تحلیلی مارکسی در تبین تناقضات سیاسی
20:04 - 25 مرداد 1393
Unknown Author
بهنام چنگائی
ناظم مطلق جهان
تضاد پایهای تناقضات پیچیده سیاسی جهان و به ویژه منطقهای ما اغلب ریشههای ژرف ارادهگرایانه داشته و اصولا علل بروز و عوارض آنها نیز عمدتاً منشأ ذهنی و منبع تامین منافع فردی، گروهی، عقیدتی و ملی را همیشه به همراه خود داشته و نمایندگی کرده است. و به همین خاطر تحلیلهای پنهانی، فردی و قهرمانی با هر نامی که داشته باشند در کل با منویات کلان اجتماعی در جوامع به شدت طبقاتی اکثرا بیگانه بوده و میباشند. در این نگرشهای ایده آلیستی، فرقهای، فوق انسانی و سکتاریستی، انسان در اساسِ پیدایش ذاتی خود همچنان و پیوسته ناتوان و نیازمند یاری است؛ و لاجرم او از شناخت مصالح خویش در هر حال آسیب پذیر میباشد. همانگونه که میدانیم ادیان ابراهیمی و همچنین اغلب عقاید اصالت وحدتیها و شاخههای متعددشان، همگی مبلغان چنین تحلیل و دیدِ نجات بخشی توسط واجب الوجود و یا نیروهای غیبی هستند که او میباید بر بالای سر شعورِ راکد نوع بشر و ضعیف و مستعد گمراهی پیگیر ایستاده باشد. یکی از دلایل ایجاب وجود ناظم مطلق جهان، همین سنت و حکمت هدایت و اشکال راهبردی آن است تا به تبع آن به اثبات ارادهی والا و غیر انسانی و متافیزیکی تمسک برده شود و ضرورت رسولان و راهبران و منجیان ِاعصار را برای خلایق اثبات کند.
بازتاب نگاه مارکسی
در اینجا، محور ویرایش دید مارکس نسبت به دیگر دیدها و برداشتهای متفاوت و متعارض موجود توسط من، تنها در این است: که صرفا بازتاب نگاه مارکس از ارادهی اجتماعی ـ سیاسی در هر دوره از تاریخ، کاملا مادی و عینی بوده و از آن ریشه و حیات واقعی گرفته و به مرور تکوین یافته است. او سعی واقعی دارد بر تبین توان انسانی نیروهای کار تا هر چه بیشتر آنرا به وسیله خود آنان و در حین کار و تولید برایشان نمایانتر، روشنتر و مفیدتر اثبات کند و عملا چنین میکند! او ناگزیر، امکان ایجاد تحول عینی و ذهنی زندگی تودهها، پدیدهها و دگرگونیهائی سیاسی و لاجرم اقتصادی در جوامع مختلف را زمینی بررسی و تبیین میکند و این تحولات سیاسی و اقتصادی را هم تنها توسط ارادهی مستقل خود کارگران میشناساند و نه عوامل بیرونی. اراده اجتماعی، سیاسی که خود را با ظرف تشکل محکم و مستقل میکند و در سمتگیری با نیروهای سازمانیافته سراسری کار در برابر کارفرما، میتواند اقتدار طبقاتی را توام با تلاش تجربی و تاریخی و هماهنگی و همبستگی گسترده در میان خود در دست بگیرد و میتواند مستمر آمال و امیال کلان را به پیش برد.
تغییرسیاسی، امری اجتماعی
کارل مارکس، تبین و هدایت هر سوژه کلان و یا مشخصا دگرگونیهای پیشرفته و بزرگ را الزاما\"امری اجتماعی\" دانسته و آنرا به جای رهبری \"فردی، غیرانسانی و گروهی\" میگذارد. او اجتنابناپذیر و پیوسته مدلل میکند، که هر جابجائی مناسبات کهنه و مزاحمِ سیاسی، اجبارا میباید با ساختاری مردمیتر، مترقیتر و کارآمدتر همگام شود؛ و از دیدگاه سیر تحول تاریخی نیز آن ساختار میباید همه شمولتر و همزمان به سادگی قابل تعمیم باشد؛ تا نیروی پیشرونده و اصلاحی خود را در حین کار توسط همین اکثریت نیروی کار تغییر داده و بازتولید کند. ناگزیر، او هر حرکت تدریجی و کمّی به سوی هر تحول کیّفی و جهشی را تنها با این شیوه درست دانسته و ارادهی همگائی را نیز، تنها و تنها در راستای چنین روشهای مسلط علمی مفید و مقید ساخته است. او \"مارکس\" استعداد عمل و فکر انسان کار و سازنده\"را، چه در شکل میلیاردی ـ جهانی و یا چه به شکل میلیونی ـ در کشورها، ناشی از ذات پویای نیرو کار دانسته و آن نیز متاثر از سیر تحول اقتصاد سیاسی میباشد، که این بازتابهای تاریخی و روندهای آنان، مدام و رو به پیش داشته و دارند؛ \"حتی اگر تأخیر و یا بازگشتی مقطعی در زمانی کوتاه و بلند روی بنماید.\" بنابراین: او و ما مارکسیستها معتقدیم که بیشترین تناقضات سیاسی ـ و تعارضات اجتماعی علل قابل تشریح و تبیین تعارضات اقتصادی ـ دارند. پس اگر هر تحلیل و تحقیقی، با شناخت عینی و تاریخی از ساختار مسلط حاکم بر سیاست و اقتصاد منطبق نباشد و متناسب با چگونگی آن تدوین نشده باشد، بیگمان شناخت ذاتی آن پدیدهها نیز ذهنیست و اهرم و طرح جابجائیها نیز همیشه رومانتیک، فراتاریخی و ایده آلیستی بررسی شده و خواهد شد.
نگاهی کلی به سیاست
تا مرزهای تاریخ جنگهای خونین قهرمانان و تا پایانهی شناخته شده تکرویهای سیاسی در برابر حق استقلال حکومت مردمی، که ما همه موانع آنرا به خوبی میدانیم و میشناسیم، و تا جائی که به سمت و سوی گمراهیها، برداشتها، کنکاشها و بازتابهای نگاه و عمل ادیان، مذاهب و شاخههای آنها، نسبت به عدم تحمل جایگاه و اراده مستقل انسان بر زندگی وابستهی او بر دولتمردان برمیگردد، و تا آنجا که بر چگونگی تاثیر و تاثر پیدایش ناهنجاریها و راه حلهای تناقضات سیاسی موجود جهان امروز باز میگردد؛ همه ادیان، و یا حتی نگاههای صرفا سکولار، سیاسی ـ دمکراتیک و کنشهای شان، با اندک تفاوتهائی در میان فرهنگ ملل و البته با توجه به تجربهی جنگهای چهارصد ساله صلیبی شرق و غرب اروپا، با این وجود اما، در بین اغبشان یک یکسانی تقریبی سیاسی وجود دارد و آن این استعداد پذیرش \"دولتِ دینی\" بوده است؛ که قرنها، سکولارها و متدینها با هم همراه کرده و رسما سکاندار حکومت سیاسی و اقتصادی نموده است. شیوهای که حالا با این همه \"مافات سیاهِ تاریخی\" ادیان، عملا دولتها و حکومتها در ظاهر سکولار شده و جدائی دین از دولت را برتابیدهاند؛ و میبینیم که در بیشتر این کشورها دین از اراده ی سیاسی تفکیک شده و به عقبنشینی جدی و یا ضمنی واداشته شده است؛ و البته منهای بخش بزرگی از کشورهای مسلمان که همچنان در تلفیق دین و حکومت اسیر و باقی ماندهاند و یا در بهترین حالت نمایندگان معممین و مکلاها در رأس امور سیاسیاند.
طرح و هدف پوشیده آمریکا
اینجا تنها کافیست که ما بیرون از دایرههای تئوری توطئه که اغلب در چنین مواردی محکوماش میشویم بایستیم! و مشخصا تنها به چند نقش برجستهی امپریالیسم آمریکا بپردازیم که در رویدادهای اخیر و البته شناخته شده در خاورمیانه، و همچنین دسیسههای او و یاران غربیاش در ناتو بر علیه دولتهای مردمی در سراسر جهان به کار رفته، تنها اشارهای کوتاه به ضایعات منطقهای کنیم، شیوهی معروفی که پیوسته ریشه در دشمنی با ارادهی مستقل و مقتدر مردمان کار و بیدار جهان داشته، و عملا و همیشه چپ و کمونیست ستیز بوده و مانده است.
این یک هنجاری طبیعی و ذاتی از ساختار بهرهکش سیاسی ـ اقتصادی آمریکا میباشد؛ که من به آنها اکتفا کرده؛ و شاید تاکید بر به دار کشیدن دکتر نجیبالله و برادرش در این روند، بسیار متناسب با موضوع بحث باشد. هدف آمریکا و جنایتی که توسط دستگاه طالبانِ وحشی به وقوع پیوست. آیا این جریان ضدبشری محصول بیکم و کاست تروریست پرور آمریکا نبوده است! که توانست آن دو را در برابر دفتر سازمان ملل کابل، بی هیچ محاکمهای و به سادگی به قتل برساند و بر سر دار بکشاند؟ اینک و پس از آن آغاز پلید آدمکشی، دیریست که این سنت آمریکائی بین دشمنان مذاهب اسلامی و بر علیه مردم بی دفاع کاملا مرسوم و متدوال شده و به یک دست آورد بزرگ ضدبشری به سود میلتاریستها فراروئیده است.
انتقام کور و جنگ مذاهب اسلام
سنتی که در خاومیانه متلاطم، سوزان و ویران با نام مذاهب و شاخههای اسلامی همچنان روزبروز حکم کشتار کافران را میراند و صدها قربانی بیدفاع میگیرد. به همین نسلکشی اخیر صهیونیستهای اسرائیلِ با پشتیبانی آمریکا از زن و بچههای فلسطینیها نگاه کنید که چه تاوان سگینی را به صدها هزار زن و بچهی بیدفاع تحمیل کرده است! به جنایات داعش بر علیه مردم کُرد و شیعه و مخصوصا زنان و دختران مذهبی غیر خودی و تجاوز روحی و جسمی آنان به این مظلومان بیپناه نگاه کنید که چگونه بردهوار در بازار مذاهب به فروش میروند! و به فجایع داعش علیه کُردهای کوبانی و ایزدیها فکر کنید که داعشیها عامل چه جنایات و بیشرمیهای هولناک تا همینک نشده است. اینها همه دارای (یک روش سیستماتیک و برنامهریزی شده هستند که بخشی از برنامهی او باید بن لادن را بیمحاکمه ترور و سر به نیست کند) و (در خاورمیانهی بزرگ ما به جای یاری به عصر روشنگری و بیداری تاریخی و مردمی، شگفتا که هر باره ترفندی نو و تازه برای تقویت میلتاریسم ناتو فراهم دارد و میآورد.) ما دیدیم که بعد از طالبانها، القاعدهها سریعتر از قارچ رشد و گسترش یافتند و دامنهی توان و تاثیرات ویرانگرشان به زودی حتی به دوقلو های مغرور مرکز جهانی تجارت نیویورک رسید و چه آسان جان ٣٠٠٠ انسان بیگناه را قربانی گرفت. سپس همین نیروهای ویرانگر در تلفیق و گاها دشمنی با هم، سومالی، افغانستان، عراق، لیبی و فردا ایران را ویران کردند و یا خواهند کرد، و دیدیم که در همان حین کمکهای بشردوستانه میلیونها زن و کودک و شهروند بیدفاع زیر بمبارانها، جنگ مذهبی شیعه و سنی، ترورهای انتحاری، از گرسنگی، بیماری و یا کمبود و بیدوائی و بیدرمانیهای به موقع هر روز بیمارتر شده و مردند و هنوز هم میمیرند.
مگر میشود فاجعههای بیشمارعراق و قلدرهای مالکی شیعه به یاری نظام ولائی را فراموش کرد!؟ جنایتی برنامهریزی شده که در همان فاصله اعدام صدام به میل دادگاه آمریکائی، او به دار کشیده میشود، ولی خود همین ترویج اعدام و ذات کشتار و انتقامگیری همچنان به درازا کشیده میشود و نتایج این جنون آمریکا پسند، پیدایش ائتلاف بعثیهای انتقامجو با داعشهای آدمخوار کنونی شده است. در لیبی نیز دقیقا در مخالفت با اراده گرائی قذافی نسبت به آمریکا، یک ترفند و برنامه حساب شده آمریکائی ـ غربی، توانست کشوری مرفه و با امنیتی بالا را ویران کند و آنرا پایگاه و جولانگاه نیروهای مرتجع قومی ـ مذهبی ساخت تا از همه مهمتر اقوام متخاصم را وابسته به خود سازد و در مقابله با معمرقذافی کله شق، همه آنان تحریک و تسلیح کرد و دوباره و به شکل شنیع و سمبولیک، و بسیار تحقیرانگیز، روند اعدام و لاشه بیجان معمر قذافی را به سان صدام به چشم جهان متمدن کشانیده و به روی آنتنهای دیجیتالی خود برد؛ و عملا پس از این دسیسهها، مردم و کشورلیبی هم به جایگاه امن تروریستهای قبیلهای بدل شده است.
مسلمانان و رنسانس خاورمیانه
با رکود، تعمیق و رشد یافتن بحران سرمایه مالی و سراسری آمریکا و جهان، تقلیل و تضعیف کمک هزینههای دولتی نیز تشدید شدند، اهرمی که برای نجات بانکها بود و طرحاش توسط اقتصاد نئولیبرالیسم و بانک جهانی پول و قرض مدتها پیش ریخته شده بود. عوارض این بحران به گسترش فقر و بیکارهای و بیدارهای هر چه بیشتر در سطح جهان فقیر و مخصوصا در کشورهای عرب به سرعت دامن یافت و در تداوم آن کشورهای مسلمان، بیداری نسبی و یا همان بهارِ عربِ گرانقدر را برعلیه مستبدان و سرسپردگان آمریکا به شورش و جویش \"نان و آزادی\" واداشت و بر پای مبارزه طبقاتی کشاند و خیلی سریع شعلهور شد. در همین میان کارگران و مردم زحمتکش و به جان آمده مصر، این کشور بزرگ نیز، عملا دیگر سروری عملهی آمریکائی و یا حسنی مبارک را بر نتابیده به پاخاسته و او و حکومت نظامیاش را به عزل و کنارهگیری از قدرت سیاسی وادار کردند. و این مبارزه سرنوشت ساز و دیگر نبردهای بهار عرب ماهها توانست ارادهی مسلط نظامی ـ آمریکائی را در مصر و دیگر کشورهای وابسته عملا خنثی کند؛ و کرد. ولی از درون این مبارزات رنگین و مترقی، ارتجاع اخوان المسلمین به سان رژیمهای شیعه خمینی، مالکی، و یا جنون سنی مذهب بن لادن و امروز بیرحمیها و شبیخونهای البغدادی درآمد. عناصری تمامیتگرا، تکرو و فرقهای که هر کدام یا دههها در آب و نمک مذاهب و نقشههای دشمنان جهانخوار ما خوابانیده شده بودند و یا ابزار سرکردگی قهر جهانی علیه مردم خود گشتهاند.
هر کدام از اینان و تفکرات مذهبیشان عملا توانست مسیر انقلاب کارگری ـ مردمی در کشورهای منطقه را گمراه کند. فرد مُرسی و دارو دسته او در راس چنین خیانتی به تودههای ساده لوح در مصر قرار میگیرد. آیا بهار عرب با این همه مبارزات چشمگیر و درخشان تودهای ـ کارگری نمیبایستی رنسانس خاورمیانه را هدیه مردمان بیدادزدهی سران خودفروخته، وحشیگریهای مذاهب و چپاولگریهای سرمایهداریها و بیمار خود میکرد؟
و پرسش! چرا در پی شکست آمریکا در عراق، افغانستان و مهمتر از همه اخیرا در سوریه، ما به یکباره ما غافلگیر داعش شدهایم؟
ناظم مطلق جهان
تضاد پایهای تناقضات پیچیده سیاسی جهان و به ویژه منطقهای ما اغلب ریشههای ژرف ارادهگرایانه داشته و اصولا علل بروز و عوارض آنها نیز عمدتاً منشأ ذهنی و منبع تامین منافع فردی، گروهی، عقیدتی و ملی را همیشه به همراه خود داشته و نمایندگی کرده است. و به همین خاطر تحلیلهای پنهانی، فردی و قهرمانی با هر نامی که داشته باشند در کل با منویات کلان اجتماعی در جوامع به شدت طبقاتی اکثرا بیگانه بوده و میباشند. در این نگرشهای ایده آلیستی، فرقهای، فوق انسانی و سکتاریستی، انسان در اساسِ پیدایش ذاتی خود همچنان و پیوسته ناتوان و نیازمند یاری است؛ و لاجرم او از شناخت مصالح خویش در هر حال آسیب پذیر میباشد. همانگونه که میدانیم ادیان ابراهیمی و همچنین اغلب عقاید اصالت وحدتیها و شاخههای متعددشان، همگی مبلغان چنین تحلیل و دیدِ نجات بخشی توسط واجب الوجود و یا نیروهای غیبی هستند که او میباید بر بالای سر شعورِ راکد نوع بشر و ضعیف و مستعد گمراهی پیگیر ایستاده باشد. یکی از دلایل ایجاب وجود ناظم مطلق جهان، همین سنت و حکمت هدایت و اشکال راهبردی آن است تا به تبع آن به اثبات ارادهی والا و غیر انسانی و متافیزیکی تمسک برده شود و ضرورت رسولان و راهبران و منجیان ِاعصار را برای خلایق اثبات کند.
بازتاب نگاه مارکسی
در اینجا، محور ویرایش دید مارکس نسبت به دیگر دیدها و برداشتهای متفاوت و متعارض موجود توسط من، تنها در این است: که صرفا بازتاب نگاه مارکس از ارادهی اجتماعی ـ سیاسی در هر دوره از تاریخ، کاملا مادی و عینی بوده و از آن ریشه و حیات واقعی گرفته و به مرور تکوین یافته است. او سعی واقعی دارد بر تبین توان انسانی نیروهای کار تا هر چه بیشتر آنرا به وسیله خود آنان و در حین کار و تولید برایشان نمایانتر، روشنتر و مفیدتر اثبات کند و عملا چنین میکند! او ناگزیر، امکان ایجاد تحول عینی و ذهنی زندگی تودهها، پدیدهها و دگرگونیهائی سیاسی و لاجرم اقتصادی در جوامع مختلف را زمینی بررسی و تبیین میکند و این تحولات سیاسی و اقتصادی را هم تنها توسط ارادهی مستقل خود کارگران میشناساند و نه عوامل بیرونی. اراده اجتماعی، سیاسی که خود را با ظرف تشکل محکم و مستقل میکند و در سمتگیری با نیروهای سازمانیافته سراسری کار در برابر کارفرما، میتواند اقتدار طبقاتی را توام با تلاش تجربی و تاریخی و هماهنگی و همبستگی گسترده در میان خود در دست بگیرد و میتواند مستمر آمال و امیال کلان را به پیش برد.
تغییرسیاسی، امری اجتماعی
کارل مارکس، تبین و هدایت هر سوژه کلان و یا مشخصا دگرگونیهای پیشرفته و بزرگ را الزاما\"امری اجتماعی\" دانسته و آنرا به جای رهبری \"فردی، غیرانسانی و گروهی\" میگذارد. او اجتنابناپذیر و پیوسته مدلل میکند، که هر جابجائی مناسبات کهنه و مزاحمِ سیاسی، اجبارا میباید با ساختاری مردمیتر، مترقیتر و کارآمدتر همگام شود؛ و از دیدگاه سیر تحول تاریخی نیز آن ساختار میباید همه شمولتر و همزمان به سادگی قابل تعمیم باشد؛ تا نیروی پیشرونده و اصلاحی خود را در حین کار توسط همین اکثریت نیروی کار تغییر داده و بازتولید کند. ناگزیر، او هر حرکت تدریجی و کمّی به سوی هر تحول کیّفی و جهشی را تنها با این شیوه درست دانسته و ارادهی همگائی را نیز، تنها و تنها در راستای چنین روشهای مسلط علمی مفید و مقید ساخته است. او \"مارکس\" استعداد عمل و فکر انسان کار و سازنده\"را، چه در شکل میلیاردی ـ جهانی و یا چه به شکل میلیونی ـ در کشورها، ناشی از ذات پویای نیرو کار دانسته و آن نیز متاثر از سیر تحول اقتصاد سیاسی میباشد، که این بازتابهای تاریخی و روندهای آنان، مدام و رو به پیش داشته و دارند؛ \"حتی اگر تأخیر و یا بازگشتی مقطعی در زمانی کوتاه و بلند روی بنماید.\" بنابراین: او و ما مارکسیستها معتقدیم که بیشترین تناقضات سیاسی ـ و تعارضات اجتماعی علل قابل تشریح و تبیین تعارضات اقتصادی ـ دارند. پس اگر هر تحلیل و تحقیقی، با شناخت عینی و تاریخی از ساختار مسلط حاکم بر سیاست و اقتصاد منطبق نباشد و متناسب با چگونگی آن تدوین نشده باشد، بیگمان شناخت ذاتی آن پدیدهها نیز ذهنیست و اهرم و طرح جابجائیها نیز همیشه رومانتیک، فراتاریخی و ایده آلیستی بررسی شده و خواهد شد.
نگاهی کلی به سیاست
تا مرزهای تاریخ جنگهای خونین قهرمانان و تا پایانهی شناخته شده تکرویهای سیاسی در برابر حق استقلال حکومت مردمی، که ما همه موانع آنرا به خوبی میدانیم و میشناسیم، و تا جائی که به سمت و سوی گمراهیها، برداشتها، کنکاشها و بازتابهای نگاه و عمل ادیان، مذاهب و شاخههای آنها، نسبت به عدم تحمل جایگاه و اراده مستقل انسان بر زندگی وابستهی او بر دولتمردان برمیگردد، و تا آنجا که بر چگونگی تاثیر و تاثر پیدایش ناهنجاریها و راه حلهای تناقضات سیاسی موجود جهان امروز باز میگردد؛ همه ادیان، و یا حتی نگاههای صرفا سکولار، سیاسی ـ دمکراتیک و کنشهای شان، با اندک تفاوتهائی در میان فرهنگ ملل و البته با توجه به تجربهی جنگهای چهارصد ساله صلیبی شرق و غرب اروپا، با این وجود اما، در بین اغبشان یک یکسانی تقریبی سیاسی وجود دارد و آن این استعداد پذیرش \"دولتِ دینی\" بوده است؛ که قرنها، سکولارها و متدینها با هم همراه کرده و رسما سکاندار حکومت سیاسی و اقتصادی نموده است. شیوهای که حالا با این همه \"مافات سیاهِ تاریخی\" ادیان، عملا دولتها و حکومتها در ظاهر سکولار شده و جدائی دین از دولت را برتابیدهاند؛ و میبینیم که در بیشتر این کشورها دین از اراده ی سیاسی تفکیک شده و به عقبنشینی جدی و یا ضمنی واداشته شده است؛ و البته منهای بخش بزرگی از کشورهای مسلمان که همچنان در تلفیق دین و حکومت اسیر و باقی ماندهاند و یا در بهترین حالت نمایندگان معممین و مکلاها در رأس امور سیاسیاند.
طرح و هدف پوشیده آمریکا
اینجا تنها کافیست که ما بیرون از دایرههای تئوری توطئه که اغلب در چنین مواردی محکوماش میشویم بایستیم! و مشخصا تنها به چند نقش برجستهی امپریالیسم آمریکا بپردازیم که در رویدادهای اخیر و البته شناخته شده در خاورمیانه، و همچنین دسیسههای او و یاران غربیاش در ناتو بر علیه دولتهای مردمی در سراسر جهان به کار رفته، تنها اشارهای کوتاه به ضایعات منطقهای کنیم، شیوهی معروفی که پیوسته ریشه در دشمنی با ارادهی مستقل و مقتدر مردمان کار و بیدار جهان داشته، و عملا و همیشه چپ و کمونیست ستیز بوده و مانده است.
این یک هنجاری طبیعی و ذاتی از ساختار بهرهکش سیاسی ـ اقتصادی آمریکا میباشد؛ که من به آنها اکتفا کرده؛ و شاید تاکید بر به دار کشیدن دکتر نجیبالله و برادرش در این روند، بسیار متناسب با موضوع بحث باشد. هدف آمریکا و جنایتی که توسط دستگاه طالبانِ وحشی به وقوع پیوست. آیا این جریان ضدبشری محصول بیکم و کاست تروریست پرور آمریکا نبوده است! که توانست آن دو را در برابر دفتر سازمان ملل کابل، بی هیچ محاکمهای و به سادگی به قتل برساند و بر سر دار بکشاند؟ اینک و پس از آن آغاز پلید آدمکشی، دیریست که این سنت آمریکائی بین دشمنان مذاهب اسلامی و بر علیه مردم بی دفاع کاملا مرسوم و متدوال شده و به یک دست آورد بزرگ ضدبشری به سود میلتاریستها فراروئیده است.
انتقام کور و جنگ مذاهب اسلام
سنتی که در خاومیانه متلاطم، سوزان و ویران با نام مذاهب و شاخههای اسلامی همچنان روزبروز حکم کشتار کافران را میراند و صدها قربانی بیدفاع میگیرد. به همین نسلکشی اخیر صهیونیستهای اسرائیلِ با پشتیبانی آمریکا از زن و بچههای فلسطینیها نگاه کنید که چه تاوان سگینی را به صدها هزار زن و بچهی بیدفاع تحمیل کرده است! به جنایات داعش بر علیه مردم کُرد و شیعه و مخصوصا زنان و دختران مذهبی غیر خودی و تجاوز روحی و جسمی آنان به این مظلومان بیپناه نگاه کنید که چگونه بردهوار در بازار مذاهب به فروش میروند! و به فجایع داعش علیه کُردهای کوبانی و ایزدیها فکر کنید که داعشیها عامل چه جنایات و بیشرمیهای هولناک تا همینک نشده است. اینها همه دارای (یک روش سیستماتیک و برنامهریزی شده هستند که بخشی از برنامهی او باید بن لادن را بیمحاکمه ترور و سر به نیست کند) و (در خاورمیانهی بزرگ ما به جای یاری به عصر روشنگری و بیداری تاریخی و مردمی، شگفتا که هر باره ترفندی نو و تازه برای تقویت میلتاریسم ناتو فراهم دارد و میآورد.) ما دیدیم که بعد از طالبانها، القاعدهها سریعتر از قارچ رشد و گسترش یافتند و دامنهی توان و تاثیرات ویرانگرشان به زودی حتی به دوقلو های مغرور مرکز جهانی تجارت نیویورک رسید و چه آسان جان ٣٠٠٠ انسان بیگناه را قربانی گرفت. سپس همین نیروهای ویرانگر در تلفیق و گاها دشمنی با هم، سومالی، افغانستان، عراق، لیبی و فردا ایران را ویران کردند و یا خواهند کرد، و دیدیم که در همان حین کمکهای بشردوستانه میلیونها زن و کودک و شهروند بیدفاع زیر بمبارانها، جنگ مذهبی شیعه و سنی، ترورهای انتحاری، از گرسنگی، بیماری و یا کمبود و بیدوائی و بیدرمانیهای به موقع هر روز بیمارتر شده و مردند و هنوز هم میمیرند.
مگر میشود فاجعههای بیشمارعراق و قلدرهای مالکی شیعه به یاری نظام ولائی را فراموش کرد!؟ جنایتی برنامهریزی شده که در همان فاصله اعدام صدام به میل دادگاه آمریکائی، او به دار کشیده میشود، ولی خود همین ترویج اعدام و ذات کشتار و انتقامگیری همچنان به درازا کشیده میشود و نتایج این جنون آمریکا پسند، پیدایش ائتلاف بعثیهای انتقامجو با داعشهای آدمخوار کنونی شده است. در لیبی نیز دقیقا در مخالفت با اراده گرائی قذافی نسبت به آمریکا، یک ترفند و برنامه حساب شده آمریکائی ـ غربی، توانست کشوری مرفه و با امنیتی بالا را ویران کند و آنرا پایگاه و جولانگاه نیروهای مرتجع قومی ـ مذهبی ساخت تا از همه مهمتر اقوام متخاصم را وابسته به خود سازد و در مقابله با معمرقذافی کله شق، همه آنان تحریک و تسلیح کرد و دوباره و به شکل شنیع و سمبولیک، و بسیار تحقیرانگیز، روند اعدام و لاشه بیجان معمر قذافی را به سان صدام به چشم جهان متمدن کشانیده و به روی آنتنهای دیجیتالی خود برد؛ و عملا پس از این دسیسهها، مردم و کشورلیبی هم به جایگاه امن تروریستهای قبیلهای بدل شده است.
مسلمانان و رنسانس خاورمیانه
با رکود، تعمیق و رشد یافتن بحران سرمایه مالی و سراسری آمریکا و جهان، تقلیل و تضعیف کمک هزینههای دولتی نیز تشدید شدند، اهرمی که برای نجات بانکها بود و طرحاش توسط اقتصاد نئولیبرالیسم و بانک جهانی پول و قرض مدتها پیش ریخته شده بود. عوارض این بحران به گسترش فقر و بیکارهای و بیدارهای هر چه بیشتر در سطح جهان فقیر و مخصوصا در کشورهای عرب به سرعت دامن یافت و در تداوم آن کشورهای مسلمان، بیداری نسبی و یا همان بهارِ عربِ گرانقدر را برعلیه مستبدان و سرسپردگان آمریکا به شورش و جویش \"نان و آزادی\" واداشت و بر پای مبارزه طبقاتی کشاند و خیلی سریع شعلهور شد. در همین میان کارگران و مردم زحمتکش و به جان آمده مصر، این کشور بزرگ نیز، عملا دیگر سروری عملهی آمریکائی و یا حسنی مبارک را بر نتابیده به پاخاسته و او و حکومت نظامیاش را به عزل و کنارهگیری از قدرت سیاسی وادار کردند. و این مبارزه سرنوشت ساز و دیگر نبردهای بهار عرب ماهها توانست ارادهی مسلط نظامی ـ آمریکائی را در مصر و دیگر کشورهای وابسته عملا خنثی کند؛ و کرد. ولی از درون این مبارزات رنگین و مترقی، ارتجاع اخوان المسلمین به سان رژیمهای شیعه خمینی، مالکی، و یا جنون سنی مذهب بن لادن و امروز بیرحمیها و شبیخونهای البغدادی درآمد. عناصری تمامیتگرا، تکرو و فرقهای که هر کدام یا دههها در آب و نمک مذاهب و نقشههای دشمنان جهانخوار ما خوابانیده شده بودند و یا ابزار سرکردگی قهر جهانی علیه مردم خود گشتهاند.
هر کدام از اینان و تفکرات مذهبیشان عملا توانست مسیر انقلاب کارگری ـ مردمی در کشورهای منطقه را گمراه کند. فرد مُرسی و دارو دسته او در راس چنین خیانتی به تودههای ساده لوح در مصر قرار میگیرد. آیا بهار عرب با این همه مبارزات چشمگیر و درخشان تودهای ـ کارگری نمیبایستی رنسانس خاورمیانه را هدیه مردمان بیدادزدهی سران خودفروخته، وحشیگریهای مذاهب و چپاولگریهای سرمایهداریها و بیمار خود میکرد؟
و پرسش! چرا در پی شکست آمریکا در عراق، افغانستان و مهمتر از همه اخیرا در سوریه، ما به یکباره ما غافلگیر داعش شدهایم؟