پس از ٨ ماه زندان، تبرئه شدم(رنجنامه علیرضا سپاهیلایین)
21:35 - 13 مرداد 1393
Unknown Author
علیرضا سپاهیلایین
براین باورم که؛ ایران خانهی شاعران و هنرمندان است، نه ملک طلق ماموران اطلاعات
گزارش به؛ خواهران و برادران همدل و همزبانی که دراین ایام، پیوسته جویای احوالاتم بودهاند
یاران من، درود خداوند برشما. آنچه خواهید خواند، رنجنامهایاست که ممکن است به زعم برخیشما، کمی باهیجان و تندروی توام شده باشد اما اگر خودتان را جای من بگذارید و درکنار خانواده ٣سال اندوه بیکاری و بیپناهی و شنیدن انواع توهین و طعنه را صرفا به خاطر کجفهمی یک مامور به جان خریدهباشید، آنگاه به من حق خواهید داد. هرچند باید بدانید که به تعبیر بیهقی بزرگ کوشیدهام«سخني نرانم که آن به تعصبي و تربُّدي کشد...». خواهشم این است که آن را با حوصله بخوانید؛
در آستانهی سومین سالگرد بازداشتم-در٨ مرداد ٩٠- یکشنبهی گذشته احضاریهای ازشعبهی٣ دادگاه انقلاب مشهد دریافت کردم تا بروم و رای دادگاه تجدیدنظرم را- که از سوی شعبهی ٢٠ صادرشدهبود- بگیرم. پیشتر، در حوالی بهمن ١٣٩٢، قاضی محترم شعبهی ٣ همین دادگاه جناب آقای سلطانی، پس از چندین نشست کوتاه و طولانی که طی ٢دوسال برگزار شد، رای مرا به قرار تقریبی ذیل صادر کردهبود؛ ١١ ماه حبس، ٥سال محرومیت از فعالیتهای فرهنگی، مقادیری شلاق و جریمهی نقدی ناچیز و... (که این فقرات اخیر جنبهی امنیتی نداشت وبهخاطر دریافتکنندهی ماهواره و... بود). پس از صدور رای و به صلاحدید خودشان، به این رای اعتراض کردم و ازآنجا که وکیل مدافع نیز نداشتم( چراکه جناب عمارلو، وکیلی که داوطلب دفاع از من بود، ازسوی دادگاه انقلاب پذیرفته نشد و من هم، نه توان مالی گرفتن وکیل دیگری داشتم و نه اعتقاد به اینکه مرتکب گناهی شدهام و نیازمند وکیل مدافع هستم)، خودم شخصا نامهای تند و شاعرانه و بدون آداب و ترتیب برای دادگاه تجدید نظرنوشتم و راستش را بخواهید به دلیل فضای نامطلوب و برخوردهای یکجانبه در موارد مشابه، انتظار اتفاق خاصی هم نداشتم، هرچند که ته دلم روشن بود، به دلیل اعتقادم به این حقیقت کهن که آفتاب زیرابر نمیماند و سر بیگناه بالای دار نمیرود. با این حال، به دلیل پیش آمدن ماجرای تصادف برادرم، وقت و حال وحوصلهی پیگری پروندهی خودم را هم نداشتم تا اینکه، آن احضاریه آمد و رفتم و دریافتم که پس از آن ٨ ماه زندان(که هفت ماهش را دربازداشتگاه وزرات محترم اطلاعات گذراندم) و رنج ناگفتنی روزهای دورازخانه و همزمان اخراج از محل کارم در دانشگاه فردوسی مشهد و٣ سال بیکاری و بلاتکلیفی تا امروز، حالا؛ من تبرئهشده و بیگناهم!
اکنون که بالاخره یک خبر خوش شنیدهام و تاحدودی امید زخم خوردهام را بازیافتهام، دلم میخواهد، صادقانه و عاشقانه- والبته به سبک روزنامهنگاری که شاعرمسلک است و کُردزبان- چند حقیقت را به اطلاع خوانندگان این فضای مجازی برسانم؛
١ـ قبل از همه، میباید از بسیاری کسان که در این سالها و دراینباره من و خانوادهام را مدیون محبت و مرهون عنایت خویش کردند، صمیمانه تشکر کنم؛ نامها بسیارند و ارجمند، اما علاوه بر قضات ومقامات محترم دادگاه انقلاب، قاضی سلطانی گرامی(قاضی شعبهی٣) و قاضی مُختیای عزیز(قاضی شعبهی ٢٠ تجدید نظر که هنوز زیارتشان نکردهام)باید از جناب محمدعمارلو(وکیل افتخاریبزرگوارم)، همهی همشهریانم در لایین و مشهد مقدس بخصوص محمدصفائیان، علی محمدتوکلی و علی اصغرضیائی، دوستانم در ماهنامهی سویدا بهویژه قدیرافروند و حمید تقیآبادی، همکارانم در هفتهنامهی فراخبر بهخصوص جناب مهندس فیاضی، دوستانم در سروش صداوسیمای خراسان رضوی بخصوص جناب مرتضی امیری، دوستان همدل و همزبانم درشهرهای شمالی خراسان بزرگ مخصوصا برادرم اسماعیل حسینپور، اقوام و آشنایان عزیزم مخصوصا اسماعیل باقریان، دوستان خوب شاعرم در سراسر ایران بهویژه در حوزههای هنری مشهد و تهران بخصوص محمدحسین جعفریان، مجمع هنرمندان خراسانی مقیم تهران، همکاران سابقم درهیئات مدیرهی خانهی مطبوعات خراسان رضوی و روزنامههای قدس و شهرآرا بخصوص آقایان محدث و پورمنفرد، خانوادهی همسرم، پدر ومادر و خواهر وبرادرانم(که جای محمدرضا در این میان خالی است)، و بخصوص دخترانم سویدا و زیلان وهیوا که قریب یک سال بارنج بیپدری و بیخبری ساختند و زنم مرضیه(کانی) که شیر است وتکیهگاه روزهای تنهایی و تهیدستی. شاید باید همینجا یادآورشوم که در طی دوران بازداشت، همسرم را بارها به ستاد خبری احضار و اصرار کردهبودند که برای نجات من! باید به گناهان من! و همینطور خطاهای مشترکمان اعتراف کند و بهخاطر حفظ همسر و زندگیاش، یکایک اقدامات مان را علیه امنیت ملی نام ببرد! و من هروقت به شرایط این بازجوییها و روزهای تنهایی و سرگردانی او درمیان زندانها، بازداشتگاهها و دادگاههای مشهد فکر میکنم، نمیدانم به خودم و به آنان که از رنج هموطنانشان، گنج مقام و موقعیت میطلبند، چه بگویم...میدانم که فهرست و قامت نامها بلندتراز این است اما در نهایت باید از بسیاری عزیزان عذرخواهی کنم و به نیابت ازهمه سپاسم را نثار عنایتو حمایت رهبری بزرگوار انقلاب و رئیس جمهوری عزیزمان کنم که فضای نرم موجود قطعا مرهون حضورگرم و مردممدار و مهرباور ایشان است.
٢ـ این درست که من تبرئه شدم اما باید گفته و دانسته شود این فقط من نیستم که تبرئه شدهام. تبرئهی من، تبرئهی تمام کُردزبانان شمال خراسان از اتهامات مغرضانه وناپخته ونابهجایی است که دراین سالها از سوی برخی مامورین کممطالعه و سطحی نگر به ساحت آنان و دوستان و یاران دلسوختهی اهل فکر و فرهنگ وارد شدهاست؛ دوستانی که هرچند برخیشان صرفا درحد احضار و اخطار، آزار دیدهاند اما بعضی از آنان همچون استاد کلیمالله توحدی عزیز(که باید تندیس طلای او را برای یک عمر تلاش قلمی درمدخل بسیاری از شهرهای شمال خراسان نصب کرد)، صرفا به دلیل بدفهمی و کجی سلیقهگی برخی کاربهدستان فرهنگی وامنیتی، قریب دوسال از عمر گرانبهای خود را در زندان مشهد گذراندهاند وامیداورم روزی برسد که از ایشان و همهی آنان که دراین مسیر آسیب معنوی ومادی دیدهاند رفع اتهام و دلجویی بهعمل آید. امیدوارم این تبرئه، مقدمهی اتفاقات مثبت بعدی باشد تا بسیاری از فرزندان فهیم ودلیرکُرد خراسانی که در چندسال اخیر، پیوسته سایهی تهدید و تعقیب برسرشان بودهاست، ازاین پس، باخیالی آسوده و درفضایی سرشار از تفاهم توام با نقد علمی، برای سرزمین عزیزشان به کارهای قلمی وفرهنگی بپردازند.
٣ـ درمدت ٢ سال و ٥ماهی که از زندان بیرون بودهام، دوستان دلسوزم همیشه مرا از گفتن ونوشتن آنچه که مرا درمعرض اتهام قراردهد بازداشتهاند و من همیشه گفته ام که: ایران؛ زادگاه عزیز و مقدس ما، سرزمین شاعران عاشق و روزنامهنگاران شجاع و نویسندگان دلسوز وبیباکی است که بدون هیچ چشمداشتی برای سربلندی وسلامتی میهن خود قلم میزنند، نه خانهی برخی مامورین کم دانش و مغرضی که چون حقوق میگیرند و چماق بهکف دارند، میخواهند ارتفاع کسانی را که قامتی فراتر از متر ومعیار خود دارند، درحد گلیم ناقص باورشان کوتاه کنند. و اکنون که نظام نکتهسنج قضایی مرا تبرئه کردهاست، میخواهم با همان صدای رسا موکدا بگویم که؛ برادران وخواهران هموطن وهمزبانم، ترس، شایستهی قدکوتاهان و سطحینگران است و انسان ایرانی، که درتاریخ ادب وهنر، شکوه و هیمنهای ممتاز دارد، تنها با اندیشهی بلند و صدای رسایش درجهان شناخته میشود. ترس حرام است و فسادانگیز، و ناراستیهایی که بعضا امروز شاهد آنیم، همه به دلیل ترسهای بیجا از برخورد احتمالی مقامات امنیتی مجال بروز یافتهاست. اگر از کنار کجتابیهای آشکار، تنها به دلیل ترس از زندان و توبیخ بگذریم، نسلهای فردا قطعا مارا بهدلیل مصلحتنگریهای متاسی از ترس و ملاحظات مبتنی بر عافیتطلبی، به محکمهی تاریخ خواهند برد و بدانید که درآن دیوان عدالت، تبرئهای درکار نیست. «ما سرزمین خود را مانندجان میدانیم» و باید برای سربلندیاش، به هیچ ترس و تهدیدی اعتنا نکنیم. این برای من تلخ و باورنکردنیاست که حتی الآن وپس از دوسال واندی که اززندان آزادشدهام، هنوز عدهای جرئت احوالپرسی از من و خانوادهام را ندارند. این برای من غمانگیز است که برخی دوستان بزرگوارم، در طول دوران بازداشت، حتی یک بارهم تلفنی یا حضوری از خانوادهام سراغی نگرفتند. این با هیچ حساب وکتابی نمیخواند که وقتی یک دوست، به هردلیلی به زندان میرود، ما خودمان را از زندگی و مصایب و مکافات خانوادهاش کناربکشیم وعافیتطلبانه از دور نظارهگر باشیم. این، نه با غیرت وهمت عنصر ایرانی میخواند و نه با حمیت و مرام کُردهای غیور. خواهش میکنم، بیایید و باهم دراین روال نامبارک تجدید نظر کنیم. اصلا گور پدر علیرضا سپاهی لایین، این را برای هموطنان دیگرم میگویم تا نپندارند که اگر کسی برای دفاع از حقیقتی به محبس افتاد، دیگران بهراحتی رهایش خواهند کرد و صرفا خیل کرکسان تماشا خواهند بود. مطمئن باشید که مقامات ارشد وآگاه نظام و این سرزمین، به چنین رفتاری از سوی شهروندان خود راضی نیستند و چنین رفتارهای زار و زبونی را نمیخواهند.
٤ـ نکتهی آخری که میخواهم بگویم، آن چیزی است که بارها وبارها ضمن بازجوییهای حین بازداشت وبعدا طی جلسات دادگاه و حتی ضمن نامههای متعددی که خطاب به حضرت آیتالله خامنهای، جناب آقای احمدینژاد و دیگر مراجع نوشتهام، گفتهام. این نکتهی مهم که درواقع منشور و مانیفست من ودیگر کُردهای اهل قلم درخراسان است وخطابش نیز علاوه بر اهل قلم با دوستان امنیتی واطلاعاتی است، این است که؛ هرچند فرزندان امروز کُردهای خراسان در کوچ اجباری یا اختیاری اجدادخود به این دیار نقشی نداشتهاند و موضوع را صرفا علمی میدانند و قضاوت دراین باره را به پژوهشگران تاریخ و جغرافیای سیاسی احاله میکنند، اما ما کُردهای امروز خراسان، به شیعهبودن، ایرانی بودن و خراسانی بودنمان میبالیم. اگرچه یکی از دلایل عصبانیت بازجوی نازنینم این بود که \"تو، چرا میگویی ایکاش تمام کُردها در ایران زندگی میکردند\"؟ اما ما این آرزو را مکررا به زبان میآوریم و بازهم میگوییم که کُردها درایران صاحبخانهاند و در تارو پود و فرهنگ وتاریخ و جغرافیای ایران حق آب وگل دارند. این درست که بازجوی جوانمردم میگفت \"من هرچه میگویم تو بنویس، تشخیص راست یا دروغش بامن\" اما حرف آن زمان وهمیشهی من این است که؛ استنباط اقدام علیه امنیت ملی و ارتباط با گروهکها برای ما کُردهای خراسان فقط توهمی بیمارگونهاست. آنچه هست، برداشت شخصی وفرهنگی خودمان است وآن این که؛ ما عمیقا معتقدیم هیچ قومی بر اقوام دیگر برتری ندارد وصرفا تلاش آرزومندانهی ما این است که همزبانان کُردمان درخراسان، خود را کم وکوچک و حقیر نپندارند و از فرهنگ وزبان وتاریخ افتخارآمیز خود رویگردان نباشند. این درست که یکی از بازجویان بزرگوارم وقتی گفتم \"تمام دغدغهی کسانی چون من معطوف به کار فرهگی برای کُردهای خراسان است\"، با مشت به دهانم کوبید و دندانهایم را شکست وگفت: \"ما دوست داریم شما اسلحه به دست بگیرید\"، اما ما معتقدیم که \"اسلحه و مُشت و چماق، منطق انسانهای ناتوان و بیمایه است\" ولذا بی هیچ واهمه وفتوری، ازاین پس نیز به تلاش قلمیمان برای حفظ میراث فرهنگی کردهای خراسان که بخشی از دارایی فرهنگی ایران بزرگ است، ادامه خواهیم داد. این درست که بازجوی عزیز و نادانم مکررا مرا \"خر\" خطاب میکرد و معتقد بود که \"تمدن ایران مدیون مغولهاست و کُردها برای ایران هیچ کاری نکردهاند\"، اما ما به میراث فرهنگی و زبانی خود مفتخریم و میدانیم که قوم کُرد، به اندازهای که به او نقش و فرصت داده شده، ازهیچ مجالی برای خدمت به این آب وخاک فروگذار نکردهاست و لذا ما رسالت دیرین خود را دردفاع از مرزهای خاکی و معنوی این سرزمین، با شکوه وشهامت دنبال خواهیم کرد. ما، با افتخار و ارادت کامل، در کنار زبان شیرین پارسی، با کودکانمان به کُردی سخن خواهیم گفت و این زبان را مانع پیشرفتهای مادی ومعنوی خویش نخواهیم دانست. ما، مادام که منع قانونی وحقوقی درمیان نباشد، برای حفظ مواریث فرهنگی و زبانی اقوام ایرانزمین خواهیم کشید و بدون اینکه به دیگران اهانت کنیم، سعی خواهیم کرد ظرفیتهای واقعی قوم کُرد را در خصوص خدمت به موسیقی، شعر، زبان و فرهنگ ایران بزرگ به دوستداران حقیقی این ملک ارائه کنیم.
والسلام. ١٣/٥/٩٣- مشهدمقدس- علیرضاسپاهی لایین
این غزل را هم که درهمین حال وهوا سرودهو بهخاطر یک عمر رنج مقدس و عاشقانهی فرهنگی تقدیم استاد توحدی شدهاست، دراینجا پیشکشتان میکنم:
رندان
درشعرمن زخم زیادی میتوان دید، این زخمهای کهنه تنها مال من نیست
این را همین اول بگویم تا بدانید؛ اوضاع یاران بهتر از احوال من نیست
این زخمهای ناخودآگاهی که ناچار، گاه از میان شعر من سر میکند باز
در خود هزاران دشنه از تاریخ دارد؛ این قصه تنها غصهی امسال من نیست
من کُردزادی ساده و بی ادعایم، من عاشق لبخند زیبای شمایم
این را خدا شاهد که از دل مینویسم؛ شک دردل از عشق مالامال من نیست
من کُردزادی ساده اما بیقرارم، یک آرزوی آشنا در سینهدارم
این آرزو جز دوستی معنا ندارد، هرچند غیراز دشمنی در فال من نیست
آیا کسی این دردها را میشمارد، آیا کسی خود را بهجایم میگذارد؛
تا بنگرد \"قومی که آرامش ندارد\"، شایستهی تقدیر بداقبال من نیست؟!
دارد نشان از نام سرداران سرکش؛ تا موزر سردار عوض از تیر آرش(١)
اما چرا از زادهی خورشید و آتش؛ چتر امانی بر سر اطفال من نیست؟
اطفال من در قصهی دختر فروشان، در قحطسال نان و انسان در خبوشان
آن ننگ را از خاطر آیا میتوان برد؟ این ننگ حق پاکی پامال من نیست(٢)
با من خُدوسردارها، با من پریهاست، بامن خروش کاوه در آهنگریهاست(٣)
هرچند درفصلی که جنگ زرگریهاست، نعلی برای اسب زرین یال من نیست
گاهی سرم مثل \"جهجو\" نذر تزاراست، یا مثل \"گلممّد\" تنم در سبزواراست
یا در شبی که شیون اللهمزار است؛ دیگر نشان از زیور و مارال من نیست(٤)
روزی که دزدان خواهرانم را ربودند، ژاندارمها در خیمهی ما خواب بودند(٥)
وقتی بهسختی بندهایم را گشودند؛ دیدند جز خون سکهای در شال من نیست
بامن تبار مردمان بیشناسهاست، با من هزاران قصه از عشق و حماسهاست
بامن دلی در واژهی خوبی خلاصهاست؛ افسوس خوبی سرنوشت حال من نیست
درچشم دشمن مردم ما خام بودند، کردان کوهی مردمی ناکام بودند
حق داشت وقتی با دوچشم خویش میدید؛ یک خانهی همسایه در اشغال من نیست
وقتی که میگوید مغول تاریخسازاست؛ ایران من از کُردهایش بینیاز است
باری برادر رشتهی دردم درازاست، وقتی کسی را غصهی آمال من نیست(٦)
میخواست ما آوازمان را کم بگیریم، حتی اگر شد انتقام از هم بگیریم
درآن سکوت خسته اما خوب دیدم؛ دشمنبه غیراز همزبان لال من نیست...
**
میخواهم آخر اعترافی کرده باشم؛ شاید که این غم را تلافی کرده باشم
آزادی و آزادگی دارم ولی حیف، درچشم دنیا جز همین اشکال من نیست
بخشی بخوان، بخش صدارا صافترکن، بخشی دلم را درهرایت شعلهور کن
بگذار من دلخوش به این باشم که هرگز؛ زیباتر از رندان سندیفال من نیست(٧)
(١)سردار عوضخان(ئیوهز)؛ سردارنامی کُردهای شمال خراسان که درماجرای جداشدن فیروزه از خاک ایران، جان برسر جنگ باروسهای متجاوز نهاد.
(٢)ماجرای فروش دختران قوچانی براثر قحطی یا ترکمنتازیهای عهد قاجار، داستان معروف و تکاندهندهای است که تاکنون دستمایهی چندین کتاب بودهاست. برای اطلاع بیشتر به کتاب \"هزار ویکشب موسیقی کرمانج\" نوشتهی کلیمالله توحدی مراجعه فرمایید.
(٣)خدوسردار؛ یکی از یاغیان مقتول کُرد درخراسان درکش وقوس نابسامانیهای عهدقاجار. پری؛ درخراسان، چند شخصیت مثبت زن به نام پری داریم همچون پری درونگری و پری کاوانی که ترانههایی دربارهی آنان برسرزبانهاست.
(٤)جهجو خان سردار شهیر وشهید کُرد درگزی که نبردش با روسهای تزاری معروف است. گلمحمد کُرد کلمیشی؛ شخصیت اصلی رمان کلیدر محمود دولت آبادی. دربارهی او میتوان به کتاب«کلیدر در اسناد وواقعیات»نوشتهی استاد توحدی رجوع کرد. اللهمزار، ترانهای حماسی و تراژیک است در فرهنگ کُردهای خراسان که رویدادی تاریخی را روایت میکند. زیور و مارال، از قهرمانان زن رمان کلیدر و همسر و معشوقهی گلمحمداند.
(٥)اشاره به ظلم وتعدی ژاندارمهای عهد پهلوی به کردهای خراسان وهمدستی آنان با دزدهای داخلی وخارجی است.
(٦)درمتن نامهی فوقالذکر، شان سرودن این بیت آمدهاست.
(٧)هرای(ههرای) اصطلاحی است به معنی فریاد و ناله. سندیفال(سنگدیوار)، نام زادگاه من؛ روستای کوچکی است در منطقهی عمومی لایین در دهستان هزارمسجد. دراین منطقهی ترانهی معروفی هست که بند ترجیعش این است؛ لی دهلالێ، جان دهلالێ / رندن کهچکێ سهندیفالێ. یعنی؛ آی زیبای من، جان من زیبای من/ دختران سندیفالی چقدر خوب اند.
براین باورم که؛ ایران خانهی شاعران و هنرمندان است، نه ملک طلق ماموران اطلاعات
گزارش به؛ خواهران و برادران همدل و همزبانی که دراین ایام، پیوسته جویای احوالاتم بودهاند
یاران من، درود خداوند برشما. آنچه خواهید خواند، رنجنامهایاست که ممکن است به زعم برخیشما، کمی باهیجان و تندروی توام شده باشد اما اگر خودتان را جای من بگذارید و درکنار خانواده ٣سال اندوه بیکاری و بیپناهی و شنیدن انواع توهین و طعنه را صرفا به خاطر کجفهمی یک مامور به جان خریدهباشید، آنگاه به من حق خواهید داد. هرچند باید بدانید که به تعبیر بیهقی بزرگ کوشیدهام«سخني نرانم که آن به تعصبي و تربُّدي کشد...». خواهشم این است که آن را با حوصله بخوانید؛
در آستانهی سومین سالگرد بازداشتم-در٨ مرداد ٩٠- یکشنبهی گذشته احضاریهای ازشعبهی٣ دادگاه انقلاب مشهد دریافت کردم تا بروم و رای دادگاه تجدیدنظرم را- که از سوی شعبهی ٢٠ صادرشدهبود- بگیرم. پیشتر، در حوالی بهمن ١٣٩٢، قاضی محترم شعبهی ٣ همین دادگاه جناب آقای سلطانی، پس از چندین نشست کوتاه و طولانی که طی ٢دوسال برگزار شد، رای مرا به قرار تقریبی ذیل صادر کردهبود؛ ١١ ماه حبس، ٥سال محرومیت از فعالیتهای فرهنگی، مقادیری شلاق و جریمهی نقدی ناچیز و... (که این فقرات اخیر جنبهی امنیتی نداشت وبهخاطر دریافتکنندهی ماهواره و... بود). پس از صدور رای و به صلاحدید خودشان، به این رای اعتراض کردم و ازآنجا که وکیل مدافع نیز نداشتم( چراکه جناب عمارلو، وکیلی که داوطلب دفاع از من بود، ازسوی دادگاه انقلاب پذیرفته نشد و من هم، نه توان مالی گرفتن وکیل دیگری داشتم و نه اعتقاد به اینکه مرتکب گناهی شدهام و نیازمند وکیل مدافع هستم)، خودم شخصا نامهای تند و شاعرانه و بدون آداب و ترتیب برای دادگاه تجدید نظرنوشتم و راستش را بخواهید به دلیل فضای نامطلوب و برخوردهای یکجانبه در موارد مشابه، انتظار اتفاق خاصی هم نداشتم، هرچند که ته دلم روشن بود، به دلیل اعتقادم به این حقیقت کهن که آفتاب زیرابر نمیماند و سر بیگناه بالای دار نمیرود. با این حال، به دلیل پیش آمدن ماجرای تصادف برادرم، وقت و حال وحوصلهی پیگری پروندهی خودم را هم نداشتم تا اینکه، آن احضاریه آمد و رفتم و دریافتم که پس از آن ٨ ماه زندان(که هفت ماهش را دربازداشتگاه وزرات محترم اطلاعات گذراندم) و رنج ناگفتنی روزهای دورازخانه و همزمان اخراج از محل کارم در دانشگاه فردوسی مشهد و٣ سال بیکاری و بلاتکلیفی تا امروز، حالا؛ من تبرئهشده و بیگناهم!
اکنون که بالاخره یک خبر خوش شنیدهام و تاحدودی امید زخم خوردهام را بازیافتهام، دلم میخواهد، صادقانه و عاشقانه- والبته به سبک روزنامهنگاری که شاعرمسلک است و کُردزبان- چند حقیقت را به اطلاع خوانندگان این فضای مجازی برسانم؛
١ـ قبل از همه، میباید از بسیاری کسان که در این سالها و دراینباره من و خانوادهام را مدیون محبت و مرهون عنایت خویش کردند، صمیمانه تشکر کنم؛ نامها بسیارند و ارجمند، اما علاوه بر قضات ومقامات محترم دادگاه انقلاب، قاضی سلطانی گرامی(قاضی شعبهی٣) و قاضی مُختیای عزیز(قاضی شعبهی ٢٠ تجدید نظر که هنوز زیارتشان نکردهام)باید از جناب محمدعمارلو(وکیل افتخاریبزرگوارم)، همهی همشهریانم در لایین و مشهد مقدس بخصوص محمدصفائیان، علی محمدتوکلی و علی اصغرضیائی، دوستانم در ماهنامهی سویدا بهویژه قدیرافروند و حمید تقیآبادی، همکارانم در هفتهنامهی فراخبر بهخصوص جناب مهندس فیاضی، دوستانم در سروش صداوسیمای خراسان رضوی بخصوص جناب مرتضی امیری، دوستان همدل و همزبانم درشهرهای شمالی خراسان بزرگ مخصوصا برادرم اسماعیل حسینپور، اقوام و آشنایان عزیزم مخصوصا اسماعیل باقریان، دوستان خوب شاعرم در سراسر ایران بهویژه در حوزههای هنری مشهد و تهران بخصوص محمدحسین جعفریان، مجمع هنرمندان خراسانی مقیم تهران، همکاران سابقم درهیئات مدیرهی خانهی مطبوعات خراسان رضوی و روزنامههای قدس و شهرآرا بخصوص آقایان محدث و پورمنفرد، خانوادهی همسرم، پدر ومادر و خواهر وبرادرانم(که جای محمدرضا در این میان خالی است)، و بخصوص دخترانم سویدا و زیلان وهیوا که قریب یک سال بارنج بیپدری و بیخبری ساختند و زنم مرضیه(کانی) که شیر است وتکیهگاه روزهای تنهایی و تهیدستی. شاید باید همینجا یادآورشوم که در طی دوران بازداشت، همسرم را بارها به ستاد خبری احضار و اصرار کردهبودند که برای نجات من! باید به گناهان من! و همینطور خطاهای مشترکمان اعتراف کند و بهخاطر حفظ همسر و زندگیاش، یکایک اقدامات مان را علیه امنیت ملی نام ببرد! و من هروقت به شرایط این بازجوییها و روزهای تنهایی و سرگردانی او درمیان زندانها، بازداشتگاهها و دادگاههای مشهد فکر میکنم، نمیدانم به خودم و به آنان که از رنج هموطنانشان، گنج مقام و موقعیت میطلبند، چه بگویم...میدانم که فهرست و قامت نامها بلندتراز این است اما در نهایت باید از بسیاری عزیزان عذرخواهی کنم و به نیابت ازهمه سپاسم را نثار عنایتو حمایت رهبری بزرگوار انقلاب و رئیس جمهوری عزیزمان کنم که فضای نرم موجود قطعا مرهون حضورگرم و مردممدار و مهرباور ایشان است.
٢ـ این درست که من تبرئه شدم اما باید گفته و دانسته شود این فقط من نیستم که تبرئه شدهام. تبرئهی من، تبرئهی تمام کُردزبانان شمال خراسان از اتهامات مغرضانه وناپخته ونابهجایی است که دراین سالها از سوی برخی مامورین کممطالعه و سطحی نگر به ساحت آنان و دوستان و یاران دلسوختهی اهل فکر و فرهنگ وارد شدهاست؛ دوستانی که هرچند برخیشان صرفا درحد احضار و اخطار، آزار دیدهاند اما بعضی از آنان همچون استاد کلیمالله توحدی عزیز(که باید تندیس طلای او را برای یک عمر تلاش قلمی درمدخل بسیاری از شهرهای شمال خراسان نصب کرد)، صرفا به دلیل بدفهمی و کجی سلیقهگی برخی کاربهدستان فرهنگی وامنیتی، قریب دوسال از عمر گرانبهای خود را در زندان مشهد گذراندهاند وامیداورم روزی برسد که از ایشان و همهی آنان که دراین مسیر آسیب معنوی ومادی دیدهاند رفع اتهام و دلجویی بهعمل آید. امیدوارم این تبرئه، مقدمهی اتفاقات مثبت بعدی باشد تا بسیاری از فرزندان فهیم ودلیرکُرد خراسانی که در چندسال اخیر، پیوسته سایهی تهدید و تعقیب برسرشان بودهاست، ازاین پس، باخیالی آسوده و درفضایی سرشار از تفاهم توام با نقد علمی، برای سرزمین عزیزشان به کارهای قلمی وفرهنگی بپردازند.
٣ـ درمدت ٢ سال و ٥ماهی که از زندان بیرون بودهام، دوستان دلسوزم همیشه مرا از گفتن ونوشتن آنچه که مرا درمعرض اتهام قراردهد بازداشتهاند و من همیشه گفته ام که: ایران؛ زادگاه عزیز و مقدس ما، سرزمین شاعران عاشق و روزنامهنگاران شجاع و نویسندگان دلسوز وبیباکی است که بدون هیچ چشمداشتی برای سربلندی وسلامتی میهن خود قلم میزنند، نه خانهی برخی مامورین کم دانش و مغرضی که چون حقوق میگیرند و چماق بهکف دارند، میخواهند ارتفاع کسانی را که قامتی فراتر از متر ومعیار خود دارند، درحد گلیم ناقص باورشان کوتاه کنند. و اکنون که نظام نکتهسنج قضایی مرا تبرئه کردهاست، میخواهم با همان صدای رسا موکدا بگویم که؛ برادران وخواهران هموطن وهمزبانم، ترس، شایستهی قدکوتاهان و سطحینگران است و انسان ایرانی، که درتاریخ ادب وهنر، شکوه و هیمنهای ممتاز دارد، تنها با اندیشهی بلند و صدای رسایش درجهان شناخته میشود. ترس حرام است و فسادانگیز، و ناراستیهایی که بعضا امروز شاهد آنیم، همه به دلیل ترسهای بیجا از برخورد احتمالی مقامات امنیتی مجال بروز یافتهاست. اگر از کنار کجتابیهای آشکار، تنها به دلیل ترس از زندان و توبیخ بگذریم، نسلهای فردا قطعا مارا بهدلیل مصلحتنگریهای متاسی از ترس و ملاحظات مبتنی بر عافیتطلبی، به محکمهی تاریخ خواهند برد و بدانید که درآن دیوان عدالت، تبرئهای درکار نیست. «ما سرزمین خود را مانندجان میدانیم» و باید برای سربلندیاش، به هیچ ترس و تهدیدی اعتنا نکنیم. این برای من تلخ و باورنکردنیاست که حتی الآن وپس از دوسال واندی که اززندان آزادشدهام، هنوز عدهای جرئت احوالپرسی از من و خانوادهام را ندارند. این برای من غمانگیز است که برخی دوستان بزرگوارم، در طول دوران بازداشت، حتی یک بارهم تلفنی یا حضوری از خانوادهام سراغی نگرفتند. این با هیچ حساب وکتابی نمیخواند که وقتی یک دوست، به هردلیلی به زندان میرود، ما خودمان را از زندگی و مصایب و مکافات خانوادهاش کناربکشیم وعافیتطلبانه از دور نظارهگر باشیم. این، نه با غیرت وهمت عنصر ایرانی میخواند و نه با حمیت و مرام کُردهای غیور. خواهش میکنم، بیایید و باهم دراین روال نامبارک تجدید نظر کنیم. اصلا گور پدر علیرضا سپاهی لایین، این را برای هموطنان دیگرم میگویم تا نپندارند که اگر کسی برای دفاع از حقیقتی به محبس افتاد، دیگران بهراحتی رهایش خواهند کرد و صرفا خیل کرکسان تماشا خواهند بود. مطمئن باشید که مقامات ارشد وآگاه نظام و این سرزمین، به چنین رفتاری از سوی شهروندان خود راضی نیستند و چنین رفتارهای زار و زبونی را نمیخواهند.
٤ـ نکتهی آخری که میخواهم بگویم، آن چیزی است که بارها وبارها ضمن بازجوییهای حین بازداشت وبعدا طی جلسات دادگاه و حتی ضمن نامههای متعددی که خطاب به حضرت آیتالله خامنهای، جناب آقای احمدینژاد و دیگر مراجع نوشتهام، گفتهام. این نکتهی مهم که درواقع منشور و مانیفست من ودیگر کُردهای اهل قلم درخراسان است وخطابش نیز علاوه بر اهل قلم با دوستان امنیتی واطلاعاتی است، این است که؛ هرچند فرزندان امروز کُردهای خراسان در کوچ اجباری یا اختیاری اجدادخود به این دیار نقشی نداشتهاند و موضوع را صرفا علمی میدانند و قضاوت دراین باره را به پژوهشگران تاریخ و جغرافیای سیاسی احاله میکنند، اما ما کُردهای امروز خراسان، به شیعهبودن، ایرانی بودن و خراسانی بودنمان میبالیم. اگرچه یکی از دلایل عصبانیت بازجوی نازنینم این بود که \"تو، چرا میگویی ایکاش تمام کُردها در ایران زندگی میکردند\"؟ اما ما این آرزو را مکررا به زبان میآوریم و بازهم میگوییم که کُردها درایران صاحبخانهاند و در تارو پود و فرهنگ وتاریخ و جغرافیای ایران حق آب وگل دارند. این درست که بازجوی جوانمردم میگفت \"من هرچه میگویم تو بنویس، تشخیص راست یا دروغش بامن\" اما حرف آن زمان وهمیشهی من این است که؛ استنباط اقدام علیه امنیت ملی و ارتباط با گروهکها برای ما کُردهای خراسان فقط توهمی بیمارگونهاست. آنچه هست، برداشت شخصی وفرهنگی خودمان است وآن این که؛ ما عمیقا معتقدیم هیچ قومی بر اقوام دیگر برتری ندارد وصرفا تلاش آرزومندانهی ما این است که همزبانان کُردمان درخراسان، خود را کم وکوچک و حقیر نپندارند و از فرهنگ وزبان وتاریخ افتخارآمیز خود رویگردان نباشند. این درست که یکی از بازجویان بزرگوارم وقتی گفتم \"تمام دغدغهی کسانی چون من معطوف به کار فرهگی برای کُردهای خراسان است\"، با مشت به دهانم کوبید و دندانهایم را شکست وگفت: \"ما دوست داریم شما اسلحه به دست بگیرید\"، اما ما معتقدیم که \"اسلحه و مُشت و چماق، منطق انسانهای ناتوان و بیمایه است\" ولذا بی هیچ واهمه وفتوری، ازاین پس نیز به تلاش قلمیمان برای حفظ میراث فرهنگی کردهای خراسان که بخشی از دارایی فرهنگی ایران بزرگ است، ادامه خواهیم داد. این درست که بازجوی عزیز و نادانم مکررا مرا \"خر\" خطاب میکرد و معتقد بود که \"تمدن ایران مدیون مغولهاست و کُردها برای ایران هیچ کاری نکردهاند\"، اما ما به میراث فرهنگی و زبانی خود مفتخریم و میدانیم که قوم کُرد، به اندازهای که به او نقش و فرصت داده شده، ازهیچ مجالی برای خدمت به این آب وخاک فروگذار نکردهاست و لذا ما رسالت دیرین خود را دردفاع از مرزهای خاکی و معنوی این سرزمین، با شکوه وشهامت دنبال خواهیم کرد. ما، با افتخار و ارادت کامل، در کنار زبان شیرین پارسی، با کودکانمان به کُردی سخن خواهیم گفت و این زبان را مانع پیشرفتهای مادی ومعنوی خویش نخواهیم دانست. ما، مادام که منع قانونی وحقوقی درمیان نباشد، برای حفظ مواریث فرهنگی و زبانی اقوام ایرانزمین خواهیم کشید و بدون اینکه به دیگران اهانت کنیم، سعی خواهیم کرد ظرفیتهای واقعی قوم کُرد را در خصوص خدمت به موسیقی، شعر، زبان و فرهنگ ایران بزرگ به دوستداران حقیقی این ملک ارائه کنیم.
والسلام. ١٣/٥/٩٣- مشهدمقدس- علیرضاسپاهی لایین
این غزل را هم که درهمین حال وهوا سرودهو بهخاطر یک عمر رنج مقدس و عاشقانهی فرهنگی تقدیم استاد توحدی شدهاست، دراینجا پیشکشتان میکنم:
رندان
درشعرمن زخم زیادی میتوان دید، این زخمهای کهنه تنها مال من نیست
این را همین اول بگویم تا بدانید؛ اوضاع یاران بهتر از احوال من نیست
این زخمهای ناخودآگاهی که ناچار، گاه از میان شعر من سر میکند باز
در خود هزاران دشنه از تاریخ دارد؛ این قصه تنها غصهی امسال من نیست
من کُردزادی ساده و بی ادعایم، من عاشق لبخند زیبای شمایم
این را خدا شاهد که از دل مینویسم؛ شک دردل از عشق مالامال من نیست
من کُردزادی ساده اما بیقرارم، یک آرزوی آشنا در سینهدارم
این آرزو جز دوستی معنا ندارد، هرچند غیراز دشمنی در فال من نیست
آیا کسی این دردها را میشمارد، آیا کسی خود را بهجایم میگذارد؛
تا بنگرد \"قومی که آرامش ندارد\"، شایستهی تقدیر بداقبال من نیست؟!
دارد نشان از نام سرداران سرکش؛ تا موزر سردار عوض از تیر آرش(١)
اما چرا از زادهی خورشید و آتش؛ چتر امانی بر سر اطفال من نیست؟
اطفال من در قصهی دختر فروشان، در قحطسال نان و انسان در خبوشان
آن ننگ را از خاطر آیا میتوان برد؟ این ننگ حق پاکی پامال من نیست(٢)
با من خُدوسردارها، با من پریهاست، بامن خروش کاوه در آهنگریهاست(٣)
هرچند درفصلی که جنگ زرگریهاست، نعلی برای اسب زرین یال من نیست
گاهی سرم مثل \"جهجو\" نذر تزاراست، یا مثل \"گلممّد\" تنم در سبزواراست
یا در شبی که شیون اللهمزار است؛ دیگر نشان از زیور و مارال من نیست(٤)
روزی که دزدان خواهرانم را ربودند، ژاندارمها در خیمهی ما خواب بودند(٥)
وقتی بهسختی بندهایم را گشودند؛ دیدند جز خون سکهای در شال من نیست
بامن تبار مردمان بیشناسهاست، با من هزاران قصه از عشق و حماسهاست
بامن دلی در واژهی خوبی خلاصهاست؛ افسوس خوبی سرنوشت حال من نیست
درچشم دشمن مردم ما خام بودند، کردان کوهی مردمی ناکام بودند
حق داشت وقتی با دوچشم خویش میدید؛ یک خانهی همسایه در اشغال من نیست
وقتی که میگوید مغول تاریخسازاست؛ ایران من از کُردهایش بینیاز است
باری برادر رشتهی دردم درازاست، وقتی کسی را غصهی آمال من نیست(٦)
میخواست ما آوازمان را کم بگیریم، حتی اگر شد انتقام از هم بگیریم
درآن سکوت خسته اما خوب دیدم؛ دشمنبه غیراز همزبان لال من نیست...
**
میخواهم آخر اعترافی کرده باشم؛ شاید که این غم را تلافی کرده باشم
آزادی و آزادگی دارم ولی حیف، درچشم دنیا جز همین اشکال من نیست
بخشی بخوان، بخش صدارا صافترکن، بخشی دلم را درهرایت شعلهور کن
بگذار من دلخوش به این باشم که هرگز؛ زیباتر از رندان سندیفال من نیست(٧)
(١)سردار عوضخان(ئیوهز)؛ سردارنامی کُردهای شمال خراسان که درماجرای جداشدن فیروزه از خاک ایران، جان برسر جنگ باروسهای متجاوز نهاد.
(٢)ماجرای فروش دختران قوچانی براثر قحطی یا ترکمنتازیهای عهد قاجار، داستان معروف و تکاندهندهای است که تاکنون دستمایهی چندین کتاب بودهاست. برای اطلاع بیشتر به کتاب \"هزار ویکشب موسیقی کرمانج\" نوشتهی کلیمالله توحدی مراجعه فرمایید.
(٣)خدوسردار؛ یکی از یاغیان مقتول کُرد درخراسان درکش وقوس نابسامانیهای عهدقاجار. پری؛ درخراسان، چند شخصیت مثبت زن به نام پری داریم همچون پری درونگری و پری کاوانی که ترانههایی دربارهی آنان برسرزبانهاست.
(٤)جهجو خان سردار شهیر وشهید کُرد درگزی که نبردش با روسهای تزاری معروف است. گلمحمد کُرد کلمیشی؛ شخصیت اصلی رمان کلیدر محمود دولت آبادی. دربارهی او میتوان به کتاب«کلیدر در اسناد وواقعیات»نوشتهی استاد توحدی رجوع کرد. اللهمزار، ترانهای حماسی و تراژیک است در فرهنگ کُردهای خراسان که رویدادی تاریخی را روایت میکند. زیور و مارال، از قهرمانان زن رمان کلیدر و همسر و معشوقهی گلمحمداند.
(٥)اشاره به ظلم وتعدی ژاندارمهای عهد پهلوی به کردهای خراسان وهمدستی آنان با دزدهای داخلی وخارجی است.
(٦)درمتن نامهی فوقالذکر، شان سرودن این بیت آمدهاست.
(٧)هرای(ههرای) اصطلاحی است به معنی فریاد و ناله. سندیفال(سنگدیوار)، نام زادگاه من؛ روستای کوچکی است در منطقهی عمومی لایین در دهستان هزارمسجد. دراین منطقهی ترانهی معروفی هست که بند ترجیعش این است؛ لی دهلالێ، جان دهلالێ / رندن کهچکێ سهندیفالێ. یعنی؛ آی زیبای من، جان من زیبای من/ دختران سندیفالی چقدر خوب اند.