۲۲بهمن سرآغاز یک نظام دینی
13:58 - 14 بهمن 1392
Unknown Author
امیر نوروزی
از فردای بهمن ۵۷ با عدول تدریجی نظام جمهوری اسلامی از شعارهای انقلابی و آشکار شدن چهره واقعیبنیانگذاران آن، نظام جمهوری اسلامی با بحران مقبولیت روبرو گردید و ازسویی سیاست یکدست سازی هویتی، مرکزگرایی، اصلاح قانون اساسیو دادگستری بر اساس شرع اسلام و منافع بنیانگذاران نظام که براساس اصل ولایت فقیه استوار بود و دیدگاه امنیتی نظام علیه مردم باعث شد تا انقلاب سال ۵۷ به قبضه کامل روحانیون که خود را نماینده تام خدا در زمین مینامیدند، درآید. عملکرد نظام درسرکوب نیروهای مخالف، اعدام، شکنجه و بر چیدن احزاب و سازمانهای مردمی و سیاسی، کشتار، قتل وعام مردم بیدفاع کردستان و ترکمن صحرا و دیگر نقاط کشور و ترور مخالفان نظام در داخل و خارج کشور و کشتار دهه شصت بحران مقبولیت نظام را بیشتر و بیشتر ساخت و آن شور و وفاق همگانی که در نفی نظام شاهنشاهی و تایید نظام حاکم که برآمده ازدل انقلاب بود کم رنگتر گردید.
روحانیون همان مدافعان استبداد دینی بنام دین و خدا و با توجیه مذهبی، سیاسی کشتند تا از منافع اقتصادی و اجتماعی و مذهبیخود دفاع کنند. ناکارآمدی نظام درتمام عرصه های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و افتادن نقاب تزویر از چهره بنیانگذاران آن باعث شد تا کم کم بحران مشروعیت نیز به بحران مقبولیت نظام افزوده شود. درسالهای اخیرنظام جمهوری اسلامی بیشتر از هر زمانیبا بحرانهای داخلی و خارجی مواجه است و زنگ خطر جهت سقوط مستبدان دینی از اریکه قدرت به صدا درآمده است. هزینه کردن از اعتقادات مذهبیدیگر مقبولیت خود را از دست داده است و حالا نظام جمهوری اسلامی در گردابی که خود ساخته است دست و پا میزند. بعد از گذشت سی و پنج از حاکمیت نظام دینی بر ایران، اسلام سیاسی به طور کامل به بن بست رسیده است و برای حفظ حاکمیت خویش از تمام ابزار اعدام ، ترور و تجاوز وسرکوب بدون هیچ ابایی استفاده میکند. اما هرگز نتوانسته است به حاکمیت ایدهال خود، یعنی امتی مطیع دست یابد. مشکل بزرگ حاکمیت دینی ایران این است که نه تنها دیکتاتوری است، بلکه در سطح نظری نیز از ضرورت و حقانیت دیکتاتوری ولایت فقیه دفاع میکند و این نمیتواند در دنیای امروز قابل قبول باشد.
ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی تعهد به شریعت و اجرای احکام آن است و تعهد به اجرای شریعت است که نیاز به حکومت اسلامی و از جمله ولایت فقیه را پیش میآورد و به ویژه احکام و قوانین ناظر به مسائل اجتماعی درآن یکی از بزرگترین مشکلات مردم در جوامع امروزی است.
اساسا دین زدايی ازسیاست یکی ازمشخصات اصلی رسیدن به تمدن بشری میباشد. هر دینی که بخواهد با دموکراسی در معنای واقعی آن سازگار باشد باید این جدائی را بپذیرد. بدیهی است که چنین پذیرشی لازمه کنار نهادن تمامی احکام مغایر با حق حاکمیت و حق قانونگذاری انسان برخود است. چنین نگرشی به دین نمیتواند خارج از اراده و خواست هر انسان برای او و جامعه تعیین تکلیف کند. در نظام جمهوری اسلامی ایران سلطنت ولایت مطلقه فقیه در ظاهر جمهوری نمایان شده و به عبارت دیگر جمهوری اسلامی با توسل به ضرورت ولایت مطلقه فقیه برای اجرای احکام شریعت، عملاً به دفاع از ضرورت استبداد تاریک اندیش و استبداد واپسگرا آن هم به عنوان یک نظام الهی و ابدی کشیده شده است.
مردم در این نظام در یک تعارض درونی انتخاب بین اعتقادات خود که باور دارند و ايدئولوژی متعلق به نظام قرار دارند و برای امنیت و بقای خود مجبور به قبول ظاهری ايدئولوژی نظام هستند و باید تظاهر به اعتقادی کنند که به آن باور ندارند و بلکه مخالف آن هم هستند. این امر موجب گشته که دروغ و تظاهر به یکی از اصول رفتاری جامعه تبدیل شود. این خصیصه بدون شک فرد را، نه بسوی جامعه نوین، بلکه به سمت واپسگرایی و خرافه پرستی رهنمون خواهد کرد. حکومت استبدادی حاکم در کشورمان بعنوان نظامی دینی و واپسگرا که خود را یگانه نماینده خدا و حافظ منافع دین اسلام در روی زمین میداند به هیچ عنوان حاضر به همراهی جامعه جهانی نیست و با توجه به این اصل که رهبری و سرنوشت ملل مربوط به خودشان است و رهبران خود شیفته و واپسگرایان کهنه پرست را در آن جایی نیست و صدور فرمانهای برآمده از مغزهای منجمد باعث کندی در حرکت جامعه جهانی بسوی ترقی و تکامل نخواهد گردید. پس چاره ای جز همراهی و یا واماندن از این حرکت جامعه جهانی نیست و درصورت جدایی از این حرکت همچنان باید در انزوا بدور خود چرخید تا فسیل و فرسوده گشت. آیا نباید ایرانمان را یکصدا با جامعه جهانی همراه سازیم؟
از فردای بهمن ۵۷ با عدول تدریجی نظام جمهوری اسلامی از شعارهای انقلابی و آشکار شدن چهره واقعیبنیانگذاران آن، نظام جمهوری اسلامی با بحران مقبولیت روبرو گردید و ازسویی سیاست یکدست سازی هویتی، مرکزگرایی، اصلاح قانون اساسیو دادگستری بر اساس شرع اسلام و منافع بنیانگذاران نظام که براساس اصل ولایت فقیه استوار بود و دیدگاه امنیتی نظام علیه مردم باعث شد تا انقلاب سال ۵۷ به قبضه کامل روحانیون که خود را نماینده تام خدا در زمین مینامیدند، درآید. عملکرد نظام درسرکوب نیروهای مخالف، اعدام، شکنجه و بر چیدن احزاب و سازمانهای مردمی و سیاسی، کشتار، قتل وعام مردم بیدفاع کردستان و ترکمن صحرا و دیگر نقاط کشور و ترور مخالفان نظام در داخل و خارج کشور و کشتار دهه شصت بحران مقبولیت نظام را بیشتر و بیشتر ساخت و آن شور و وفاق همگانی که در نفی نظام شاهنشاهی و تایید نظام حاکم که برآمده ازدل انقلاب بود کم رنگتر گردید.
روحانیون همان مدافعان استبداد دینی بنام دین و خدا و با توجیه مذهبی، سیاسی کشتند تا از منافع اقتصادی و اجتماعی و مذهبیخود دفاع کنند. ناکارآمدی نظام درتمام عرصه های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و افتادن نقاب تزویر از چهره بنیانگذاران آن باعث شد تا کم کم بحران مشروعیت نیز به بحران مقبولیت نظام افزوده شود. درسالهای اخیرنظام جمهوری اسلامی بیشتر از هر زمانیبا بحرانهای داخلی و خارجی مواجه است و زنگ خطر جهت سقوط مستبدان دینی از اریکه قدرت به صدا درآمده است. هزینه کردن از اعتقادات مذهبیدیگر مقبولیت خود را از دست داده است و حالا نظام جمهوری اسلامی در گردابی که خود ساخته است دست و پا میزند. بعد از گذشت سی و پنج از حاکمیت نظام دینی بر ایران، اسلام سیاسی به طور کامل به بن بست رسیده است و برای حفظ حاکمیت خویش از تمام ابزار اعدام ، ترور و تجاوز وسرکوب بدون هیچ ابایی استفاده میکند. اما هرگز نتوانسته است به حاکمیت ایدهال خود، یعنی امتی مطیع دست یابد. مشکل بزرگ حاکمیت دینی ایران این است که نه تنها دیکتاتوری است، بلکه در سطح نظری نیز از ضرورت و حقانیت دیکتاتوری ولایت فقیه دفاع میکند و این نمیتواند در دنیای امروز قابل قبول باشد.
ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی تعهد به شریعت و اجرای احکام آن است و تعهد به اجرای شریعت است که نیاز به حکومت اسلامی و از جمله ولایت فقیه را پیش میآورد و به ویژه احکام و قوانین ناظر به مسائل اجتماعی درآن یکی از بزرگترین مشکلات مردم در جوامع امروزی است.
اساسا دین زدايی ازسیاست یکی ازمشخصات اصلی رسیدن به تمدن بشری میباشد. هر دینی که بخواهد با دموکراسی در معنای واقعی آن سازگار باشد باید این جدائی را بپذیرد. بدیهی است که چنین پذیرشی لازمه کنار نهادن تمامی احکام مغایر با حق حاکمیت و حق قانونگذاری انسان برخود است. چنین نگرشی به دین نمیتواند خارج از اراده و خواست هر انسان برای او و جامعه تعیین تکلیف کند. در نظام جمهوری اسلامی ایران سلطنت ولایت مطلقه فقیه در ظاهر جمهوری نمایان شده و به عبارت دیگر جمهوری اسلامی با توسل به ضرورت ولایت مطلقه فقیه برای اجرای احکام شریعت، عملاً به دفاع از ضرورت استبداد تاریک اندیش و استبداد واپسگرا آن هم به عنوان یک نظام الهی و ابدی کشیده شده است.
مردم در این نظام در یک تعارض درونی انتخاب بین اعتقادات خود که باور دارند و ايدئولوژی متعلق به نظام قرار دارند و برای امنیت و بقای خود مجبور به قبول ظاهری ايدئولوژی نظام هستند و باید تظاهر به اعتقادی کنند که به آن باور ندارند و بلکه مخالف آن هم هستند. این امر موجب گشته که دروغ و تظاهر به یکی از اصول رفتاری جامعه تبدیل شود. این خصیصه بدون شک فرد را، نه بسوی جامعه نوین، بلکه به سمت واپسگرایی و خرافه پرستی رهنمون خواهد کرد. حکومت استبدادی حاکم در کشورمان بعنوان نظامی دینی و واپسگرا که خود را یگانه نماینده خدا و حافظ منافع دین اسلام در روی زمین میداند به هیچ عنوان حاضر به همراهی جامعه جهانی نیست و با توجه به این اصل که رهبری و سرنوشت ملل مربوط به خودشان است و رهبران خود شیفته و واپسگرایان کهنه پرست را در آن جایی نیست و صدور فرمانهای برآمده از مغزهای منجمد باعث کندی در حرکت جامعه جهانی بسوی ترقی و تکامل نخواهد گردید. پس چاره ای جز همراهی و یا واماندن از این حرکت جامعه جهانی نیست و درصورت جدایی از این حرکت همچنان باید در انزوا بدور خود چرخید تا فسیل و فرسوده گشت. آیا نباید ایرانمان را یکصدا با جامعه جهانی همراه سازیم؟