تشکیل پرونده و صدور قرار جلب برای  امجد امینی، پدر ژینا با اتهامات نشر اکاذیب و تبلیغ علیه نظام

16:19 - 5 بهمن 1403

پنجم بهمن ۱۴۰۳؛ امجد امینی پدر ژینا-مهسا امینی با انتشار یک پست اینستاگرامی به روایت تشکیل پرونده علیه خود در دادگاه انقلاب و کیفری و همچنین تفهیم اتهام «نشر اکاذیب» که خروجی آن به «تبلیغ علیه نظام» و صدور قرار جلب تبدیل شده، پرداخته است.

پدر ژینا در این روایت، ضمن اشاره به اینکه بیماری زمینه‌ای و مشکل بینایی ندارد، می‌گوید؛ در احضاریه‌ای که به دستش رسیده و در دادسرا در موردش تفهیم اتهام شده، اتهامش «نشر اکاذیب» به ‌دنبال نشر استوری در مورد پخشان عزیزی عنوان شده، اما خروجی آن به «تبلیغ علیه نظام» و صدور قرار جلب تبدیل شده است.

آقای امینی با روایت چند داستان در مورد اینکه وکیل و دادسرا را کنار بگذار و به شاکی «اداره بی تابلو» «اشاره به اداره اطلاعات» بپرداز، گفته است؛ به هر وکیل و حقوق خوانده‌ای که می‌گویی باور نمی‌کند، اما پرینت احضاریه را دارم و می‌خواهم از دکتر گواهی گوش و حلق و بینی بگیریم که مشکل بینایی و شنوایی ندارم.

پدر ژینا در بخشی از روایت خودش به تشکیل مرگ تدریجی خود و همسرش بعد از قتل حکومتی ژینا اشاره دارد که با وجود تقدیم ده‌ها لایحه و درخواست‌های قانونی گوناگون تاکنون به آنها توجه نشده است.

متن کامل استوری امجد امینی، پدر ژینا-مهسا؛

«نه ثقل سامعه دارم، نه ضعف بینایی

وقتی به اتهام «نشر اکاذیب احضار و تفهیم اتهام می‌شوی، ولی خروجی اتهام تبلیغ علیه نظام می‌شود! به یک وکیل و قاضی مراجعه نکن!

 روز ۲۴ دی‌ماه، با مهلت پنج روزه به شعبه اول بازپرسی دادسرای سقز احضار شدم. چون پس از ۲۸ ماه مرگ غریبانه دختر دلبند ایرانیان و کُردان در سراسر جهان، #ژینا_مهسا_امینی علیرغم ده‌ها بار آمد و رفت خودم و وکلای پرونده، آقایان صالح نیکبخت و علی رضایی و تقدیم ده‌ها لایحه و درخواست‌های قانونی گوناگون با ایرادات متعدد حقوقی به هیچ یک از آنها توجه نشده نمیدم، به حضور در دادسرا خوشبین نیستم.

با خودم گفتم هرچه بادا باد، اگر نروم هم از ضربه باتوم در امانم و هم چون در عمر ۵۴ ساله‌ام بیماری زمینه‌ای نداشته‌ام بهانه‌ای برای مرگم نیست هرچند با از دست دادن دختر بیگناهم، زندگی من و همسرم مرگ تدریجی است  به‌عنوان شهروند درجه سوم در این ولایت محنت زده و رعایت قانون و نیمه تعطیل بودن پنج‌شنبه‌ها، روز شنبه ۲۹ دی‌ماه در بازپرسی حضور یافتم. در گفتار بازپرس و متن احضاریه فقط اتهام نشر اکاذیب به من ابلاغ و تفهیم شد. اگر بازپرس هم نمی‌گفت معلوم بود شاکی همان اداره است که صالح عطایی دبیر فقید کردستانی به سلف آن  «اداره بی تابلو» میگفت. چون بازپرس با نزاکت رفتار کرد و وثقیه و کفیل هم نخواستند و برخلاف ادارات تهدیدی نبود. خودم را سرزنش کردم چرا به دادسرا بدبین و نومیدم!

هنوز ۴۸ ساعت نگذشته بود، ورقه دیگری به اینجانب ابلاغ شد که در اتهام نشر اکاذیب تفهیم شده قرار منع تعقیب صادر شده ولی به اتهام تبلیغ علیه نظام که نه در احضاریه بود و نه بازپرس به من تفهیم کرده بود، مجرم هستم و قرار جلبم به دادرسی صادر شده است. فردای آن روز دو پیام دیگر هم آمد که در دادگاه‌های کیفری و انقلاب پرونده دارم. تشکیل این پرونده به‌دنبال استوری بود که برای پخشان عزیزی گذاشته بودم. تناقض در تشکیل این پرونده‌ها مرا به یاد داستان جمهوری خواهی رضا خان میر پنج و شعر مشهور شاعر نامدار کورد میرزاده عشقی در مورد اختلاف عروس و مادرشوهر در سقز انداخت! مردم کوچه و بازار می‌گویند؛ در بعضی از پرونده‌ها اگر کارت به دادگستری کشید احضاریه و دادسرا و دادگاه و وکیل و قانون را بزار کنار و بپا شاکی رو...

به‌هرحال جریان را برای هر وکیل و قاضی و حقوق خوانده‌ای تعریف میکنم، باور نمی‌کند. می‌گویند حتما قاضی چیز دیگری گفته و احضاریه‌ای دیگر فرستاده است. شاید دچار ثقل سامعه و کاهش بینایی شدید. امکان ندارد در احضاریه و گفتمان بازپرس اتهام نشر اکاذیب نوشته و گفته شود و خروجی آن تبلیغ علیه نظام باشد. این تخلف بزرگی است چند پرینت از احضاریه دارم و در سوراخ و سنبه ها قایم کرده‌ام که مبادا بگویند احضاریه شما آن نیست که می‌گوید! از متخصص گوش و حلق و بینی هم باید گواهی قرص و محکم بگیرم که ثقل سامعه ندارم و اتهامی که تفهیم شده همان بود که در احضاریه آمده است!»