ایران و پیوند دین و سیاست
14:05 - 12 فروردین 1392
Unknown Author
پیغام حشمتی
درجامعهی امروز جهانی که متأسفانه در عصر علم و تکنولوژی ، عدهای هنوز نتوانستهاند دین را به عنوان یک عقیدهی شخصی بپذیرند و از دین به عنوان یک مکتب ایدئولوژیکی که کنترل کنندهی قدرت سیاسی است بهره برده و پشتیبانی میکنند. درطول تاریخ بشری آنها که دین و سیاست را به هم پیوند زدند و آنرا وسیلهای برای تحقق اهداف خود ساختند و حکومتهای مسیحی و اسلامی و یهودی و ..... براه انداختند، تجربهای جز استبداد و استثمار ملتها کسب نکردند. در هر دوره از تاریخ کهدولت دینی، توان حاکمیت یافته است، به نابودی نهادهای توسعهی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دست زده است.
درجهان امروزی پدیدهی دیکتاتوری در کنار دولت دینی بسیار دیده میشود ، اما اکثر دیکتاتوریها و حاکمان دینی در ظاهر خود را منتخب مردم اعلام میکنند و اصرار دارند به تشریفات جمهوری پایبند میباشند. درکشورهای اسلامی پیوند دین و سیاست به معنی ظهور اسلام سیاسی است که دولت دینی فرزند چنین پیوندیست. مهم آن است که آیا حامیان پیوند دین و سیاست اعتقاد به حق حاکمیت مردم در معنای زمینی و واقعی خود دارند یا نه؟ چنین رویکردی به دین و سیاست به این معناست که بجای آنکه دین جامعهی مدنی را درخود ادغام کند بر عکس این جامعهی مدنی است که دین را درخود ادغام خواهد کرد .نمونهی بارز آن جمهوری اسلامیست ،حاکمان دینی توانستند با به دست گرفتن قدرت، و با تکیه بر شمشیر آغشته به خون و سرکوب و کشتار مخالفان خود هر روز بر بسط و تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی و حقوقی خود بیافزایند، کوشیدند بر تمامی نهادهای جامعه غلبه کنند. از این رو دست به اسلامی کردن اجباری کل جامعه زدند. دانشگاه و مساجد و حوزههای علمیه و نهادهای دولتی و اجتماعی را نیز به مستعمرهی دولت دینی تبدیل کرده و نشان دادند که خواستار تسخیر کل قدرت و تمام حکومت،درتمام عرصهها هستند. تمامیتخواه میباشند و چون با ایدئولوژی همگام شده است به فاشیسم روی آوردهاند و به دلیل ماهیت تمامیتخواهی و توتالیتاریسم به نابودی سکولارها و دگراندیشان دست زدند و تحمل وجود هیچ جریان غیرموازی و یا اندیشهی مخالف دیگری را نداشتند. امروز و بعد از گذشت سه دهه و اندی از حاکمیت حکومت دینی بر ایران ، اسلام سیاسی به طور کامل به بن بست رسیده و برای حفظ حاکمیت خویش از تمام ابزار اعدام و ترور و تجاوز و سرکوب بدون هیچ ابایی استفاده میکند.اما هرگز نتوانسته است به حاکمیت ایدهأل خود، یعنی امتی مطیعدست یابد.
مشکل بزرگ حاکمیت دینی ایران این است که نه تنها دیکتاتوری است ، بلکه در سطح نظری نیز از ضرورت و حقانیت دیکتاتوری فقیه دفاع میکند و این نمیتواند در دنیای امروز قابل قبول باشد. در جمهوری اسلامی ایران سلطنت مطلقهی فقیه در ظاهر جمهوری نمایان شده ، و به عبارت دیگر جمهوری اسلامی با توسل به ضرورت ولایت مطلقهی فقیه برای اجرای احکام شریعت ، عملاً به دفاع از ضرورت استبداد تاریک اندیش و استبداد واپسگرا آن هم به عنوان یک نظام الهی و ابدی کشیده شده است. ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی ، تعهد به شریعت و اجرای احکام آن است. تعهد به اجرای شریعت است که نیاز به حکومت اسلامی و از جمله ولایت فقیه را پیش میآورد. همین شریعت ، به ویژه احکام و قوانین ناظر به مسائل اجتماعی در آن یکی از بزرگترین مشکلات مردم در جوامع امروزی است. اکثر روشنفکرانی که به آیندهی ایران و دمکراسی میاندیشند به این موضوع پی بردهاند که بدون گذر از حکومت دینی و پایان دادن به چیرگی نهاد دین در زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه و ساختارهای فرمانروایی و قانونگذاری جامعه دستیابی به ارزشهای مدرنیته و همگام با حقوق بشری ناممکن است. اساساً دین زدایی از سیاست یکی از مشخصات اصلی رسیدن به تمدن بشری میباشد. هر دینی که بخواهد با دمکراسی در معنای واقعی آن سازگار باشد باید این جدايی را بپذیرد. بدیهی است که چنین پذیرشی لازمهی کنار نهادن تمامی احکام مغایر با حق حاکمیت و حق قانونگذاری انسان برخود است. چنین نگرشی به دین نمیتواند خارج از اراده و خواست هرانسان برای او و جامعه تعیین تکلیف کند. جمهوری اسلامی از آغاز همیشه علایم واضحی از فاشیسم را به نمایش گذاشته و بخش اعظم از نهادهای آن ، مانند سپاه ، بسیج و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی ، با منطق و فرهنگ فاشیستی ایجاد شدهاند. ما به پایان یک حکومت دینی رسیدهایم، و اگر میخواهیم به حقوق بشر و دمکراسی در ایران دست بیابیم راهی جز گذر از حکومت دینی در ایران نداریم.
درجامعهی امروز جهانی که متأسفانه در عصر علم و تکنولوژی ، عدهای هنوز نتوانستهاند دین را به عنوان یک عقیدهی شخصی بپذیرند و از دین به عنوان یک مکتب ایدئولوژیکی که کنترل کنندهی قدرت سیاسی است بهره برده و پشتیبانی میکنند. درطول تاریخ بشری آنها که دین و سیاست را به هم پیوند زدند و آنرا وسیلهای برای تحقق اهداف خود ساختند و حکومتهای مسیحی و اسلامی و یهودی و ..... براه انداختند، تجربهای جز استبداد و استثمار ملتها کسب نکردند. در هر دوره از تاریخ کهدولت دینی، توان حاکمیت یافته است، به نابودی نهادهای توسعهی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دست زده است.
درجهان امروزی پدیدهی دیکتاتوری در کنار دولت دینی بسیار دیده میشود ، اما اکثر دیکتاتوریها و حاکمان دینی در ظاهر خود را منتخب مردم اعلام میکنند و اصرار دارند به تشریفات جمهوری پایبند میباشند. درکشورهای اسلامی پیوند دین و سیاست به معنی ظهور اسلام سیاسی است که دولت دینی فرزند چنین پیوندیست. مهم آن است که آیا حامیان پیوند دین و سیاست اعتقاد به حق حاکمیت مردم در معنای زمینی و واقعی خود دارند یا نه؟ چنین رویکردی به دین و سیاست به این معناست که بجای آنکه دین جامعهی مدنی را درخود ادغام کند بر عکس این جامعهی مدنی است که دین را درخود ادغام خواهد کرد .نمونهی بارز آن جمهوری اسلامیست ،حاکمان دینی توانستند با به دست گرفتن قدرت، و با تکیه بر شمشیر آغشته به خون و سرکوب و کشتار مخالفان خود هر روز بر بسط و تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی و حقوقی خود بیافزایند، کوشیدند بر تمامی نهادهای جامعه غلبه کنند. از این رو دست به اسلامی کردن اجباری کل جامعه زدند. دانشگاه و مساجد و حوزههای علمیه و نهادهای دولتی و اجتماعی را نیز به مستعمرهی دولت دینی تبدیل کرده و نشان دادند که خواستار تسخیر کل قدرت و تمام حکومت،درتمام عرصهها هستند. تمامیتخواه میباشند و چون با ایدئولوژی همگام شده است به فاشیسم روی آوردهاند و به دلیل ماهیت تمامیتخواهی و توتالیتاریسم به نابودی سکولارها و دگراندیشان دست زدند و تحمل وجود هیچ جریان غیرموازی و یا اندیشهی مخالف دیگری را نداشتند. امروز و بعد از گذشت سه دهه و اندی از حاکمیت حکومت دینی بر ایران ، اسلام سیاسی به طور کامل به بن بست رسیده و برای حفظ حاکمیت خویش از تمام ابزار اعدام و ترور و تجاوز و سرکوب بدون هیچ ابایی استفاده میکند.اما هرگز نتوانسته است به حاکمیت ایدهأل خود، یعنی امتی مطیعدست یابد.
مشکل بزرگ حاکمیت دینی ایران این است که نه تنها دیکتاتوری است ، بلکه در سطح نظری نیز از ضرورت و حقانیت دیکتاتوری فقیه دفاع میکند و این نمیتواند در دنیای امروز قابل قبول باشد. در جمهوری اسلامی ایران سلطنت مطلقهی فقیه در ظاهر جمهوری نمایان شده ، و به عبارت دیگر جمهوری اسلامی با توسل به ضرورت ولایت مطلقهی فقیه برای اجرای احکام شریعت ، عملاً به دفاع از ضرورت استبداد تاریک اندیش و استبداد واپسگرا آن هم به عنوان یک نظام الهی و ابدی کشیده شده است. ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی ، تعهد به شریعت و اجرای احکام آن است. تعهد به اجرای شریعت است که نیاز به حکومت اسلامی و از جمله ولایت فقیه را پیش میآورد. همین شریعت ، به ویژه احکام و قوانین ناظر به مسائل اجتماعی در آن یکی از بزرگترین مشکلات مردم در جوامع امروزی است. اکثر روشنفکرانی که به آیندهی ایران و دمکراسی میاندیشند به این موضوع پی بردهاند که بدون گذر از حکومت دینی و پایان دادن به چیرگی نهاد دین در زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه و ساختارهای فرمانروایی و قانونگذاری جامعه دستیابی به ارزشهای مدرنیته و همگام با حقوق بشری ناممکن است. اساساً دین زدایی از سیاست یکی از مشخصات اصلی رسیدن به تمدن بشری میباشد. هر دینی که بخواهد با دمکراسی در معنای واقعی آن سازگار باشد باید این جدايی را بپذیرد. بدیهی است که چنین پذیرشی لازمهی کنار نهادن تمامی احکام مغایر با حق حاکمیت و حق قانونگذاری انسان برخود است. چنین نگرشی به دین نمیتواند خارج از اراده و خواست هرانسان برای او و جامعه تعیین تکلیف کند. جمهوری اسلامی از آغاز همیشه علایم واضحی از فاشیسم را به نمایش گذاشته و بخش اعظم از نهادهای آن ، مانند سپاه ، بسیج و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی ، با منطق و فرهنگ فاشیستی ایجاد شدهاند. ما به پایان یک حکومت دینی رسیدهایم، و اگر میخواهیم به حقوق بشر و دمکراسی در ایران دست بیابیم راهی جز گذر از حکومت دینی در ایران نداریم.