ایران تراژدی ملتهای در اسارت آپارتاید ملی- مذهبی
14:37 - 11 مرداد 1391
Unknown Author
علی نیکروش
در آغاز قرن بیستم، در چندین کشور خاورمیانە از جملە، ایران، ترکیە، پاکستان، سوریە، عراق و اسرائیل هر کدام در وضعیت تاریخی متفاوت، با دو تا سه دهە تفاوت زمانی ظهور چندین دولت ملی، هر کدام با ظواهری متفاوت ولی در نفس عمل و غریزهای مشترک اعلان موجودیت مینمایند، تحت نام دولت-ملیEtat-Nation .
بە عنوان یادآوری و برای روشنگری، بە چند جملە دربارەی ظهور دولت-ملی کە خلاقین ایدئولوژیک آن اروپاییان بودەاند، مختصر توضیحاتی بدهم.
در قارەی اروپا چندین کشور، معمار و طراح ایدئولوژی دولت-ملی Etat-nation میباشند، ازجملە فرانسە، اسپانیا، انگلستان، هلند و بلژیک بە عنوان مثال میشود نام برد. این کشورها کە سرزمینهای فراوانی در قارەی آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا، خاورمیانە، هند و چین را تحت تاراج و استسمار خود داشتنند، را میتوآن گفت از زمانی کە کریستف کلمب در سال ١٤٩٢ میلادی قارەی آمریکای لاتین را کشف نمود، آغاز دوران استمار مدرن نامید.
در همان آغاز و در اشکال مختلف، ملتهای در اسارت نظام نابرابر استعمار در راه رهایی خویش اقدام بە مبارزە و قیام رهایی بخش نمودند کە در نتیجە در اکثریت جاها استمسارگران را با شکست مواجە نمایند.
کشورهای استعماری بعد از این کە مجبور بە عقب نشینی میگردند، در فکر سازماندهی و پیشرفت منافع خویش، طرح تئوریک و عملی نظام دولت ملی Etat-Nation را انتخاب مینمایند.
بە شکلی خلاصە شدە و فشردە میتوان گفت کە دولت ملی حول سە محور خود را سازماندهی مینماید.
١ انتخاب یک سیستم واحد مرکزی اجباری
٢ انتخاب یک زبان واحد و تحمیلی
٣ انتخاب یک ایدئولوژی ناسیونالیست یا مذهبی واحد کە رکن اساسی دو اصل اول خواهند بود بە شکلی جبری تحمیل میگردد.
پایە و اساس دولت-ملی بر مبنای از بین بردن تفاوتهای فرهنگی و نابودی فرهنگ ملتهای کوچکتر از خود در محیط جغرافیای خویش، چە با استفادە نمودن از قتل عام و حذف فیزیکی GENOCIDE فعال و چە از طریق قتل عام فرهنگی GENOCIDE- WHITE یا قتل عام سفید هدف همیشگی و نیاز نهایی این نوع نگرش ایدئولوژی میباشد. قبل از این کە وارد بحث و سوژەی اصلی دربارەی ایران شوم، بیمناسبت نیست کە فشردەای دربارەی چند کشور اروپایی کە اشارە نمودەام، در شکل خلاصە شدە و مختصر توضیحاتی ارائە نمایم. بە عنوان نمونە از اسپانیا شروع مینمایم. این کشور از همان آغاز قرن ١٥ دارای برنامەای ملیگرایی بود، از طرف حکمرانان آن دوران کە زبان کاستیان، در مرکز اسپانیا را بە عنوان ابزار نیاز ایدئولوژی ملی و هم چنین تحمیل مذهب کاتولیک بر تمام ملتهای غیر کاستیان، مانند ملت کاتالان، باسک، گالیس و اندالوز همیشە جزو برنامەای دیرینە در راستای نابودی ملتهای ذکر شدە هدف همیشگی حاکمان اسپانیولگرا بودە، حتی سعی بر این بودە و میباشد کە در یک جعلسازی تاریخی اسپانیایی را بە عنوان یک زبان بقبولانند، و این در حالی کە مشخصاً همە میدانند کە اسپانیا صرفا فضایی جغرافیایی میباشد، کە پنج ملت در این کشور موجودند ولی فقط یکی حاکم مطلق بود تا زمان سقوط رژیم فاشیست در سال ١٩٧٥ میلادی تحت رهبری ژنرال فرانکو. پس از مرگ فرانکو و ورود بە نظام دمکراتیک در سال ١٩٧٦ میلادی، قوانین جدیدی در قانون اساسی اسپانیا بە تصویب رسید، کە برای اولین بار حقوق چهار ملت یعنی کاتالان، باسک، گالیس و اندالوز هم توانستند بخشی از حقوق نفی شدەی تاریخی خویش را در قالب خودمختاری فرهنگی بە دست آورند. مبارزەی این ملتها برای حقوق برابر و رسیدن بە استقلال تقسیم شدە و مساوی الحقوق برای همەی ملتهای موجود، بخشی از مبارزات مدرن امروزی در عرصەی اجتماعی تلاشی بزرگ و مدنی میباشد.
برای طرد دولت ملی بە مثابەی یک ایدئولوژی منفی و تبعضگرا و انتخاب نظامی با جوهر مدنیت و شراکت همگان در برخورداری از تمام حقوق خویش در کلامی کوتاە تثبیت نظام فدرال بە مثابەی عالیترین سیستم مشروع و مطلوب برای مشارکت همگی در حق انتخاب زندگی و تقسیم مسئولیت متقابل، هدف و پروژەی مبارزات مشترک برای آیندە در اسپانیایی فدرال و دموکراتیک میباشد.
نمونەای برجستە و تاریخی چە در دوران استعمارگری خود و چە در پروژەی دولت ملی، انگلستان میباشد. بر اثر مبارزات و نبرد ملتهای زیر استعمار بریتانیا، از قارەی آمریکا گرفتە تا آفریقا، هند و چین و خاورمیانە، این پیر استعمار بالاجبار عقب نشینی نمود و تن بە حقوق مشروع ملتها نمود. البتە هرگز خصلت خود را هرگز رها ننمودە، و بخش عمدەای از توان خویش را صرف رشد تئوری آپارتاید کمابیش پنهان ایدئولوژی دولت ملی خود را سازماندهی نمودە تا حداقل ملتهای همجوار خود مثل، ایرلند، اسکاتلند و ولز را از صفحەی تاریخ محو کند. آزادی و مسیر افتخارآمیز حق تعین سرنوشت و رهایی همیشە راهنمای عمل در نبرد بر علیە استعارگران و طرفداران آپارتاید در تمام اشکال آن از سنت و ویژگی تمامی ملتهای در اسارت میباشد. در این راستا نیز، ملت ایرلند با مبارزاتی طولانی و مصمم بە حق طبیعی خود، یعنی رهایی از زنجیر استعمار بریتانیا و حق تعیین سرنوشت خود رسید. ملتهای اسکاتلند و ولز هم در مبارزات همە جانبە و پرتلاش در گذار بە سمت رهایی خویش، تصمیم و ارادەی راسخ خود را تدریجا بە سمت پارە نمودن زنجیر اسارت هدایت نمودە و دیری نخواهد کشید کە بە آرزوی دیرینە خود یعنی حق تعین سرنوشت و رهایی خود برسد.
فرانسە کشوری است کە میتوان گفت از موفقترین طرفداران ایدئولوژی دولت-ملی ETAT- NATIONدر دنیا را میشود نام برد. اولین پروژەی ملیگرائی را میشود در دوران پادشاهی فرانسوای اول ربط نمود، چونکە در سال ١٥٣٩ بە تصمیم این پادشاە، زبان لاتین بە عنوان زبان اداری و حاکم لغو شد و دستور داد از آن سال بە بعد، زبان فرانسە، زبان رسمی و اداری کشور فرانسە گردد. آنچە حائز اهمیت میباشد کە بدانیم فاز دوم و مدرن دولت ملی در فرانسە را میشود بعد از انقلاب بورژوایی در سال ١٩٨٧ نامید. بعد از انقلاب و بە هدف رسیدن بە نظامی مرکزی، با فرهنگی واحد، کە نیاز و هدف بنیادی در طرح ایدئولوژی ملی تجلی مییابد، تصمیم بر این گرفتە شد کە فرهنگ ملتهای کوچکتر، در این کشور را باید ممنوع نمودە و نابود کرد. تا قبل از انقلاب ١٧٨٩ در این کشور چندین ملت کوچک بە این اسامی وجود داشتند: ملت بروتون، باسک، پیکاردی، کرس، اوکسیتان و فلاماند.
با استفادە نمودن اجباری از زبان فرانسە و ممنوع کردن آموزش زبان مادری ملتهای کە در بالا بدان اشارە نمودم، از یک سو و از طرف دیگر سرکوب و سانسور و نفی حق حیات این ملتها، تا بە امروز جز سیاست دولت ملیگرای فرانسە میباشد. نتیجەی این سیاست باعث نابودی ملتهای پیکاری، اوکسیتان، و فلاماند در این کشور میگردد. ملت بروتون و باسک هم در معرض خطر مدام تهاجم مدام فرهنگی و سیاسی دولت ملی فرانسە میباشند و تنها از حداقل حقوق فولکوریک برخوردارند. تنها ملت کورس دارای حقوق خودمختاری فرهنگی میباشد. این را هم باید در نظر داشتە باشیم کە دو عامل مهم کورس را از سرنوشت دیگران متمایز میسازد، اول این کە در سال ١٨٣٢ ایتالیا کورس را بە فرانسە سپرد و مهمتر این کە ملت کورس ارتباط جقرافیای زمینی با فرنسە ندارد، کە این خود کمک بزرگی است برای مبارزە و حق حیات این ملت کوچک. واقعیت این است کە بدور از قرض و یا تبلیقات اغراق آمیز کە در رابطە با فرانسە کە این کشور را بە عنوان مهد تمدن، آزادی، برابری و عدالت سعی نمودە جلوە دهند، بخصوص در میان روشنفکر معابان فرهنگ حاکم، چە فارس، ترک، عرب و بعضیهای دیگر بە شیوهای اغرآق آمیز سعی شدە کە از فرانسە چهرەای زیبا و متمدن ارائە نمایند. اگر چە انقلاب فرانسە ثمرات مثبتی همچون آزادی فردی در انتخاب رای شهروندی، کمک بە پیشرفت حقوق بشر، سکولاریزم و مبارزە با بیسوادی، نقش مثبتی ایفا نمودە را باید پذیرفت. آنچە کە باید همە بدانیم، ولی خیلیها دوست ندارند بدانند کە فرانسە در رابطە با سرنوشت ملتهای کوچک کە در بالا بدان اشارە نمودم، دارای سابقەای سیاە و ویرانگر است، و هنوز هم از خصلت استعمارگری خویش دست بر نداشتە و یکی از حامیان مهم دیکتاتورهای جهان سوم، بخصوص در قارەی آفریقا میباشد را نباید فراموش نمود. بە این حداقل بسندە نمودە و بە موضوع اصلی کە ایران میباشد، میپردازم.
بحث و گفتار من در نگرش تاریخی و شناخت گذشتەی ایران نیست، بلکە در رابطە با تحمیل حاکمیت شوم و پلیدی است بە نام دولت ملی- یا آپارتاید ضد بشری. گفتمان بر سر نزدیک بە یک قرن اخیر در ایران است کە حاکمیت ملی را تحمیل نمودەاند. هرچند میشود گفت اولین مرحلەی دولت ملی در شکل ابتدایی آن برمیگردد بە آغاز قرن ١٥ میلادی، کە مذهب شیعە، مذهب رسمی و تحمیلی کشور در ایران میگردد، با حمایت دولت بریتانیا و مشاورت ماموران انگلیسی، مشهور بە نام برادان 0LIVER NORTHERS را نباید نادیدە گرفت. در آن ایام، بریتانیا در سیاست رقابت و تضعیف امپراطوری عثمانی، سود خود را میدید کە ایران در همسایگی این امپراطوری هم بە عنوان رقیب و دشمن عثمانی بە کار گرفتە شود، کە این هم نیازمند مذهب شیعەگری بە عنوان ایدئولوژی رسمی و تحمیلی در آن دوران بود. گفتمان ما و نیاز ما درک ساختار حاکمیت آپارتاید ملی از آغاز قرن بیستم، کە انتخابی ایدئولوژیک در راستای تحمیل نظام تک فرهنگی و نفی ویژگی چندین ملتی ایران. در همان آغاز انقلاب مشروطە در سال ١٩٠٥ میلادی هم، بخشی از مشروطەخواهان تحت تاثیر چندین کشور ملیگرای اروپایی بخصوس فرانسە، اسپانیا و بریتانیا، سعی نمودن کە ملی گرایی را بر ایران تحمیل نمایند، ولی شرایط و امکان اجرای آن را نداشتند. تنها بر اثر خطر کمونیزم، کە در سال ١٩١٧ انقلاب بلشویکی منافع استراتژیکی سرمایەداری آن زمان کە بریتانیا آن را رهبری مینمود و همچنین سود کلانی کە بریتانیای استعمارگر در ایران داشت، ایجاب مینمود کە ایران را تبدیل بە کشوری ملی، واحد، مرکزگرا و ضد کمونیستی نمود. بە همین خاطر در سال ١٩١٩ انگلستان، با حمایت و برنامەریزی دقیقی توانست در یک کودتای کاملان ضد اخلاقی و ضد دموکراتیک، حاکمیت رضا شاه پهلوی را با اعلان دولت آپارتاید-ملی را بر ملتهای غیر فارسی زبان کە اکثریت ایرانیان را تشکیل میدهند، کە ملتهای آذری، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن تحمیل نمودە، و ماشین ویرانگر این آپارتاید هدفی بجز نابودی این تفاوتهای فرهنگی ذکر شدە را ندارد. در اساس و قبل از هر چیز بهتر آن کە بدانیم، کە حاکمیت ملی در ذات خویش یک انتخاب و پروژەای ایدیولوژیک میباشد کە دارای مشروعیت و حاصل از انتخاب آزاد ملتهای درون جغرافیایی ایران نیست. بە همین خاطر تهی از مشروعیت و بدور از تمام پرنسیپهای اخلاقی، قوانین مردمی و مدنیت و انتخاب آزاد بدور است. پس بە راحتی مشاهدە مینماییم کە ترور، رعب و وحشت، سرکوبی و زندان و اعمال ضد بشری از سرشت ذاتی این نوع حاکمیت است. انتخاب روحیەی برتری طلبی، بر اساس و انتخاب یک زبان حاکم، یک مذهب حاکم، یک ملت واحد و یک رهبری مطلق، در کشوری با چندین فرهنگ و ملت همچون ایران، نمیتواند بجز توحش و بربریت را در خود پرورش دهد. از همان آغاز اعلان حاکمیت آپارتید –ملی، شاهدیم چگونە در اشکال مختلف چە آشکار و اکثرا پنهان حاکمیت ملیخواە چگونە غریزەی ویرانگر و خونخوار خود را در هدف و نیت نابودی ملتهای آذری، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن، در سناریوهای مختلف کە در واقع پروژههای حذف فرهنگی، فیزیکی و جغرافیایی هم در بر میگیرد، در سر لوحەی کار خود قرار دادە است.
آنچە بە آسانی قابل درک و مشاهدە هم میگردد، میشود گفت کە ملتی کە ملتهای دیگر را از آزادی و حق تعیین سرنوشت محروم مینماید، نمیتواند خود را ملتی آزاد بنامد.
امروزە هم وقتی کە از ایران و ساختار دولت ملی کە زایندەی انواع تبعیضات میباشد، بە بحث و گفتگو میپردازیم، کسانی کە جزو فرهنگ حاکم هستند، حاضر نیستند کە بپذیرند دولت ملی یک فاجعەی بزرگ و تراژدی مهیبی بر سر راە دنیای معاصر همەی ملتهایی کە در جغرافیای ایران در پی دنیایی عادلانە در انتظارند. زمان آن فرا رسیدە کە زنان و مردان فرهنگ حاکم، کە آگاهند چگونە با سوء استفادە نمودن ابزاری از فرهنگ فارسی، بە تدریج حاکمیت-ملی سعی در نابودی تفاوتهای فرهنگی را دارد، همراە با ملتهای در اسارت ستم مضاعف قرار دادە شدە، همراە و هم صدا شوند. این نیازی اخلاقی و عملی بشردوستانە است کە بایستی در مقابل هر نوع ستم و تبعیض قرار گرفت، چرا کە انسان آزاد و ملت آزاد نمیتواند اجازە بە خود دهد کە این حق تعیین سرنوشت و آزادی را از دیگران منع نماید. حاکمان ستمگر در ایران، چە در ایام رضا شاە پهلوی و فرزندش محمدرضا شاه کە خود را هر از گاهی هم \"سایەی خدا\" هم مینامید، تا رسیدن بە حاکمیت اسلامی بە رهبری خمینی کە ایشان را \"روح خدا\" هم لقب دادەاند، هر دو حاکمیت در راە تحمیل پروژەی آپارتاید ملی-مذهبی تا کنون بە این برنامەی ضد بشری ادامە دادەاند.
از آغاز قرن بیستم ،در ایران، چندین ملت کە قربانیان هیولای بزرگی بە اسم دولت ملی در ایران هستند، همچون آذری، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن، بجز سرکوب، قتل عام، ترور عمومی، ممنوعیت از حقوق فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و محروم از هویت خویش بە عنوان ملتاند، چە در جغرافیای تاریخی خود و چە در رسمیت قانونی. بسیار غمانگیز است کە حتی فرزندان فرهنگ حاکم کە در صحنەی مبارزە بر علیه استبداد شاە و شیخ فداکاری بسیاری نمودەاند، از طیفهای مختلف، ولی نخواستە و یا نتوانستە خود را از از مریضی برتریگرایی آپارتاید ملی رها نمودە، آن را نقد نمودە و یا درک نمایند کە ریشە تراژدی نهفتە در ذات همین دولت ملی میباشد، کە آفرینندەی بخش عمدەی خشونتهای مخوف تاریخ معاصر ایران است تا کنون.
حق تعیین سرنوشت از منشور جهانی حقوق بشر، قوانین سازمان ملل و ارگانهای دیگر جهانی بە ثبت شدە است، ولی در ایران تمام این قوانین زیر پا گذاشتە شدە و بیحقوقی بە قانون عام تبدیل گردیدە است.
تقریبا میشود گفت مخالفان برخواستە از فرهنگ حاکم، از راست و چپ، مجاهد و سلطنت طلب و ملیگرا همگی چشم باطن وجدان خود را بستەاند و حاضر بە دیدن فاجعەای بە این بزرگی کە جنگی با غریزەای نوعکشی بر علیهبشریت در ایران برای نابودی تفاوتهای ملی-فرهنگی است، نیستند یا بهتر بگویم نمیخواهند ببینند تا بە حال، کە در این صورت با هدف بنیادی آپارتاید-ملی در راە نابودی تفاوتهای فرهنگی همسویی دارند، اگر چنین نیست مبنای آزادیخواهی و دموکراسی پیش شرط آن طرد كامل حاکمیت ملی –مرکزی و قبول ایرانی مشترک از ارادەی ملتها را در یک نظام نوین فدرال و دموکراتیک بایستی بە عنوان راە حل مشروع و متعادل را پذیرفت. نفی حق تعیین سرنوشت و انتخاب آزاد ملتها در کشور ایران ننگیست بر پیشانی اینان، اگر اخلاق را مدنظر گیرند. آری در ایران سخن بە میان آوردن در رابطهبا جنگ ویرانگر بر علیە ملتهای تحت انکار حقوقی و در خطر نابودی فرهنگی، از جانب دولت ملی-آپارتایدی ممنوع و یک تابوی سرطانی میباشد کە روح و جدان و معیارهای اخلاقی تمام آنهایی کە از این وضعییت نابرابر دفاع میکنند را از بین بردە، و فقط شکلی نمادین از انسان برای اینان باقی گذاشتە.
بدون تعارف میتوان گفت، ملت و فرهنگی کە سعی بر نابودی فرهنگ ملتهای دیگر چە آشکار و چە پنهان را داشتە باشد، نمیتواند خود را ملتی آزاد بنامد. اولین شرط در آیندە در راستای رهایی ایران بە سمت مدنیت و دموکراسی، طرد حاکمیت آپارتید ملی در تمام ابعاد آن است. مرزبندی در مقابل هر نوع آپارتاید- تبعض برای هر انسان طرفدار عدالت، برابری، آزادی و صلح و نوعدوستی در خود رهایی و احترام بە رهایی دیگران معنا و مفهوم خود را مییابد. هرگز نمیتوان بە آزادی خویش اندیشید، ولی در مقابل ملتهای قربانی دولت ملی تحمیلی بر ایران بیتفاوت ماند. احتیاج بە رنسانس تازەای داریم یعنی تولد و نگرش نوینی کە فرهنگ سیاسی داروینی امروز کە رایج است. بدین معنا کە حیوان قدرتمندتر باید ضعیفتر را نابود کند را طرد نمودە، و از انسان پرورش مروت، نوع دوستی، تواضح و عقلانیت را مدنظر و انتخاب و راهنمای خود گردانیم.
در مسیر راە رهایی برای آیندە در ایران باید ذهنیتها و خود بزرگ بینیهای تخیلی و کاذب، ادعای تقلیدی بودن را رها نمود، و بە فکر رهایی همگان در کنار خویش اندیشید تا بتوان بە سمت بودن واقعی خویش مسیر سالم را یافت. هم اکنون نیز خیلیها هستند کە تحت تاثیر ماشین تبلیغاتی آپارتید ملی، ایران را در ذهن مالیخولیایی خود سرزمین ابدی، جاوید، تمدن برتر، خاک پرستی، فخر فروشی و خود بزرگ بینی کاذب و هیستریکی ایران را میستایند. اینان عمدتا کسانی میباشند کە جهل و تعصب بر روح و جانشان حاکم گردیدە و درک اسارت دیگران برایشان کار آسانی نیست. زمانی کە چشم بصیرت نابینا شود، و با دروغ و ریاگری سعی نمایند کە تبعیض ملی را هم افتخار خود بدانند، دستور قتل و کشتار، شکنجە، ویرانی، ملتهای محروم از حقوق خویش هم قابل توجیح است، چرا کە این خصلت و خوی مدافعان دولت ملی و مرکزی یا بهتر بگویم حاکمیت آپارتاید ملی میباشد.
یکی از صفات مشترک اکثریت دولتهای ملی، شیفتگی برای یک سیستم مرکزگرا برای پیشبرد انگیزەی تحمیلگرای آن میباشد، کە در نهاد خود با منشور آزادی و دموکراسی در تضاد کامل هست. کافیست کە نگاهی بە وضعیت غم انگیز ملیتهای محروم از حقوق طبیعیشان، در نزدیک بە ١٠٠ سال اخیر در ایران را از نزدیک مشاهدە نماییم، بە راحتی پی بە تراژدی ملتهای، کُرد، آذری.، بلوج، عرب و ترکمن میبریم کە در این فاصلە زمانی، بجز ممنوعیت از هویت فرهنگی خویش بە عنوان یک ملت در جغرافیایی خاک اجدادی خود، دچار سرکوب در اشکال و بهانههای مختلف، کشتار جمعی. برای مثال کشتار کردها در سال ١٩٢٠ تنها یک سال بعد از تحمیل دولت ملی، کشتار ملت عرب و ترکمن بین سالهای ١٩٢٢-١٩٢٧،بە خاک و خون کشیدن جمهوری دموکراتیک کُردستان و جمهوری دموکراتیک آذربایجان، سرکوب ملت بلوچ در سال ١٩٦٣، دستور جهاد بر علیە ملت کورد در سال ١٩٨٠ بە دستور خمینی، سرکوب وحشیانەی مردم ترکمن و عرب در سال ١٩٨١ و دهها جنایات دیگر کە بە انجام رسیدە و ماشین رعب و وحشت ملی در ادامە جنایات بە سنت خود ادامە میدهد، خاطرەای دیگر ندارند. برای این محکومان از حق مسلم خود، ایران فضایی جغرافیایست کە باید آنان نیز از رسمیت فرهنگی، مشارکت اقتصادی و تصمیم گیری سیاسی مساوی برخوردار باشند. آرزوی دیرینەی این ملتها در پارە نمودن زنجیر آپارتید ایدئولوژی ملی و سهیم شدن در تصمیم گیریها با ملت فارس زبان در راه سعادت مشترک و احترام متقابل نهفتە است. هنوز دیر نیست، و میتوان در دیالوگ سازندە، بدن تعصب و قدرت طلبی، با بە نقد کشیدن ساختار نظام حاکم و بافت تبعیضگرای ذاتی آن دید کە باید این نوع حاکمیت مادرزاد دیکتاتوری و بیحقوقی است.
در جهان امروزی، ملتها و کشورهایی موفقاند کە نظام فدرال را انتخاب نمودەاند و ادارهمیشوند. این انتخاب در جوهرەی خود دارای مشروعیت، انسانیتر، نظامی مبتنی بر قوانین حقوق و مدنییت میباشد، کە میتوان آن را برگزینیم. برای بە جا آوردن وظیفەی تاریخی و هنگام نهادن در مسیر ایرانی تهی از تبعیض مسئولیت اخلاقی ماهاست، پیامآور دیالوگ سازندە، برخورد سالم و احترام متقابل و رعایت حقوق مساوی را راهنمای خود بنماییم.
کشور ایران از آنِ همەی ملتهای آن است و باید با مشارکت عمومی بر گورستان آپارتاید حاکم فعلی، استقلال مشترک یعنی فدرالیسم-دموکراتیک را برگزینیم.
در آغاز قرن بیستم، در چندین کشور خاورمیانە از جملە، ایران، ترکیە، پاکستان، سوریە، عراق و اسرائیل هر کدام در وضعیت تاریخی متفاوت، با دو تا سه دهە تفاوت زمانی ظهور چندین دولت ملی، هر کدام با ظواهری متفاوت ولی در نفس عمل و غریزهای مشترک اعلان موجودیت مینمایند، تحت نام دولت-ملیEtat-Nation .
بە عنوان یادآوری و برای روشنگری، بە چند جملە دربارەی ظهور دولت-ملی کە خلاقین ایدئولوژیک آن اروپاییان بودەاند، مختصر توضیحاتی بدهم.
در قارەی اروپا چندین کشور، معمار و طراح ایدئولوژی دولت-ملی Etat-nation میباشند، ازجملە فرانسە، اسپانیا، انگلستان، هلند و بلژیک بە عنوان مثال میشود نام برد. این کشورها کە سرزمینهای فراوانی در قارەی آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا، خاورمیانە، هند و چین را تحت تاراج و استسمار خود داشتنند، را میتوآن گفت از زمانی کە کریستف کلمب در سال ١٤٩٢ میلادی قارەی آمریکای لاتین را کشف نمود، آغاز دوران استمار مدرن نامید.
در همان آغاز و در اشکال مختلف، ملتهای در اسارت نظام نابرابر استعمار در راه رهایی خویش اقدام بە مبارزە و قیام رهایی بخش نمودند کە در نتیجە در اکثریت جاها استمسارگران را با شکست مواجە نمایند.
کشورهای استعماری بعد از این کە مجبور بە عقب نشینی میگردند، در فکر سازماندهی و پیشرفت منافع خویش، طرح تئوریک و عملی نظام دولت ملی Etat-Nation را انتخاب مینمایند.
بە شکلی خلاصە شدە و فشردە میتوان گفت کە دولت ملی حول سە محور خود را سازماندهی مینماید.
١ انتخاب یک سیستم واحد مرکزی اجباری
٢ انتخاب یک زبان واحد و تحمیلی
٣ انتخاب یک ایدئولوژی ناسیونالیست یا مذهبی واحد کە رکن اساسی دو اصل اول خواهند بود بە شکلی جبری تحمیل میگردد.
پایە و اساس دولت-ملی بر مبنای از بین بردن تفاوتهای فرهنگی و نابودی فرهنگ ملتهای کوچکتر از خود در محیط جغرافیای خویش، چە با استفادە نمودن از قتل عام و حذف فیزیکی GENOCIDE فعال و چە از طریق قتل عام فرهنگی GENOCIDE- WHITE یا قتل عام سفید هدف همیشگی و نیاز نهایی این نوع نگرش ایدئولوژی میباشد. قبل از این کە وارد بحث و سوژەی اصلی دربارەی ایران شوم، بیمناسبت نیست کە فشردەای دربارەی چند کشور اروپایی کە اشارە نمودەام، در شکل خلاصە شدە و مختصر توضیحاتی ارائە نمایم. بە عنوان نمونە از اسپانیا شروع مینمایم. این کشور از همان آغاز قرن ١٥ دارای برنامەای ملیگرایی بود، از طرف حکمرانان آن دوران کە زبان کاستیان، در مرکز اسپانیا را بە عنوان ابزار نیاز ایدئولوژی ملی و هم چنین تحمیل مذهب کاتولیک بر تمام ملتهای غیر کاستیان، مانند ملت کاتالان، باسک، گالیس و اندالوز همیشە جزو برنامەای دیرینە در راستای نابودی ملتهای ذکر شدە هدف همیشگی حاکمان اسپانیولگرا بودە، حتی سعی بر این بودە و میباشد کە در یک جعلسازی تاریخی اسپانیایی را بە عنوان یک زبان بقبولانند، و این در حالی کە مشخصاً همە میدانند کە اسپانیا صرفا فضایی جغرافیایی میباشد، کە پنج ملت در این کشور موجودند ولی فقط یکی حاکم مطلق بود تا زمان سقوط رژیم فاشیست در سال ١٩٧٥ میلادی تحت رهبری ژنرال فرانکو. پس از مرگ فرانکو و ورود بە نظام دمکراتیک در سال ١٩٧٦ میلادی، قوانین جدیدی در قانون اساسی اسپانیا بە تصویب رسید، کە برای اولین بار حقوق چهار ملت یعنی کاتالان، باسک، گالیس و اندالوز هم توانستند بخشی از حقوق نفی شدەی تاریخی خویش را در قالب خودمختاری فرهنگی بە دست آورند. مبارزەی این ملتها برای حقوق برابر و رسیدن بە استقلال تقسیم شدە و مساوی الحقوق برای همەی ملتهای موجود، بخشی از مبارزات مدرن امروزی در عرصەی اجتماعی تلاشی بزرگ و مدنی میباشد.
برای طرد دولت ملی بە مثابەی یک ایدئولوژی منفی و تبعضگرا و انتخاب نظامی با جوهر مدنیت و شراکت همگان در برخورداری از تمام حقوق خویش در کلامی کوتاە تثبیت نظام فدرال بە مثابەی عالیترین سیستم مشروع و مطلوب برای مشارکت همگی در حق انتخاب زندگی و تقسیم مسئولیت متقابل، هدف و پروژەی مبارزات مشترک برای آیندە در اسپانیایی فدرال و دموکراتیک میباشد.
نمونەای برجستە و تاریخی چە در دوران استعمارگری خود و چە در پروژەی دولت ملی، انگلستان میباشد. بر اثر مبارزات و نبرد ملتهای زیر استعمار بریتانیا، از قارەی آمریکا گرفتە تا آفریقا، هند و چین و خاورمیانە، این پیر استعمار بالاجبار عقب نشینی نمود و تن بە حقوق مشروع ملتها نمود. البتە هرگز خصلت خود را هرگز رها ننمودە، و بخش عمدەای از توان خویش را صرف رشد تئوری آپارتاید کمابیش پنهان ایدئولوژی دولت ملی خود را سازماندهی نمودە تا حداقل ملتهای همجوار خود مثل، ایرلند، اسکاتلند و ولز را از صفحەی تاریخ محو کند. آزادی و مسیر افتخارآمیز حق تعین سرنوشت و رهایی همیشە راهنمای عمل در نبرد بر علیە استعارگران و طرفداران آپارتاید در تمام اشکال آن از سنت و ویژگی تمامی ملتهای در اسارت میباشد. در این راستا نیز، ملت ایرلند با مبارزاتی طولانی و مصمم بە حق طبیعی خود، یعنی رهایی از زنجیر استعمار بریتانیا و حق تعیین سرنوشت خود رسید. ملتهای اسکاتلند و ولز هم در مبارزات همە جانبە و پرتلاش در گذار بە سمت رهایی خویش، تصمیم و ارادەی راسخ خود را تدریجا بە سمت پارە نمودن زنجیر اسارت هدایت نمودە و دیری نخواهد کشید کە بە آرزوی دیرینە خود یعنی حق تعین سرنوشت و رهایی خود برسد.
فرانسە کشوری است کە میتوان گفت از موفقترین طرفداران ایدئولوژی دولت-ملی ETAT- NATIONدر دنیا را میشود نام برد. اولین پروژەی ملیگرائی را میشود در دوران پادشاهی فرانسوای اول ربط نمود، چونکە در سال ١٥٣٩ بە تصمیم این پادشاە، زبان لاتین بە عنوان زبان اداری و حاکم لغو شد و دستور داد از آن سال بە بعد، زبان فرانسە، زبان رسمی و اداری کشور فرانسە گردد. آنچە حائز اهمیت میباشد کە بدانیم فاز دوم و مدرن دولت ملی در فرانسە را میشود بعد از انقلاب بورژوایی در سال ١٩٨٧ نامید. بعد از انقلاب و بە هدف رسیدن بە نظامی مرکزی، با فرهنگی واحد، کە نیاز و هدف بنیادی در طرح ایدئولوژی ملی تجلی مییابد، تصمیم بر این گرفتە شد کە فرهنگ ملتهای کوچکتر، در این کشور را باید ممنوع نمودە و نابود کرد. تا قبل از انقلاب ١٧٨٩ در این کشور چندین ملت کوچک بە این اسامی وجود داشتند: ملت بروتون، باسک، پیکاردی، کرس، اوکسیتان و فلاماند.
با استفادە نمودن اجباری از زبان فرانسە و ممنوع کردن آموزش زبان مادری ملتهای کە در بالا بدان اشارە نمودم، از یک سو و از طرف دیگر سرکوب و سانسور و نفی حق حیات این ملتها، تا بە امروز جز سیاست دولت ملیگرای فرانسە میباشد. نتیجەی این سیاست باعث نابودی ملتهای پیکاری، اوکسیتان، و فلاماند در این کشور میگردد. ملت بروتون و باسک هم در معرض خطر مدام تهاجم مدام فرهنگی و سیاسی دولت ملی فرانسە میباشند و تنها از حداقل حقوق فولکوریک برخوردارند. تنها ملت کورس دارای حقوق خودمختاری فرهنگی میباشد. این را هم باید در نظر داشتە باشیم کە دو عامل مهم کورس را از سرنوشت دیگران متمایز میسازد، اول این کە در سال ١٨٣٢ ایتالیا کورس را بە فرانسە سپرد و مهمتر این کە ملت کورس ارتباط جقرافیای زمینی با فرنسە ندارد، کە این خود کمک بزرگی است برای مبارزە و حق حیات این ملت کوچک. واقعیت این است کە بدور از قرض و یا تبلیقات اغراق آمیز کە در رابطە با فرانسە کە این کشور را بە عنوان مهد تمدن، آزادی، برابری و عدالت سعی نمودە جلوە دهند، بخصوص در میان روشنفکر معابان فرهنگ حاکم، چە فارس، ترک، عرب و بعضیهای دیگر بە شیوهای اغرآق آمیز سعی شدە کە از فرانسە چهرەای زیبا و متمدن ارائە نمایند. اگر چە انقلاب فرانسە ثمرات مثبتی همچون آزادی فردی در انتخاب رای شهروندی، کمک بە پیشرفت حقوق بشر، سکولاریزم و مبارزە با بیسوادی، نقش مثبتی ایفا نمودە را باید پذیرفت. آنچە کە باید همە بدانیم، ولی خیلیها دوست ندارند بدانند کە فرانسە در رابطە با سرنوشت ملتهای کوچک کە در بالا بدان اشارە نمودم، دارای سابقەای سیاە و ویرانگر است، و هنوز هم از خصلت استعمارگری خویش دست بر نداشتە و یکی از حامیان مهم دیکتاتورهای جهان سوم، بخصوص در قارەی آفریقا میباشد را نباید فراموش نمود. بە این حداقل بسندە نمودە و بە موضوع اصلی کە ایران میباشد، میپردازم.
بحث و گفتار من در نگرش تاریخی و شناخت گذشتەی ایران نیست، بلکە در رابطە با تحمیل حاکمیت شوم و پلیدی است بە نام دولت ملی- یا آپارتاید ضد بشری. گفتمان بر سر نزدیک بە یک قرن اخیر در ایران است کە حاکمیت ملی را تحمیل نمودەاند. هرچند میشود گفت اولین مرحلەی دولت ملی در شکل ابتدایی آن برمیگردد بە آغاز قرن ١٥ میلادی، کە مذهب شیعە، مذهب رسمی و تحمیلی کشور در ایران میگردد، با حمایت دولت بریتانیا و مشاورت ماموران انگلیسی، مشهور بە نام برادان 0LIVER NORTHERS را نباید نادیدە گرفت. در آن ایام، بریتانیا در سیاست رقابت و تضعیف امپراطوری عثمانی، سود خود را میدید کە ایران در همسایگی این امپراطوری هم بە عنوان رقیب و دشمن عثمانی بە کار گرفتە شود، کە این هم نیازمند مذهب شیعەگری بە عنوان ایدئولوژی رسمی و تحمیلی در آن دوران بود. گفتمان ما و نیاز ما درک ساختار حاکمیت آپارتاید ملی از آغاز قرن بیستم، کە انتخابی ایدئولوژیک در راستای تحمیل نظام تک فرهنگی و نفی ویژگی چندین ملتی ایران. در همان آغاز انقلاب مشروطە در سال ١٩٠٥ میلادی هم، بخشی از مشروطەخواهان تحت تاثیر چندین کشور ملیگرای اروپایی بخصوس فرانسە، اسپانیا و بریتانیا، سعی نمودن کە ملی گرایی را بر ایران تحمیل نمایند، ولی شرایط و امکان اجرای آن را نداشتند. تنها بر اثر خطر کمونیزم، کە در سال ١٩١٧ انقلاب بلشویکی منافع استراتژیکی سرمایەداری آن زمان کە بریتانیا آن را رهبری مینمود و همچنین سود کلانی کە بریتانیای استعمارگر در ایران داشت، ایجاب مینمود کە ایران را تبدیل بە کشوری ملی، واحد، مرکزگرا و ضد کمونیستی نمود. بە همین خاطر در سال ١٩١٩ انگلستان، با حمایت و برنامەریزی دقیقی توانست در یک کودتای کاملان ضد اخلاقی و ضد دموکراتیک، حاکمیت رضا شاه پهلوی را با اعلان دولت آپارتاید-ملی را بر ملتهای غیر فارسی زبان کە اکثریت ایرانیان را تشکیل میدهند، کە ملتهای آذری، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن تحمیل نمودە، و ماشین ویرانگر این آپارتاید هدفی بجز نابودی این تفاوتهای فرهنگی ذکر شدە را ندارد. در اساس و قبل از هر چیز بهتر آن کە بدانیم، کە حاکمیت ملی در ذات خویش یک انتخاب و پروژەای ایدیولوژیک میباشد کە دارای مشروعیت و حاصل از انتخاب آزاد ملتهای درون جغرافیایی ایران نیست. بە همین خاطر تهی از مشروعیت و بدور از تمام پرنسیپهای اخلاقی، قوانین مردمی و مدنیت و انتخاب آزاد بدور است. پس بە راحتی مشاهدە مینماییم کە ترور، رعب و وحشت، سرکوبی و زندان و اعمال ضد بشری از سرشت ذاتی این نوع حاکمیت است. انتخاب روحیەی برتری طلبی، بر اساس و انتخاب یک زبان حاکم، یک مذهب حاکم، یک ملت واحد و یک رهبری مطلق، در کشوری با چندین فرهنگ و ملت همچون ایران، نمیتواند بجز توحش و بربریت را در خود پرورش دهد. از همان آغاز اعلان حاکمیت آپارتید –ملی، شاهدیم چگونە در اشکال مختلف چە آشکار و اکثرا پنهان حاکمیت ملیخواە چگونە غریزەی ویرانگر و خونخوار خود را در هدف و نیت نابودی ملتهای آذری، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن، در سناریوهای مختلف کە در واقع پروژههای حذف فرهنگی، فیزیکی و جغرافیایی هم در بر میگیرد، در سر لوحەی کار خود قرار دادە است.
آنچە بە آسانی قابل درک و مشاهدە هم میگردد، میشود گفت کە ملتی کە ملتهای دیگر را از آزادی و حق تعیین سرنوشت محروم مینماید، نمیتواند خود را ملتی آزاد بنامد.
امروزە هم وقتی کە از ایران و ساختار دولت ملی کە زایندەی انواع تبعیضات میباشد، بە بحث و گفتگو میپردازیم، کسانی کە جزو فرهنگ حاکم هستند، حاضر نیستند کە بپذیرند دولت ملی یک فاجعەی بزرگ و تراژدی مهیبی بر سر راە دنیای معاصر همەی ملتهایی کە در جغرافیای ایران در پی دنیایی عادلانە در انتظارند. زمان آن فرا رسیدە کە زنان و مردان فرهنگ حاکم، کە آگاهند چگونە با سوء استفادە نمودن ابزاری از فرهنگ فارسی، بە تدریج حاکمیت-ملی سعی در نابودی تفاوتهای فرهنگی را دارد، همراە با ملتهای در اسارت ستم مضاعف قرار دادە شدە، همراە و هم صدا شوند. این نیازی اخلاقی و عملی بشردوستانە است کە بایستی در مقابل هر نوع ستم و تبعیض قرار گرفت، چرا کە انسان آزاد و ملت آزاد نمیتواند اجازە بە خود دهد کە این حق تعیین سرنوشت و آزادی را از دیگران منع نماید. حاکمان ستمگر در ایران، چە در ایام رضا شاە پهلوی و فرزندش محمدرضا شاه کە خود را هر از گاهی هم \"سایەی خدا\" هم مینامید، تا رسیدن بە حاکمیت اسلامی بە رهبری خمینی کە ایشان را \"روح خدا\" هم لقب دادەاند، هر دو حاکمیت در راە تحمیل پروژەی آپارتاید ملی-مذهبی تا کنون بە این برنامەی ضد بشری ادامە دادەاند.
از آغاز قرن بیستم ،در ایران، چندین ملت کە قربانیان هیولای بزرگی بە اسم دولت ملی در ایران هستند، همچون آذری، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن، بجز سرکوب، قتل عام، ترور عمومی، ممنوعیت از حقوق فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و محروم از هویت خویش بە عنوان ملتاند، چە در جغرافیای تاریخی خود و چە در رسمیت قانونی. بسیار غمانگیز است کە حتی فرزندان فرهنگ حاکم کە در صحنەی مبارزە بر علیه استبداد شاە و شیخ فداکاری بسیاری نمودەاند، از طیفهای مختلف، ولی نخواستە و یا نتوانستە خود را از از مریضی برتریگرایی آپارتاید ملی رها نمودە، آن را نقد نمودە و یا درک نمایند کە ریشە تراژدی نهفتە در ذات همین دولت ملی میباشد، کە آفرینندەی بخش عمدەی خشونتهای مخوف تاریخ معاصر ایران است تا کنون.
حق تعیین سرنوشت از منشور جهانی حقوق بشر، قوانین سازمان ملل و ارگانهای دیگر جهانی بە ثبت شدە است، ولی در ایران تمام این قوانین زیر پا گذاشتە شدە و بیحقوقی بە قانون عام تبدیل گردیدە است.
تقریبا میشود گفت مخالفان برخواستە از فرهنگ حاکم، از راست و چپ، مجاهد و سلطنت طلب و ملیگرا همگی چشم باطن وجدان خود را بستەاند و حاضر بە دیدن فاجعەای بە این بزرگی کە جنگی با غریزەای نوعکشی بر علیهبشریت در ایران برای نابودی تفاوتهای ملی-فرهنگی است، نیستند یا بهتر بگویم نمیخواهند ببینند تا بە حال، کە در این صورت با هدف بنیادی آپارتاید-ملی در راە نابودی تفاوتهای فرهنگی همسویی دارند، اگر چنین نیست مبنای آزادیخواهی و دموکراسی پیش شرط آن طرد كامل حاکمیت ملی –مرکزی و قبول ایرانی مشترک از ارادەی ملتها را در یک نظام نوین فدرال و دموکراتیک بایستی بە عنوان راە حل مشروع و متعادل را پذیرفت. نفی حق تعیین سرنوشت و انتخاب آزاد ملتها در کشور ایران ننگیست بر پیشانی اینان، اگر اخلاق را مدنظر گیرند. آری در ایران سخن بە میان آوردن در رابطهبا جنگ ویرانگر بر علیە ملتهای تحت انکار حقوقی و در خطر نابودی فرهنگی، از جانب دولت ملی-آپارتایدی ممنوع و یک تابوی سرطانی میباشد کە روح و جدان و معیارهای اخلاقی تمام آنهایی کە از این وضعییت نابرابر دفاع میکنند را از بین بردە، و فقط شکلی نمادین از انسان برای اینان باقی گذاشتە.
بدون تعارف میتوان گفت، ملت و فرهنگی کە سعی بر نابودی فرهنگ ملتهای دیگر چە آشکار و چە پنهان را داشتە باشد، نمیتواند خود را ملتی آزاد بنامد. اولین شرط در آیندە در راستای رهایی ایران بە سمت مدنیت و دموکراسی، طرد حاکمیت آپارتید ملی در تمام ابعاد آن است. مرزبندی در مقابل هر نوع آپارتاید- تبعض برای هر انسان طرفدار عدالت، برابری، آزادی و صلح و نوعدوستی در خود رهایی و احترام بە رهایی دیگران معنا و مفهوم خود را مییابد. هرگز نمیتوان بە آزادی خویش اندیشید، ولی در مقابل ملتهای قربانی دولت ملی تحمیلی بر ایران بیتفاوت ماند. احتیاج بە رنسانس تازەای داریم یعنی تولد و نگرش نوینی کە فرهنگ سیاسی داروینی امروز کە رایج است. بدین معنا کە حیوان قدرتمندتر باید ضعیفتر را نابود کند را طرد نمودە، و از انسان پرورش مروت، نوع دوستی، تواضح و عقلانیت را مدنظر و انتخاب و راهنمای خود گردانیم.
در مسیر راە رهایی برای آیندە در ایران باید ذهنیتها و خود بزرگ بینیهای تخیلی و کاذب، ادعای تقلیدی بودن را رها نمود، و بە فکر رهایی همگان در کنار خویش اندیشید تا بتوان بە سمت بودن واقعی خویش مسیر سالم را یافت. هم اکنون نیز خیلیها هستند کە تحت تاثیر ماشین تبلیغاتی آپارتید ملی، ایران را در ذهن مالیخولیایی خود سرزمین ابدی، جاوید، تمدن برتر، خاک پرستی، فخر فروشی و خود بزرگ بینی کاذب و هیستریکی ایران را میستایند. اینان عمدتا کسانی میباشند کە جهل و تعصب بر روح و جانشان حاکم گردیدە و درک اسارت دیگران برایشان کار آسانی نیست. زمانی کە چشم بصیرت نابینا شود، و با دروغ و ریاگری سعی نمایند کە تبعیض ملی را هم افتخار خود بدانند، دستور قتل و کشتار، شکنجە، ویرانی، ملتهای محروم از حقوق خویش هم قابل توجیح است، چرا کە این خصلت و خوی مدافعان دولت ملی و مرکزی یا بهتر بگویم حاکمیت آپارتاید ملی میباشد.
یکی از صفات مشترک اکثریت دولتهای ملی، شیفتگی برای یک سیستم مرکزگرا برای پیشبرد انگیزەی تحمیلگرای آن میباشد، کە در نهاد خود با منشور آزادی و دموکراسی در تضاد کامل هست. کافیست کە نگاهی بە وضعیت غم انگیز ملیتهای محروم از حقوق طبیعیشان، در نزدیک بە ١٠٠ سال اخیر در ایران را از نزدیک مشاهدە نماییم، بە راحتی پی بە تراژدی ملتهای، کُرد، آذری.، بلوج، عرب و ترکمن میبریم کە در این فاصلە زمانی، بجز ممنوعیت از هویت فرهنگی خویش بە عنوان یک ملت در جغرافیایی خاک اجدادی خود، دچار سرکوب در اشکال و بهانههای مختلف، کشتار جمعی. برای مثال کشتار کردها در سال ١٩٢٠ تنها یک سال بعد از تحمیل دولت ملی، کشتار ملت عرب و ترکمن بین سالهای ١٩٢٢-١٩٢٧،بە خاک و خون کشیدن جمهوری دموکراتیک کُردستان و جمهوری دموکراتیک آذربایجان، سرکوب ملت بلوچ در سال ١٩٦٣، دستور جهاد بر علیە ملت کورد در سال ١٩٨٠ بە دستور خمینی، سرکوب وحشیانەی مردم ترکمن و عرب در سال ١٩٨١ و دهها جنایات دیگر کە بە انجام رسیدە و ماشین رعب و وحشت ملی در ادامە جنایات بە سنت خود ادامە میدهد، خاطرەای دیگر ندارند. برای این محکومان از حق مسلم خود، ایران فضایی جغرافیایست کە باید آنان نیز از رسمیت فرهنگی، مشارکت اقتصادی و تصمیم گیری سیاسی مساوی برخوردار باشند. آرزوی دیرینەی این ملتها در پارە نمودن زنجیر آپارتید ایدئولوژی ملی و سهیم شدن در تصمیم گیریها با ملت فارس زبان در راه سعادت مشترک و احترام متقابل نهفتە است. هنوز دیر نیست، و میتوان در دیالوگ سازندە، بدن تعصب و قدرت طلبی، با بە نقد کشیدن ساختار نظام حاکم و بافت تبعیضگرای ذاتی آن دید کە باید این نوع حاکمیت مادرزاد دیکتاتوری و بیحقوقی است.
در جهان امروزی، ملتها و کشورهایی موفقاند کە نظام فدرال را انتخاب نمودەاند و ادارهمیشوند. این انتخاب در جوهرەی خود دارای مشروعیت، انسانیتر، نظامی مبتنی بر قوانین حقوق و مدنییت میباشد، کە میتوان آن را برگزینیم. برای بە جا آوردن وظیفەی تاریخی و هنگام نهادن در مسیر ایرانی تهی از تبعیض مسئولیت اخلاقی ماهاست، پیامآور دیالوگ سازندە، برخورد سالم و احترام متقابل و رعایت حقوق مساوی را راهنمای خود بنماییم.
کشور ایران از آنِ همەی ملتهای آن است و باید با مشارکت عمومی بر گورستان آپارتاید حاکم فعلی، استقلال مشترک یعنی فدرالیسم-دموکراتیک را برگزینیم.