ایران: یوگسلاوی خاورمیانه؟ سیاوش اویسی
12:51 - 20 اسفند 1390
Unknown Author
ایران: یوگسلاوی خاورمیانه؟
سیاوش اویسی
مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلابهای مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1991 میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. سقوط تمامی رژیمهای سرکوبگر اروپای شرقی طی دو سال به پایان رسید بجز یوگسلاوی که به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری تداوم یافت. یوگسلاوی در مقایسه با سایر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. بدلیل شرایط مشابه در ایران پیش بینی میگردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی و یمن طولانی تر شده و با پیچیدگیهای فراوانی همراه باشد. فراگیری درسهای یوگسلاوی میتواند از تکرار آنها در ایران جلوگیری نماید.
زنجیره انقلاباتی که تحت عنوان بهار عربی/ خاورمیانه از ابتدای سال 2011 آغاز گردیده، بدون دربر گرفتن ایران به پایان خود نخواهد رسید همانگونه که تحولات سالهای پایانی دهه 90 میلادی اروپای شرقی بدون تکمیل تحولات یوگسلاوی پایان یافته تلقی نمیگردید. مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلابهای مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1990 میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. اگر سقوط رژیمهای سرکوبگر لهستان، آلمانشرقی، مجارستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و آلبانی طی دو سال به پایان رسید اما تحولات یوگسلاوی به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری به درازا کشید. یوگسلاوی در مقایسه با دیگر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. اگر تنها هدف سایر ملتهای اروپای شرقی ساقط کردن نظام سرکوبگر حاکم بود اما قیام مردم یوگسلاوی در عین حال دارای هدف مهمتر و سخت تری نیز بود که همانا رفع تبعیض ملی صربها نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بود. ایران نیز همچون یوگسلاوی از مجموعه ملل مختلفی تشکیل شده است. بدلیل شرایط مشابه در ایران، پیش بینی میگردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی، یمن یا حتی سوریه، طولانی تر بوده و با پیچیدگیهای فراوانی همراه باشد.
انقلابهای تونس و مصر تنها چند ماه و انقلاب لیبی قریب 8 ماه تا حصول پیروزی به درازا کشیدند. حال آنکه در نمونه های یمن و سوریه این زمان طولانیتر بوده است. یک ویژگی مشترک در بین سوریه و یمن وجود دارد و آن همانا چند قومی بودن و وجود تعارضات مذهبی است که باعث نازل بودن سطح همبستگی درونی آنها شده است. میتوان با کمی اغماض نمونه عراق و سقوط رژیم بعثی رانیز را به این فهرست افزود که تغییر نظام پس از سالها تحریم بین المللی و تنها پس از دخالت نظامی گسترده نیروهای خارجی ممکن گردید. در کشورهای چند قومی هدف انقلابها به موضوعی فراتر از برکناری نظام سرکوبگر گسترش میابد. در چنین شرایطی اقلیتهای ملی و مذهبی قبل از هر چیز به مبارزه برای تضمین حقوق خود در ساختار سیاسی آینده میپردازند. این شرایط بر همسبتگی یا چند دسته گی مردمان یک کشور تآثیر مستقیم دارد.
ایران نیز یک کشور چند ملیتی است که نسبت به سوریه، عراق یا حتی یوگسلاوی از تنوع بیشتری برخوردار است. سوریه کشوری مشتمل بر سه گروه اصلی اعراب سنی (65%)، اعراب علوی (15%)، کورد (10%) بوده و مابقی را دروزیها و مسیحیان تشکیل میدهند در حالیکه حاکمیت در انحصار اعراب علوی است. انقلاب سوریه در تلاش است تا ابتدا قدرت را از انحصار علوی ها خارج کرده و سپس حقوق گروه های ملی را به آنها اعاده نماید. کشور عراق مشتمل بر اکثریت اعراب شیعه (60%)، اعراب سنی (20%) و کوردها (کمتر از 20%) میباشد که حاکمیت تا پیش از سقوط رژیم بعثی در انحصار اعراب سنی بود. اولین نتیجه تحولات 2003 عراق سلب انحصار قدرت سیاسی از اعراب سنی و سپس ایجاد یک نظام فدرال بود که یکپارچگی کشور را با تفویض اختیارات گسترده به مناطق فدرال حفظ نماید. در نمونه یوگسلاوی ملتهای اصلی کشور عبارت بودند از صرب، کروات، اسلونی، بوسنایی مسلمان و آلبانیایی تباران که در یک ساختار فدرال این کشور را شکل میدادند. نظام سیاسی یوگسلاوی که معترف به هویتهای متعدد در کشور و خودمحتاری مناطق ملی آنها بود از ساختار بسیار پیشرفته تری نسبت به عراق، سوریه و ایران برخوردار بود. با اینوصف و علیرغم بیش از هفت دهه همزیستی این ملتها در یک چارچوب مشترک، این کشور طی یک فرایند 10 ساله کاملاً تجزیه شده و آخرین بخش آن (کوزوو) در سال 2008 از آن جدا گردید.
گروهی توطئه های غرب را عامل تجزیه یوگسلاوی تلقی میکنند. برخی دیگر سوء مدیریت نخبگان در هدایت فرایند گذار از رژیم کمونیستی به یک نظام دموکراتیک را مقصر میدانند. اما باید توجه داشت که رهبران یوگسلاوی یک فرصت تاریخی 70 ساله را در اختیار داشتند که میتوانستند به بهترین شیوه در جهت ایجاد و تعمیق همبستگی و اتحاد ملتهای یوگسلاوی مورد استفاده قرار دهند. در مقابل، صربها از این دوره زمانی در جهت انحصار هر چه بیشتر قدرت سیاسی و نظامی در دست خود و تشدید برتری اقتصادی و صنعتی صربستان نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بهره برداری نمودند. همچنین طی این سالیان روشنفکران و حکومت صربستان با ترویج و تأکید بر وقایع تاریخی و اسطوره های باستانی، روح شوینیسم ملی و تنفر از مسلمانان بوسنی، آلبانیاییها و کرواتها را در میان صربها توسعه دادند .نتیجه این شرایط بیزاری و بی اعتمادی دیگر ملل یوگسلاوی نسبت به صربها و تشدید دائمی آن بود که در یک بزنگاه تاریخی (سقوط بلوک شرق) خود را آشکار نمود. در این مقطع نیز رهبران صرب بی میل به تمکین نسبت به خواسته های سایر ملل یوگسلاوی، تنها شیوه سرکوب خونین را در پیش گرفتند. حتی بخش بزرگی از سازمانهای سیاسی صربستانی که با حزب سوسیالیست حاکم مخالف بودند در کنار حاکمیت و در برابر قیام دیگر ملل یوگسلاوی قرار گرفتند و با این کار باعث از دست رفتن آخرین فرصتها برای پیگیری راه حلهای مسالمت آمیز گردیدند. تنها پس از تکمیل فروپاشی یوگسلاوی بود که اپوزیسیون صربستان موفق (یا مایل) به بسیج مردم و برکناری حزب سوسیالیست از حاکمیت صربستان گردید!
خیزش اقلیتهای ملی در گسترده ترین و بی سابقه ترین شکل خود ویژگی بارز انقلاب آینده مردمان ایران خواهد بود. سوابق تاریخی مؤید آن هستند که اقلیتهای ملی ایران در تمامی مواردی که دولت مرکزی بی ثبات گردیده جرأت یافته اند تا بصورت آشکار حقوق ملی خود را پیگیری نمایند. قیام اقلیتهای ملی در سالهای اولیه پس از انقلاب 1357 بویژه دراستانهای کوردنشین، خوزستان و ترکمن صحرا، و یا تشکیل جمهوریهای کوردستان و آذربایجان در سال 1325 ، از این دست اند. دلایل متعددی ما را به این نتیجه میرساند که قیام آینده ملل اقلیت ایران بسیار گسترده تر بوده واینبار در کسب حقوق ملی راسخ تر خواهند بود:
1)نظام جمهوری اسلامی با سرکوب حقوق اقلیتهای ملی هر چه بیشتر باعث تعمیق اختلافات گردیده و آنان را در کسب حقوق خود را راسختر نموده است.
2)شکلگیری ساختار فدرال در کوردستان عراق، و نیز استقلال جمهوریهای آذربایجان و ترکمنستان و نیز موفقیت اقلیتهای ملی در سایر نقاط جهان باعث ارتقاء اعتماد به نفس اقلیتهای ملی ایران گردیده است.
3)سازمانهای بین المللی و کشورهای بزرگ نشان داده اند که برخلاف گذشته به مسائل اقلیتهای ملی توجه جدی مبذول داشته و عملاً در موارد متعددی از آنها در برابر سرکوب دولت مرکزی حمایت سیاسی و نظامی نموده اند (بعنوان نمونه در بوسنی، کوزوو، کوردستان عراق، جنوب عراق، جنوب سودان، دارفور سودان، تیمور شرقی). این تحول، باور به کسب حمایت جهانی از مبارزات اقلیتهای ملی را ایجاد نموده است.
تعریف یک ساختار سیاسی کاملا فدرال که مبتنی بر اتحاد برابر و داوطلبانه ملیتهای ایرانی باشد تنها راه حل صحیح و باثبات برای ایران آینده است. تنها در یک چنین کشوری است که منابع مالی و صنعتی به جای ارضای جاه طلبیهای نظامی و ایدئولوژیک دولت مرکزی، مصروف توسعه این یا آن ناحیه عقب نگاه داشته شده میگردند. یک نظام فدرال از تمرکز قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در دست گروه حاکم در پایتخت جلوگیری نموده و زمینه های موجود برای پیدایش نظامهای توتالیتر را برای همیشه نابود میکند و در عوض باعث تبدیل ایران به یک عضو مطلوب و سازنده جامعه جهانی میگردد. موانع متعددی در مسیر ایجاد یک نظام فدرال در ایران وجود دارند که باید هر چه زودتر مورد توجه قرار گیرند:
1)هیچ نمونه تاریخی از همزیستی عادلانه و احترام به حقوق اقلیتهای ملی در گذشته ایران نمیتوان یافت که برای آینده ایران قابل الگو برداری یا قابل رجوع باشد.
2)بسیاری از فارس زبانان با مسائل اقلیتهای ملی یا مذهبی بیگانه بوده یا حتی نسبت به آن پنداری خصمانه دارند. فقدان تلاش از جانب روشنفکران فارس زبان درجهت ارتقا فرهنگ تسامح و معرفی احترام آمیز سایر اقوام از دلایل عمده این شرایط است. بیشتر نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران نسبت به حقوق اقلیتهای ملی از موضع شوینیستی فراتر نرفته اند. تنها استثنا در این مورد مواضع برخی از گروهها و افراد (عمدتاً چپگرا) در گذشته بوده اند.
بنابراین ضروری است تا فرصتی باقی است درجهت ارتقا فرهنگ احترام و تسامح در بین ملتها و مذاهب ایرانی تلاش کرده و ظرفیتهای لازم برای همزیستی عادلانه بین آنها را توسعه داد. بررسی تجربه عراق پس از صدام از این بابت بسیار سودمند است. در عراق اعراب سنی برای بیش از هشتاد سال قدرت سیاسی را به خود منحصر نموده و با هرنوع تقسیم آن مخالفت مینمودند. پس از سقوط رژیم بعثی بسیاری از آنها از گروههای تروریستی (و عملاً از کشتار سایر هم میهنان خود) حمایت کردند ولی حاضر به شناسایی حقوق بدیهی کوردها، ترکمنها و اعراب شیعه نشدند. ایجاد عراق جدید با حضور و پشتیبانی آمریکا ممکن گردید، ولی اکنون با خروج نظامیان آمریکایی، بقای عراق یکپارچه منوط به احترام هر یک از ملتهای عراق نسبت به حقوق دیگر ملتهای آن کشوراست. درغیر اینصورت نیاز به بازگشت یک دیکتاتور خواهد بود که \"وحدت ملی\" را همچون صدام با شمشیر تأمین نماید؛ امری که دیگر امکانپذیر نیست و تنها باعث تجزیه همیشگی عراق خواهد شد. شانس عراق برای حفظ یکپارچگی خود تنها با ارتقا فرهنگ احترام ملتهای عراق نسبت به یکدیگر افزایش میابد.
براستی اگر میلسویچ رهبر سابق یوگسلاوی دارای سلاح اتمی و موشکهای بالستیک بود آنگاه روند تحولات یوگسلاوی چگونه میبود؟ آیا آنگاه کشورهای اروپای غربی و آمریکا همچنان قادر یا حتی مایل به مداخله و جلوگیری از سرکوب مردم بوسنیا و کوزوو میبودند؟ و اکنون آیا جمهوری اسلامی میتواند از چنین عامل بازدارنده ای بهره برداری نماید؟ نظام کنونی ایران با تولید موشکهای دوربرد و توسعه تواناییهای اتمی خود تلاش نموده تا جامعه جهانی را متوجه تبعات فاجعه بار مداخله در ایران نماید؛ مداخله ای که در هنگام سرکوب خونین قیام مردمان ایران مطرح خواهد شد. در واقع ایران با تهدید اسرائیل و کشورهای خلیج فارس به غرب یادآوری مینماید که تبعات چنین دخالتهایی چه میتواند باشد و در جهت منافع آنهاست تا در هنگامه انقلاب آتی مردم ایران خود را از آن دور نگه دارند. جمهوری اسلامی در صدد است تا بقای خود را با بازدارندگی تضمین نماید.
در مقطع زمانی کنونی توجیه غرب برای حمله احتمالی به ایران پیشگیری از پیدایش یک ایران اتمی است. صرفنظر از بحثهای دیگرمرتبط با این موضوع باید گفت یکی از تبعات مهم حمله غرب به تأسیسات اتمی و موشکی ایران، از دست رفتن توان بازدارندگی و محدود شدن رژیم در اعمال شیوه های به شدت خونین در آینده خواهد شد. یکی از مهمترین نکات آموزنده تاریخ یوگسلاوی مربوط به شرایطی است که دخالت نظامی خارجی را در آن کشور مطرح و عملی نمودند. بدون چنین دخالتی صربستان قادر بود تا هر نوع خیزش دیگر ملل یوگسلاوی را سرکوب نماید. این توانایی سرکوب طی دهها سال با یک برنامه ریزی کامل در جهت تمرکز تواناییهای پلیسی و نظامی در دست بلگراد کسب شده بود. همین واقعیت دیگر ملل یوگسلاوی را ناچار نمود تا برای تعدیل قوا در برابر ماشین نظامی صربستان به استقبال نیروهای ناتو بروند. این امر پس از کشتارهای جمعی در شهرهای سربرنیتسا، سارایوو و سایر نقاط بوسنیا ضروری گردید. هنگامی که ملتها به این یقین میرسند که نوبت آن است که اینبار برای همیشه به مناسبات تبعیض آمیز پایان دهند، آنگاه بدنبال تأمین توان لازم برای تحقق آن میروند. و آن هنگام که درمیابند که به تنهایی فاقد توان کافی بوده و درگیر یک جنگ نابرابر میباشند، آنگاه پذیرای دخالت نیروهای خارجی میگردند. تجربیات قبلی از مبارزات مردم ایران و بویژه اقلیتهای ملی مؤید آن میباشند که رژیم ایران از بکارگیری خشن ترین شیوه ها ابایی نخواهد داشت. بدین ترتیب هرچند بهانه کنونی غرب برای حمله نظامی به ایران، برنامه اتمی و موشکی آن میباشد ولی با خیزش مردم، این انگیزه به حمایت از مردم ایران در برابر ماشین سرکوب رژیم اسلامی تغییر خواهد یافت.
خیزش آینده مردمان ایران علاوه بر وجه دموکراسی خواهانه خود، شاهد وجه بسیار قدرتمند ملی گرایی اقلیتهای ملی ایران خواهد بود. از اینجا رسالت خطیر نیروهای اپوزیسیون ایران اعم از سازمانهای فراگیر و سازمانهای متعلق به اقلیتهای ملی مشخص میگردد. ضروری است تا اپوزیسیون طرح جامعی برای پاسخگویی به این شرایط تدوین نماید. نظام جایگزینِ جمهوری اسلامی تنها آن هنگام باثبات خواهد بود که حامل تضادهایی مشابه با نظامهای پیشین نباشد. قرار گرفتن مجموعه ای از افراد خوش سابقه در رأس امور و تدوین یک قانون اساسی مملو از واژه های مرتبط با حقوق بشر و دموکراسی در فردای سقوط جمهوری اسلامی، هرگز کارآمد نخواهد بود. زیرا پس از مدت کوتاهی واقعیات جغرافیای سیاسی ایران مُهر خود را بر ساختار سیاسی خواهند کوبید و دولت تهران را به یک رژیم سرکوبگر جدید متحول خواهند نمود.
در آن مقطع بحرانی استقرار نظام جدیداست که اقلیتهای ملی تلاش خود را آغاز خواهند نمود تا از تثبیت و تمرکز قدرت بلامنازع در دست حاکمین جدید تهران ممانعت بعمل آورند. و در مقابل، گروه حاکم در تهران نیز از یک سو بر \"صبوری برای بهبود تدریجی امور\" تأکید و سعی در خریدن زمان کرده و از سوی دیگر به سازماندهی تواناییهای نظامی و اطلاعاتی خود خواهد پرداخت. در همین راستا این رژیم بزودی به اعاده مشروعیت به نیروهای نظامی و اطلاعاتی رژیم پیشین پرداخته و خود را آماده بکارگیری آنها برای سرکوب اقلیتهای ملی میکند. این شرایط آغازینِ روندی است که تدریجاً به مقابله شدید مرکز با ملل اقلیت خواهد انجامید، همان روندی که ایرانِ پس از انقلاب 1357 نیز شاهد آن بود. اما اینبار اقلیتهای ملی از تجربیات گذشته درس گرفته اند و درعین حال جامعه جهانی نیز برخلاف گذشته نسبت به سرکوب آنان توسط تهران ساکت نخواهد بود. به این ترتیب استقرار یک رژیم منکر حق تعیین سرنوشت ملیتها ، هرچند سکولار و \"هوادار دموکراسی\" ، به منزله پایان تحولات ایران نبوده و حتی مانعی برای مداخله خارجی در حمایت از قیام اقلیتهای ملی نخواهد بود.
در مسیر پیچیده و طولانی از لحظه خیزش بر علیه رژیم کنونی تا زمان استقرار یک نظام سیاسی مطلوب و باثبات، بهره گیری از تجربیات سایر کشورها میتواند باعث کاهش هزینه های مردمان ایران گردد. اگر در انقلاب 1357 تنها توافق بر سر نفی نظام پادشاهی برای وحدت مردم ایران و تحقق انقلاب کفایت میکرد اما اینبار توافق بر سر نوع ساختار جایگزین رژیم کنونی از اولویت برخوردار است. ضروری است تا نیروهای اپوزیسیون در کنار ملل اقلیت ایران قرار گرفته و از خواسته های آنان حمایت نمایند تا بدون ضرورت دخالت نظامی خارجی یک ایران دموکراتیک و فدرال تحقق یابد. در اینصورت ایران هرگز یوگسلاوی خاورمیانه نخواهد شد.
[email protected]
سیاوش اویسی
مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلابهای مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1991 میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. سقوط تمامی رژیمهای سرکوبگر اروپای شرقی طی دو سال به پایان رسید بجز یوگسلاوی که به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری تداوم یافت. یوگسلاوی در مقایسه با سایر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. بدلیل شرایط مشابه در ایران پیش بینی میگردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی و یمن طولانی تر شده و با پیچیدگیهای فراوانی همراه باشد. فراگیری درسهای یوگسلاوی میتواند از تکرار آنها در ایران جلوگیری نماید.
زنجیره انقلاباتی که تحت عنوان بهار عربی/ خاورمیانه از ابتدای سال 2011 آغاز گردیده، بدون دربر گرفتن ایران به پایان خود نخواهد رسید همانگونه که تحولات سالهای پایانی دهه 90 میلادی اروپای شرقی بدون تکمیل تحولات یوگسلاوی پایان یافته تلقی نمیگردید. مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلابهای مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1990 میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. اگر سقوط رژیمهای سرکوبگر لهستان، آلمانشرقی، مجارستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و آلبانی طی دو سال به پایان رسید اما تحولات یوگسلاوی به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری به درازا کشید. یوگسلاوی در مقایسه با دیگر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. اگر تنها هدف سایر ملتهای اروپای شرقی ساقط کردن نظام سرکوبگر حاکم بود اما قیام مردم یوگسلاوی در عین حال دارای هدف مهمتر و سخت تری نیز بود که همانا رفع تبعیض ملی صربها نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بود. ایران نیز همچون یوگسلاوی از مجموعه ملل مختلفی تشکیل شده است. بدلیل شرایط مشابه در ایران، پیش بینی میگردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی، یمن یا حتی سوریه، طولانی تر بوده و با پیچیدگیهای فراوانی همراه باشد.
انقلابهای تونس و مصر تنها چند ماه و انقلاب لیبی قریب 8 ماه تا حصول پیروزی به درازا کشیدند. حال آنکه در نمونه های یمن و سوریه این زمان طولانیتر بوده است. یک ویژگی مشترک در بین سوریه و یمن وجود دارد و آن همانا چند قومی بودن و وجود تعارضات مذهبی است که باعث نازل بودن سطح همبستگی درونی آنها شده است. میتوان با کمی اغماض نمونه عراق و سقوط رژیم بعثی رانیز را به این فهرست افزود که تغییر نظام پس از سالها تحریم بین المللی و تنها پس از دخالت نظامی گسترده نیروهای خارجی ممکن گردید. در کشورهای چند قومی هدف انقلابها به موضوعی فراتر از برکناری نظام سرکوبگر گسترش میابد. در چنین شرایطی اقلیتهای ملی و مذهبی قبل از هر چیز به مبارزه برای تضمین حقوق خود در ساختار سیاسی آینده میپردازند. این شرایط بر همسبتگی یا چند دسته گی مردمان یک کشور تآثیر مستقیم دارد.
ایران نیز یک کشور چند ملیتی است که نسبت به سوریه، عراق یا حتی یوگسلاوی از تنوع بیشتری برخوردار است. سوریه کشوری مشتمل بر سه گروه اصلی اعراب سنی (65%)، اعراب علوی (15%)، کورد (10%) بوده و مابقی را دروزیها و مسیحیان تشکیل میدهند در حالیکه حاکمیت در انحصار اعراب علوی است. انقلاب سوریه در تلاش است تا ابتدا قدرت را از انحصار علوی ها خارج کرده و سپس حقوق گروه های ملی را به آنها اعاده نماید. کشور عراق مشتمل بر اکثریت اعراب شیعه (60%)، اعراب سنی (20%) و کوردها (کمتر از 20%) میباشد که حاکمیت تا پیش از سقوط رژیم بعثی در انحصار اعراب سنی بود. اولین نتیجه تحولات 2003 عراق سلب انحصار قدرت سیاسی از اعراب سنی و سپس ایجاد یک نظام فدرال بود که یکپارچگی کشور را با تفویض اختیارات گسترده به مناطق فدرال حفظ نماید. در نمونه یوگسلاوی ملتهای اصلی کشور عبارت بودند از صرب، کروات، اسلونی، بوسنایی مسلمان و آلبانیایی تباران که در یک ساختار فدرال این کشور را شکل میدادند. نظام سیاسی یوگسلاوی که معترف به هویتهای متعدد در کشور و خودمحتاری مناطق ملی آنها بود از ساختار بسیار پیشرفته تری نسبت به عراق، سوریه و ایران برخوردار بود. با اینوصف و علیرغم بیش از هفت دهه همزیستی این ملتها در یک چارچوب مشترک، این کشور طی یک فرایند 10 ساله کاملاً تجزیه شده و آخرین بخش آن (کوزوو) در سال 2008 از آن جدا گردید.
گروهی توطئه های غرب را عامل تجزیه یوگسلاوی تلقی میکنند. برخی دیگر سوء مدیریت نخبگان در هدایت فرایند گذار از رژیم کمونیستی به یک نظام دموکراتیک را مقصر میدانند. اما باید توجه داشت که رهبران یوگسلاوی یک فرصت تاریخی 70 ساله را در اختیار داشتند که میتوانستند به بهترین شیوه در جهت ایجاد و تعمیق همبستگی و اتحاد ملتهای یوگسلاوی مورد استفاده قرار دهند. در مقابل، صربها از این دوره زمانی در جهت انحصار هر چه بیشتر قدرت سیاسی و نظامی در دست خود و تشدید برتری اقتصادی و صنعتی صربستان نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بهره برداری نمودند. همچنین طی این سالیان روشنفکران و حکومت صربستان با ترویج و تأکید بر وقایع تاریخی و اسطوره های باستانی، روح شوینیسم ملی و تنفر از مسلمانان بوسنی، آلبانیاییها و کرواتها را در میان صربها توسعه دادند .نتیجه این شرایط بیزاری و بی اعتمادی دیگر ملل یوگسلاوی نسبت به صربها و تشدید دائمی آن بود که در یک بزنگاه تاریخی (سقوط بلوک شرق) خود را آشکار نمود. در این مقطع نیز رهبران صرب بی میل به تمکین نسبت به خواسته های سایر ملل یوگسلاوی، تنها شیوه سرکوب خونین را در پیش گرفتند. حتی بخش بزرگی از سازمانهای سیاسی صربستانی که با حزب سوسیالیست حاکم مخالف بودند در کنار حاکمیت و در برابر قیام دیگر ملل یوگسلاوی قرار گرفتند و با این کار باعث از دست رفتن آخرین فرصتها برای پیگیری راه حلهای مسالمت آمیز گردیدند. تنها پس از تکمیل فروپاشی یوگسلاوی بود که اپوزیسیون صربستان موفق (یا مایل) به بسیج مردم و برکناری حزب سوسیالیست از حاکمیت صربستان گردید!
خیزش اقلیتهای ملی در گسترده ترین و بی سابقه ترین شکل خود ویژگی بارز انقلاب آینده مردمان ایران خواهد بود. سوابق تاریخی مؤید آن هستند که اقلیتهای ملی ایران در تمامی مواردی که دولت مرکزی بی ثبات گردیده جرأت یافته اند تا بصورت آشکار حقوق ملی خود را پیگیری نمایند. قیام اقلیتهای ملی در سالهای اولیه پس از انقلاب 1357 بویژه دراستانهای کوردنشین، خوزستان و ترکمن صحرا، و یا تشکیل جمهوریهای کوردستان و آذربایجان در سال 1325 ، از این دست اند. دلایل متعددی ما را به این نتیجه میرساند که قیام آینده ملل اقلیت ایران بسیار گسترده تر بوده واینبار در کسب حقوق ملی راسخ تر خواهند بود:
1)نظام جمهوری اسلامی با سرکوب حقوق اقلیتهای ملی هر چه بیشتر باعث تعمیق اختلافات گردیده و آنان را در کسب حقوق خود را راسختر نموده است.
2)شکلگیری ساختار فدرال در کوردستان عراق، و نیز استقلال جمهوریهای آذربایجان و ترکمنستان و نیز موفقیت اقلیتهای ملی در سایر نقاط جهان باعث ارتقاء اعتماد به نفس اقلیتهای ملی ایران گردیده است.
3)سازمانهای بین المللی و کشورهای بزرگ نشان داده اند که برخلاف گذشته به مسائل اقلیتهای ملی توجه جدی مبذول داشته و عملاً در موارد متعددی از آنها در برابر سرکوب دولت مرکزی حمایت سیاسی و نظامی نموده اند (بعنوان نمونه در بوسنی، کوزوو، کوردستان عراق، جنوب عراق، جنوب سودان، دارفور سودان، تیمور شرقی). این تحول، باور به کسب حمایت جهانی از مبارزات اقلیتهای ملی را ایجاد نموده است.
تعریف یک ساختار سیاسی کاملا فدرال که مبتنی بر اتحاد برابر و داوطلبانه ملیتهای ایرانی باشد تنها راه حل صحیح و باثبات برای ایران آینده است. تنها در یک چنین کشوری است که منابع مالی و صنعتی به جای ارضای جاه طلبیهای نظامی و ایدئولوژیک دولت مرکزی، مصروف توسعه این یا آن ناحیه عقب نگاه داشته شده میگردند. یک نظام فدرال از تمرکز قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در دست گروه حاکم در پایتخت جلوگیری نموده و زمینه های موجود برای پیدایش نظامهای توتالیتر را برای همیشه نابود میکند و در عوض باعث تبدیل ایران به یک عضو مطلوب و سازنده جامعه جهانی میگردد. موانع متعددی در مسیر ایجاد یک نظام فدرال در ایران وجود دارند که باید هر چه زودتر مورد توجه قرار گیرند:
1)هیچ نمونه تاریخی از همزیستی عادلانه و احترام به حقوق اقلیتهای ملی در گذشته ایران نمیتوان یافت که برای آینده ایران قابل الگو برداری یا قابل رجوع باشد.
2)بسیاری از فارس زبانان با مسائل اقلیتهای ملی یا مذهبی بیگانه بوده یا حتی نسبت به آن پنداری خصمانه دارند. فقدان تلاش از جانب روشنفکران فارس زبان درجهت ارتقا فرهنگ تسامح و معرفی احترام آمیز سایر اقوام از دلایل عمده این شرایط است. بیشتر نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران نسبت به حقوق اقلیتهای ملی از موضع شوینیستی فراتر نرفته اند. تنها استثنا در این مورد مواضع برخی از گروهها و افراد (عمدتاً چپگرا) در گذشته بوده اند.
بنابراین ضروری است تا فرصتی باقی است درجهت ارتقا فرهنگ احترام و تسامح در بین ملتها و مذاهب ایرانی تلاش کرده و ظرفیتهای لازم برای همزیستی عادلانه بین آنها را توسعه داد. بررسی تجربه عراق پس از صدام از این بابت بسیار سودمند است. در عراق اعراب سنی برای بیش از هشتاد سال قدرت سیاسی را به خود منحصر نموده و با هرنوع تقسیم آن مخالفت مینمودند. پس از سقوط رژیم بعثی بسیاری از آنها از گروههای تروریستی (و عملاً از کشتار سایر هم میهنان خود) حمایت کردند ولی حاضر به شناسایی حقوق بدیهی کوردها، ترکمنها و اعراب شیعه نشدند. ایجاد عراق جدید با حضور و پشتیبانی آمریکا ممکن گردید، ولی اکنون با خروج نظامیان آمریکایی، بقای عراق یکپارچه منوط به احترام هر یک از ملتهای عراق نسبت به حقوق دیگر ملتهای آن کشوراست. درغیر اینصورت نیاز به بازگشت یک دیکتاتور خواهد بود که \"وحدت ملی\" را همچون صدام با شمشیر تأمین نماید؛ امری که دیگر امکانپذیر نیست و تنها باعث تجزیه همیشگی عراق خواهد شد. شانس عراق برای حفظ یکپارچگی خود تنها با ارتقا فرهنگ احترام ملتهای عراق نسبت به یکدیگر افزایش میابد.
براستی اگر میلسویچ رهبر سابق یوگسلاوی دارای سلاح اتمی و موشکهای بالستیک بود آنگاه روند تحولات یوگسلاوی چگونه میبود؟ آیا آنگاه کشورهای اروپای غربی و آمریکا همچنان قادر یا حتی مایل به مداخله و جلوگیری از سرکوب مردم بوسنیا و کوزوو میبودند؟ و اکنون آیا جمهوری اسلامی میتواند از چنین عامل بازدارنده ای بهره برداری نماید؟ نظام کنونی ایران با تولید موشکهای دوربرد و توسعه تواناییهای اتمی خود تلاش نموده تا جامعه جهانی را متوجه تبعات فاجعه بار مداخله در ایران نماید؛ مداخله ای که در هنگام سرکوب خونین قیام مردمان ایران مطرح خواهد شد. در واقع ایران با تهدید اسرائیل و کشورهای خلیج فارس به غرب یادآوری مینماید که تبعات چنین دخالتهایی چه میتواند باشد و در جهت منافع آنهاست تا در هنگامه انقلاب آتی مردم ایران خود را از آن دور نگه دارند. جمهوری اسلامی در صدد است تا بقای خود را با بازدارندگی تضمین نماید.
در مقطع زمانی کنونی توجیه غرب برای حمله احتمالی به ایران پیشگیری از پیدایش یک ایران اتمی است. صرفنظر از بحثهای دیگرمرتبط با این موضوع باید گفت یکی از تبعات مهم حمله غرب به تأسیسات اتمی و موشکی ایران، از دست رفتن توان بازدارندگی و محدود شدن رژیم در اعمال شیوه های به شدت خونین در آینده خواهد شد. یکی از مهمترین نکات آموزنده تاریخ یوگسلاوی مربوط به شرایطی است که دخالت نظامی خارجی را در آن کشور مطرح و عملی نمودند. بدون چنین دخالتی صربستان قادر بود تا هر نوع خیزش دیگر ملل یوگسلاوی را سرکوب نماید. این توانایی سرکوب طی دهها سال با یک برنامه ریزی کامل در جهت تمرکز تواناییهای پلیسی و نظامی در دست بلگراد کسب شده بود. همین واقعیت دیگر ملل یوگسلاوی را ناچار نمود تا برای تعدیل قوا در برابر ماشین نظامی صربستان به استقبال نیروهای ناتو بروند. این امر پس از کشتارهای جمعی در شهرهای سربرنیتسا، سارایوو و سایر نقاط بوسنیا ضروری گردید. هنگامی که ملتها به این یقین میرسند که نوبت آن است که اینبار برای همیشه به مناسبات تبعیض آمیز پایان دهند، آنگاه بدنبال تأمین توان لازم برای تحقق آن میروند. و آن هنگام که درمیابند که به تنهایی فاقد توان کافی بوده و درگیر یک جنگ نابرابر میباشند، آنگاه پذیرای دخالت نیروهای خارجی میگردند. تجربیات قبلی از مبارزات مردم ایران و بویژه اقلیتهای ملی مؤید آن میباشند که رژیم ایران از بکارگیری خشن ترین شیوه ها ابایی نخواهد داشت. بدین ترتیب هرچند بهانه کنونی غرب برای حمله نظامی به ایران، برنامه اتمی و موشکی آن میباشد ولی با خیزش مردم، این انگیزه به حمایت از مردم ایران در برابر ماشین سرکوب رژیم اسلامی تغییر خواهد یافت.
خیزش آینده مردمان ایران علاوه بر وجه دموکراسی خواهانه خود، شاهد وجه بسیار قدرتمند ملی گرایی اقلیتهای ملی ایران خواهد بود. از اینجا رسالت خطیر نیروهای اپوزیسیون ایران اعم از سازمانهای فراگیر و سازمانهای متعلق به اقلیتهای ملی مشخص میگردد. ضروری است تا اپوزیسیون طرح جامعی برای پاسخگویی به این شرایط تدوین نماید. نظام جایگزینِ جمهوری اسلامی تنها آن هنگام باثبات خواهد بود که حامل تضادهایی مشابه با نظامهای پیشین نباشد. قرار گرفتن مجموعه ای از افراد خوش سابقه در رأس امور و تدوین یک قانون اساسی مملو از واژه های مرتبط با حقوق بشر و دموکراسی در فردای سقوط جمهوری اسلامی، هرگز کارآمد نخواهد بود. زیرا پس از مدت کوتاهی واقعیات جغرافیای سیاسی ایران مُهر خود را بر ساختار سیاسی خواهند کوبید و دولت تهران را به یک رژیم سرکوبگر جدید متحول خواهند نمود.
در آن مقطع بحرانی استقرار نظام جدیداست که اقلیتهای ملی تلاش خود را آغاز خواهند نمود تا از تثبیت و تمرکز قدرت بلامنازع در دست حاکمین جدید تهران ممانعت بعمل آورند. و در مقابل، گروه حاکم در تهران نیز از یک سو بر \"صبوری برای بهبود تدریجی امور\" تأکید و سعی در خریدن زمان کرده و از سوی دیگر به سازماندهی تواناییهای نظامی و اطلاعاتی خود خواهد پرداخت. در همین راستا این رژیم بزودی به اعاده مشروعیت به نیروهای نظامی و اطلاعاتی رژیم پیشین پرداخته و خود را آماده بکارگیری آنها برای سرکوب اقلیتهای ملی میکند. این شرایط آغازینِ روندی است که تدریجاً به مقابله شدید مرکز با ملل اقلیت خواهد انجامید، همان روندی که ایرانِ پس از انقلاب 1357 نیز شاهد آن بود. اما اینبار اقلیتهای ملی از تجربیات گذشته درس گرفته اند و درعین حال جامعه جهانی نیز برخلاف گذشته نسبت به سرکوب آنان توسط تهران ساکت نخواهد بود. به این ترتیب استقرار یک رژیم منکر حق تعیین سرنوشت ملیتها ، هرچند سکولار و \"هوادار دموکراسی\" ، به منزله پایان تحولات ایران نبوده و حتی مانعی برای مداخله خارجی در حمایت از قیام اقلیتهای ملی نخواهد بود.
در مسیر پیچیده و طولانی از لحظه خیزش بر علیه رژیم کنونی تا زمان استقرار یک نظام سیاسی مطلوب و باثبات، بهره گیری از تجربیات سایر کشورها میتواند باعث کاهش هزینه های مردمان ایران گردد. اگر در انقلاب 1357 تنها توافق بر سر نفی نظام پادشاهی برای وحدت مردم ایران و تحقق انقلاب کفایت میکرد اما اینبار توافق بر سر نوع ساختار جایگزین رژیم کنونی از اولویت برخوردار است. ضروری است تا نیروهای اپوزیسیون در کنار ملل اقلیت ایران قرار گرفته و از خواسته های آنان حمایت نمایند تا بدون ضرورت دخالت نظامی خارجی یک ایران دموکراتیک و فدرال تحقق یابد. در اینصورت ایران هرگز یوگسلاوی خاورمیانه نخواهد شد.
[email protected]