این پنجرها این خاطره‌ها را نفروشید

13:32 - 12 مرداد 1392
Unknown Author
اجلال قوامی

١- داستان غم‌انگیز خبرنگاری در این دیار تمامی ندارد، روز خبرنگار نشانه­ای است برای توجه به این جایگاه در جامعه. اما به نظر می­رسد که هم چنان خبرنگاران غریب و ناشناس مانده­اند. شاید بتوان علت را در سرباز شدن انتظارات برای بهبود هر امری در جامعه از روزنامه­نگاران دانست. شاید هم این حرفه از نظر منزلت اجتماعی در همان حد \"حکیم باشی­های\" قدیمی باقی‌مانده باشد که در برابر هر واقعه­ایی باید دراز شوند. شاید هم سیاست چنان در همه­ی عرصه­ها سنگین باشد که حد واقعی روزنامه­نگاری و نقش آن‌ها فراتر از خطوط رسمی سیاست نرود به این معنا گویا خبرنگار خوب، خبرنگاری است که به دور از نگاه و رویکرد انتقادی تنها به آن چه هست می­نشیند و از نقد آن می­گریزد. در چنین فضایی خبرنگار از جمله مظلوم‌ترین شهروندان جامعه به شمار می­آید که همواره با پارادوکس­هایی حل ناشدنی در نظر و عمل روبه­رو است. از یک سو از او مرتباً خواسته می­شود که حقایق را بیان کند و وقایع را آن گونه که هست بنگارد و در سوی دیگر محدودیت­ها و تنگناها چشم و دل و دست او را در انجام این کار ناتوان می­سازد. خبرنگار در چنین وضعی هم هراسان از انجام عمل حرفه­ای است و هم نگران دوری از عمل اخلاقی. پرکردن این فاصله­ی دراز میان مسئولیت اخلاقی و حرفه­ایی با محدودیت­های موجود چگونه میسر است؟

٢- قصه­ی روزنامه­نگاری در کُردستان داستانی دگر است، که هیچ معیاری را بر آن مترتب نیست. آشفته­بازاری است که در آن هر که از ره می­رسد مفتخر به عناوینی همچون: سردبیر، خبرنگار و ... می­شود به پیشینه­ی آن‌ها که نگاه می­اندازی تنها چیزی که یافت نمی­شود روزنامه است و روزنامه­نگاری! آن گاه که خرده می­گیری که این چه حالتی است که بر پیکره­ی نحیف روزنامه­نگاری در این دیار چنگ انداخته، افاضات فرموده و خود را اوریانا فالاچی کُردستان می­دانند!! اندک جماعتی در این وادی پای نهادند تا به واسطه­ی این حرفه نام و نانی برای خود رقم زنند، بده بستان می­کنند، لابی می­شوند و به سان یک دلال اقتصادی به رتق و فتق امور معیشتی‌شان می­پردازند.از نوشتن یک خبر عاجزند اما نشریه­های به عاریت­گرفته را به سان دکانی کرده­اند که از آن برای خود نانی دست و پا کنند.

جماعتی دیگر به مدد استفاده از رانت قدرت نشریه­ایی کادوو گرفته­اند. به تحریریه­ی این نشریه که نگاه می‌کنیم نه نسبتی با روزنامه دارند و نه در عمرشان روزنامه­خوان بوده­اند یکی پیمانکار است و اکنون در تحریریه است و آن یکی به صرف هم ولایتی بودن با فلان نماینده در این نشریه جا خوش کرده است و نام آن را نیز امید و آرزوی یک ملت گذاشته­اند. از سوی دیگر سرایی دولت­ساخته به نام روزنامه­نگاران و به کام خود بر پا کرده­اند که نه تنها مرهمی بر زخم­هایمان نشده بلکه استخوانی است در گلو. مسئولان فرهنگی استان، خود را در قامت رقیب جامعه­ی روزنامه­نگاری می­دانند و تنها خانه­ی صنفی برآمده از متن روزنامه­نگاران و خبرنگاران را بر نمی­تابند و روی ترش می­کنند و هر روز داستانی برای برپا می­کنند. حال چه باید کرد تا این رنج کمتر شود..

نخست توجه به نهادمندی و حرفه­ای شدن کار روزنامه­نگاری در قالب نهادها، نظام‌ها و اصول حرفه­ایی و صنفی و بعد بالا بردن سطح انگیزه و عشق روزنامه‌نگارانه. جان مایه­ی روزنامه­نگاری عشق و شور و البته شعور است و این سه را با هیچ داشته­ی دیگری نمی­توان سودا کرد. سخنم را با سرود دردمندانه­ی \"قیصر امین­پور\" به پایان می­برم:

این حجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره­ها را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروش است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها به خدا دل­خوشی ما به دل ماست
صندوقچه­ی اسرار خدا را نفروشید