نامەای از کودکان کُردستان برای کودکان ایران
15:27 - 24 آذر 1391
Unknown Author
ئاگری اسماعیل نژاد.
بچەها سلام من اهل کُردستان هستم اسم من روژین است .
میخواهم نامەای در مورد کُردستان برای شما بنوسیم.
راستی شما از کُردستان چیزی شنیدەاید؟
شاید شما برای دیدن کوههای زیبا و سربەفلک کشیدەاش بە اینجا آمدە باشید یا برای دیدن طاق بُستان، نمیدانم شاید هم برای دیدن دریاچەی اورمیە آنهم کە کم کم خشک شد.
بچەها شما پلی استیشنتان را از کجا خریدەاید آخە من فکر کردم شاید آن را در بازارهای اینجا خریدە باشید.
اول تصمیم گرفتم برایتان از پلی استیشنهای زیبای اینجا بنویسم یا شاید هم در مورد کوههای زیبا کُردستان بنویسم میخواستم بگویم این کوهها آنقدر هم زیبا نیستند آخەی آنجا پر از مین است من خیلی از مینها میترسم آخەی آنها دست و پای کودکان را با خودشان میبرند آسمان، پدرم میگفت دست و پای کودکان پیش خدا است در آسمان .
اما بعد از آنکە سیران بە آسمان رفت من تصمیم گرفتم در مورد سیران برایتان بنویسم
پدرم میگفت سیران بە آسمان رفتە است آخەی سیران چند روز پیش در مدرسە در آتش سوخت، کاش سیران هیچ وقت بە مدرسە نمی رفت.
آن وقت سیران و هم کلاسیهایش نمیسوختن، نمی دانم سیران در آسمان هم بە مدرسە میرود؟
من بە پدرم گفتم سیران در آسمان بە مدرسە میرود؟!
او میگفت آنجا پراز مدرسە است.
من بە پدرم گفتم در آسمان چە کسی معلم سیران میشود؟!. او گفت: شاید فرزاد در آسمان معلم سیران میشود.
کاک فرزاد دوست پدرم بود او هم بە آسمان رفت، یعنی آدمهای بد یک روز او را با خود بردند پدرم میگفت فرزاد رفتە است آسمان.
بچەها، دیروز پدرم از من عصبانی شد آخەی من دزدکی رفتە بودم کنار سیم خاردارها میخواستم آنجا گلولەها را جمع کنم ولی پدرم با من دعوا کرد او میگفت: میخواهی مانند عمو رزگار بکُشنت، آخە عمو کنار سیم خاردارها کار میکرد یک روز کە دوستاش آوردنش خانە همە بدنش خونی بود او هم رفتە آسمان نمیدانم چرا این همە آدم بە آسمان رفتند کاش پیش ما میماندند.
بچەها من از مدرسە خیلی میترسم بە خدا تنبل نیستم، اصلاً میدانید پدرم در خانە هم بە من درس میدهد پدر بە من زبان کُردی یاد میدهد مادرم همیشە میگوید بە کسی نگو در خانە پدرت بە تو کُردی یاد میدهد چون اگر آدمهای بد بدانند پدر را با خود میبرند نمیدانم بە کجا، شاید بە آسمان اما من دوست ندارم پدرم بە آسمان برود چون دیگر پیش ما بر نمیگردد.
بچەها ترس من از مدرسە بخاطر بخاریهای مدرسە است من دوست ندارم مانند سیران و هم کلاسیهایش بسوزم .
کاش مادرم کوچک بود و با من بە مدرسە میآمد دیگر نگران نبودم کە مدرسە آتش بگیرد و من بسوزم،چون مادرم خیلی زرنگ است آن وقت سریع با هم فرار میکردیم.
کاش فردا همە مدرسەها تعطیل میشد تا دیگر کسی در آتش نسوزد.
در پایان بچەها از شما خداحافظی میکنم اما بە کردستان سر بزنید اینجا خیلی زیبا است.
بچەها سلام من اهل کُردستان هستم اسم من روژین است .
میخواهم نامەای در مورد کُردستان برای شما بنوسیم.
راستی شما از کُردستان چیزی شنیدەاید؟
شاید شما برای دیدن کوههای زیبا و سربەفلک کشیدەاش بە اینجا آمدە باشید یا برای دیدن طاق بُستان، نمیدانم شاید هم برای دیدن دریاچەی اورمیە آنهم کە کم کم خشک شد.
بچەها شما پلی استیشنتان را از کجا خریدەاید آخە من فکر کردم شاید آن را در بازارهای اینجا خریدە باشید.
اول تصمیم گرفتم برایتان از پلی استیشنهای زیبای اینجا بنویسم یا شاید هم در مورد کوههای زیبا کُردستان بنویسم میخواستم بگویم این کوهها آنقدر هم زیبا نیستند آخەی آنجا پر از مین است من خیلی از مینها میترسم آخەی آنها دست و پای کودکان را با خودشان میبرند آسمان، پدرم میگفت دست و پای کودکان پیش خدا است در آسمان .
اما بعد از آنکە سیران بە آسمان رفت من تصمیم گرفتم در مورد سیران برایتان بنویسم
پدرم میگفت سیران بە آسمان رفتە است آخەی سیران چند روز پیش در مدرسە در آتش سوخت، کاش سیران هیچ وقت بە مدرسە نمی رفت.
آن وقت سیران و هم کلاسیهایش نمیسوختن، نمی دانم سیران در آسمان هم بە مدرسە میرود؟
من بە پدرم گفتم سیران در آسمان بە مدرسە میرود؟!
او میگفت آنجا پراز مدرسە است.
من بە پدرم گفتم در آسمان چە کسی معلم سیران میشود؟!. او گفت: شاید فرزاد در آسمان معلم سیران میشود.
کاک فرزاد دوست پدرم بود او هم بە آسمان رفت، یعنی آدمهای بد یک روز او را با خود بردند پدرم میگفت فرزاد رفتە است آسمان.
بچەها، دیروز پدرم از من عصبانی شد آخەی من دزدکی رفتە بودم کنار سیم خاردارها میخواستم آنجا گلولەها را جمع کنم ولی پدرم با من دعوا کرد او میگفت: میخواهی مانند عمو رزگار بکُشنت، آخە عمو کنار سیم خاردارها کار میکرد یک روز کە دوستاش آوردنش خانە همە بدنش خونی بود او هم رفتە آسمان نمیدانم چرا این همە آدم بە آسمان رفتند کاش پیش ما میماندند.
بچەها من از مدرسە خیلی میترسم بە خدا تنبل نیستم، اصلاً میدانید پدرم در خانە هم بە من درس میدهد پدر بە من زبان کُردی یاد میدهد مادرم همیشە میگوید بە کسی نگو در خانە پدرت بە تو کُردی یاد میدهد چون اگر آدمهای بد بدانند پدر را با خود میبرند نمیدانم بە کجا، شاید بە آسمان اما من دوست ندارم پدرم بە آسمان برود چون دیگر پیش ما بر نمیگردد.
بچەها ترس من از مدرسە بخاطر بخاریهای مدرسە است من دوست ندارم مانند سیران و هم کلاسیهایش بسوزم .
کاش مادرم کوچک بود و با من بە مدرسە میآمد دیگر نگران نبودم کە مدرسە آتش بگیرد و من بسوزم،چون مادرم خیلی زرنگ است آن وقت سریع با هم فرار میکردیم.
کاش فردا همە مدرسەها تعطیل میشد تا دیگر کسی در آتش نسوزد.
در پایان بچەها از شما خداحافظی میکنم اما بە کردستان سر بزنید اینجا خیلی زیبا است.