نگاهی به ادبیات داستانی در کُردستان ایران

13:30 - 26 دی 1392
Unknown Author
فرخ نعمت پور

 اگر دهه‌ شصت را بتوان در یک توصیف کلی، دهه‌ شروع و آغاز یک میل نسبتاً جمعی به‌ آموختن زبان کُردی تعبیر کرد، دهه‌ هفتاد را باید شروع کارهای نسبتاً جدی در زمینه‌ داستان‌نویسی کُردی ارزیابی کرد.
 
در دهه‌ شصت اگرچه‌زبان کُردی به‌شیوه‌ای رسمی هم‌چنان در مدارس تدریس نشد، اما چاپ و نشر مجلات کُردی، کتاب و آغاز فعالیت انجمن‌های ادبی امکانی را در میان بخشی از قشر تحصیل کرده‌ در راستای یادگیری زبان کُردی فراهم آورد و این قشر هم‌زمان با فراگیری غیررسمی این زبان، شدیداً به‌فعالیت در زمینه‌های مختلف ادبی بویژه‌شعر روی آورد، و هم‌زمان هم آموزش زبان را تجربه‌ کرد و هم تعبیرات اولیه‌ زیبایی‌شناسانه‌ خود را در قالب‌های ادبی ارائه‌داد. در دهه‌ شصت البته‌ وزن کفه‌ی‌ ترازو بیشتر متمایل به‌ یادگیری زبان بود و بطور عمده‌ قالب‌های ادبی به‌عرصه‌ تمرین در نوشتن به‌زبان کُردی تبدیل شده ‌بودند.
 
البته‌با پیشرفت هرچه‌بیشتر، این تمایل کم‌کم به‌ نفع کار ادبی پیش رفت. و این چنین بود که‌ با شروع دهه‌ هفتاد، داستان‌نویسی هویت نسبتاً بارزتری می‌یابد، تا آن‌جایی که‌ حتی رُمان هم متولد می‌شود.
 
با توجه‌به‌این تحول اصلی: \"فراروئی از یادگیری زبان ـ به‌ طرف ـ خلق آثار هنری\"، می‌توان در چند خطوط کلی وضعیت داستان کُردی را چنین ارزیابی کرد:
ـ این ژانر ادبی در یک فضای مدرنیستی ـ ناسیونالیستی در گشت و گذار است.
 
در مدرنیسم‌اش به‌ دنبال تعبیر از فرد، دغدغه‌ها و امیدهایش در فراروئی از جامعه‌ ایستای گذشته‌ به‌ یک جامعه‌ نسبتاً متحول با کاراکترهای جدید، تلاش برای خلق فضاهای اندیویدوالیستی و نیز تعبیر از دغدغه‌های ازلی و ابدی انسان است، و در همان حال در ناسیونالیسم گاه‌رقیق و گاه‌ برجسته‌اش بدنبال کشف و بازیابی گذشته‌خود به‌عنوان یک جمع سیاسی، کشف و بازیابی زبان و آوردنش‌ به‌ زمان حال، و نیز در صدد خلق رمانتیسمی است که‌مشخصه‌ هر گرایش ناسیونالیستی است، و شاید پارادوکس این ژانر ادبی در همین امر باشد. بدان معنا که‌فضای ناسیونالیستی، گرایش مدرنیستی ـ فردی آن را زیر فشار می‌گذارد و امکان خلق فرد را در آثار ضعیف‌تر می‌کند. و در همان حال گرایش مدرنیستی ـ فردی، ناسیونالیسم و رمانتیسم آن را به‌ چالش می‌کشد.

البته‌در هر اثر داستانی ما شاهد دیالکتیک تضاد و مدارای دو مقوله‌ فرد و جمع هستیم. اما در آثار بزرگ مقوله‌ فرد تبارز بیشتری دارد و اساساً در کنش فرد است که‌ گرایش‌های عمومی‌تر در بطن و بستر داستان شکل می‌گیرند. امری که‌هنوز در داستان دهه‌ هفتاد شکل بارز و قطعی خود را نیافته‌ است و کماکان گرایش‌های عمومی، فضای مسلط‌تر درون داستان‌ها هستند.

ـ اگر از زاویه‌ اصطلاح کلاسیکی فرم ـ محتوی به‌ مقوله‌داستان‌نویسی در دهه‌ هفتاد نظر بیاندازیم، می‌توانیم بگو‌ئیم که‌گرایش مسلط‌تر گرایش فرمالیستی است و اساساً این داستان‌نویسی با فاصله‌ گرفتن از شیوه‌های بدوی رئالیستی (با این اصطلاح می‌خواهم از رئالیسمی دفاع کنم که‌خالق آثار هنری است) از همان ابتدا درصدد نزدیکی و تماس هویتی با آخرین دستاوردهای فرم داستان‌نویسی در عرصه‌جهانی است. البته‌ نفس ‌به‌ کار بردن این روش به‌شیوه‌ای اتوماتیکی به‌ معنای خلق آثار به‌یاد ماندنی و قابل توجه‌در سطح منطقه‌نیست. اما به‌ هرحال می‌توان گفت از آن به‌عنوان یک شروع خوب و محکم یاد کرد که‌ بر پایه‌شناخت و گرایش خوبی ایستاده‌است.

ـ با بسط بیشتر مقوله‌ فرد در داستان‌نویسی می‌خواهم به‌این امر اشاره‌ کنم که‌هنوز متأسفانه‌ چنان شخصیت‌های تیپیکی در این ژانر در ادبیات کُردستان ایران خلق نشده‌است که‌مثالی به‌ یاد ماندنی در تحلیل‌های بازتر تاریخی، فکری و اجتماعی باشد.
 
این امر به‌ خودی خود نشانه‌آن است که‌ادبیات داستانی ما هنوز به‌ عمق دغدغه‌ها و کاراکترهای فرد در بستر عمومی یک فضای داستانی که‌همان بستر اجتماعی در فرم هنری آن است، دست نیافته‌ است.
 
و بی‌گمان هم‌چنان‌ که‌ اشاره‌ شد، طریق خلق آن، کاوش خصلت‌های اجتماعی از مجرای عبور از فرد در یک تعبیر زیبایی ‌شناسانه‌است.
 
امری که‌ تلاش سنگینی می‌طلبد. البته‌ شاید تولد فرد هنری، پیش از هر چیز بستگی به‌ این داشته‌ باشد که‌ خود مقوله‌ فرد در جامعه‌ شکل گرفته‌ باشد.
 
یعنی فردی که‌ از قیود سنتی و مرسوم در جامعه‌ رهایی یافته‌ است و در یک فضای اراده‌گرایانه‌ و در همان حال جبر گونه‌، از امکان مانورهای وسیع بهره‌مند است.
 
البته‌جامعه‌ ما در آستانه‌ چنین تحولی ایستاده‌ است، و شاید ادبیات داستانی ما دارد این آستانگی نقش فرد را منعکس می‌کند، یعنی فردی برزخی مابین سنت و نو.

ـ در این دهه‌ ما شاهد تحرک بیشتر در امر داستان هستیم، تا در امر رُمان. و این شاید به‌ این تصور برمی‌گردد که‌داستان سهل‌الوصول‌تر است، چه‌ از لحاظ زمانی و چه‌ از لحاظ قدرت اندیشگی در خلق آن (هم‌چنان‌که‌زمانی این تصور در مورد شعر هم وجود داشت).
 
البته‌این یک اشتباه‌ تاریخی است. هنوز متأسفانه‌ استعداد و یا میل به‌ خلق آثار هنری در ما به‌این مسئله‌ کمتر پی برده‌ است که‌ تا زمان خلق آثار هنری کمتر باشد، باید قدرت و کیفیت استعداد خلق آن بسیار بیشتر باشد. یعنی اینکه‌ تا زمان کمتر، کیفیت باید بسیار بیشتر باشد. به‌عبارتی دیگر ما بین زمان و خلق آثار هنری رابطه‌ای معکوس وجود دارد.
 
اما به‌ هرحال در جامعه‌ای که‌ از دوران‌های تاریخی مهیج و پر ماجرایی برخوردار است، می‌شود در همان سطح هم در فکر خلق رُمان بود، و شاید نوشتن داستان‌های کوتاه‌ پیش درآمد برداشتن گام‌های بلندتر باشد.
 
تقریباً همه‌ از شعر شروع کردند، از آن‌جا به‌ داستان رسیدند و شاید جمع کم اما مصممی از آنان به‌رُمان هم برسند و یا رسیده‌اند.
 
شاید این، خط ضروری تکوین و پیدایش رُمان در هر کشور و منطقه‌ی بوده‌ است. بویژه‌ آنانی که‌ از تاریخ آن بهره‌مند نیستند.
 
شاعران بسیار بسیار، اما شاعران خوب کم. داستان نویسان بسیار، اما داستان نویسان خوب کمتر، و سرانجام این‌که‌رُمان نویسان کم، اما رمان نویسان خوب بسیار کمتر! همیشه‌ نسبت بین شاعران و رمان نویسان یک نسبت معکوس است!

ـ در چند سالی که‌از دهه‌ هشتاد می‌گذرد ما هنوز از لحاظ کاراکتری فاصله‌ چندانی با کاراکترهای دهه‌ هفتاد نداریم. شاید بتوان آن را در همان حول حوش تعبیر کرد.
 
تلاش‌های بسیار، اما هم‌چنان ناکافی و شاید علل آن در عوامل زیرین باشد: سنگینی فضای سیاسی، عدم آموزش رسمی زبان کُردی (این امر باعث انقطاع در بیان جلوه‌درونی و بیرونی شخصیت می‌شود)، نبود خواننده کُردی در سطحی وسیع، نبود خوانده‌ حرفه‌ای و منتقد، عدم شناخت کافی نویسنده‌ از بعدهای روانی فرد و جامعه‌کُردی در کُردستان ایران، ریسک‌های نامتناسب نویسندگان در مقایسه‌ با بافت فرهنگی جامعه‌(نویسندگان ما هنگام خلق آثار هنری تصور یک خواننده‌اروپایی را در ذهن دارند) و سرانجام سنگینی فضای ناسیونالیستی که‌ از نویسنده‌ می‌خواهد خواست‌های ناسیونالیستی را در ادبیات و به‌زبان ادبیات فرموله‌ کند، امری که‌در فرم‌های دیگر آن در تاریخ ایران بارها تکرار شده‌است.

بنا بر این به‌ نظر من هنوز نمی‌توان از یک انقطاع در دهه‌ هشتاد سخن گفت، چون‌که‌ اصولاً جریان داستان‌نویسی دهه‌ هفتاد، تبارز نهائی خود را نیافته‌ است و اصولاً این کار را نمی‌توان به‌شیوه‌ اتوماتیکی به‌ گذشت هر ده‌سال نسبت داد، امری که‌ در مناطق و کشورهای دیگر به‌پدیده‌ای رایج تبدیل شده‌است.

فضای سیاست و ادب

به‌نظر من فضای بین سیاست و ادب، با خصلت رابطه‌ مستقیم و متقابل آن قابل ترسیم است. بین سیاست و ادب همیشه‌ تأثیرات بیشتر از آن بوده‌است که‌در ابتدا قابل تصور و پیش‌بینی بوده‌است. هرچند که‌این رابطه‌زبان ویژه‌خود را دارد.
 
در یک تعریف کلی می‌توان گفت که‌فضای سیاسی، گرایش عمومی ادب از لحاظ خصلت‌های اجتماعی آن را تعیین می‌کند، و فضای ادب سعی می‌کند فضای سیاست را قابل قبول‌تر، ملموس‌تر، انتقادی‌تر و به‌نوعی حتی انسانی‌تر کند و یا به‌پیشبرد انسانی آن خدمت کند.
 
در ابتدای مقاله‌ از فضای ناسیونالیستی صحبت کردم که‌ اساساً یک فضای سیاسی است و با خود خصلت‌های رمانتیکی را می‌آورد. و ما اساساً شاهدیم که‌این فضای رمانتیکی تا چه‌ اندازه‌ بر صحنه‌ ادبیات کُردی چنگ انداخته‌ است.
 
البته‌در دهه‌ هفتاد با برجسته‌ شدن عنصر معرفت ادبی، خود ادبیات توانست بر نحوه‌ کارکرد سیاست تأثیر متقابل بگذارد و چندگونگی جلوه‌زبان و فرم را افزایش دهد. این امر می‌رود تا جلوه‌ بارزتری به‌خود گیرد.

اما به‌طور مشخص‌تر در مورد دهه‌ هفتاد می‌توان گفت که‌ ما با دو تحول در ایران و در منطقه‌ روبرو هستیم: اول پیدایش روند اصلاح‌طلبی در درون خود جامعه‌ ایران، و دوم امتداد و تثبیت بیشتر قدرت کُردهای کُردستان عراق که‌ به‌دنبال خلع قدرت رژیم این کشور از منطقه‌ کُردستان در اواخر دهه‌شصت به‌ منصه‌ ظهور رسیده‌ بود.

اصلاح‌طلبی که‌برآمدی درون جامعه‌ای بود و بخشی از حاکمیت را نیز دربرگرفت، منجر به‌ بازکردن نسبی فضای فرهنگی و سیاسی جامعه‌ گردید.
 
باز شدن فضای فرهنگی توانست هم پایه‌ ادبی زبان کُردی را بهتر کند و هم این امکان را بدهد که‌تئوری‌های ادبی در فرم زبان کُردی تقریباً در همه‌ زمینه‌ها به‌خواننده‌ منتقل شوند.
 
البته‌با در نظر گرفتن این امر که‌ هنوز با استانداردهای مورد لزوم برای پراکتیزه‌کردن یک زبان زنده‌ بسیار دور بودند.

واقعیت این است که‌ اصلاح‌طلبی، تشدید ضرورت مدرنیسم از داخل بود و این مدرنیسم نمی‌توانست که‌ تأثیرات خاص خود را بر ادبیات نداشته‌ باشد.
 
این مدرنیسم، بازگشت به‌جامعه‌کُردی و فرد کُردی را تشدید کرد و این به‌نظر من یکی از پایه‌های اجتماعی ضرورت پیدایش داستان و رُمان کُردی در کُردستان ایران بود.

هم‌چنین خودمختاری کُردها در کُردستان عراق که‌ باعث تشدید فعالیت‌های فرهنگی شد، هم‌چنان‌که‌ می‌دانیم تأثیر مستقیمی بر ادبیات داستان کُردی در کُردستان ایران داشت.
 
این امر هم جرأت کُردی نوشتن را تشدید کرد و هم تجارب نویسندگان آن دیار را بیشتر در اختیار نویسندگان ما قرار داد. تجارب آن‌ها سنگ بنای دیگری بود برای ساختن خانه‌ خود.

هم روند اصلاح‌طلبی و هم تحولات در کُردستان عراق تأثیر مستقیم و شدیدی در سرعت‌گیری ادبیات داستانی در دهه‌ هفتاد داشت. اما می‌توان این دو تحول را در مواردی از هم جدا کرد.
 
از جمله‌ این‌که‌اصلاح‌طلبی بیشتر زمینه‌های اجتماعی ـ سیاسی را برای این امر مهیا کرد و این در حالی بود که‌ از لحاظ زبانی می‌بایست‌ ادبیات کُردی بر روی دستاوردها و تلاش‌های مشخص خود تکیه‌کند. و تغییر در کُردستان عراق هم  بیشتر با خود تجارب زبانی و شکلی را به‌درون کُردستان ایران منتقل نمود.

آیا ادبیات داستانی ما خوب عمل کرده‌ است؟

با نظری اجمالی می‌توان به‌ این نتیجه‌ رسید که‌ ادبیات داستانی به‌عنوان نقطه‌ شروع خود موفق عمل کرده‌ است.

ما در این مورد نمونه‌های خوبی در دست داریم، که‌به‌جرأت می‌توان از آن‌ها اسم برد و ازشان دفاع کرد. هر چند که‌ این نمونه‌ها بسیار کم‌اند و هرچند که‌ هنوز روند داستان‌نویسی در میان ما به‌یک پروسه‌ تکاملی و یا مرحله‌ای فرا نروئیده‌است، آن‌چنان‌که‌ بتوانیم آن‌را به‌دوره‌های مشخص با کاراکترهای مشخص تقسیم‌بندی کرد. شاید ما هنوز یک توده‌بی‌شکلیم.
 
و این شکل‌گیری بویژه‌در مراحل اولیه‌ خود هم‌چون یک نوزاد، زمان مساعدی را برای بزرگ شدن می‌طلبد.
 
اما علی‌رغم این کاستی‌ها، ما نویسندگان خوبی داریم که‌ خوب می‌اندیشند و خوب رموز نوشتن داستان را کشف کرده‌اند و این خود اساس بسیار مهمی است و البته‌ در این راستا توانسته‌اند آثاری با کیفیت خوب خلق کنند، آثاری که‌ می‌توانند برای دیگران پایه‌ و اساسی به‌شمار آورده‌ شوند.
 
لااقل اگر آیندگان از نفی این آثار هم حرکت کنند خود باز به‌ این معنی است که‌ از صفر شروع نخواهند کرد.
 
نسل کنونی متأسفانه‌ از صفرشروع کرده‌. نویسندگان کنونی کُردستان ایران کار شاقی را متحمل‌اند: گردآوری و هضم تئوری‌های داستان‌نویسی، جذب تجارب زبانی نویسندگان کُردستان عراق، و نیز سرانجام ادغام آن‌ها با تجارب مشخص خود، به‌صورتی که‌بتوان سرانجام سنتز خوبی از آن‌ها به‌عمل آورد.
 
و در این رابطه‌ شاید امر اندیشیدن و عمق آن، دشوارترین کار نویسندگان ما باشد. زیرا اندیشگی است که‌ می‌تواند این سه‌ عنصر را درهم ادغام کند و آن‌ها را در یک هویت واحد به‌نام داستان درهم بتند. همه‌و یکی، یکی و همه‌!

در امر مقایسه‌داستان کُردی با نویسندگان فارس و ترک و حتی با نویسندگان کُردستان عراق خیلی راحت می‌توان گفت که‌ما به‌علل گونه‌گون هنوز عقبیم.
 
نویسندگان فارس و ترک هم به‌ ظرافت‌های زبانی دست یازیده‌اند و هم در عرصه‌زمانی دارای یک تاریخند. اساساً اگر این مقایسه‌ پیش بیاید هنوز طرح آن به‌نظر من یک مقایسه‌ ناعادلانه‌ است.
 
اما در مقایسه‌ ادبیات داستانی ما با کُردستان عراق می‌توان گفت که‌ لااقل در زبان ما در موقعیت بهتری قرار داریم (بویژه‌اگر تاریخ کاربرد زبان را ملاک قرار دهیم) و شاید علت آن قرابت زبان کُردی با فارسی باشد که‌باعث شده‌ است از لحاظ گراماتیکی با استاندارد زبان کُردی در نوشتن نزدیک‌تر باشیم. از لحاظ موضوع بیان و گراماتیک ما از آنان بهتریم و از لحاظ سبک آنان از ما با تجربه‌تر.

آسیب‌های درونی و بیرونی

در تعریف آسیب‌های درونی و بیرونی می‌توان گفت که‌آسیب درونی یک آسیب سوبژه‌ای است و این بدان معنا است که‌ می‌تواند امری ارادی باشد و به‌خود موضوع مورد نظر برگردد.
 
در این صورت گناهکار خود خواهد بود و کسی دیگر را در این مورد خطائی برعهده‌نخواهد بود. پس با در نظر گرفتن این تعریف، آسیب درونی، خود کرده‌است، بنا بر این مسئولیت و پاسخگوئی در قبال آن بیشتر.
 
و برعکس آسیب بیرونی، خود کرده‌ نیست و بیشتر جریانی را ماند که‌ قوی‌تر عمل می‌کند و عنصر مورد نظر را چه‌ بخواهد و چه‌ نخواهد زیر تأثیر قرار خواهد داد.
 
البته‌ این تعریف آخر به‌ ذهن کمی ناخوشایند می‌رسد، زیرا که‌نویسنده‌و ادب را بی‌اراده‌ فرض می‌کند و این سئوال را به‌ذهن متبادر می‌کند که‌ آیا یک نویسنده‌می‌تواند بدون درونی کردن یک عامل خارجی، زیر تأثیر آن قرار گیرد؟ بنا بر این به‌نظر من آسیب‌های درونی و بیرونی گاهاً بر هم منطبق می‌شوند و جدا کردن قطعی آن‌ها از همدیگر دشوار می‌نمایاند.

اما به‌هرحال می‌توان علی‌رغم این مشکل، در یک انتزاع این آسیب‌ها را برشمرد: آسیب‌های درونی ـ تقلید. ارسطو هنر را تقلید می‌دانست و بنا بر این تعریف، داستان‌نویسی تقلید است.
 
اما این تقلید نباید تقلید نویسنده‌ای دیگر باشد، بلکه‌ باید تقلید از موضوع مورد نظر باشد. آن‌هم به‌آن شرط ارسطویی که‌ تقلید، باید موضوع را فراتر از آن‌چه‌که‌ هست بنمایاند.
 
یعنی آن‌چنان‌که‌ می‌توانست باشد، نه‌آن‌چنان‌که‌ هست! هم‌چنان‌که‌ می‌دانیم تقلید از نویسندگان دیگر، سبک را می‌کشد و از تبارز نویسنده‌جلوگیری می‌کند و نیز از کشف حقایق استاتیکی از زاویه‌دیدهای دیگر.
 
متأسفانه‌بخش بزرگی از داستان‌های نوشته‌شده‌تقلید از نویسندگان دیگر است و این امر به‌رابطه‌شخصی و خصوصی نویسنده‌ با موضوع ضرر جدی می‌رساند.
 
به‌نظر من تقلید به‌معنای غیر ارسطویی آن درونی‌ترین آسیب ادبیات داستانی ما است. بویژه‌ اگر این تقلید، تقلید از نویسندگان کُردستان عراق باشد.
 
زیرا علی‌رغم هم زبانی و درد نسبتاً مشترک سیاسی، ما در فضاهای متفاوت اجتماعی ـ فرهنگی حرکت می‌کنیم و این باید مورد توجه‌ باشد.

آسیب درونی دیگر مسئله‌زبان است. عدم غنای کافی زبان برای خلق یک اثر هنری می‌تواند مرز تقسیم‌بندی رُمان بر اساس سن را از بین ببرد.
 
هم‌چنین می‌تواند از دادن گزاره‌های مناسب در سطوح مختلف عاجز باشد. متأسفانه‌ادبیات داستانی ما از این درد می نالد.

آسیب درونی دیگر عبارت است از فرمالیسم افراطی بدون محتوی و یا یک محتوی بدون فرم مناسب داستانی. هم‌چنان‌که‌ می‌دانیم یک داستان موفق، نتیجه‌ تطابق منطقی این دو عنصر است.
 
البته‌هم فرم بدون محتوی و هم محتوای بدون فرم مناسب می‌توانند به نوعی خیره‌‌کننده‌ باشند، اما به‌هدف مورد نظر خود فرا نخواهند روئید. زیرا محتوی تأثیر شناخت‌شناسانه‌ دارد و هم‌چنان‌که‌ ارسطو می‌گوید، شناخت، دهنده‌لذت است. و فرم نیز البته‌سبک ارائه‌ این شناخت بر طبق معیارهای استتیکی است. بنا بر این افراط و تفریط در مورد فرم و محتوی یکی دیگر از مشکلات ادبیات داستانی ما است.

در مورد آسیب‌های بیرونی هم می‌توان به‌موارد زیرین اشاره‌کرد:

تأثیرات سیاسی ـ این تأثیرات می‌تواند هم از جانب قدرت حاکم باشد و هم از جانب اپوزیسیون. به‌عنوان نمونه‌ قدرت حاکم امکانات نشر کُردی را محدود می‌کند و امکان فضای لازم برای فعالیت‌های مذکور را نمی‌دهد، و نیز اپوزیسیون نه‌بر مبنای ماهیت نویسنده‌بودن نویسندگان، بلکه‌بر اساس دوری یا نزدیکی آنان به‌خود به‌امر مطرح کردن آثارشان می‌پردازد.
 
این امر در جامعه‌ ما که‌هنوز تریبون‌های دولتی و سیاسی نقش مهمی را ایفا می‌کنند و جامعه‌ مدنی شکل نهائی خود را نیافته‌ است، می‌تواند در سطح مناسبی بر امر پیشبرد ادبیات لطمه‌وارد آورد.

نهادینه‌کردن سیاست ـ نهادینه‌کردن سیاست در درون زبان داستانی، به‌صورتی که‌پیام سیاسی به‌اصل تبدیل شود، خود موضوع دیگری در این بابت است. این امر بویژه‌ در شرایط جامعه‌ ما که‌ در تب و تاب تحولات سیاسی است می‌تواند آسیب دیگری به‌امر استقلال ادبیات وارد آورد.