واقعه هتل تارای مهاباد و طرح چند پرسش
16:01 - 28 اردیبهشت 1394
Unknown Author
سیاوش حیاتی
هفته گذشته اتفاقی ناخوشایند در هتل تارای مهاباد به وقوع پیوست که دل هر انسان شرافتمندی را به درد میآورد و باعث جریحهدار شدن احساسات میلیونها انسان و واکنش و اعتراض جمعی از مردم کُرد در ایران و جهان شد.
به ظاهر دختری جوان به نام فریناز خسروانی در معرض تعرض فردی که ادعا میشود از مأموران امنیتی بوده است، قرار میگیرد و در حین فرار از طبقه چهارم ساختمان هتل سقوط کرده و جان خود را از دست میدهد و سرانجام حوادثی که به دنبال آن رخ میدهد.
به هرحال علل وقوع این حادثه کاملاً آشکار نیست و روشن شدن زوایای تاریک این ماجرا تنها با تشکیل هیئتی متشکل از نهادهای مسئول حکومتی، حقوقدانان خوشنام، معتمدان محلی معترض و خانواده متوفی امکانپذیر خواهد بود و در صورت اثبات ادعای معترضان، پذیرش این جرم از طرف نهاد مربوطه، مجازات عوامل آن و همچنین تعهد دولت در جلوگیری از ادامه این حرکات و سرانجام جبران ضایعات همه جانبه این عمل غیر انسانی از جانب دولت میتواند، اندکی این زخم و ضایعه انسانی را التیام بخشد.
من خود را در جایگاهی نمیبینم که در این مورد خاص به قضاوت بنشینم و پیشداوری، و برخورد احساسی را نیز معقول و منطقی نمیپندارم و قبول دارم که خشنونت علیه زنان و کودکان و نوجوانان پسر، امری رایج گشته و هر از گاهی در گوشه و کنار جهان و کشورمان به روشهای مختلف خودنمایی میکند و تنها موارد بسیار معدودی از آن نظیر ترور \"ملاله\" دختر نوجوان پاکستانی؛ قتل ناجوانمردانه \"فرخنده\" دختر افغانی؛ تعرض جنسی به دو نوجوان هموطن ما در جوار خانه کعبه، بردگی جنسی زنان ایزدی در عراق؛ اسیدپاشیهای مکرر و مورد اخیر مهاباد به عنوان نمونههایی از خشنونت جنسیتی بر ملا میشود و مورد توجه رسانهها و یا اعتراض و واکنش افکار عمومی قرار میگیرند.
آن چه در این نوشتار مورد نظر است، نه قضاوت، بلکه پرداختن به طرح سؤالاتی در مورد چرایی وقوع این زنجیرهحوادث خشونتبار و پیامدهای آن در ایران و کُردستان است.
اولین سؤالی که مطرح میشود، این است که آیا در همه جای دنیا پس از وقوع اتفاقاتی این چنین، وقوع خشنونتهای غیر قابل کنترل، اجتنابناپذیر است و مردم راساً اقدام به قضاوت و اِعمال مجازات مینمایند و یا این که، نهادهایی وجود دارندکه مورد اعتماد مردم بوده و اعمال قانون می کنند؟
آن چه که تجربه نشان میدهد، معمولاً در کشورهایی که به طور نسبی همه مردم در برابر قانون برابرند و قوه قضائیه از استقلال کافی برخوردار میباشد و نهادهای ذیربط مورد اعتماد مردم هستند، این امور به دولتها واگذار شده و مردم و افکار عمومی با استفاده از رکن چهارم دموکراسی ناظر بر روند رسیدگی به ماجرا بوده و از طریق نهادهای مدنی اعمال نظر و قدرت مینمایند و اعمال خشنونت چه از جانب حکومت و چه از جانب مردم، امری خلاف و غیر قابل دفاع میباشد.
اما چرا در جوامعی نظیر جامعه ما چنین نیست؟ پاسخ دقیق به این سؤال کاری دشوار است و تنها از عهده گروههای کارشناسی بیطرف و پژوهشگران سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی، امنیتی و... بر میآید. اما آن چه که به طور اجمال میتوان بیان داشت، این است که: مردم ما به خصوص مردم کُرد، سابقه مثبت و روشنی در مورد اجرای عدالت و جاری شدن حق در اذهان و خاطره خود ندارند و باورشان نمیشود که در دعوای بین شهروندی عادی و بیپناه، با شخص منسوب به نهادی قدرتمند آن گونه که بایسته است، اعمال قانون شود.
این امر موجب ایجاد شکاف بین مردم و حاکمیت شده و نوعی بیاعتمادی به حکومت را در بین بخشی از مردم ایجاد کرده است. در نتیجه هرگاه که مجالی بیابند به صورتی واکنشی راساً اقدام به اعمال قانون میکنند. هر چند گاهی هزینههایی به مراتب بیشتر از اصل وقوع جرم برای ملت و دولت در پی داشته است؛ که یکی از آنها فرو ریختن نیمچه دیوار اعتمادی است که بین بخشی از دولت و جمعی از ملت با خون دل بنا شده است.
هنگامی که سرانجام دادرسی طولانی ماجرای کوی دانشگاه تهران به جریمه یک مأمور دونپایه، آن هم به جرم سرقت یک ماشین ریشتراش میانجامد؛ وقتی ماجرای قتل یک شهروند توسط یک شکارچی حکومتی به کاندیداتوری قاتل برای ریاست جمهوری منتهی میشود؛ وقتی پرونده قتلهای زنجیرهای با خودکشی مشکوک یک مأمور امنیتی خاتمه مییابد؛ وقتی ماجرای زندان کهریزک در هالهای از ابهام و غبار گم میشود؛ وقتی برای خودسوزی اعتراضی سه جوان یارسانی هیچ نهادی مقصر شناخته نمیشود؛ وقتی جوان بیکار کُردی به جرم حمل چهار حلب گازوئیل، آماج رگبار مأموران مرزی قرار گرفته و کودک خردسالش یتیم میشود و مأموری مجازات نمیشود. در حالی که با صاحبان اسکلههای بینام و نشان و برادران قاچاقچی (به گفته رؤسای جمهور) و غارتگران هزاران میلیاردی مملکت مماشات میشود، طبیعی است که اعتماد به مسئولان در بین مردم سست شده و خشونت، باز تولید میگردد و نه تنها از نگاه پژوهشگران اجتماعی بلکه از دید انسانهای عادی نیز اجرای عدالت اگر نه امری محال؛ حداقل در مورد پروندههای این چنینی با شک و تردید همراه میشود و بحرانهایی این چنینی از نتایج تأسفبار آن است.
پرسشی دیگر که به ذهن متبادر میشود، این است که آیا به آتش کشیده شدن هتل تارا و اقداماتی نظیر آن صرفاً مجازات متهم و انتقامگیری از اوست یا این که دلایل دیگری دارد؟ آیا نسبت دادن این حرکت اعتراضی به گروههای خارج از کشور، عوامل بیگانه و ... تلاش برای پاک کردن صورت مسئله نیست؟
اگر ما فرض را براین بگذاریم که دخالتهایی هم در کار بوده است، مگر هر از گاهی در گوشه و کنار این مملکت با دست همین مردم، این چنین اقداماتی صورت نمیگیرد و یا به آنها منسوب داده نمیشود؟ آیا این حرکات، واکنشی عصبی به اِعمال تبعیضهای همه جانبه قومی، اعتقادی، طبقاتی، جنسیتی، منزلتی و.. نمیباشد؟ آیا این حرکات ترکیدن بغض فرو خورده قربانیان تحقیر و توهین تبعیض نیست؟
نهادهای حکومتی تا کی میخواهند با توسل به گفتمان امنیتی \"سلبی\"، فرافکنی، منتصب کردن رخدادهای داخلی به خارج و ... سعی در پاک کردن صورت مسئله کرده و با توسل به شیوههای سنتی به وضعیت شکننده جاری ادامه دهند؟ مگر آنها حوادث خشونتبار و حمام خون در منطقه را نمیبینند و ریشههای رشد آنها را تحلیل نمیکنند؟
مگر آنها نمیدانند پدیده بنیادگرایی و داعش تنها ساخته و پرداخته دست قدرتهای جهانی نیست، بلکه به نحوی واکنش خشونتبار جمعی از قربانیان تبعیض و تحقیر است که خویش را هیزم این آتش جهنمی کردهاند؟
در پایان نهادهای حکومتی و جوانان هموطن را به صبوری و آرامش دعوت نموده و خواهان پیگیری جدی ماجرا و اجرای عدالت میباشم.
به امید روزی که منطق و گفتوگو جایگزین خشونت،آتش و اسلحه گردد.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.
هفته گذشته اتفاقی ناخوشایند در هتل تارای مهاباد به وقوع پیوست که دل هر انسان شرافتمندی را به درد میآورد و باعث جریحهدار شدن احساسات میلیونها انسان و واکنش و اعتراض جمعی از مردم کُرد در ایران و جهان شد.
به ظاهر دختری جوان به نام فریناز خسروانی در معرض تعرض فردی که ادعا میشود از مأموران امنیتی بوده است، قرار میگیرد و در حین فرار از طبقه چهارم ساختمان هتل سقوط کرده و جان خود را از دست میدهد و سرانجام حوادثی که به دنبال آن رخ میدهد.
به هرحال علل وقوع این حادثه کاملاً آشکار نیست و روشن شدن زوایای تاریک این ماجرا تنها با تشکیل هیئتی متشکل از نهادهای مسئول حکومتی، حقوقدانان خوشنام، معتمدان محلی معترض و خانواده متوفی امکانپذیر خواهد بود و در صورت اثبات ادعای معترضان، پذیرش این جرم از طرف نهاد مربوطه، مجازات عوامل آن و همچنین تعهد دولت در جلوگیری از ادامه این حرکات و سرانجام جبران ضایعات همه جانبه این عمل غیر انسانی از جانب دولت میتواند، اندکی این زخم و ضایعه انسانی را التیام بخشد.
من خود را در جایگاهی نمیبینم که در این مورد خاص به قضاوت بنشینم و پیشداوری، و برخورد احساسی را نیز معقول و منطقی نمیپندارم و قبول دارم که خشنونت علیه زنان و کودکان و نوجوانان پسر، امری رایج گشته و هر از گاهی در گوشه و کنار جهان و کشورمان به روشهای مختلف خودنمایی میکند و تنها موارد بسیار معدودی از آن نظیر ترور \"ملاله\" دختر نوجوان پاکستانی؛ قتل ناجوانمردانه \"فرخنده\" دختر افغانی؛ تعرض جنسی به دو نوجوان هموطن ما در جوار خانه کعبه، بردگی جنسی زنان ایزدی در عراق؛ اسیدپاشیهای مکرر و مورد اخیر مهاباد به عنوان نمونههایی از خشنونت جنسیتی بر ملا میشود و مورد توجه رسانهها و یا اعتراض و واکنش افکار عمومی قرار میگیرند.
آن چه در این نوشتار مورد نظر است، نه قضاوت، بلکه پرداختن به طرح سؤالاتی در مورد چرایی وقوع این زنجیرهحوادث خشونتبار و پیامدهای آن در ایران و کُردستان است.
اولین سؤالی که مطرح میشود، این است که آیا در همه جای دنیا پس از وقوع اتفاقاتی این چنین، وقوع خشنونتهای غیر قابل کنترل، اجتنابناپذیر است و مردم راساً اقدام به قضاوت و اِعمال مجازات مینمایند و یا این که، نهادهایی وجود دارندکه مورد اعتماد مردم بوده و اعمال قانون می کنند؟
آن چه که تجربه نشان میدهد، معمولاً در کشورهایی که به طور نسبی همه مردم در برابر قانون برابرند و قوه قضائیه از استقلال کافی برخوردار میباشد و نهادهای ذیربط مورد اعتماد مردم هستند، این امور به دولتها واگذار شده و مردم و افکار عمومی با استفاده از رکن چهارم دموکراسی ناظر بر روند رسیدگی به ماجرا بوده و از طریق نهادهای مدنی اعمال نظر و قدرت مینمایند و اعمال خشنونت چه از جانب حکومت و چه از جانب مردم، امری خلاف و غیر قابل دفاع میباشد.
اما چرا در جوامعی نظیر جامعه ما چنین نیست؟ پاسخ دقیق به این سؤال کاری دشوار است و تنها از عهده گروههای کارشناسی بیطرف و پژوهشگران سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی، امنیتی و... بر میآید. اما آن چه که به طور اجمال میتوان بیان داشت، این است که: مردم ما به خصوص مردم کُرد، سابقه مثبت و روشنی در مورد اجرای عدالت و جاری شدن حق در اذهان و خاطره خود ندارند و باورشان نمیشود که در دعوای بین شهروندی عادی و بیپناه، با شخص منسوب به نهادی قدرتمند آن گونه که بایسته است، اعمال قانون شود.
این امر موجب ایجاد شکاف بین مردم و حاکمیت شده و نوعی بیاعتمادی به حکومت را در بین بخشی از مردم ایجاد کرده است. در نتیجه هرگاه که مجالی بیابند به صورتی واکنشی راساً اقدام به اعمال قانون میکنند. هر چند گاهی هزینههایی به مراتب بیشتر از اصل وقوع جرم برای ملت و دولت در پی داشته است؛ که یکی از آنها فرو ریختن نیمچه دیوار اعتمادی است که بین بخشی از دولت و جمعی از ملت با خون دل بنا شده است.
هنگامی که سرانجام دادرسی طولانی ماجرای کوی دانشگاه تهران به جریمه یک مأمور دونپایه، آن هم به جرم سرقت یک ماشین ریشتراش میانجامد؛ وقتی ماجرای قتل یک شهروند توسط یک شکارچی حکومتی به کاندیداتوری قاتل برای ریاست جمهوری منتهی میشود؛ وقتی پرونده قتلهای زنجیرهای با خودکشی مشکوک یک مأمور امنیتی خاتمه مییابد؛ وقتی ماجرای زندان کهریزک در هالهای از ابهام و غبار گم میشود؛ وقتی برای خودسوزی اعتراضی سه جوان یارسانی هیچ نهادی مقصر شناخته نمیشود؛ وقتی جوان بیکار کُردی به جرم حمل چهار حلب گازوئیل، آماج رگبار مأموران مرزی قرار گرفته و کودک خردسالش یتیم میشود و مأموری مجازات نمیشود. در حالی که با صاحبان اسکلههای بینام و نشان و برادران قاچاقچی (به گفته رؤسای جمهور) و غارتگران هزاران میلیاردی مملکت مماشات میشود، طبیعی است که اعتماد به مسئولان در بین مردم سست شده و خشونت، باز تولید میگردد و نه تنها از نگاه پژوهشگران اجتماعی بلکه از دید انسانهای عادی نیز اجرای عدالت اگر نه امری محال؛ حداقل در مورد پروندههای این چنینی با شک و تردید همراه میشود و بحرانهایی این چنینی از نتایج تأسفبار آن است.
پرسشی دیگر که به ذهن متبادر میشود، این است که آیا به آتش کشیده شدن هتل تارا و اقداماتی نظیر آن صرفاً مجازات متهم و انتقامگیری از اوست یا این که دلایل دیگری دارد؟ آیا نسبت دادن این حرکت اعتراضی به گروههای خارج از کشور، عوامل بیگانه و ... تلاش برای پاک کردن صورت مسئله نیست؟
اگر ما فرض را براین بگذاریم که دخالتهایی هم در کار بوده است، مگر هر از گاهی در گوشه و کنار این مملکت با دست همین مردم، این چنین اقداماتی صورت نمیگیرد و یا به آنها منسوب داده نمیشود؟ آیا این حرکات، واکنشی عصبی به اِعمال تبعیضهای همه جانبه قومی، اعتقادی، طبقاتی، جنسیتی، منزلتی و.. نمیباشد؟ آیا این حرکات ترکیدن بغض فرو خورده قربانیان تحقیر و توهین تبعیض نیست؟
نهادهای حکومتی تا کی میخواهند با توسل به گفتمان امنیتی \"سلبی\"، فرافکنی، منتصب کردن رخدادهای داخلی به خارج و ... سعی در پاک کردن صورت مسئله کرده و با توسل به شیوههای سنتی به وضعیت شکننده جاری ادامه دهند؟ مگر آنها حوادث خشونتبار و حمام خون در منطقه را نمیبینند و ریشههای رشد آنها را تحلیل نمیکنند؟
مگر آنها نمیدانند پدیده بنیادگرایی و داعش تنها ساخته و پرداخته دست قدرتهای جهانی نیست، بلکه به نحوی واکنش خشونتبار جمعی از قربانیان تبعیض و تحقیر است که خویش را هیزم این آتش جهنمی کردهاند؟
در پایان نهادهای حکومتی و جوانان هموطن را به صبوری و آرامش دعوت نموده و خواهان پیگیری جدی ماجرا و اجرای عدالت میباشم.
به امید روزی که منطق و گفتوگو جایگزین خشونت،آتش و اسلحه گردد.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمیباشد.