انسان نگونبخت انسان بی‌هويت است

23:15 - 24 تیر 1392
Unknown Author
علی‌محمد اسكندری‌جو

تاريخ شكل ماهرانه‌یی از حافظه است، به بيانی، تاريخ آن حافظه‌یی است كه ماهرانه ساخته می‌شود. حافظه‌یی كه از گذشته آغاز می‌شود و با عبور از حال به آينده می‌رسد. حافظه‌‌ی تاريخی همواره گرايش به تصور و خيال‌پردازی دارد و به ياری هنر، فاجعه‌یی كه در گذشته رخ‌داده را بسيار تراژيک و آگرانديسمان بيان می‌كند؛ حال آنكه آگاهی تاريخی پيوسته به شناخت علمی (Cognitive) و آناليز منطقی همان فاجعه می‌پردازد و هرگز عنصر خيال‌پردازی و بزرگ‌نمایی را وارد تحليل علمی از تاريخ نمی‌كند. افزون بر آن، شدت و ضعف حافظه‌ی تاريخی بستگی به عمق هولناكی هر رويداد در گذشته دارد. قدرت واقعی حافظه‌ی تاريخی در آن است كه گذشته را همواره زنده نگه می‌دارد؛ گذشته آن زمانی كه \"تاريخ\" شود، شكسته و بی‌اعتبار می‌شود و در نتيجه از لوح حافظه‌ی جمعی پاک خواهد شد. در گفتمان فرهنگی، حافظه و هويت پيوندی تنگاتنگ دارند. به اين سياق، نگون‌بخت او نيست كه احساس كند هويتش شكسته است، بلكه اوست كه احساس كند هيچ هويتی ندارد. حافظه و آگاهی تاريخی نقش مهمی در ضعف و شدت هويت ما دارند. اين هويت (به نوبه‌ی خود) پاره‌یی از هويت فرهنگی ما است. روشن است كه هويت انسان (من) هر چه باشد در پيوند با انسان ديگر (تو) است كه اعتبار پيدا می‌كند. انسانی كه در بيابان يا جنگل، تنها زندگی می‌كند چه هويتی می‌تواند داشته باشد؟

درحالی كه تاريخ و تاريخ‌نويسی يعنی آنچه امروز به آگاهی يا دانش تاريخ مشهور است، ريشه در يونان باستان دارد، حافظه‌ی تاريخی اما ريشه در دين، ايدئولوژی و اسطوره‌دارد. به ما گفتند كه هرودوت يونانی پدر تاريخ است، اما به ما نگفتند اين تاريخی كه او نوشت هيچ بار \"معنايي\" ندارد. اگر ما بنا داريم جلوه‌یی از حادثه‌ی تاريخی را درک كنيم، پس ناچار بايد در جست‌وجوی \"بحرانی\" در آن تاريخ باشيم يا آنكه به دوره‌یی تاريخی مراجعه كنيم كه فاجعه‌یی دردناک (Trauma) در آن رخ داده و آن بحران را آفريده است. به بيانی، بحران همواره آگاهی تاريخی را می‌آفريند و نه ‌آنكه آگاهی تاريخی همواره بحران‌آفرين باشد. پيداست كه در برخی فرهنگ‌ها يک \"بحران\" به جای آنكه آگاهی تاريخی بيافريند، حافظه‌ی تاريخی را آفريده است. بسيار نابجاست كه بحران تاريخی را يک واقعه بی‌معنا و بی‌اعتبار بدانيم؛ به همين سبب، در دوران اسكولاستیک فرقه‌های گوناگون در اروپا بحران \"تصليب\" مسيح را با برگزاری آيين‌های سوگواری در حافظه‌ی تاريخی خويش پردازش می‌كردند.

از سوی ديگر آنان برای پايان بخشيدن به آن دوره‌ی تاريخی، هميشه منتظر ظهور منجی بودند. جالب است كه پس از سقوط امپراتوری بيزانس، اين باور در روسيه به ويژه در دوران حكومت تزار ايوان چهارم (مشهور به ايوان مخوف) به آن سبب باژگون می‌شود كه مسيح مريم اين‌بار ظهور نمی‌كند. از آن پس، اعتماد روس‌ها به تاريخ از بين می‌رود و حافظه و تاريخ روی يكديگر می‌لغزند و هر دو شكل سيال می‌گيرند.

بدين ‌وسيله روس‌ها مرز دو حوزه‌ی آگاهی و حافظه‌ی تاريخی را می‌شكنند. مهم‌ترين عنصر لازم برای ساختن حافظه‌ی تاريخی همانا وقوع يک فاجعه‌ی تلخ يا نجات از مصيبتی عظيم است كه بتواند زمان بی‌اعتبار را به زمان بااعتبار يا تاريخ تغيير دهد؛ چراكه پس‌ از آن حادثه‌ی عظيم، هنگامی كه از گذشته ياد می‌كنيم، اين گذشته ديگر همان گذشته ماورای باستانی (Primeval) نيست بلكه گذشته‌ی تاريخی است كه همواره بايد در حافظه‌ی جمعی باقی بماند.

آگوستين قديس، متكلم نام‌آور كاتوليک را می‌توان پيشتاز فيلسوفان تاريخ دانست كه می‌پندارد نخست بايد از اين تاريخ پروفان و ارسطویی دور شويم تا آنگاه سزاوار تاريخ شويم! در دوران اسكولاستيک كه آگوستين در آن می‌نوشت، تنها يک تفسير مشروع از تاريخ مجاز بود و آن نيز تاريخ انجيلی يا حلقوی است و نه تاريخ خطی. مردم هيچ آشنایی با تاريخ يونان يا به باور آگوستين، تاريخ پروفان و ارسطویی و روم باستان نداشتند. گفتمان غالب درون تاريخی در واقع همان گفتمان انجيلی بود كه ارتباط تنگاتنگ با مفهوم آسمانی ساورين (Sovereign) يا اقتدار مطلق داشت. در شرايط پست‌مدرن كه عقلانيت افراطی هرگونه باور به \"حقيقت\" مطلق در تاريخ و اخلاق و فرهنگ را می‌شكند و \"نسبيت\" را بر پيشانی آنچه هست و آنچه نيست می‌چسباند، دكترين تاريخ اين دو روشنگر انجيلی نيز شكسته و بی‌اعتبار می‌شود. راستی، حقيقت را با تاريخ چه‌كار؟ حقيقت در تاريخ، آن حقيقتی است كه در ذهن آن انسانی برجسته خواهد شد كه دارای حس تاريخی باشد. حس تاريخی فقط به دو گروه تعلق دارد؛ به آنها كه تاريخ‌نگارند و به آنها كه تاريخ‌سازند. فقط اين دو بايد از حس تاريخی انباشته باشند.

مردم عادی را با تاريخ چه كار؟ خلق‌ها وظيفه دارند همواره حافظه‌ی تاريخی را پاس دارد و تنها شمار اندكی از فرهيختگان بايد تاريخ بخوانند. يواخيم و آگوستين كه تاريخ‌ساز نبودند، به ياری اين حس (آگاهی) تاريخی هر دو تاريخ‌نگار شدند. آن دو می‌پنداشتند كه تاريخ آنها دو گوهر عقلانيت و \"پيشرفت\" دارد؛ به‌بيانی، دكترين تاريخ آنها گرچه حلقوی است اما به باور خودشان، برپايه‌ی عقلانيت كلامی و ايده‌ی پيشرفت، تئوريزه شده است تا هر چه زمان به جلو می‌رود تاريخ نيز انسانی شده و پيشرفت می‌كند. با اين حال شاهديم كه ايده‌ی پيشرفت در تاريخ كه كانت، ولتر، هگل، فيخته، هردِر، رانكه و ماركس آن را تئوريزه كردند با گذشت ٢٠٠ سال همچنان چهره‌یی خونين دارد و پنداری حركت تاريخ \"سينوسی\" شده است و بر مسير مستقيم حركت نمی‌كند. حركت سينوسی در دوران مدرن نشان از بی‌اعتباری نظريه‌ی پيشرفت در تاريخ است.