به احترام ادب - اجلال قوامی
13:46 - 29 مرداد 1392
Unknown Author
اجلال قوامی
\"بزرگ بود/ و از اهالی امروز بود/ و با تمام افقهای باز نسبت داشت/ و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید/ و رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصله به نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد/ که ما میان پریشانی تلفظ دردها/ برای خوردن یک سیب/ چقدر تنها ماندیم\".
رسم معهودی است تا کسی از میان ما رخت بر میبندد، قدر و منزلت او را آن گونه که در خور او بود کمکم درک میکنیم و از خود میپرسیم چرا از میان ما کسی مانند او باید برود. حال او چند سالی میشود که رفته است اما حس دل تنگی نسبت به او هر سال عمق بیشتری مییابد. نقش بهاءالدین ادب در میان دوستان و همفکران و همراهانش به گونهای در ذهنها حک شده است که آثار آن نه تنها سالیان سال زدودنی نیست که هر سال حتی در نبود او نقش پر رنگتری پیدا میکند.
غزالی در کتاب \"ذکرالموت\" از سه گونه مواجههی آدمیان با مرگ سخن میگوید: کسانی که شیرین میزیند و آنقدر دلبستگیهای دنیوی دارند که از مرگ میهراسند و تلخ میمیرند، دستهی دوم افرادیاند که از وضعیت روحی خود راضی نیستند و در آرزوی رسیدن روزگار بهتری هستند اما عزم و اراده برای تغییر ندارند و در حسرت سربرآوردن رستاخیزی در سرزمین و جودشان شب و روز را دوره میکنند، دسته ی سوم گروهی هستند که به استقبال مرگ میروند چرا که زوال و عدم مانایی دنیا را به رایالعین دیدهاند و دلبستگی چندانی به دنیا ندارند و کبوتر جانشان در آروزی حفره کردن زندان و پرواز به سمت بیسو و دیار دوست است:
این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان خود را وا رهان
بهاءالدین ادب از گروه سوم بود، تعلقات دنیوی چندانی نداشت و خود را بسان مسافری میانگاشت که قرار است چند صباحی در این دنیا بزید و پس از آن به خلوت ابعاد زندگی سفر کند و همنورد افقهای دور شود. شجاعت بودن در او موج میزد با دغدغههای اصیل وجودی و معرفتی خویش زندگی میکرد و دل مشغول آنها بود. رئوف و مردمدار بود که هیچ زمانی را برای رسیدگی به گرفتاریهای انسانهای مجموعهی خود از دست نمیداد. او از انسان بودن خود، اول انسانها را میدید و قلبهای آنها را تسخیر میکرد و به ساماندهی مشکلات کسانی که ناتوانتر از بقیه بودند، میپرداخت. از طرحریزی و انجام هر کار مفیدی فرو گذار نبود. آن بزرگ مرد تنها یک مفهوم در سر میپروراند، تا آنجا که از دستش کاری برآید تلاش خود را وقف امور خیر کند. این گونه کنار انبوه وظایف سنگینی که داشت از ایجاد و تقویت الفت و دوستی و رفع دشمنیها و حل مشکلات در گوشهی ذهنش میسپرد. غریق رحمت خدا باد که عمری را در پاکی و چالاکی سپری کرد و باران وار بر پاک و پلید بارید و خُرد و کلان را از خود بهره داد و با قلبی سلیم به سوی پروردگار خود شتافت. بایسته است تا بخشی از خاطرات آن زنده یاد که توسط استاد گرانمایه احسان هوشمند به رشتهیََ تحریر در آمده است برای ثبت در تاریخ این دیار انتشار یابد. این یادمان که در قالب این ویژه نامه در دستان شماست با تلاش و زحمات اندیشه وران و دوستان گرامی که قبول زحمت فرموده به زیور طبع آراسته شد. امید که مقبول حق افتد.
ای ساکن جان من آخر تو کجا رفتی در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی؟
نه مرغ هوا بودی نه باد صبا بودی از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
\"بزرگ بود/ و از اهالی امروز بود/ و با تمام افقهای باز نسبت داشت/ و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید/ و رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصله به نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد/ که ما میان پریشانی تلفظ دردها/ برای خوردن یک سیب/ چقدر تنها ماندیم\".
رسم معهودی است تا کسی از میان ما رخت بر میبندد، قدر و منزلت او را آن گونه که در خور او بود کمکم درک میکنیم و از خود میپرسیم چرا از میان ما کسی مانند او باید برود. حال او چند سالی میشود که رفته است اما حس دل تنگی نسبت به او هر سال عمق بیشتری مییابد. نقش بهاءالدین ادب در میان دوستان و همفکران و همراهانش به گونهای در ذهنها حک شده است که آثار آن نه تنها سالیان سال زدودنی نیست که هر سال حتی در نبود او نقش پر رنگتری پیدا میکند.
غزالی در کتاب \"ذکرالموت\" از سه گونه مواجههی آدمیان با مرگ سخن میگوید: کسانی که شیرین میزیند و آنقدر دلبستگیهای دنیوی دارند که از مرگ میهراسند و تلخ میمیرند، دستهی دوم افرادیاند که از وضعیت روحی خود راضی نیستند و در آرزوی رسیدن روزگار بهتری هستند اما عزم و اراده برای تغییر ندارند و در حسرت سربرآوردن رستاخیزی در سرزمین و جودشان شب و روز را دوره میکنند، دسته ی سوم گروهی هستند که به استقبال مرگ میروند چرا که زوال و عدم مانایی دنیا را به رایالعین دیدهاند و دلبستگی چندانی به دنیا ندارند و کبوتر جانشان در آروزی حفره کردن زندان و پرواز به سمت بیسو و دیار دوست است:
این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان خود را وا رهان
بهاءالدین ادب از گروه سوم بود، تعلقات دنیوی چندانی نداشت و خود را بسان مسافری میانگاشت که قرار است چند صباحی در این دنیا بزید و پس از آن به خلوت ابعاد زندگی سفر کند و همنورد افقهای دور شود. شجاعت بودن در او موج میزد با دغدغههای اصیل وجودی و معرفتی خویش زندگی میکرد و دل مشغول آنها بود. رئوف و مردمدار بود که هیچ زمانی را برای رسیدگی به گرفتاریهای انسانهای مجموعهی خود از دست نمیداد. او از انسان بودن خود، اول انسانها را میدید و قلبهای آنها را تسخیر میکرد و به ساماندهی مشکلات کسانی که ناتوانتر از بقیه بودند، میپرداخت. از طرحریزی و انجام هر کار مفیدی فرو گذار نبود. آن بزرگ مرد تنها یک مفهوم در سر میپروراند، تا آنجا که از دستش کاری برآید تلاش خود را وقف امور خیر کند. این گونه کنار انبوه وظایف سنگینی که داشت از ایجاد و تقویت الفت و دوستی و رفع دشمنیها و حل مشکلات در گوشهی ذهنش میسپرد. غریق رحمت خدا باد که عمری را در پاکی و چالاکی سپری کرد و باران وار بر پاک و پلید بارید و خُرد و کلان را از خود بهره داد و با قلبی سلیم به سوی پروردگار خود شتافت. بایسته است تا بخشی از خاطرات آن زنده یاد که توسط استاد گرانمایه احسان هوشمند به رشتهیََ تحریر در آمده است برای ثبت در تاریخ این دیار انتشار یابد. این یادمان که در قالب این ویژه نامه در دستان شماست با تلاش و زحمات اندیشه وران و دوستان گرامی که قبول زحمت فرموده به زیور طبع آراسته شد. امید که مقبول حق افتد.
ای ساکن جان من آخر تو کجا رفتی در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی؟
نه مرغ هوا بودی نه باد صبا بودی از نور خدا بودی در نور خدا رفتی