شرحِ شیوایی شعر شامی کرماشانی
14:52 - 3 تیر 1392
Unknown Author
ظاهر سارایی
دوست بزرگوارم، جلیل آهنگرنژاد، از من خواست تا مطلب و مقالهای دربارهی شامی کرماشانی بنویسم تا در ویژهنامهای که به نام و یاد شامی منتشر میکند، درج شود.
لابد ایشان انتظار داشت مقالهای جامع و مبسوط بنویسم که در آن اصول تحقیق و نگارش رعایت شده باشد و چکیده و مقدمه و ارجاع و فلان و فلان داشته باشد؛ اما من خیلی وقت است که دیگر حوصلهی نوشتن مقالههایی از این دست را ندارم و آن چه مینویسم چیزی جز یادداشتهایی بیقید و قالب نیست. این یادداشت هم یادداشتی است از آن دست؛ و امید که جلیل از من قبول کند.
من، زمانی که نوجوان بودم، شعرهای ضبطشدهای با موضوع و مضمون \"کرایهنشینی\" میشنیدم که نه تنها برای من، که برای همگان جالب و جذاب بود و از همان زمان ابیاتی از آن در حافظهی من و همشهریانم در ایلام نقش بسته بود بیآنکه بدانم شاعر این شعرها کیست.
در اوایل دههی شصت، در کرمانشاه، دانشجوی مرکز تربیت معلم شهید اشرفی اصفهانی بودم و در آخرین ماههایی که آنجا بودم کتاب \"چهپگهی گول\" چاپ شد و این توفیق به دست آمد که از نزدیک با شعر شامی کرماشانی آشنا شوم. این کتاب را \"ماموستا ههژار\" تهیه و تدوین کرده بود و مقدمهی مبسوطی نیز بر آن به کُردی سورانی نگاشته بود. خواندن اشعار کُردی شامی به رسمالخط کردی برایم نیز هیجانانگیز بود و بدون اینکه چندان از قواعد این رسمالخط آگاه باشم با کتاب ارتباط برقرار کردم و به آسانی همهی کتاب را بارها مطالعه کردم و تا آنجا که مشاهده کردهام کسی مشکل چندانی با خوانش اشعار به این رسمالخط نداشت. بعدها شگفتزده شدم زمانی که یکی از چهرههای فرهنگی کرمانشاه در یکی از سایتهای منطقهای در بارهی این کتاب و شیوهی نگارشش چنین اظهار نظر کرده بود که: \"کتاب \"چهپکهگول\" که درست کرمانشاهی آن \"چپکهی گُل\" است، که به نظر حقیر نه دستور زبان و رسمالخط آن به زبان، گویش و لهجهی مردم کرمانشاه است و نه برای مردم کرمانشاه. حتماً و قطعاً برای مردم کُرد غیرکرمانشاهی تدوین شدهاست؛ آن هم به زبان و رسم خط کُردی سورانی. مردم منطقهی ما هم از سرناچاری آن را پذیرفته و بنا به سلیقه و سواد خود مطالبی را از آن با رمل و اسطرلاب کشف کردهاند و با قرینهسازی و کمک از سواد و حافظهشان کلمات سخت را خود حدس میزنند و میسازند و میخوانند و...\"
مشکل این چهرهی فرهنگی، مانند بسیاری از چهرههای فرهنگی و غیر فرهنگی ساکن در ایلام و کرمانشاه این است که انتظار دارند دیگران به گونهای بنویسند که منافاتی با سطح توانایی ایشان نداشته باشد.
این سخن را بگذاریم و بگذاریم و به شامی برگردیم؛ و البته قبل از آن اشارهای داشته باشم به کوشش دیگری که برای جمعآوری شعر شامی شده و آن کتاب \"چنانی\" است که استاد اعظم، محمدعلی سلطانی، گردآورده؛ کتابی که متأسفانه هنوز ندیدهام و تنها از رهگذر جستوجو در فضای مجازی از آن اطلاع یافتهام. با این همه میدانم که استاد سلطانی هر چه بنویسد نیکوست و بیشک در شأن و خور شامی کار کرده است.
شامی پدر و مادر خود را در خردسالی از دست داده بود و به جز آن، بر اثر ابتلا به بیماری آبله چشمان جهانبین خود را نیز باخته بود. بچهای با این احوال در جهان بیعاطفهچه سرنوشتی میتوانست داشته باشد، جز فقر و بیپناهی و یأس و اندوه و شکست. اما با کمال تعجب میبیینم این کودک بیپناه و بیآتیه نه تنها موفق میشود که با رنج و دشواری بسیار، زندگی خود را اداره کند، و گلیم معیشتش را از آب گلآلود فقر و فاقه بیرون بکشد، که میتواند استعداد و ذوق شعری خود را نیز تا حدی که برایش مقدور بوده پرورش دهد؛ بهگونهای که یکی از چهرههای سرشناس کرمانشاه و غرب کشور شود.
شامی، استعدادی فیاض و خداداد داشته و به مدد این استعداد خارقالعاده، به قول حافظ، این همه شهد و شکر از سخنش ریزان شده است. استعداد خارقالعاده به جای خود، او شخصیتی قدرتمند و پولادین داشته است. شخصیتی که فقر و فاقه از او فردی منفعل و منزوی و ستیزهگر و انتقامجو نساخته است؛ گرچه به بیانی شیرین و ظریف، شرنگ شکایت از آن همه رنج را در کام مخاطبان شعرش میچکاند.
شامی، در مکتبخانهیِ زبان مادری و سنت و فرهنگ مردم، درس خوانده است. زبان مادری او، یعنی کُردی کرمانشاهی، از آنِ او بوده است و قبالهی آن زبان به نامش سند خورده است؛ درست مانند سعدی که زبان فارسی را در محیط خانواده و فضای شیراز آموخت و بعد از آن در اطراف و اکناف جهان گشت تا این که در هیأت پیری کهنسال و فرزانه در میان سلام و صلوات اهل شیرازیان به زادگاهش بازگشت. سعدی را امروزه بهحق، معیار فصاحت زبان فارسی میدانند و گزافه نخواهد بود اگر کسی ادعا کند که سعدی معلم زبان فارسی بوده است. سعدی این فصاحت و بلاغت را از جایی نیاموخته، بلکه میراث مادری او بوده است، گرچه بعدها آن را با مطالعهی منابع دیگر پرورش داده باشد. سعدی عمدهی اشعارخود را در بلاد غربت و غیرفارس زبان سروده است؛ در سالهایی که به عشقورزی و تازیدانی خود میبالید و میگفت:
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چندان داند که در بغداد، تازی
فصاحت زبان شامی کرماشانی مدیون و مرهون غنای زبانیِ محیطی است که در آن پرورش یافته و امروزه این فصاحت در کلام عموم کرمانشاهیان کُردیگو دیده میشود، اما شیوایی و بلاغتی که در کلام شامی است، منحصراً از آنِ خود اوست و حاصل عطیهای است که خداوند به او مرحمت کرده است؛ همانگونه که فارسیگویان فصیحِ بسیاری در زمانهی سعدی میزیستند، اما هیچیک بلاغت سعدی را نداشتند؛ بلاغتی که گاهی از از روی حسادت در همان زمان هم انکار میشد؛ مثلاً آنجا که مجد همگر در داوری شعر امامی هروی و سعدی، گفته: \"هرگز من و سعدی به امامی نرسیم!\"
شامی، چون زبان، میراث مادری او بوده است، نیازی به تتبع و تکلف در یادگیری آن نداشته است؛ پس، بخش عمدهای از راه شعری او پیشاپیش هموار بوده است. استعدادی خداداد و فیاض میخواسته که خداوند آن را به او داده؛ شرینی و شیوایی کلام میخواسته که خداوند این یکی را به طورخاص به او عنایت کرده؛ میمانده کوششی که باید به عمل میآورده و اندک اطلاعات و دانشی که باید یاد میگرفته؛ اما دریغ که نابینایی مانعی در برابرش بوده است. او این نقص را به مدد حافظهی قدرتمندش جبران کرده؛ و به تجربه ثابت شده کسانی که نابینا هستند قدرت حافظهشان به ناگزیر قدرتمند میشود.
با اینهمه، فکر نمیکنم شامی هیچگاه خواسته که شاعر شود و در محفل شاعران حضور یابد و نام و نشانی به هم بزند. آنچه گفته جوشش زلال آبی بوده از شکاف درهای دردامنهی کوهساری؛ چرا که این جوشش از طبع مالامال او ناگزیر و ناگریز بوده است. این جوشش خدادادی اندکاندک جمع شده و کام رهگذران عطشزدهی شعر و ادب را شیرین کرده؛ و چنین اتفاق میافتد که شامی در محله و رستهی خود به مرور شناخته میشود و همسایگان میدانند و حتی گاه افتخار میکنند که در جوارشان شاعری شریف و شرینزبان نفس میکشد.
در چنین اوضاع و احوالی ابتدا کسی این دسته از هنرمندان را جدی نمیگیرد اما حس پذیرش و ادای احترام، نهایتاً به وجود میآید و حتی عدهای ممکن است خود را سرزنش کنند که چرا قدر چنین هنرمند خلاقی را در زمانهی خود ندانستهاند و رنجی از رنجهای او را کم نکردهاند. جای ملال و سرزنش نیست؛ در کدامین زمانه قدر اهل فضل و هنر را دانستهاند که در زمانهی شامی چنان باشد؛ وقتی که حافظ با آن همه سرشناسی و نشست و برخاست با شاهان و امرا و بزرگان میگوید:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
دیگر چه انتظاری است که قدرِ شامیِ فقرزدهیِ یک لاقبا دانسته شود. در چنین شرایطی، چه چیزی است که انگیزهی بودن و سرودن به هنرمندان و شاعرانی چون شامی میدهد؟ آن چیز، جز استغنای درونی و آگاهی از توانایی و استعداد خارقالعادهی چنین افرادی نیست. \"ونسانونگوگ\"، نقاش بزرگ هلندی را که همه میشناسند؛ این نقاشمیدانست که خورشیدی در درون دارد و میخواست آن را به نمایش بگذارد اما کسی به او اعتنایی نمیکرد و سبک و طرزش را خوار میداشتند و تمام عمر را در دربهدری و گرسنگی و بیتوجهی سپری کرد و نهایتاً به وجه دردناکی در جوانی درگذشت. وقتی که او غروب کرد، خورشیدی که در هنرش بود، اندک اندک از میان تابلوهای پراکندهاش طلوع کرد و نبوغش آشکار گشت، اما دریغا که آنقدر زنده نماند تا تحسین و تکریم هنرشناسان را نسبت به آثار خود ببیند.
شعر شامی ساده است و بیآلایش. معجزهی او در زبان شعریاش اتفاق میافتد و سادگی و شیوایی و ظرافت و حسی که جز در شعر شامی کمتر دریافتنی است، عامل این رستاخیز است. هنر سعدی نیز زبان اوست. هرچند که شعر او به ظاهر ساده است و گاه از حیث صنعت و آرایهپردازی نیز چندان غنی نیست و موضوعات و درونمایهی شعر او نیز همه جا بلند و متعالی به نظر نمیآید، با این همه سعدی هر چه میگوید شیرین است. این شیرینی و لطافت مرهون \"آن\"ی که خداوند به کمتر شاعری عنایت میکند؛ حافظ در وصف زیبایی شاهدان گفته است:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهی طلعت آن باش که \"آن\"ی دارد
راز زییایی و شگفتی و شیرینیِ شعر شامی نیز در \"آن\" ِ نهفته در کلام اوست. از آنجا که زبان، ترجمان اندیشه و روح آدمی است، باید در پسِ هر کلام شیرینی، روحی شیرین و لطیف و دردمند و متعهد نهان باشد؛ چرا که خواننده از ورای کلمات به روح و حس و عاطفهی شاعر میرسد و چنانچه آن را اصیل و انسانی نداند به آن رغبتی نخواهد داشت؛ و مخصوصاً عنصر عاطفه در این میان ارجمندتر است و عاطفه چیزی نیست که بتوان با شگرد و صنعت خاصی آن را به نمایش گذاشت.
عاطفه مانند رایحهای است که باید از شعر و هنر بدمد؛ و شامهی مخاطبان به تیزی این رایحه را درمییابد، هرچند که معمولاً، ادبا بهدرستی از راز آن آگاه نباشند و در قضاوت خود چندان وزنی برایش قائل نشوند؛ چنانکه مجد همگر به عنوان ادیب و نقاد زمانهی خود، شعر سعدی را از حیث لفظ و صنعت و غموض معنا و مانند آن با شعر امامی هروی سنجید و چنان حکمی صادر کرد. او عاطفه و حس و \"آن\" شعر سعدی را دست کم گرفته بوده است. شعر مجد همگر و امامی هروی از شیراز پا بیرون ننهاد و جز در تذکرهها و کتابهای تخصصی ادبیات، کمتر نشانی از آنها دیده میشود، حال آنکه به گواهی ابنبطوطه، چند دههبعد از وفات سعدی، قایقرانهای چینی، شعر او را به تصنیف میخواندند.
شامی علاوه برهمهی آنچه تا به حال گفتم، حس و عاطفه و دردی دارد که کلامش را مؤثر و جذاب میکند. وقتی که از کرایهنشینی شکایت میکند، نمیخواهد فقط توصیفی از این معضل اجتماعی کرده باشد؛ خیر، او تمام عمرش را با این درد گذرانده و تلخیها و مصائبی که از این رهگذر دیده، بیان میکند. شعرکرانشینی شامی، شرح رنج و درد طبقهی فقیری بوده که ازخود سرپناهی نداشتهاند و پیوسته نگران پرداخت کرایه و شنیدن توهین و تحقیر صاحبخانه بودهاند و این اضطراب و تشویش نمیگذاشته از \"اکنون\" خود لذب ببرند و به قول سهراب، درحوضچهی اکنون شناور باشند.
شاعری با شرایط شامی، مهمترین دغدغهاش مشکلات و معضلات اجتماعی است و بیان دردهای به ظاهر کوچکی که درد و رنج شمار بسیاری از جامعهی بیعاطفهی ماست. او به عشق، نیز بیتوجه نیست اما همچنان غلبهی درونمایهی شعریاش با مفاهیم اجتماعی است.
او چنان هوشمند است که به بیان کلی و سایهوار رنجو درد نمیپردازد بلکه آنها را جزئی و ریز مینگرد و یک جزء را چنان برجسته میکند تا آن جزء به مثابهی پارهای از یک کل، و مشتی از خروار در پیش چشم همگان بیاید و مابقی اجزا به همان قیاس شناخته شود.
هنرمندان خلاق، معمولاًکلیگویی نمیکنند؛ و به نظر میرسد یکی از راههای شناخت هنرمندان خلاق از هنرمندان متوسط، همین نکته باشد. بسا شاعرانی که به دلبری عشق ورزیدهاند اما هیچگاه جسارت نداشتهاند به بیان جزئیات دلبر اشاره کنند و او را چونان نماد شعری خود مطرح سازند؛ حال آنکه کسانی که چنین حس و شهامتی را داشتهاند، معروف و محبوب خلق شدهاند و نامشان ماندگار شده است.
شهریار تبریزی، در زمانهی خود مشهور بود و شعر او در هر محفلی خوانده میشد و به قول سعدی بر سرِ هر بازاری بود، و شاعران دیگری چون روانشادان امیری فیروزکوهی و رهی معیری در شگفت بودند که چرا غزلهای فصیح و سخته و یکدست آنان چنین روایی و محبوبیتی را ندارد و چرا شعر شهریار که گاه چندان هم یکدست نیست، چنین محبوب خلایق است. غافل که مردم، با درد عشق شهریار همذات میشدند و حس اصیل و عاطفهای آتشین او را دوست میداشتند.
شامی چون نابینا بوده و نمیتوانسته بخواند، خوشبختانه مجبور بوده که بیندیشد و تعمق و تأمل کند و این اندیشه و تعمق و تأمل او را از تأثیر سخن و فکر و سبک دیگران محفوظ داشته است. شامی، نگاهی شهودی و بیواسطه به جهان دارد و به قول عرفا، او عارف وقت خود است. ذهنش را القائات دیگران نپوشانده؛ تحت تأثیر کسی نیست؛ جهان را چنان میبیند که خود درک میکند؛ و این شیوهی نگرش به جهان، تازگی و طراوت به شعرش میبخشد. زمانی که راجع به موضوعات و رخدادهای سیاسی زمان خود قضاوت میکند، متأثر از این نگاه است؛ زمانی که راجع به شعر نو قضاوت میکند، نیز اینگونه است.
باری، سخن در باب شامی بسیار است و مجال سخن اندک؛ و این نوشتار بهانهای است برای تقدیم سپاسی به آستان شامی، به خاطر خدمتی که به جامعهکرده است. او شعرهای شیرین و شاد و شریفی به جهان و مخصوصاً به قوم خود، یعنی قوم کُرد تقدیم داشته است. او ظرفیتهای تازهای را از زبان کُردی جنوبی یا به طور خاصتر کُردی به نمایش گذاشته است.
ایلام و کرمانشاه، که فرزندان توأمان مادری یگانهاند، به شامی مینازند و قدرش را میدانند و سپاسش میگزارند.
دوست بزرگوارم، جلیل آهنگرنژاد، از من خواست تا مطلب و مقالهای دربارهی شامی کرماشانی بنویسم تا در ویژهنامهای که به نام و یاد شامی منتشر میکند، درج شود.
لابد ایشان انتظار داشت مقالهای جامع و مبسوط بنویسم که در آن اصول تحقیق و نگارش رعایت شده باشد و چکیده و مقدمه و ارجاع و فلان و فلان داشته باشد؛ اما من خیلی وقت است که دیگر حوصلهی نوشتن مقالههایی از این دست را ندارم و آن چه مینویسم چیزی جز یادداشتهایی بیقید و قالب نیست. این یادداشت هم یادداشتی است از آن دست؛ و امید که جلیل از من قبول کند.
من، زمانی که نوجوان بودم، شعرهای ضبطشدهای با موضوع و مضمون \"کرایهنشینی\" میشنیدم که نه تنها برای من، که برای همگان جالب و جذاب بود و از همان زمان ابیاتی از آن در حافظهی من و همشهریانم در ایلام نقش بسته بود بیآنکه بدانم شاعر این شعرها کیست.
در اوایل دههی شصت، در کرمانشاه، دانشجوی مرکز تربیت معلم شهید اشرفی اصفهانی بودم و در آخرین ماههایی که آنجا بودم کتاب \"چهپگهی گول\" چاپ شد و این توفیق به دست آمد که از نزدیک با شعر شامی کرماشانی آشنا شوم. این کتاب را \"ماموستا ههژار\" تهیه و تدوین کرده بود و مقدمهی مبسوطی نیز بر آن به کُردی سورانی نگاشته بود. خواندن اشعار کُردی شامی به رسمالخط کردی برایم نیز هیجانانگیز بود و بدون اینکه چندان از قواعد این رسمالخط آگاه باشم با کتاب ارتباط برقرار کردم و به آسانی همهی کتاب را بارها مطالعه کردم و تا آنجا که مشاهده کردهام کسی مشکل چندانی با خوانش اشعار به این رسمالخط نداشت. بعدها شگفتزده شدم زمانی که یکی از چهرههای فرهنگی کرمانشاه در یکی از سایتهای منطقهای در بارهی این کتاب و شیوهی نگارشش چنین اظهار نظر کرده بود که: \"کتاب \"چهپکهگول\" که درست کرمانشاهی آن \"چپکهی گُل\" است، که به نظر حقیر نه دستور زبان و رسمالخط آن به زبان، گویش و لهجهی مردم کرمانشاه است و نه برای مردم کرمانشاه. حتماً و قطعاً برای مردم کُرد غیرکرمانشاهی تدوین شدهاست؛ آن هم به زبان و رسم خط کُردی سورانی. مردم منطقهی ما هم از سرناچاری آن را پذیرفته و بنا به سلیقه و سواد خود مطالبی را از آن با رمل و اسطرلاب کشف کردهاند و با قرینهسازی و کمک از سواد و حافظهشان کلمات سخت را خود حدس میزنند و میسازند و میخوانند و...\"
مشکل این چهرهی فرهنگی، مانند بسیاری از چهرههای فرهنگی و غیر فرهنگی ساکن در ایلام و کرمانشاه این است که انتظار دارند دیگران به گونهای بنویسند که منافاتی با سطح توانایی ایشان نداشته باشد.
این سخن را بگذاریم و بگذاریم و به شامی برگردیم؛ و البته قبل از آن اشارهای داشته باشم به کوشش دیگری که برای جمعآوری شعر شامی شده و آن کتاب \"چنانی\" است که استاد اعظم، محمدعلی سلطانی، گردآورده؛ کتابی که متأسفانه هنوز ندیدهام و تنها از رهگذر جستوجو در فضای مجازی از آن اطلاع یافتهام. با این همه میدانم که استاد سلطانی هر چه بنویسد نیکوست و بیشک در شأن و خور شامی کار کرده است.
شامی پدر و مادر خود را در خردسالی از دست داده بود و به جز آن، بر اثر ابتلا به بیماری آبله چشمان جهانبین خود را نیز باخته بود. بچهای با این احوال در جهان بیعاطفهچه سرنوشتی میتوانست داشته باشد، جز فقر و بیپناهی و یأس و اندوه و شکست. اما با کمال تعجب میبیینم این کودک بیپناه و بیآتیه نه تنها موفق میشود که با رنج و دشواری بسیار، زندگی خود را اداره کند، و گلیم معیشتش را از آب گلآلود فقر و فاقه بیرون بکشد، که میتواند استعداد و ذوق شعری خود را نیز تا حدی که برایش مقدور بوده پرورش دهد؛ بهگونهای که یکی از چهرههای سرشناس کرمانشاه و غرب کشور شود.
شامی، استعدادی فیاض و خداداد داشته و به مدد این استعداد خارقالعاده، به قول حافظ، این همه شهد و شکر از سخنش ریزان شده است. استعداد خارقالعاده به جای خود، او شخصیتی قدرتمند و پولادین داشته است. شخصیتی که فقر و فاقه از او فردی منفعل و منزوی و ستیزهگر و انتقامجو نساخته است؛ گرچه به بیانی شیرین و ظریف، شرنگ شکایت از آن همه رنج را در کام مخاطبان شعرش میچکاند.
شامی، در مکتبخانهیِ زبان مادری و سنت و فرهنگ مردم، درس خوانده است. زبان مادری او، یعنی کُردی کرمانشاهی، از آنِ او بوده است و قبالهی آن زبان به نامش سند خورده است؛ درست مانند سعدی که زبان فارسی را در محیط خانواده و فضای شیراز آموخت و بعد از آن در اطراف و اکناف جهان گشت تا این که در هیأت پیری کهنسال و فرزانه در میان سلام و صلوات اهل شیرازیان به زادگاهش بازگشت. سعدی را امروزه بهحق، معیار فصاحت زبان فارسی میدانند و گزافه نخواهد بود اگر کسی ادعا کند که سعدی معلم زبان فارسی بوده است. سعدی این فصاحت و بلاغت را از جایی نیاموخته، بلکه میراث مادری او بوده است، گرچه بعدها آن را با مطالعهی منابع دیگر پرورش داده باشد. سعدی عمدهی اشعارخود را در بلاد غربت و غیرفارس زبان سروده است؛ در سالهایی که به عشقورزی و تازیدانی خود میبالید و میگفت:
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چندان داند که در بغداد، تازی
فصاحت زبان شامی کرماشانی مدیون و مرهون غنای زبانیِ محیطی است که در آن پرورش یافته و امروزه این فصاحت در کلام عموم کرمانشاهیان کُردیگو دیده میشود، اما شیوایی و بلاغتی که در کلام شامی است، منحصراً از آنِ خود اوست و حاصل عطیهای است که خداوند به او مرحمت کرده است؛ همانگونه که فارسیگویان فصیحِ بسیاری در زمانهی سعدی میزیستند، اما هیچیک بلاغت سعدی را نداشتند؛ بلاغتی که گاهی از از روی حسادت در همان زمان هم انکار میشد؛ مثلاً آنجا که مجد همگر در داوری شعر امامی هروی و سعدی، گفته: \"هرگز من و سعدی به امامی نرسیم!\"
شامی، چون زبان، میراث مادری او بوده است، نیازی به تتبع و تکلف در یادگیری آن نداشته است؛ پس، بخش عمدهای از راه شعری او پیشاپیش هموار بوده است. استعدادی خداداد و فیاض میخواسته که خداوند آن را به او داده؛ شرینی و شیوایی کلام میخواسته که خداوند این یکی را به طورخاص به او عنایت کرده؛ میمانده کوششی که باید به عمل میآورده و اندک اطلاعات و دانشی که باید یاد میگرفته؛ اما دریغ که نابینایی مانعی در برابرش بوده است. او این نقص را به مدد حافظهی قدرتمندش جبران کرده؛ و به تجربه ثابت شده کسانی که نابینا هستند قدرت حافظهشان به ناگزیر قدرتمند میشود.
با اینهمه، فکر نمیکنم شامی هیچگاه خواسته که شاعر شود و در محفل شاعران حضور یابد و نام و نشانی به هم بزند. آنچه گفته جوشش زلال آبی بوده از شکاف درهای دردامنهی کوهساری؛ چرا که این جوشش از طبع مالامال او ناگزیر و ناگریز بوده است. این جوشش خدادادی اندکاندک جمع شده و کام رهگذران عطشزدهی شعر و ادب را شیرین کرده؛ و چنین اتفاق میافتد که شامی در محله و رستهی خود به مرور شناخته میشود و همسایگان میدانند و حتی گاه افتخار میکنند که در جوارشان شاعری شریف و شرینزبان نفس میکشد.
در چنین اوضاع و احوالی ابتدا کسی این دسته از هنرمندان را جدی نمیگیرد اما حس پذیرش و ادای احترام، نهایتاً به وجود میآید و حتی عدهای ممکن است خود را سرزنش کنند که چرا قدر چنین هنرمند خلاقی را در زمانهی خود ندانستهاند و رنجی از رنجهای او را کم نکردهاند. جای ملال و سرزنش نیست؛ در کدامین زمانه قدر اهل فضل و هنر را دانستهاند که در زمانهی شامی چنان باشد؛ وقتی که حافظ با آن همه سرشناسی و نشست و برخاست با شاهان و امرا و بزرگان میگوید:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
دیگر چه انتظاری است که قدرِ شامیِ فقرزدهیِ یک لاقبا دانسته شود. در چنین شرایطی، چه چیزی است که انگیزهی بودن و سرودن به هنرمندان و شاعرانی چون شامی میدهد؟ آن چیز، جز استغنای درونی و آگاهی از توانایی و استعداد خارقالعادهی چنین افرادی نیست. \"ونسانونگوگ\"، نقاش بزرگ هلندی را که همه میشناسند؛ این نقاشمیدانست که خورشیدی در درون دارد و میخواست آن را به نمایش بگذارد اما کسی به او اعتنایی نمیکرد و سبک و طرزش را خوار میداشتند و تمام عمر را در دربهدری و گرسنگی و بیتوجهی سپری کرد و نهایتاً به وجه دردناکی در جوانی درگذشت. وقتی که او غروب کرد، خورشیدی که در هنرش بود، اندک اندک از میان تابلوهای پراکندهاش طلوع کرد و نبوغش آشکار گشت، اما دریغا که آنقدر زنده نماند تا تحسین و تکریم هنرشناسان را نسبت به آثار خود ببیند.
شعر شامی ساده است و بیآلایش. معجزهی او در زبان شعریاش اتفاق میافتد و سادگی و شیوایی و ظرافت و حسی که جز در شعر شامی کمتر دریافتنی است، عامل این رستاخیز است. هنر سعدی نیز زبان اوست. هرچند که شعر او به ظاهر ساده است و گاه از حیث صنعت و آرایهپردازی نیز چندان غنی نیست و موضوعات و درونمایهی شعر او نیز همه جا بلند و متعالی به نظر نمیآید، با این همه سعدی هر چه میگوید شیرین است. این شیرینی و لطافت مرهون \"آن\"ی که خداوند به کمتر شاعری عنایت میکند؛ حافظ در وصف زیبایی شاهدان گفته است:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهی طلعت آن باش که \"آن\"ی دارد
راز زییایی و شگفتی و شیرینیِ شعر شامی نیز در \"آن\" ِ نهفته در کلام اوست. از آنجا که زبان، ترجمان اندیشه و روح آدمی است، باید در پسِ هر کلام شیرینی، روحی شیرین و لطیف و دردمند و متعهد نهان باشد؛ چرا که خواننده از ورای کلمات به روح و حس و عاطفهی شاعر میرسد و چنانچه آن را اصیل و انسانی نداند به آن رغبتی نخواهد داشت؛ و مخصوصاً عنصر عاطفه در این میان ارجمندتر است و عاطفه چیزی نیست که بتوان با شگرد و صنعت خاصی آن را به نمایش گذاشت.
عاطفه مانند رایحهای است که باید از شعر و هنر بدمد؛ و شامهی مخاطبان به تیزی این رایحه را درمییابد، هرچند که معمولاً، ادبا بهدرستی از راز آن آگاه نباشند و در قضاوت خود چندان وزنی برایش قائل نشوند؛ چنانکه مجد همگر به عنوان ادیب و نقاد زمانهی خود، شعر سعدی را از حیث لفظ و صنعت و غموض معنا و مانند آن با شعر امامی هروی سنجید و چنان حکمی صادر کرد. او عاطفه و حس و \"آن\" شعر سعدی را دست کم گرفته بوده است. شعر مجد همگر و امامی هروی از شیراز پا بیرون ننهاد و جز در تذکرهها و کتابهای تخصصی ادبیات، کمتر نشانی از آنها دیده میشود، حال آنکه به گواهی ابنبطوطه، چند دههبعد از وفات سعدی، قایقرانهای چینی، شعر او را به تصنیف میخواندند.
شامی علاوه برهمهی آنچه تا به حال گفتم، حس و عاطفه و دردی دارد که کلامش را مؤثر و جذاب میکند. وقتی که از کرایهنشینی شکایت میکند، نمیخواهد فقط توصیفی از این معضل اجتماعی کرده باشد؛ خیر، او تمام عمرش را با این درد گذرانده و تلخیها و مصائبی که از این رهگذر دیده، بیان میکند. شعرکرانشینی شامی، شرح رنج و درد طبقهی فقیری بوده که ازخود سرپناهی نداشتهاند و پیوسته نگران پرداخت کرایه و شنیدن توهین و تحقیر صاحبخانه بودهاند و این اضطراب و تشویش نمیگذاشته از \"اکنون\" خود لذب ببرند و به قول سهراب، درحوضچهی اکنون شناور باشند.
شاعری با شرایط شامی، مهمترین دغدغهاش مشکلات و معضلات اجتماعی است و بیان دردهای به ظاهر کوچکی که درد و رنج شمار بسیاری از جامعهی بیعاطفهی ماست. او به عشق، نیز بیتوجه نیست اما همچنان غلبهی درونمایهی شعریاش با مفاهیم اجتماعی است.
او چنان هوشمند است که به بیان کلی و سایهوار رنجو درد نمیپردازد بلکه آنها را جزئی و ریز مینگرد و یک جزء را چنان برجسته میکند تا آن جزء به مثابهی پارهای از یک کل، و مشتی از خروار در پیش چشم همگان بیاید و مابقی اجزا به همان قیاس شناخته شود.
هنرمندان خلاق، معمولاًکلیگویی نمیکنند؛ و به نظر میرسد یکی از راههای شناخت هنرمندان خلاق از هنرمندان متوسط، همین نکته باشد. بسا شاعرانی که به دلبری عشق ورزیدهاند اما هیچگاه جسارت نداشتهاند به بیان جزئیات دلبر اشاره کنند و او را چونان نماد شعری خود مطرح سازند؛ حال آنکه کسانی که چنین حس و شهامتی را داشتهاند، معروف و محبوب خلق شدهاند و نامشان ماندگار شده است.
شهریار تبریزی، در زمانهی خود مشهور بود و شعر او در هر محفلی خوانده میشد و به قول سعدی بر سرِ هر بازاری بود، و شاعران دیگری چون روانشادان امیری فیروزکوهی و رهی معیری در شگفت بودند که چرا غزلهای فصیح و سخته و یکدست آنان چنین روایی و محبوبیتی را ندارد و چرا شعر شهریار که گاه چندان هم یکدست نیست، چنین محبوب خلایق است. غافل که مردم، با درد عشق شهریار همذات میشدند و حس اصیل و عاطفهای آتشین او را دوست میداشتند.
شامی چون نابینا بوده و نمیتوانسته بخواند، خوشبختانه مجبور بوده که بیندیشد و تعمق و تأمل کند و این اندیشه و تعمق و تأمل او را از تأثیر سخن و فکر و سبک دیگران محفوظ داشته است. شامی، نگاهی شهودی و بیواسطه به جهان دارد و به قول عرفا، او عارف وقت خود است. ذهنش را القائات دیگران نپوشانده؛ تحت تأثیر کسی نیست؛ جهان را چنان میبیند که خود درک میکند؛ و این شیوهی نگرش به جهان، تازگی و طراوت به شعرش میبخشد. زمانی که راجع به موضوعات و رخدادهای سیاسی زمان خود قضاوت میکند، متأثر از این نگاه است؛ زمانی که راجع به شعر نو قضاوت میکند، نیز اینگونه است.
باری، سخن در باب شامی بسیار است و مجال سخن اندک؛ و این نوشتار بهانهای است برای تقدیم سپاسی به آستان شامی، به خاطر خدمتی که به جامعهکرده است. او شعرهای شیرین و شاد و شریفی به جهان و مخصوصاً به قوم خود، یعنی قوم کُرد تقدیم داشته است. او ظرفیتهای تازهای را از زبان کُردی جنوبی یا به طور خاصتر کُردی به نمایش گذاشته است.
ایلام و کرمانشاه، که فرزندان توأمان مادری یگانهاند، به شامی مینازند و قدرش را میدانند و سپاسش میگزارند.