القاکند. ونماد یک قدرت قهار و بلامنازع و یاحاکم یکه‌ی جهان و کائنات باشد. و تمام سازه‌های تمدنی در ادوار مختلف تاریخی گرچه هم اکنون ظاهری دلچسب و نوستالژیکی دارند امّا اگر اندکی تأمل نمایم به سهولت دریابیم که بر پایۀ خشونت بنا شده‌اند، مثلاً دیوار بزرگ چین، اهرام ثلاثه و برج بابل و..... از این جمله‌اند، عمارت‌هایی که به بلندای خویش، بلندای خشونت را نشان می‌دهند.

فئودالیته

اگر به این مرحله از تاریخ نگاه کنیم خواهیم دید تا حدودی خشونت نسبت به مرحلۀ برده‌داری تعدیل شده اما نظام برده‌داری در اینجا معتدل شده و خود را در غالب ارباب و رعیتی نشان می‌دهد و اینجا امپراطوری‌ها هنوز هستند اما نه با شیوه و روش‌های و زمان برده‌داری، بلکه در اینجا از دین برای دوام خود استفاده می‌کنند و دیگر خدا نیستند بلکه فره ایزدی دارند، نماینده و سایه‌ی خدایند و حکمشان حکم خداست اینجا روحانیون و قدرت حاکم به توافق رسیده‌اند و قدرت را تقسیم کرده‌اند بین ‌خویش، و قربانی باز مردم هستند بالاخص زنان. اینجا دین و دولت لازم و ملزم یکدیگرند، نمونۀ آن امپراطوری هخامنشی(فره ایزدی کورش)ساسانیان(استفاده از دین زردشت)،امپراطوری رم می‌باشد که برای توجیح اعمال خود، به آن رنگ و بوی مسیحیت می‌دهد و آن را با دین توجیح می‌کند و از آموزه‌های دینی برای مشروع جلوه دادن اعمال خویش استفاده می‌کنند و ابایی از سوء استفاده از دین برای مشروعیت خویش ندارند، ولی در اینجا دیگر امپراطوران و پادشاهان نمی‌توانند ادعای خدایی کنند، بلکه ادعای خدایی به این معنی که خدای روی زمین معتدل‌تر می‌شود و در غالب امپراطور و یا شاه سایۀ خدا بر روی زمین‌اند و نمایندگان خدا برروی زمین و در این مرحله از تاریخ، جنگ‌های فراوانی برای هوسناکی‌های امپراطور یا پادشاه شکل می‌گیرد و انسان‌ها همدیگر را می‌درند و پاره می‌کنند تا فضای جغرافیایی و حیاتی پادشاه بیشتر و وسیع‌تر باشد، با مرگ و پیروزی خویش، شادی و شادکامی را برای پادشاه می‌خرند و حتی از آموزه‌های دینی برای توجیه کشورگشایی استفاده می‌کنند، یعنی به اسم دین کشورگشایی می‌کنند یا به اسم ترویج دین حتی خود حضرت عیسی قربانی خشونت گردید که این خشونت برآمده از خرافه‌ها و انحرافات اعتقادی آن زمان بود. لذا با فرسوده شدن روش‌های فئودالیته و جوابگو نبودن سیستم‌های فکری سیاسی – اجتماعی موجود جامعه، نیاز به یک فرمول جدید و ابزار جدید برای جوابگو بودن به نیازهای و مشکلات موجود اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پیدا می‌شود. و باتلاش فراوان و دادن هزینۀ فراوان از طرف دانشمندان، مخترعین، مکتشفین و روشنفکران و اصلاح‌گرایان، جامعه کم‌کم وارد مرحلۀ دیگری می‌شود به نام سرمایه‌داری.

سرمایه‌داری

با استقرار نظام سرمایه‌داری و فروپاشی نظام فئودالی، در این مرحله خشونت تقریباً نسبت به مرحلۀ قبل اندکی تعدیل شده و هر چه از سومر به این طرف می‌آئیم، دولت‌ها مثل برف جلوی آفتاب کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شوند و در دورۀ سرمایه‌داری ما شاهد سر برآوردن جمهوری‌ها و تبدیل پادشاهی به جمهوری یا به پادشاهی مشروطه هستیم و در این دوره زنان کم‌کم نفس کشیده و ما کم‌کم زنان به نسبت کمرنگ شدن فرهنگ و فکر و ذهنیت فئودالی و دینی و تعدیل خشونت و عقلانی‌شدن سیستم‌های سیاسی و اجتماعی وارد عرصه می‌شوند.

و در فعالیت‌ها مشارکت می‌کنند، اما در این دوره هم زیاده‌خواهی‌های نامتعارف و حاکم بودن خشونت‌های مردانه باعث شد که دو جنگ خانمان‌سوز را که جهان را به کام خود فرو برد و باعث مرگ میلیون‌ها انسان شد شکل بگیرد که در این جنگ‌ها جالب اینجاست که بیشترین قربانیان باز هم مردان بودند، چرا که سربازان جنگجو همه مرد بودند که با هم به نبرد برخاسته بودند، اما در پایان این جنگ‌ها ما شاهد فروپاشی امپراطوری‌ها و نضج جمهوری‌ها و شکل‌گیری نظام‌ها براساس دمکراسی هستیم که مرحلۀ دمکراسی مرحله‌ای است که خشونت به تمامی از بین نمی‌رود ولی مهار و کنترل می‌شود، چرا که در دمکراسی فقط دیدگاه مردانه حاکم نیست و تمامی افراد جامعه منهای جنس و رنگ و نژاد و مذهب مدنظر قرارمی‌گیرند و مورد خطاب قرار می‌گیرند و صدای‌شان شنیده می‌شود. چرا دیکتاتورها مخالف دمکراسی و فرهنگ آنند چون اینجا دیگر مرگ تک‌اندیشه، تک فرهنگ، تک مذهب و تک ملت است. یعنی مرگ فرهنگ و ایدئولوژی و امحا و انکار و پایان فلسفه‌ی سیاه و سفید و تولد میمون و مبارک پلورالیسم در تمامی عرصه‌هاست و شکل گرفتن فرد آزاد و مستقل است که هیچ بردگی را برنمی‌تابد چه فیزیکی، جسمی و فکری، ایدئولوژیکی. در اینجا دیگر زنان وارد نظام سیاسی شده و هر چه از حکومت‌های استبدادی به سوی دمکراسی پیش بیاییم قدرت تقسیم می‌شود و خشونت فروکش می‌کند و زنان قدرت و خلاقیت و شایستگی خویش را به معرض نمایش می‌گذارند.

امروزه علاقه‌مندی به توانایی‌های جسمانی در بین مردم می‌توان از نظر روانی آن را به پس مانده‌ها و رسوبات میل به خشونت دانست که نهادهای مدنی و سازمان‌های مسئول، این میل و کشش را هدایت نموده و آن را در جهت تندرستی، پرورش جسمانی و ارتباط بین ملت‌ها به صورت المپیک و ورزش‌های گروهی و مبارزات قهرمانی هدایت می‌کنند، یعنی تبدیل شدن میدان \"آرنال‌ها\" به میدان مبارزه برای همگرائی و به تعبیری دیگر میدان مبارزه برای مرگ و زندگی تبدیل به میدان مبارزه برای تندرستی و قهرمانی‌های غیرخشن شده است و هر چه دولت‌ها در نهادهای مدنی و سازه‌های دولتی خود زنان را به کار گیرند و مسئله جنسیت، صورت مسئله نباشد بی‌گمان خشونت به حداقل خود خواهد رسید، نه اینکه به صفر برسد و خشونت هم بسته به شرایط تاریخی و اجتماعی، شکل و ابزار آن فرق کرده و متفاوت بوده و خواهد بود و در نتیجه هر چه دمکراسی‌خواهی، میل به برابری خواهی، حقوق‌بشر، حق انتخاب، آزادی انتخاب در تمامی زمینه‌ها، آزادی بیان، آزادی نوشتار، گفتار، مذهب و انبساط فرهنگی در جهان بیشتر شود در نتیجه روحیۀ مردان انعطاف‌پذیرتر، لطیف‌تر و خشونت تعدیل‌تر و به حداقل خود می‌رسد. در کنار عوامل یاد شده، عوامل دیگری نیز در تشدید خشونت‌های جهان‌ِ معاصر تأثیرگذار بوده و هستند که می‌توان آنها را به عوامل سیاسی، جغرافیائی، فرهنگی، معیشتی، حقوقی، روانی و همچنین عوامل متأثر از بنیادگرائی‌های ایدئولوژیک و عوامل ژئوپلتیکی برشمرد. رویکرد برخی حاکمت‌های سیاسی و تعاریف آنان از انسان، دین، هستی، آزادی و جنسیت و گاه توسل آنها به ابزار قهریه و خشن برای تحقق آموزهای خود بی‌گمان بخشی از خشونت‌های عرفی شده در برخی مناطق جهان است که می‌توان کل خاورمیانه و بخصوص افعانستان و پاکستان در آسیا، سودان‌در آفریقا و کوبا را در آمریکای لاتین مثال زد، عوامل روانی، فرهنگی و معیشتی که اغلب برآمده از شرایط و ویژگی‌های جغرافیائی‌اند بی‌شک کاوشی جداگانه را می‌طلبد. زیرا میزان رطوبت، دوری و یا نزدیکی به دریا، کوهستانی یا کویری بودن، میزان بهره‌مندی از آب، نازائی یا حاصلخیزی خاک و میزان دما همه و همه عواملی بوده و هستند که نقش اساسی در شکل دهی و معماری ذهنی – روانی و فرهنگی و معشیتی مردمان داشته و حتی نبض خشونت را بخصوص در مردان به شکلی پیچیده، کاهش یا افزایش می‌دهند.

عامل ژئوپولتیک که در آن سؤتفاهم‌های خطرناک، اندیشه‌های شریر، مرزبندی‌های بدخواهانه، سؤظن‌ها، پارگی‌ها و چندگانگی‌های فرهنگی، زبانی و نژادی و همچنین منافع مرموز و چند جانبه، فرصت‌ها، تهدیدها و بحران‌های مزمن در آن نهفته است شاید یکی از گسل‌های خشونت‌خیز بوده و هست، همچنین‌در کنار این عامل، می‌توان به بنیادگرائی‌های ایدئولوژیک اشاره کرد که تروریسم بعنوان عریان‌ترین، تاریخی‌ترین و سازمانی‌ترین شکل خشونت، زاده و پرورده‌ی آن است، تروریسم به مثابه یک واقعیت تلخ و گزنده، پدیده‌ای است که می‌توان آنرا \"واکنشی ناکامانه\" نامید امّا به ظاهر آنچه که این \"واکنش ناکامانه\" را کامیاب می‌کنند تولید و باز تولید خشونت است، چرخه معیوب و فاجعه‌آمیزی که تنها راه علاج آن، \"کنش‌های خلاقانه‌ای\" در فهمِ مفهوم و مصادیق عینی و انتزاعی این واکنش راز آلود است، اگر بشر امروزه به مدد فیلسوفان و روان پژوهان و نخبگان بتواند بدرستی بفهمد که خشونت \"واکنشی ناکامانه\" است به یقیین در چنین شرایطی بی‌آنکه \"صورتِ مسئله\" را پاک کند‌شاهد تولید راه حل‌های بنیادین بصورت \"کنش‌های خلاقانه\" برای حل این مسئله تاریخی خواهد بود، پاشنه آشیل قدرت‌های بزرگ و حاکمیت‌های سیاسی سایر مناطق جهان در مبارزه با خشونت و مهار آن، واکنش‌های علیلانه و خشم‌آلود در مقابل این \"واکنش ناکامانه\" است یعنی دامن زدن به تولید و باز تولید خشونت، آنهم خشونتی که باز هم، دست پخت و دلچسب مردان است! نکته پایانی اینکه شاید در سده‌های آینده، حافظة مردمان تهی از پینه‌های گیوتین، چوبه‌دار، اسلحه، باروت و دشنه و دشنام باشد امّا تا تعدیل خشونت به حدّی که جوامع و صاحبان قدرت ها را از التهابِ خواهندگی‌های زیانبار غربال نماید راه درازی در پیش است، راهی پرفراز و نشیب که از خشونت مردان بر مردمان شاید اندک اندک‌کاسته شود.

این مقاله در ٢١ اسفند ١٣٨٧درروزنامه‌ی سراسری آرمان چاب گردیده و با کمی تقییرات و اضافات، نگارنده آن را در اختیار آژانس خبررسانی کُردپا قرار داده است.