ای بلند آرمان دموکراسی! ای علمدار ایران نو!!! لطفا دیگە به خاطر من خودت را به زحمت نیانداز
17:12 - 18 شهریور 1391
Unknown Author
ریبوار احمدزادە
به شیوە مالوف باید خود را معرفی نمایم. منم هممیهن بیمیهن تو! منم هممیهن بیزبان، بینشان، بیتاریخ و بیهویت تو، نشناختی؟!
اگر در روزگار سخت در کنار تو بودنم را از یاد بردە باشی، حتما ایام شادی و خوشی مرا به یاد میآوری! بله منم اسباب سرگرمی تو، همان کسی که به دلیل اینکه مثل تو نمیتوانست زبان تو را صحبت کند مورد تمسخر تو بود. دیدی شناختی!
امروز از طرف تو متهم به بیتوجهی به مسائل بسیار مهم جامعه امروزیم! اما تشکر میکنم تو هنوز هم به یاد من هستی، حتی در میان طوفان خون!
از اینها بگذریم، راستی کاری که در تهران شد کارستان بود. اما من اینجا در کردستان ساکت و بیخیال نشستم.
امروز با تو نیستم چون هرگز با من نبودی، امروز با تو نیستم چون از تو خسته شدەام! از آن قهقهەهای همیشگیهات، از آن قیافه همیشه حق به جانبت، از خود برتر بینیهات، از این همه تحقیرهایت، از کوچک شمردنت، از آن نگاه بالا به پایینات، از تخریب شخصیتیات.
نمیخواهم از تمدن چند هزارسالەام بگویم، نمیخواهم از غنای زبان مادریم حرفی بزنم، نمیخواهم از شیرزنان و شیرمردان کُرد مثالی بیاورم.
نمیخواهم از نخبگانم بگویم که چەها به پای فرهنگ و علم و سیاست تو! نریختند.
من و تو با هم در این خاک متولد شدیم. تو وارث تاریخ 2700 ساله شدی و فرهنگ اصیل ایرانی، اما من مجبور به نسیان تاریخ چند هزار ساله خود شدم و خرده فرهنگ.
تو در مدرسه به زبان مادریت شعر خواندی و جایزه گرفتی و من به دلیل صحبت به زبان مادریم حکم اخراج. کتابهایمان پر بود از عکس نیاکان تو و من بیهیچ نژاد و تاریخی! همه جا نشانهایی از فرهنگ اصیل تو بود و من با تمدن چند هزارساله ،بینشان و مدرک بودم. برای تو آثار تاریخی میساختند! و آثار تاریخی من هر روز ویران و ویرانتر میشد.
تو تنها به این دلیل که میتوانستی زبان مادریت را حرف بزنی با سواد بودی و من با اینکه در هفت سالگی دومین زبان را آموخته بودم بیسواد و کودن!
تو برای گسترش زبان مادریت کتاب، مدرسه، رادیو، تلویزیون، مجله، نشریه و بودجه داشتی و من به دلیل زبان مادریم تحقیر، تهدید و تنبیه.
هممیهن خوش لهجه تو شدم و با تو برای حفظ ناموس و میهن، به جبهه رفتیم، شهید شدیم، اسیر شدیم، سختی کشیدیم و خم به ابرو نیاوردیم، خون دادیم و نگذاشتیم یک وجب از این خاک به دست بیگانه بیفتد. از جنگ برگشتیم، دوران سازندگی بود. اصفهان و کرمان و تهران با صدها کیلومتر فاصله از جنگ هر روزآباد و آبادتر شدند و ایلام،کرماشان، سنە،مهاباد و... محروم و محرومتر. برای رفاه حال تو از بودجه من کم شد، برادر دیروز، بیگانه امروز شد.
اصفهان و تهران پایتختهای فرهنگی و صنعتی و تجاری شدند و شهرهای کردستان من با سابقه چند هزار سالە منطقه دور افتاده و غیر استراتژیک شد و ده بزرگ!
تفاوت بودجەها به دەها و صدها برابر رسید و این سبب تفاوت انسانها گردید و شاید هم برعکس! خواهر و برادر دیروزت، کارگر امروز تو شدند و خواهر و برادر دیروزمان، ارباب امروزمان. دانشگاههای ما خالی از امکانات گردیدند و نخبگان من جهت رفاه حال تو روانه کارخانجات تو شدند. کردستان خالی از صنعت و هنر شد و کارخانەها و خانەهای فرهنگی تو رو به عرش.
زمان اصلاحات رسید و آن رئیس فرهنگ! دوباره من و تو برای خلق حماسه برادر شدیم. برای اولین بار از زبان یک مسئول دولتی شعری به زبان کوردی شنیدم تا خواستم بگویم تمامی تلفظ ها غلط است و شعر زیبایی خود را از دست داد، مشتی آهنین، آرام دهانم را بست که: «او فارس زبان است و نمی تواند مثل ما کوردی صحبت کند». (اما من مجبور به صحبت کردن فارسی، همانند او هستم) !
این را به فال نیک گرفتم و حاضر شدم در کنار این سردار فرهنگی و از روزنه فرهنگی بوجود آمده، میراث «احمد خانی»، نالی و محوی را زنده کنم که دوباره تاریخ تکرار شد و در آبهای کمعمق جویبارها غرق گردیدیم.
این بار هم شعر و موسیقی تو فرهنگ اصیل ایرانی شد و شعر و موسیقی من خرده فرهنگ و وارداتی و محلی. من به گفتە آن یار قدیمی، شاملو، اقلیت شدم و تو اکثریت بلا نزاع. اسم فرزند تو فرهنگ شد و نام فرزند من ممنوع!؟
تو برای تمسخر من در فرهنگسراهای حکومتی نشان افتخار گرفتی و من به علت اعتراض به تو با توام! برای تو به جهت رونق زبان مادریت در کشورهای بە دردنخورستان پول نفت دادند و برای من به جهت برپایی شب شعر کُردی در زیرزمین خانههایم، زندان.
تلویزیون تو ادای مرا چه زیبا در میآورد! همه مردیم از قهقهە کشیدن! البته حالا هم من برای این پرسش فرزندم که چرا به ما میخندند؟ پاسخی ندارم، همانطور که پدرم برای من نداشت. نمیدانم چرا از این همه نقش در سریالهای تو فقط بدها به من میرسند؟! شاید IQU پایینی دارم اما آن همه مدال طلای المپیادها و افتخارات جهانی پس چه! از تلویزیون زیبایی که به من دادی متشکرم. من تا حالا نمیدانستم که کوردی را باید اینگونه صحبت کنم! این پدر و مادر و اجداد من هم هیچ چیزی را درست و حسابی به من یاد ندادەاند، خدا را شکر که تو هستی! الان متوجە شدم که کل ساختار جمله در زبان کوردی، فارسی ادا میشود حتی با لغات فارسی و فقط در آخر، فعل کوردی است. که آن هم انشاءاللە قول داده که در چند سال آینده خود بخود فارسی شود.
تو برای زاد روز مادرت شیرینی و شکلات کرماشان هدیه بردی و من، هرگز و هرگز نتوانستم بگویم مادر به دلیل زحماتی که برایم کشیدی: «زۆر سپاس».
دستت درد نکند به یاد شهر اولینها سهم من را به عنوان نفر اول از قتلهای زنجیرەای کنار گذاشته بودی. آری استاد ربیعی!؟ اما نه یادم رفت تو این قتلها را برای هدف دیگری لازم داری و نام من بالای این لیست برازنده تو نیست. اصلا چه کسی میداند ربیعی کی بود چه کرد و چه میگفت چطور کشته شد؟ راحت باش مثل گذشته!
هیجدە تیر شد، من و تو را در کوی زدند، بدجوری هم زدند. دنیا به هواداری حقوق پایمال شده کوی دانشگاه تهران برخاست. VOA و BBC و ... هر روز با تو گفتگو داشتند اما باز من فراموش شدم! تو هم که خودت سرت شلوغ بود.
یکبار دیگر هم با هم دوست شدیم یادت میآید ماجرای خلیج فارس! نامردها میخواستند اسم چند صد ساله خلیج فارس را تغییر بدهند، سارقان بیشرم فرهنگی! اما این ماجرا مرا یاد صحبتهای پدربزرگم انداخت، نمیدانم چرا هیچکدام از شهرها و منطقەها، کوه و دشت و رودی که او میگفت را نمیتوانستم در نقشه تو پیدا کنم، یک سارق فرهنگی هم همه اینها را دزدیده است! (بد نیست کە بدانی در 50 سال گذشته تقریبا تمامی نامهای کوردی شهر و کوه و دشت و رود و حتی اسم مغازه و انسان عوض و ممنوع! شده است. توسط چه کسی؟ )از من نپرس).
به عقیدە من تو باید برنده جایزه نوبل شوی به خاطر کشف ژنتیکی فوقالعادەهای که انجام دادی. چون تو ثابت کردی که در هر صورت ازدواج (کورد با فارس، ترک با کورد، کورد با عرب، بلوچ با ترک، عرب با فارس و ...) فرزندان حتما باید فارس باشند.
اما سپاسگزاری اصلی من از تو هنوز مانده است! به خاطر شاهکار هنریات، ذوق و هنر اصیلت، تمسخر و توهین دهها سالەات، چه جالب جوابی بود به اینهمه با هم بودنمان.
من خاطرات حضور اجداد تو را در شهرهایمان از بزرگترها شنیدەام که چگونه در سال ١٩٤٥ با کمک دول خارجی برای آزادی کوردستان زحمت کشیدند و آمدند و بعد از اینکه مردم سلاحهایشان را داوطلبانه در اختیار آنها قرار دادند و باز هم نخواستند آزاد بشوند! اجدادت رهبر و بزرگان ما را کشتند و تعداد خیلی زیادی را هم برای تعلیم فرهنگ اصیل به تبعیدگاهها فرستادند و همه کتابهای کوردی را که البته جزو فرهنگ حساب نمیشوند، سوزانده و مجلات، نشریات و فعالان این امینە را، محو و نابود کردند.
دوست گرامی من تمام دار و ندار مرا از من گرفتی، از هست و نیست ساقطم کردی، انواع فحش و ناسزا و تهمت نثارم کردی، حتی حق (شاید از دید تو افتخار) همسایگی با تو را از طریق پرسشنامەهای فرهنگیت به بحث گذاشتی! از زبان و ملیت و تاریخ و صنعت و کشاورزی و سرزمینم چیزی برایم باقی نگذاشتی و حالا مرا به آینده برابر میخوانی؟! حتی در تصویری که از آینده کشیدەای جایی برای من نیست، بدون هیچ حق و حقوقی مرا به کنار خود میطلبی؟ در سرود آزادیت نامی از خود نمیشنوم. دیگر باغی برایم باقی نگذاشتی که در بهار آینده به انتظار شکوفەهایش بنشینم.
بدان و آگاه باش! من کوردم و علیرغم زحمات صد ساله تو که به روشهای مسالمتآمیز، تمسخر، استهزاء، تبعیض، تهدید، شکنجه و اعدام برای فارس کردن من کشیدەای، کورد باقی ماندەام و بزودی (به زور) هم قصد تغییر نژاد ندارم. از برنامههای دموکراسیت ممنونم، اما تا بە حال طعم برنامههای آزادیبخش قبلیات، تمام وجودم را به لرزه در میآورد. و از BBC فارسی و VOA که برای فارسهای افغانستان برنامه ویژه دارد و برای بیش از١٥% کورد زبان این مملکت هیچ حرفی ندارد، تشکر میکنم. آری از روزی دستکم هشت ساعت برنامه زنده (ضربدر 365 روز سال و ضربدر چند سال حضور این دوستان و مدافعان حقوق بشر) چند ساعت به من و درد دل من اختصاص یافته است؟! آه ببخشید منظور تو از جداییطلب، تجزیەطلب و عوامل بیگانه در آن برنامەها من بودم.
ای بلند آرمان دموکراسی! ای علمدار ایران نو! ای همواره به فکر توده و من! ای عدالت اجتماعی! لطفا دیگە به خاطر من خودت را به زحمت نیانداز، که این بار سعی دارم از تجربیات شیرین با تو بودن برای آینده تلخ نهایت استفاده را بکنم. این بار سر آن دارم که بر پای خود بایستم و مزاحم تو نشوم، تو هم مرحمت فرموده چنگالهای خود را که در گوشت و استخوان و معادن و منابع زمینی و زیرزمینیم فرو رفته بیرون بیاور! که مبادا در اثر حرکت ناگهانیم دستت را بشکنم.
به شیوە مالوف باید خود را معرفی نمایم. منم هممیهن بیمیهن تو! منم هممیهن بیزبان، بینشان، بیتاریخ و بیهویت تو، نشناختی؟!
اگر در روزگار سخت در کنار تو بودنم را از یاد بردە باشی، حتما ایام شادی و خوشی مرا به یاد میآوری! بله منم اسباب سرگرمی تو، همان کسی که به دلیل اینکه مثل تو نمیتوانست زبان تو را صحبت کند مورد تمسخر تو بود. دیدی شناختی!
امروز از طرف تو متهم به بیتوجهی به مسائل بسیار مهم جامعه امروزیم! اما تشکر میکنم تو هنوز هم به یاد من هستی، حتی در میان طوفان خون!
از اینها بگذریم، راستی کاری که در تهران شد کارستان بود. اما من اینجا در کردستان ساکت و بیخیال نشستم.
امروز با تو نیستم چون هرگز با من نبودی، امروز با تو نیستم چون از تو خسته شدەام! از آن قهقهەهای همیشگیهات، از آن قیافه همیشه حق به جانبت، از خود برتر بینیهات، از این همه تحقیرهایت، از کوچک شمردنت، از آن نگاه بالا به پایینات، از تخریب شخصیتیات.
نمیخواهم از تمدن چند هزارسالەام بگویم، نمیخواهم از غنای زبان مادریم حرفی بزنم، نمیخواهم از شیرزنان و شیرمردان کُرد مثالی بیاورم.
نمیخواهم از نخبگانم بگویم که چەها به پای فرهنگ و علم و سیاست تو! نریختند.
من و تو با هم در این خاک متولد شدیم. تو وارث تاریخ 2700 ساله شدی و فرهنگ اصیل ایرانی، اما من مجبور به نسیان تاریخ چند هزار ساله خود شدم و خرده فرهنگ.
تو در مدرسه به زبان مادریت شعر خواندی و جایزه گرفتی و من به دلیل صحبت به زبان مادریم حکم اخراج. کتابهایمان پر بود از عکس نیاکان تو و من بیهیچ نژاد و تاریخی! همه جا نشانهایی از فرهنگ اصیل تو بود و من با تمدن چند هزارساله ،بینشان و مدرک بودم. برای تو آثار تاریخی میساختند! و آثار تاریخی من هر روز ویران و ویرانتر میشد.
تو تنها به این دلیل که میتوانستی زبان مادریت را حرف بزنی با سواد بودی و من با اینکه در هفت سالگی دومین زبان را آموخته بودم بیسواد و کودن!
تو برای گسترش زبان مادریت کتاب، مدرسه، رادیو، تلویزیون، مجله، نشریه و بودجه داشتی و من به دلیل زبان مادریم تحقیر، تهدید و تنبیه.
هممیهن خوش لهجه تو شدم و با تو برای حفظ ناموس و میهن، به جبهه رفتیم، شهید شدیم، اسیر شدیم، سختی کشیدیم و خم به ابرو نیاوردیم، خون دادیم و نگذاشتیم یک وجب از این خاک به دست بیگانه بیفتد. از جنگ برگشتیم، دوران سازندگی بود. اصفهان و کرمان و تهران با صدها کیلومتر فاصله از جنگ هر روزآباد و آبادتر شدند و ایلام،کرماشان، سنە،مهاباد و... محروم و محرومتر. برای رفاه حال تو از بودجه من کم شد، برادر دیروز، بیگانه امروز شد.
اصفهان و تهران پایتختهای فرهنگی و صنعتی و تجاری شدند و شهرهای کردستان من با سابقه چند هزار سالە منطقه دور افتاده و غیر استراتژیک شد و ده بزرگ!
تفاوت بودجەها به دەها و صدها برابر رسید و این سبب تفاوت انسانها گردید و شاید هم برعکس! خواهر و برادر دیروزت، کارگر امروز تو شدند و خواهر و برادر دیروزمان، ارباب امروزمان. دانشگاههای ما خالی از امکانات گردیدند و نخبگان من جهت رفاه حال تو روانه کارخانجات تو شدند. کردستان خالی از صنعت و هنر شد و کارخانەها و خانەهای فرهنگی تو رو به عرش.
زمان اصلاحات رسید و آن رئیس فرهنگ! دوباره من و تو برای خلق حماسه برادر شدیم. برای اولین بار از زبان یک مسئول دولتی شعری به زبان کوردی شنیدم تا خواستم بگویم تمامی تلفظ ها غلط است و شعر زیبایی خود را از دست داد، مشتی آهنین، آرام دهانم را بست که: «او فارس زبان است و نمی تواند مثل ما کوردی صحبت کند». (اما من مجبور به صحبت کردن فارسی، همانند او هستم) !
این را به فال نیک گرفتم و حاضر شدم در کنار این سردار فرهنگی و از روزنه فرهنگی بوجود آمده، میراث «احمد خانی»، نالی و محوی را زنده کنم که دوباره تاریخ تکرار شد و در آبهای کمعمق جویبارها غرق گردیدیم.
این بار هم شعر و موسیقی تو فرهنگ اصیل ایرانی شد و شعر و موسیقی من خرده فرهنگ و وارداتی و محلی. من به گفتە آن یار قدیمی، شاملو، اقلیت شدم و تو اکثریت بلا نزاع. اسم فرزند تو فرهنگ شد و نام فرزند من ممنوع!؟
تو برای تمسخر من در فرهنگسراهای حکومتی نشان افتخار گرفتی و من به علت اعتراض به تو با توام! برای تو به جهت رونق زبان مادریت در کشورهای بە دردنخورستان پول نفت دادند و برای من به جهت برپایی شب شعر کُردی در زیرزمین خانههایم، زندان.
تلویزیون تو ادای مرا چه زیبا در میآورد! همه مردیم از قهقهە کشیدن! البته حالا هم من برای این پرسش فرزندم که چرا به ما میخندند؟ پاسخی ندارم، همانطور که پدرم برای من نداشت. نمیدانم چرا از این همه نقش در سریالهای تو فقط بدها به من میرسند؟! شاید IQU پایینی دارم اما آن همه مدال طلای المپیادها و افتخارات جهانی پس چه! از تلویزیون زیبایی که به من دادی متشکرم. من تا حالا نمیدانستم که کوردی را باید اینگونه صحبت کنم! این پدر و مادر و اجداد من هم هیچ چیزی را درست و حسابی به من یاد ندادەاند، خدا را شکر که تو هستی! الان متوجە شدم که کل ساختار جمله در زبان کوردی، فارسی ادا میشود حتی با لغات فارسی و فقط در آخر، فعل کوردی است. که آن هم انشاءاللە قول داده که در چند سال آینده خود بخود فارسی شود.
تو برای زاد روز مادرت شیرینی و شکلات کرماشان هدیه بردی و من، هرگز و هرگز نتوانستم بگویم مادر به دلیل زحماتی که برایم کشیدی: «زۆر سپاس».
دستت درد نکند به یاد شهر اولینها سهم من را به عنوان نفر اول از قتلهای زنجیرەای کنار گذاشته بودی. آری استاد ربیعی!؟ اما نه یادم رفت تو این قتلها را برای هدف دیگری لازم داری و نام من بالای این لیست برازنده تو نیست. اصلا چه کسی میداند ربیعی کی بود چه کرد و چه میگفت چطور کشته شد؟ راحت باش مثل گذشته!
هیجدە تیر شد، من و تو را در کوی زدند، بدجوری هم زدند. دنیا به هواداری حقوق پایمال شده کوی دانشگاه تهران برخاست. VOA و BBC و ... هر روز با تو گفتگو داشتند اما باز من فراموش شدم! تو هم که خودت سرت شلوغ بود.
یکبار دیگر هم با هم دوست شدیم یادت میآید ماجرای خلیج فارس! نامردها میخواستند اسم چند صد ساله خلیج فارس را تغییر بدهند، سارقان بیشرم فرهنگی! اما این ماجرا مرا یاد صحبتهای پدربزرگم انداخت، نمیدانم چرا هیچکدام از شهرها و منطقەها، کوه و دشت و رودی که او میگفت را نمیتوانستم در نقشه تو پیدا کنم، یک سارق فرهنگی هم همه اینها را دزدیده است! (بد نیست کە بدانی در 50 سال گذشته تقریبا تمامی نامهای کوردی شهر و کوه و دشت و رود و حتی اسم مغازه و انسان عوض و ممنوع! شده است. توسط چه کسی؟ )از من نپرس).
به عقیدە من تو باید برنده جایزه نوبل شوی به خاطر کشف ژنتیکی فوقالعادەهای که انجام دادی. چون تو ثابت کردی که در هر صورت ازدواج (کورد با فارس، ترک با کورد، کورد با عرب، بلوچ با ترک، عرب با فارس و ...) فرزندان حتما باید فارس باشند.
اما سپاسگزاری اصلی من از تو هنوز مانده است! به خاطر شاهکار هنریات، ذوق و هنر اصیلت، تمسخر و توهین دهها سالەات، چه جالب جوابی بود به اینهمه با هم بودنمان.
من خاطرات حضور اجداد تو را در شهرهایمان از بزرگترها شنیدەام که چگونه در سال ١٩٤٥ با کمک دول خارجی برای آزادی کوردستان زحمت کشیدند و آمدند و بعد از اینکه مردم سلاحهایشان را داوطلبانه در اختیار آنها قرار دادند و باز هم نخواستند آزاد بشوند! اجدادت رهبر و بزرگان ما را کشتند و تعداد خیلی زیادی را هم برای تعلیم فرهنگ اصیل به تبعیدگاهها فرستادند و همه کتابهای کوردی را که البته جزو فرهنگ حساب نمیشوند، سوزانده و مجلات، نشریات و فعالان این امینە را، محو و نابود کردند.
دوست گرامی من تمام دار و ندار مرا از من گرفتی، از هست و نیست ساقطم کردی، انواع فحش و ناسزا و تهمت نثارم کردی، حتی حق (شاید از دید تو افتخار) همسایگی با تو را از طریق پرسشنامەهای فرهنگیت به بحث گذاشتی! از زبان و ملیت و تاریخ و صنعت و کشاورزی و سرزمینم چیزی برایم باقی نگذاشتی و حالا مرا به آینده برابر میخوانی؟! حتی در تصویری که از آینده کشیدەای جایی برای من نیست، بدون هیچ حق و حقوقی مرا به کنار خود میطلبی؟ در سرود آزادیت نامی از خود نمیشنوم. دیگر باغی برایم باقی نگذاشتی که در بهار آینده به انتظار شکوفەهایش بنشینم.
بدان و آگاه باش! من کوردم و علیرغم زحمات صد ساله تو که به روشهای مسالمتآمیز، تمسخر، استهزاء، تبعیض، تهدید، شکنجه و اعدام برای فارس کردن من کشیدەای، کورد باقی ماندەام و بزودی (به زور) هم قصد تغییر نژاد ندارم. از برنامههای دموکراسیت ممنونم، اما تا بە حال طعم برنامههای آزادیبخش قبلیات، تمام وجودم را به لرزه در میآورد. و از BBC فارسی و VOA که برای فارسهای افغانستان برنامه ویژه دارد و برای بیش از١٥% کورد زبان این مملکت هیچ حرفی ندارد، تشکر میکنم. آری از روزی دستکم هشت ساعت برنامه زنده (ضربدر 365 روز سال و ضربدر چند سال حضور این دوستان و مدافعان حقوق بشر) چند ساعت به من و درد دل من اختصاص یافته است؟! آه ببخشید منظور تو از جداییطلب، تجزیەطلب و عوامل بیگانه در آن برنامەها من بودم.
ای بلند آرمان دموکراسی! ای علمدار ایران نو! ای همواره به فکر توده و من! ای عدالت اجتماعی! لطفا دیگە به خاطر من خودت را به زحمت نیانداز، که این بار سعی دارم از تجربیات شیرین با تو بودن برای آینده تلخ نهایت استفاده را بکنم. این بار سر آن دارم که بر پای خود بایستم و مزاحم تو نشوم، تو هم مرحمت فرموده چنگالهای خود را که در گوشت و استخوان و معادن و منابع زمینی و زیرزمینیم فرو رفته بیرون بیاور! که مبادا در اثر حرکت ناگهانیم دستت را بشکنم.