نامه/ استمداد پدر "شهرام احمدی" از حسن روحانی
21:42 - 27 شهریور 1392
آژانس کُردپا: پدر یکی از زندانیان اهل سنت کُردستان نامهای را خطاب به رئیس قوهی مجریه در ایران منتشر نمود.
عبدالله احمدی پدر شهرام احمدی در این نامه به ذکر مصیبتهای وارده به خانواده و اعدام یکی از فرزندانش در چند سال اخیر پرداخته و خواستار تلاش حسن روحانی برای آزادی دیگر فرزند محکوم به اعدامشان گردیده است.
نسخهای از این نامه که به آژانس خبررسانی کُردپا ارسال گریده، عیناً در پیمیآید:
اینجانب متولد منطقهی دیواندره و ساکن شهر سنندج میباشم و حدود ٧٤ سال سن دارم. زندگی خود را با شغل شریف کارگری گذراندهام و الحمدالله تاکنون محتاج کسی نبودهام. چند پسر و دختر دارم دو نفر از پسرانم که جزو معتمدین کسانی هستند که در نمازهای جماعت مسجد شرکت میکردند و هم سن و سالهای خود را به نماز و کارهای نیک دعوت مینمودند و فعالیت مذهبی داشتند.
از طرف ادارهی اطلاعات سنندج بازداشت شدند. پسر بزرگم شهرام در اردیبهشتماه سال ١٣٨٨ که اوضاع سنندج از نظر امنیتی خوب نبود هنگام بازگشت از مسجد به خانه بدون هشدار و ایستِ پلیس هدف تیر قرار گرفت و از همین شب بود که مصیبتهای ما شروع شد. پسرم یک کلیه و قسمتهایی از رودهاش را از دست داد و چند روز در بیمارستان بستری بود و سپس وی را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و قریب به یک سال وی تحت شکنجه قرار داده شد و از وی میخواستند به کارهای که انجام نداده اعتراف کند.
در همین وقت پسر کوچکترم که اسمش بهرام بود را هم در تاریخ ٢٦/٦/٨٨ دستگیر کردند و او را هم به بازداشتگاه اطلاعات سنندج بردند. زیر بازجوییها و تعذیب گذاشتند نزدیک یک سال همین طور گذشت بدون اینکه با پسرم ملاقات کنم و یا حتی مادرشان آنها را ببیند. بعد از یک مدت پسر بزرگم شهرام را به زندان انتقال داده و نزدیک به چندین ماه بدون ملاقات و هواخوری در سلولهای بازداشتگاه نصر زنجان به سر برد. نزدیک ١٧ ماه در آنجا بود و او را نگهداری کردند. با شرایط نامناسب وملاقاتیهایی که نبودش بهتر از بودنش بود.
و اما پسر کوچکترم بهرام را همزمان با شهرام را که به زنجان انتقال داده شده بود به همدان انتقال دادند و شش ماه در آن جا بدون ملاقات و تلفن نگهداری شد بعد از گذشت این شش ماه به بازداشتگاه ٢٠٩ اوین انتقال داده شد و بعد از ٢٠ ماه بازداشتی و تک سلولی به دادگاه برده شد و در دادگاه بدون آن که امکان هیچگونه دفاع و حتی حضور وکیل محاکمه شد البته من مثل هر پدری که ناراحت و بیقرار فرزندان خود است در این مدت هرچه از دستم برآمد انجام دادم از این اداره به اداره دیگر و از این شهر به شهر دیگر هر جا رفتم به در بسته خوردم در همین حال هرچه داشتم و نداشتم فروختم و حدود ٧٠ میلیون تومان را در سال ٨٨ جور کردم و به وکیلی که ادعا میکرد که میتواند هر دو پسرم را آزاد کند تقدیم کردم اما وکیل شیاد درآمد و همهی ٧٠ میلیون تومان ما را بالا کشید و من تاکنون به هرجایی میروم به جوابی نمیرسم در مورد این وکیل، وکیل قلابی هیچکاری برای پسرانم انجام نداد بلکه حکم اعدام پسر کوچکم بهرام نیز صادر شد پس از مدتی از صدور حکم، پسرم بهرام به زندان رجاییشهر منتقل شد زندان رجایی شهر با وضعیت نامناسب زندگی درون اراذل و اوباش و مجرمین حرفهای در حالی که بهرام در هنگام دستگیری زیر ١٨ سال سن داشت اما شهرام بعد از سپری شدن ٣٣ ماه بازداشت موقت در بدترین شرایط به زندان رجاییشهر منتقل شد و حدود ٤٣ ماه بلاتکلیف بود و بعد از ٤٣ ماه او را در دادگاه دادگاهی کردند مصیبتهای ما هم چند برابر شد برای ملاقات باید چند ماه صبر میکردیم و فقط چند دقیقهی کم ما پسران خود را میدیدم و دل شکسته به سنندج بر میگشتیم در این مدت بارها و بارها به دفتر رهبری، قوه قضایه ، مجلس و دیگر نهادها رفتیم ولی باز هم جوابی نشنیدیم در همین اوضاع بد که همه زندگی خود را از دست داده بودیم و پسرم هم حکم اعدام داشت ناگهان پسرم بهرام را به زندان قزلحصار منتقل کردند و حدود یک ماه بعد از انتقال بدون اینکه به ما خبری بدهند و ملاقات قبل از اعدام به ما بدهند خبر اعدام او را از طریق نمایندهی مجلس به اطلاع ما رساندند و اعلام کردند که جنازهی وی را تحویل نمیدهیم و فقط یک نفر از بستگان درجه یک میتواند برای مراسم دفن وی آن هم در شهر کرج در قبرستان اعدامیها شرکت کند وقتی به کرج زندان قزلحصار آمدم جنازه پسرم را دست و پا بسته تحویل من دادند و بعد از شستن و کفن کردن جنازه، او را به قبرستان منتقل کردند و جلوی چشم خودم خاکسپاریش کردند درحالیکه تنها جرم پسر من دعوت مردم به نماز خواندن و کارهای نیک بود که الله تعالی به ما امر فرموده است همان دینی که حکومت ایران ادعا میکند که پرچم دار آن است و اما پسربزرگم شهرام بعد از اعدام بهرام فقط دلخوشی ما شهرام بود در سختی به ملاقات وی می آمدیم در یکی از این ملاقاتها بود که سرباز سالن ملاقات خبر اعدام پسرم بهرام را به همسرم داد ما بخاطر سالخوردگیاش به او نگفته بودیم که بهرام را اعدام کردهاند و همسرم در سالن ملاقات سکته کرد فوراً او را به بیمارستانی در کرج بردیم و مدتی آنجا بستری بود و هنگام بازگشت به سنندج که پسرم که راننده ماشین بود همراه دختر و همسرم زیر یک تریلر رفتند و دختر و همسرم درجا به کما رفتند اما حال همسرم اکنون که چندماه از آن تصادف می گذرد و همسرم حافظه خود را تقریباً از دست داده و یک طرف بدنش فلج شده و یکی از چشمانش نابینا شده و مرتباً اسم شهرام و بهرام را به زبان میآورد و آنها را میخواند اما دخترم هم بعد از چندین عمل سخت و سنگین و پر هزینه کم کم مقداری از حافظه خود را باز یافته ولی قدرت تکلم ندارد این فقط مقدار کمی از مصیبتهایی بود که در این مدت بر سر ما آمده است آیا من با ٧٤ سال سن قدرت تحمل همه این مسائل را دارم پسرم را اعدام کردند یک وکیل شیاد تمام دار و ندارمان را خورد یکی دیگر از فرزندانم در شرف اعدام است زندگیام را از دست دادهام همسرم فلج شده و دخترم هم مریض است و حالا بعد از این همه مصیبت من نامه سرگشاده به شما آقای روحانی نوشته تا آنچه در توان دارید برای من انجام دهید شما در انتخابات وعدههایی به مردم دادید خصوصاً مردم کُردستان آیا شما به وعدههای خود پایبند هستید؟ من عبدالله احمدی پدر شهرام و بهرام احمدی تقاضا دارم که برای آزادی پسربزرگم شهرام تمام تلاش خود را انجام دهید چرا که هیچ چیز نزد الله تعالی گم نمیشود.
عبدالله احمدی پدر داغدار شهرام احمدی فعال مذهبی اهل سنت در زندان رجاییشهر و بهرام احمدی که بخاطر عقیدهاش اعدام شد.
عبدالله احمدی پدر شهرام احمدی در این نامه به ذکر مصیبتهای وارده به خانواده و اعدام یکی از فرزندانش در چند سال اخیر پرداخته و خواستار تلاش حسن روحانی برای آزادی دیگر فرزند محکوم به اعدامشان گردیده است.
نسخهای از این نامه که به آژانس خبررسانی کُردپا ارسال گریده، عیناً در پیمیآید:
اینجانب متولد منطقهی دیواندره و ساکن شهر سنندج میباشم و حدود ٧٤ سال سن دارم. زندگی خود را با شغل شریف کارگری گذراندهام و الحمدالله تاکنون محتاج کسی نبودهام. چند پسر و دختر دارم دو نفر از پسرانم که جزو معتمدین کسانی هستند که در نمازهای جماعت مسجد شرکت میکردند و هم سن و سالهای خود را به نماز و کارهای نیک دعوت مینمودند و فعالیت مذهبی داشتند.
از طرف ادارهی اطلاعات سنندج بازداشت شدند. پسر بزرگم شهرام در اردیبهشتماه سال ١٣٨٨ که اوضاع سنندج از نظر امنیتی خوب نبود هنگام بازگشت از مسجد به خانه بدون هشدار و ایستِ پلیس هدف تیر قرار گرفت و از همین شب بود که مصیبتهای ما شروع شد. پسرم یک کلیه و قسمتهایی از رودهاش را از دست داد و چند روز در بیمارستان بستری بود و سپس وی را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و قریب به یک سال وی تحت شکنجه قرار داده شد و از وی میخواستند به کارهای که انجام نداده اعتراف کند.
در همین وقت پسر کوچکترم که اسمش بهرام بود را هم در تاریخ ٢٦/٦/٨٨ دستگیر کردند و او را هم به بازداشتگاه اطلاعات سنندج بردند. زیر بازجوییها و تعذیب گذاشتند نزدیک یک سال همین طور گذشت بدون اینکه با پسرم ملاقات کنم و یا حتی مادرشان آنها را ببیند. بعد از یک مدت پسر بزرگم شهرام را به زندان انتقال داده و نزدیک به چندین ماه بدون ملاقات و هواخوری در سلولهای بازداشتگاه نصر زنجان به سر برد. نزدیک ١٧ ماه در آنجا بود و او را نگهداری کردند. با شرایط نامناسب وملاقاتیهایی که نبودش بهتر از بودنش بود.
و اما پسر کوچکترم بهرام را همزمان با شهرام را که به زنجان انتقال داده شده بود به همدان انتقال دادند و شش ماه در آن جا بدون ملاقات و تلفن نگهداری شد بعد از گذشت این شش ماه به بازداشتگاه ٢٠٩ اوین انتقال داده شد و بعد از ٢٠ ماه بازداشتی و تک سلولی به دادگاه برده شد و در دادگاه بدون آن که امکان هیچگونه دفاع و حتی حضور وکیل محاکمه شد البته من مثل هر پدری که ناراحت و بیقرار فرزندان خود است در این مدت هرچه از دستم برآمد انجام دادم از این اداره به اداره دیگر و از این شهر به شهر دیگر هر جا رفتم به در بسته خوردم در همین حال هرچه داشتم و نداشتم فروختم و حدود ٧٠ میلیون تومان را در سال ٨٨ جور کردم و به وکیلی که ادعا میکرد که میتواند هر دو پسرم را آزاد کند تقدیم کردم اما وکیل شیاد درآمد و همهی ٧٠ میلیون تومان ما را بالا کشید و من تاکنون به هرجایی میروم به جوابی نمیرسم در مورد این وکیل، وکیل قلابی هیچکاری برای پسرانم انجام نداد بلکه حکم اعدام پسر کوچکم بهرام نیز صادر شد پس از مدتی از صدور حکم، پسرم بهرام به زندان رجاییشهر منتقل شد زندان رجایی شهر با وضعیت نامناسب زندگی درون اراذل و اوباش و مجرمین حرفهای در حالی که بهرام در هنگام دستگیری زیر ١٨ سال سن داشت اما شهرام بعد از سپری شدن ٣٣ ماه بازداشت موقت در بدترین شرایط به زندان رجاییشهر منتقل شد و حدود ٤٣ ماه بلاتکلیف بود و بعد از ٤٣ ماه او را در دادگاه دادگاهی کردند مصیبتهای ما هم چند برابر شد برای ملاقات باید چند ماه صبر میکردیم و فقط چند دقیقهی کم ما پسران خود را میدیدم و دل شکسته به سنندج بر میگشتیم در این مدت بارها و بارها به دفتر رهبری، قوه قضایه ، مجلس و دیگر نهادها رفتیم ولی باز هم جوابی نشنیدیم در همین اوضاع بد که همه زندگی خود را از دست داده بودیم و پسرم هم حکم اعدام داشت ناگهان پسرم بهرام را به زندان قزلحصار منتقل کردند و حدود یک ماه بعد از انتقال بدون اینکه به ما خبری بدهند و ملاقات قبل از اعدام به ما بدهند خبر اعدام او را از طریق نمایندهی مجلس به اطلاع ما رساندند و اعلام کردند که جنازهی وی را تحویل نمیدهیم و فقط یک نفر از بستگان درجه یک میتواند برای مراسم دفن وی آن هم در شهر کرج در قبرستان اعدامیها شرکت کند وقتی به کرج زندان قزلحصار آمدم جنازه پسرم را دست و پا بسته تحویل من دادند و بعد از شستن و کفن کردن جنازه، او را به قبرستان منتقل کردند و جلوی چشم خودم خاکسپاریش کردند درحالیکه تنها جرم پسر من دعوت مردم به نماز خواندن و کارهای نیک بود که الله تعالی به ما امر فرموده است همان دینی که حکومت ایران ادعا میکند که پرچم دار آن است و اما پسربزرگم شهرام بعد از اعدام بهرام فقط دلخوشی ما شهرام بود در سختی به ملاقات وی می آمدیم در یکی از این ملاقاتها بود که سرباز سالن ملاقات خبر اعدام پسرم بهرام را به همسرم داد ما بخاطر سالخوردگیاش به او نگفته بودیم که بهرام را اعدام کردهاند و همسرم در سالن ملاقات سکته کرد فوراً او را به بیمارستانی در کرج بردیم و مدتی آنجا بستری بود و هنگام بازگشت به سنندج که پسرم که راننده ماشین بود همراه دختر و همسرم زیر یک تریلر رفتند و دختر و همسرم درجا به کما رفتند اما حال همسرم اکنون که چندماه از آن تصادف می گذرد و همسرم حافظه خود را تقریباً از دست داده و یک طرف بدنش فلج شده و یکی از چشمانش نابینا شده و مرتباً اسم شهرام و بهرام را به زبان میآورد و آنها را میخواند اما دخترم هم بعد از چندین عمل سخت و سنگین و پر هزینه کم کم مقداری از حافظه خود را باز یافته ولی قدرت تکلم ندارد این فقط مقدار کمی از مصیبتهایی بود که در این مدت بر سر ما آمده است آیا من با ٧٤ سال سن قدرت تحمل همه این مسائل را دارم پسرم را اعدام کردند یک وکیل شیاد تمام دار و ندارمان را خورد یکی دیگر از فرزندانم در شرف اعدام است زندگیام را از دست دادهام همسرم فلج شده و دخترم هم مریض است و حالا بعد از این همه مصیبت من نامه سرگشاده به شما آقای روحانی نوشته تا آنچه در توان دارید برای من انجام دهید شما در انتخابات وعدههایی به مردم دادید خصوصاً مردم کُردستان آیا شما به وعدههای خود پایبند هستید؟ من عبدالله احمدی پدر شهرام و بهرام احمدی تقاضا دارم که برای آزادی پسربزرگم شهرام تمام تلاش خود را انجام دهید چرا که هیچ چیز نزد الله تعالی گم نمیشود.
عبدالله احمدی پدر داغدار شهرام احمدی فعال مذهبی اهل سنت در زندان رجاییشهر و بهرام احمدی که بخاطر عقیدهاش اعدام شد.