تاریخ کردستان در حافظەی کُردها و حلبچە در دوربینها
14:50 - 25 اسفند 1391
Unknown Author
سهراب کریمی
در حلبچە آنچە گذشت اولین هزینەای نبود کە ملتی برای آزادی میدهد بلکە گوشەای از جنایتی بود کە تمامیتخواهان چشم طمع را بە خاک ملتی دوختە بودند کە بسیار پیشتر از آنها، خود تصمیم بە بنیاد نهادن، حق ارادەی سیاسی بر سرزمین خود داشتند. آنهایی کە بە تخت اقتدار پایتخت تکیە زدە بودن و سودای امپراطوری را در سر میپروراندند، و با پیمانهای ضمنی و عملی سرزمین ملتی کە بە چنگشان افتادە بود بە مثابەی غنیمتی میدیدند کە باید در کوتاهترین زمان ممکن برای همیشە ببلعنش چرا کە خوب میدانستند هر مردمی بالاخرە بە سرنوشت جمعی خود میاندیشد و در برابر ذهنیت اشغالگری بە پا میخیزد و در بزنگاەهای تاریخ مترصد عملی کردن برنامەهای برای نابودی این ملت بودند کە بە شیوەهای مختلف اهداف خود را پیادە میکردند، و در آنسوی این محرکە گفتمان مقاومتی در حال رشد بود کە کە باخوانشی انتقادی بە تاریخ خود و در قالب جاودانگی هنر یعنی ادبیات و موسیقی تخم معانی نو را بە سراسر کردستان پاشید.
همگام با آن مقاومت سختافزاری کوهستان خار چشم و استخوان گلوی تمامیتخوهان کاخنشین نوکیسە بودند، تا شاید نتوانند با فراغت خاطر بە اهداف توسعەطلبانە خود دست یابد و این سر آغاز فصلی طولانی و طاقت فرسای مقاومتی ملتی بود کە ناچار بود همزمان با چهار قدرت برای آزادی، در نبردی نابرابر باشد، هرچند کە کُردستان جنایت و ژینوسایدهای سهمگین تاریخ خود را در حافظە داشد اما نە چشمی بود کە آنها را ببیند و نە گوشی بود کە نالەهایش را بشنود، اما حلبچە چیزی دیگر بود چون چشم دوربینها از پیش فرضهای استراتژیک کلان روایتها بیبهرە است، نە سنگ انسانیت را بە سینە میزند و نە میتواند آنچە را دیدە است انکار کند.
و کمتر از یک هفتە جهانیان با پدیدەای برخورد کردند کە برای آنها تازە بود و برای کُردها بسیار کهنە و روتین، دوربینها بدون احساس تصاویر را بە چشم جهانیان فرو بردند گردن چشم چموش را بە کُردستان بستند و فصل نو از مقاومت نو با حضور چشمان بە ظاهر رام آغاز شد، و مفهوم شهادت از بهشت موعد کوچ کرد و بەلابلای کتابها، روزنامەها و رسانەهای جمعی آرام گرفت شهید دیگر در محشر شهادت نمیدهد بلکە هر روز بە بچەهای مدرسە شهادت میدهد کە در تاریخ چی گذشت و تاریخی کە هنوز فصل آن بە سر نرسید است و کودکان کُرد بە صف مقدم این داستان پیوند میدهد و میدانند کە خود آنها سطور این داستانند و این داستان تک قهرمانی نیست بلکە کنش جمعی ملتی است کە شهد آزادی را چشیدە است و او قاچاقچی نیست بلکە مرزهای قاچاق\"نە\" میگوید هر روز بیشتر از این فرمانروای قرن بیست سر پیچی میکند چنانکە نزدیک است کە رواج خود را از دست بدهد، مسیحهای کُردستان از اورشلیم بە ملکوت پرواز نمیکنند بلکە از صلیب پایین کشیدە شدە است عملا برای رسید بە اهداف دنیای بهتر زندگی بهتر در کوهستانهای کردستان تلاش میکند و یا در شهرهای این سرزمین مصلوب بە دانشگاە میرود او دیگر وعدە بهشت نمیدهد در پی ساخت خانەی بهتر است.
جوانان پرهیز کار از شادی نمیهراسند بلکە برای رسیدن بە آن تلاش میکنند آنها نمیخواهند فرزندانشان درجە دوم باشند چون خود نیز بە آن نە میگویند و هزینەی آن را هم میپردازند چرا کە یاد گرفتەاند، کە ملتی کە خوستار آزادیست باید بهایش را بپردازد گرچە تحقیر میشوند اما آن را قبول نمیکنند چو قبول تحقیر هبوط کرامت انسانیست شکستن ستون ارادە، آخە آنها بە زندگی آری گفتەاند بە ابر انسان میاندیشند و نە گفتن بە آن تحقیر، اعماق وجود وروان اشغالگران را بە هم میریزد و نسیە را فراموش کردەاند، آنها بە نماد خود میاندیشند کە بلند پرواز است و از مترسکهای گمنام نمیهراسند. نغمەهای آنها رنگین است و در چهار طرف بە سوی سایەی درخت خورشید قرار اتحاد بستەاند.
در حلبچە آنچە گذشت اولین هزینەای نبود کە ملتی برای آزادی میدهد بلکە گوشەای از جنایتی بود کە تمامیتخواهان چشم طمع را بە خاک ملتی دوختە بودند کە بسیار پیشتر از آنها، خود تصمیم بە بنیاد نهادن، حق ارادەی سیاسی بر سرزمین خود داشتند. آنهایی کە بە تخت اقتدار پایتخت تکیە زدە بودن و سودای امپراطوری را در سر میپروراندند، و با پیمانهای ضمنی و عملی سرزمین ملتی کە بە چنگشان افتادە بود بە مثابەی غنیمتی میدیدند کە باید در کوتاهترین زمان ممکن برای همیشە ببلعنش چرا کە خوب میدانستند هر مردمی بالاخرە بە سرنوشت جمعی خود میاندیشد و در برابر ذهنیت اشغالگری بە پا میخیزد و در بزنگاەهای تاریخ مترصد عملی کردن برنامەهای برای نابودی این ملت بودند کە بە شیوەهای مختلف اهداف خود را پیادە میکردند، و در آنسوی این محرکە گفتمان مقاومتی در حال رشد بود کە کە باخوانشی انتقادی بە تاریخ خود و در قالب جاودانگی هنر یعنی ادبیات و موسیقی تخم معانی نو را بە سراسر کردستان پاشید.
همگام با آن مقاومت سختافزاری کوهستان خار چشم و استخوان گلوی تمامیتخوهان کاخنشین نوکیسە بودند، تا شاید نتوانند با فراغت خاطر بە اهداف توسعەطلبانە خود دست یابد و این سر آغاز فصلی طولانی و طاقت فرسای مقاومتی ملتی بود کە ناچار بود همزمان با چهار قدرت برای آزادی، در نبردی نابرابر باشد، هرچند کە کُردستان جنایت و ژینوسایدهای سهمگین تاریخ خود را در حافظە داشد اما نە چشمی بود کە آنها را ببیند و نە گوشی بود کە نالەهایش را بشنود، اما حلبچە چیزی دیگر بود چون چشم دوربینها از پیش فرضهای استراتژیک کلان روایتها بیبهرە است، نە سنگ انسانیت را بە سینە میزند و نە میتواند آنچە را دیدە است انکار کند.
و کمتر از یک هفتە جهانیان با پدیدەای برخورد کردند کە برای آنها تازە بود و برای کُردها بسیار کهنە و روتین، دوربینها بدون احساس تصاویر را بە چشم جهانیان فرو بردند گردن چشم چموش را بە کُردستان بستند و فصل نو از مقاومت نو با حضور چشمان بە ظاهر رام آغاز شد، و مفهوم شهادت از بهشت موعد کوچ کرد و بەلابلای کتابها، روزنامەها و رسانەهای جمعی آرام گرفت شهید دیگر در محشر شهادت نمیدهد بلکە هر روز بە بچەهای مدرسە شهادت میدهد کە در تاریخ چی گذشت و تاریخی کە هنوز فصل آن بە سر نرسید است و کودکان کُرد بە صف مقدم این داستان پیوند میدهد و میدانند کە خود آنها سطور این داستانند و این داستان تک قهرمانی نیست بلکە کنش جمعی ملتی است کە شهد آزادی را چشیدە است و او قاچاقچی نیست بلکە مرزهای قاچاق\"نە\" میگوید هر روز بیشتر از این فرمانروای قرن بیست سر پیچی میکند چنانکە نزدیک است کە رواج خود را از دست بدهد، مسیحهای کُردستان از اورشلیم بە ملکوت پرواز نمیکنند بلکە از صلیب پایین کشیدە شدە است عملا برای رسید بە اهداف دنیای بهتر زندگی بهتر در کوهستانهای کردستان تلاش میکند و یا در شهرهای این سرزمین مصلوب بە دانشگاە میرود او دیگر وعدە بهشت نمیدهد در پی ساخت خانەی بهتر است.
جوانان پرهیز کار از شادی نمیهراسند بلکە برای رسیدن بە آن تلاش میکنند آنها نمیخواهند فرزندانشان درجە دوم باشند چون خود نیز بە آن نە میگویند و هزینەی آن را هم میپردازند چرا کە یاد گرفتەاند، کە ملتی کە خوستار آزادیست باید بهایش را بپردازد گرچە تحقیر میشوند اما آن را قبول نمیکنند چو قبول تحقیر هبوط کرامت انسانیست شکستن ستون ارادە، آخە آنها بە زندگی آری گفتەاند بە ابر انسان میاندیشند و نە گفتن بە آن تحقیر، اعماق وجود وروان اشغالگران را بە هم میریزد و نسیە را فراموش کردەاند، آنها بە نماد خود میاندیشند کە بلند پرواز است و از مترسکهای گمنام نمیهراسند. نغمەهای آنها رنگین است و در چهار طرف بە سوی سایەی درخت خورشید قرار اتحاد بستەاند.