بهمن قبادی با انتشار پیامی از حادثهدیدهگان روستای شینآباد یاد کرد
13:47 - 23 آذر 1391
آژانس کُردپا: فیلمساز و کارگردان بزرگ کُرد، بهمن قبادی با انتشار پیامی از قربانیان آتشسوزی شینآباد دلجویی کرد.
در بخشی از این پیام میخوانیم؛ چه می دانستید بخاری که دستهای کوچک تان را اینگونه دورش حلقه می کردید روزی جسمتان را می سوزاند و جان تان را می گیرد.
قبادی در نامهی خود عذرخواهی مسئولان حادثهی مدرسهی دخترانه را \"لودگی وقیحانه\" توصیف کرد.
متن پیام بدین شرح است:
از این ظلم، درونم شعلههای آتش سر میکشد...
خوب میشناسمتان.
تقریبا سر فیلمبرداری همهی فیلمهایم به گونهای در کنارم بودهاید. از شما انرژِی میگرفتم و نگرانی از بابت غذا، لباس، مدرسههای دور، جادههای ناهموار و...زندگی سخت و بدون امکاناتتان همواره با من بود. در جادههایی که حتی اسبها برای تحمل سرما مست میکردند، شما شاید کیلومترها راه میپیمودید تا به مدرسه روستای مجاور بروید. در وطنم این سختیها را فراوان دیده بودم. گاهی از دور تنها لکههای سیاهی بودید که در دل سفیدی برف حرکت میکردید که وقتی نزدیک میشدید قندیل از همه جایتان آویزان بود. سلامی میکردید و میدویدید به امید این که زودتر جایی نزدیک به بخاری کلاس بیابید و اندک گرمایی به جان یخزدهتان بدهید.
چه می دانستید بخاری که دستهای کوچکتان را اینگونه دورش حلقه میکردید روزی جسمتان را میسوزاند و جان تان را میگیرد.
از این ظلم، درونم شعلههای آتش سر میکشد. اشکهایم روان است اما صدایم در نمیآید. انگار حنجرهام سوخته. از دور بر بدنهای سوختهتان بوسه میزنم. نمی دانم چه موقع، اما میدانم روزی میآید که پولی که باید برای گرم کردن تو خرج میشد دیگر به جیب دغلبازان و فریبکارانی که دنیا از دستشان به ستوه آمده نمیرود. شرم بر آنانی باد که شما را در آتش خود سوزاندند و عذر خواهیشان یک لودگی وقیحانه بیش نبود.
بهمن قبادی آذر ۱۳۹۱
در بخشی از این پیام میخوانیم؛ چه می دانستید بخاری که دستهای کوچک تان را اینگونه دورش حلقه می کردید روزی جسمتان را می سوزاند و جان تان را می گیرد.
قبادی در نامهی خود عذرخواهی مسئولان حادثهی مدرسهی دخترانه را \"لودگی وقیحانه\" توصیف کرد.
متن پیام بدین شرح است:
از این ظلم، درونم شعلههای آتش سر میکشد...
خوب میشناسمتان.
تقریبا سر فیلمبرداری همهی فیلمهایم به گونهای در کنارم بودهاید. از شما انرژِی میگرفتم و نگرانی از بابت غذا، لباس، مدرسههای دور، جادههای ناهموار و...زندگی سخت و بدون امکاناتتان همواره با من بود. در جادههایی که حتی اسبها برای تحمل سرما مست میکردند، شما شاید کیلومترها راه میپیمودید تا به مدرسه روستای مجاور بروید. در وطنم این سختیها را فراوان دیده بودم. گاهی از دور تنها لکههای سیاهی بودید که در دل سفیدی برف حرکت میکردید که وقتی نزدیک میشدید قندیل از همه جایتان آویزان بود. سلامی میکردید و میدویدید به امید این که زودتر جایی نزدیک به بخاری کلاس بیابید و اندک گرمایی به جان یخزدهتان بدهید.
چه می دانستید بخاری که دستهای کوچکتان را اینگونه دورش حلقه میکردید روزی جسمتان را میسوزاند و جان تان را میگیرد.
از این ظلم، درونم شعلههای آتش سر میکشد. اشکهایم روان است اما صدایم در نمیآید. انگار حنجرهام سوخته. از دور بر بدنهای سوختهتان بوسه میزنم. نمی دانم چه موقع، اما میدانم روزی میآید که پولی که باید برای گرم کردن تو خرج میشد دیگر به جیب دغلبازان و فریبکارانی که دنیا از دستشان به ستوه آمده نمیرود. شرم بر آنانی باد که شما را در آتش خود سوزاندند و عذر خواهیشان یک لودگی وقیحانه بیش نبود.
بهمن قبادی آذر ۱۳۹۱