شاهنامه فردوسی میراث باستانی تمدن یارسان و متعلق به یارسانیهاست

21:40 - 19 خرداد 1395
Unknown Author
برزو احمدی

سخن نخست
سرانجام مجالی پیش آمد که نگارنده بطور منظم کند و کاو خویش را در دنیای شاهنامه آغاز نماید. همان بخشهای اول موجب فوران سیلی از پرسشهای بخشا هم پیوند در ذهنم شدند. شاید پرسش پایه این باشد، چرا این اثر بی همتا و بی نهایت ارزشمند پیش تر از راه شناسائی اشتراکات و انطباقات جزئیات جهانبینی به دیگر آثار پیشینیان یارسانیها پیوند داده نشده است؟ آیا شخص یارسانی این اثر را مطالعه نکرده و یا فقدان نظرگاه یارسانی در پژوهش، مانع بازشناسی این سند هویت جمعی (ملی) کوردها شده است؟
برخلاف تاکیدات مولف اثر، حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه بطور درخور کان گوهر شناخته نشده که انسانها از آن خردمند و دانا و توانا گردند. اثری که مملو از گوهرهای علمی، فرهنگی، اخلاقی، ادبی و ... است. شاهکاری که از ارزشمندی و ارزشدهی شایسته و بایسته برخوردار نبوده و پیوندش با ذهنیت، رفتار، فرهنگ، اخلاق و ارزشهای الگو در جامعه ی گسسته مانده است.

همانطور که مولف پیش گویی نموده محتویات این اثر داستانهای غیرواقعی، غیر تاریخی و افسانه ای محسوب شده اند. در نوشتار پیش رو در نظر است که بطور بسیار فشرده و مختصر، پاره ای از اهم انطباقات و اشتراکات دیدگاهی و فلسفی مستند یکپارچگی تاریخ یارسانی کوردها در این اثر شناسانده شوند.

این نوشتار سرآغاز تلاش برای استخراج گوهر(دانش، خرد یا دانای) از کانی، از نظرگاه یارسانی بکر است. همانطور که حکیم بدرستی گفته است: \"چو بند روان بينى و رنج تن *** بكانى كه گوهر نيابى مكن‏\"، میدانم گام برداشتن در این راه نیازمند زمان و انرژی فراوان بوده و وجود (روان و جسم) را بخود مشغول میدارد، چون قانع هستم که گوهر بیشمار در این کان تعبیه و نهفته اند، مشتاقانه کند و کاو خود را در این میدان شروع میکنم (چو طبعى نباشد چو آب روان *** مبر سوى اين نامه خسروان‏). لازم است از همین ابتدا گفت که عدم همخوانی و هماهنگی خیلی از ابیات متوالی باهم سخن از جابجایی ابیات فراوانی در اثر دارد.

نکته ی مهمی که بایستی از همین ابتدا روشن شود اینست که علاوه بر دلبستگی ها و وابستگی های ناخودآگاه جمعیتهای از کوردها منجمله یارسانیها به شاهنامه و شاهنامه خوانی، سهم کوردها از این بخش از تاریخ خودشان تنها نیم بیت است. در خیلی متون نیم بیت این سطر \"كنون كرد از آن تخمه دارد نژاد *** كه ز آباد نايد بدل برش ياد \" مستند قدمت تاریخی کورد است. این در حالی است که از زمان اولین پادشاه کیانی که این اثر بیاد دارد تا آخرین وقایع دوره ی ساسانی شش هزار سال پوشش میدهد (گذشته برو ساليان شش هزار). مطمئنا با توجه به اینکه درازای حاکمیت جمشید پانصد سال و ضحاک هزار سال گفته شد در این رقم اغراق وجود دارد. منظور اینست که کل این سند شرح حال زندگی مردم کورد در زمانهای دور است. بقدری این سند با هویت ایرانی و پارسی تداعی شده و فارس زبانان بدون هیچ سندی برای پیوندشان با این تاریخ مدعی مالکیت آن شده اند، بسیاری از کوردها بویژه در میان باصطلاح ناسیونالیستهای دوآتشه با عقده و تنفر با فردوسی و شاهنامه برخورد میشود. منجمله به این دلیل، میتوان احتمال داد که این نوشتار برای خیلی از خوانندگان به آسانی قابل پذیرش و هضم نباشد. من جهت تسهیل پذیرش این واقعیت که مواد اولیه و اصلی بکار آمده برای خلق شاهنامه ارتباط کامل با یارسان و کورد دارد، نظرات بسیار کوتاه و پرسشهای پیوند دار خودم پیرامون نیم بیت مربوطه ارائه میدهم. و در نوشتاری مرتبط پیرامون ضحاک و پادشاهی او، دنباله ی این موضوع پی میگیرم.

در بخش های مربوط به چرای سلطه یابی ضحاک به حاکمیت ایران و چگونگی پادشاهی ضحاک، اشعار زیرین بچشم میخورند. داستان ظاهرا از این قرار است که ضحاک تحت تاثیر و راهنمائیهای ابلیس در لباس خدمتکاری خوش قلب و وفادار، به پادشاهی ایران میرسد. ابلیس آرزوی بوسیدن کتفهای شاه بخاطر پاداش خدمتهایش از وی می نماید. دو اژدها در جای بوسه های ابلیس بر هر دو کتف ضحاک میروند. سپس ابلیس در لباس حکیم دانا، خورش روزانه تهیه شده از مغز دو جوان برای آرام کردن اژدها به ضحاک تجویز میکند. مدت مدیدی میگذرد که خورشگرها عذاب وجدان بگیرند و به فکر چاره جویی بیافتند. دو خورشگر در پی مشورت های چاره جویانه مصمم میشوند که یکی از آن دو جوان را در جائی پنهان نمایند و مغز گوسفندی بجای مغز ایشان با مغز قربانی دیگر برای تهیه ی خورش مخلوط نمایند. خورشگرها بدینگونه هر ماه سی جوان نجات میدهند. وقتی شمار نجات یافتگان به دویست میرسد، خورشگرها چند سر بز و میش به آنها میدهند و آنها را روانه ی صحرا میکنند. بنابه اشعار زیرین، نژاد کورد از تخمه ی آن نجات یافتگان است.

از آن دو يكى را بپرداختند *** جزين چاره نيز نشناختند
برون كرد مغز سر گوسفند *** بياميخت با مغز آن ارجمند
يكى را بجان داد زنهار و گفت *** نگر تا بيارى سر اندر نهفت‏
نگر تا نباشى بآباد شهر *** ترا از جهان دشت و كوهست بهر
بجاى سرش زان سرى بى‏بها *** خورش ساختند از پى‏ء اژدها
ازين گونه هر ماهيان سى جوان *** از يشان همى يافتندى روان‏
چو گرد آمدى مرد از يشان دويست *** بران سان كه نشناختندى كه كيست‏
خورشگر بديشان بزى چند و ميش *** سپردى و صحرا نهادند پيش‏
كنون كرد از آن تخمه دارد نژاد *** كه ز آباد نايد بدل برش ياد

در متون تاریخی قید است که ایرانیها متشکل از سه تیره ماد، پارس و پارت بوده اند. اگر باصطلاح نژاد کورد از تخمه ی آن نجات یافتگان است، تخمه ی پارس و پارت از کجا نشات میگیرد؟ آیا در زمان ضحاک تیره های پارس و پارت وجود داشتند یا نه؟ خورشگرها از کدامین آن دو تیره بودند؟ انحراف حکمرانی شاه جمشید از راه خرد با غصب شدن حاکمیت توسط ضحاک بیگانه (تازی) و ستمکار و آنهم به کمک ابلیس چه ارتباطی دارد؟ خرد با فر ایزدی چه ارتباط و مناسباتی دارد؟ چرا خورش از مغز و آنهم مغز سر جوانان تهیه شود؟ ...؟

واژه \"نژاد\" در اشعار بر معانی متفاوتی منجمله تعلقیت به جمع (کورد نژاد)، پیشه (دهقان نژاد)، دسته (پهلوان نژاد)، خانواده (سام نژاد) و ... بکار رفته است. 2. اگر از نیمه دوم بیت مربوطه \"كه ز آباد نايد بدل برش ياد\" برای فهمیدن منظور نیمه اول کمک جسته شود، کورد در اینجا معنای \"کوچنده\" بخود میگیرد نه نژاد به مفهوم امروزی \"ملت\". منظور بیت پیشتر \" صحرا نهادند پيش‏\" این معنا از کلمه کورد را تایید میکند. ٣. این سخن در زمانی گفته شده که پژوهنده باستان سخن گذشتگان را گردآوری و مدون میکند (پژوهنده روزگار نخست *** گذشته سخنها همه باز جست‏).

بنابه شاهنامه، فنون دامداری، کشاورزی، باغداری و مانند اینها در زمانهای پیشتر از زمان حاکمیت ضحاک کشف و رایج شده اند. بنابراین، مردم بطور عام در آنزمان از همین راه امرار معاش زندگی خودشان تهیه نموده اند. کوچ نشینی یکی از راه های یافتن مراتع بوده است. من بر این باورم که خیلی از رویدادهای مورد بحث اشعار، دارای پیامهای متافوری (تشبیهی)، آموزه های اخلاقی و درسهای تجربی و تاریخی هستند. فردوسی بدرستی تعمیق در فهم اشعار و مشروح رویدادها تاکید نموده است (تو اين را دروغ و فسانه مدان *** برنگ فسون و بهانه مدان) و (ازو هر چه اندر خورد با خرد *** دگر بر ره رمز و معنى برد).

من در نوشتار مرتبطی، پیامهای متافوری، اخلاقی و ... قدرتگیری ضحاک و انقلاب مردم علیه او مفصل تر مورد بحث قرار میدهم. و استدلال خواهم کرد منظور از دو اژدها، اینست حاکمیت نابخردانه همراه با ستم و بیداد هم ظاهر و هم باطن اعضای جامعه را فاسد میکند. وقتی ظاهر و باطن اعضای جامعه در انطباق نباشند، احساسات و خصوصیات ویرانگری چون دروغگوی، حسادت، رقابت، دشمنی، خیانت، بی اعتمادی و ... در جامعه ریشه می دواند و شیرازه ی جامعه از هم می پاشد. در چنین شرایطی، مغز جوانان خورش مقاصد اهریمنی حاکمان میشود. اگر الگوهای جامعه منجمله قشر حاکم نیک و نیک هدف باشند، جوانان هم نیک و نیک خو و نیک جو بار میایند. گذشته از این جنبه های موضوع، منظور نزدیک به واقعیتی که میتوان از بیت مربوطه برداشت کرد اینست که کوردها بازماندگان حوادث مخوفی همچون حاکمیت ضحاک بیگانه و ستمگر هستند. در غیر اینصورت کل شاهنامه تاریخ کورد است.

* شاهنامه ی در دسترس نگارنده تالیف سید حسین طباطبایی بوده و به نوشته ی ایشان با شاهنامه چاپ مسکو انطباق داده شده است. از آنجائیکه در دنیای بنابه عنوان اثر، شاهنامه و برای من \"دفاتر یارسان دوران باستان\"، تازه کار و نوپرداز هستم، بینهایت سپاسگزار میشوم از توصیه های عزیزانی که بهتر میدانند. همچنین پیشاپیش از عزیزانی که فایل نسخه های کوردی شاهنامه دارند و در دسترس نگارنده قرار میدهند قلبا سپاسگزاری میکنم.

* شعرهای آمده در این نوشتار از اثر مولف نامبرده کپی میشوند و علامتهای ستاره مانند از نگارنده بوده و جهت جلوگیری از بهم چسبیدن نیم بیتها است.

در ادامه، پس از جویا شدن نظرات مولف پیرامون اثرش و همچنین شرح دستیابی ایشان به مواد اولیه ی آن، آنگاه پایه ای ترین گره گاه پیوند شاخه های وابسته و پیوسته در یک جهانبینی، یعنی تصریحات و تبیینات شاهنامه حول \"پیدایش جهان\" پرداخته میشود.

فردوسی و شاهنامه:

نخست لازم است پیرامون واژه ی \"باستان\" و ترکیب \"نامه باستان\" توضیحاتی داده شود. در خیلی متون تاریخی فارسی کلمه ی باستان معادل کلمه ی \" Ancient\" در زبان انگلیسی بکار برده میشود. مورخان اروپایی تاریخ اروپا را به سه بخش کلان سده های باستان، میانه و جدید (مدرن) تقسیم نموده اند.

دوره ی باستان تقریبا از اولین المپیک یونان باستان (قرن هشتم قبل از میلاد) تا سقوط امپراطوری روم غربی (٤٧٦ میلادی) در برمیگیرد. ولی فردوسی باستان را در معنای لغوی آن دیرینه، قدیم، گذشته و ... بکار میبرد و بنابه بیت شعری در شاهنامه، مدت زمانی حدود شش هزار سال پوشش میدهد. بنابه برداشت من، \"نامه\" عنوانی است که فردوسی به مجموعه گردآوریهای شخصی که وی زیر نامهای \"پژوهنده روزگار نخست\" و \"پژوهنده نامه باستان\" از ایشان یاد میکند، داده است (پژوهنده نامه باستان *** كه از پهلوانان زند داستان‏) و (پژوهنده روزگار نخست *** گذشته سخنها همه باز جست). برخی واژه نامه های اینترنتی، یافتن معنای ترکیب \" نامه باستان\" را به ترکیب \"باستان نامه\" رجوع میدهند. و در مقابل ترکیب مربوطه این معانی یافت میشوند: « تاریخ نامه که کتاب تاریخ پارسیان باشد. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از تاریخ فارسیان . (برهان قاطع).»

بنابه اذعان فردوسی، ایشان مواد اولیه شاهنامه که با عنوان \"نامه\" از آن یاد میکند به زبان پهلوی از یک دوست مهربان دریافت میکند. دوست خطاب به فردوسی میگوید: شما جوانی و نبوغ بیان دارید این نامه خسروان را روزآمد کنید (به زبان روز بازگوی). با انجام این مهم در میان برجستگان زمان دارای احترام و برای همیشه از شما به نیکی یاد میشود.

بشهرم يكى مهربان دوست بود *** تو گفتى كه با من بيك پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راى تو *** به نيكى گرايد همى پاى تو
نبشته من اين نامه پهلوى *** به پيش تو آرم مگر نغنوى‏
گشاده زبان و جوانيت هست *** سخن گفتن پهلوانيت هست‏
شو اين نامه خسروان بازگوى *** بدين جوى نزد مهان آبروى‏

فردوسی با تمام وجود مجذوب نامه میشود (چو آورد اين نامه نزديك من *** بر افروخت اين جان تاريك من)

مولف شاهنامه حدود یکماه سرگرم خواندن نامه میشود. و متوجه پاره ای کم و کاستی در آن میگردد.
چو اين نامه افتاد در دست من *** بماهى گراينده شد شست من‏
نگه كردم اين نظم سست آمدم *** بسى بيت ناتندرست آمدم‏

نامه از دوران باستان و حاوی سرگذشت و تاریخ زندگی راستان است. به نظر فردوسی نامه جامی گوهر است. ایشان بر گوینده گان این نامه که تاریخ شش هزار سال را با اندکی ناهمخوانی به یاد داشته اند آفرین میگوید.
يكى نامه بود از گه باستان *** سخنهاى آن برمنش راستان‏
چو جامى گهر بود و منثور بود *** طبايع ز پيوند او دور بود
گذشته برو ساليان شش هزار *** گر ايدونك پرسش نمايد شمار
گرفتم بگوينده بر آفرين *** كه پيوند را راه داد اندرين‏
اگر چه نپيوست جز اندكى *** ز رزم و ز بزم از هزاران يكى‏
همو بود گوينده را راه‏بر *** كه بنشاند شاهى ابر گاه‏بر

بنابه سخن فردوسی در بخش \"گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه\"، شخص دیگری نامه را گردآوری نموده است. بخشها یا نسخه های مختلفی از نامه بطور پراکنده در میان مردم وجود داشته است. پژوهنده ای این نسخه ها گردآوری و به یاری نخبه های روزگار خویش آنها را بطور منظم مکتوب می نماید. چنین بنظر میرسد که پژوهنده ای دهقان نژاد، پهلوان، دلیر، بزرگ، خردمند و راد این مهم را کوتاه مدتی بعد از مغلوب شدن سلسله ی ساسانی انجام داده باشد.

و یا اینکه فردوسی سرگذشت آخرین پادشاهان ساسانی بدان اضافه کرده باشد. بهر حال نسخه ای از آن نامه که بدست فردوسی میرسد به زبان پهلوی است (نبشته من اين نامه پهلوى *** به پيش تو آرم مگر نغنوى). این بدین معنی است که فردوسی بر زبان پهلوی تسلط داشته است.
يكى نامه بود از گه باستان *** فراوان بدو اندرون داستان‏
پراگنده در دست هر موبدى *** ازو بهره نزد هر بخردى‏
يكى پهلوان بود دهقان نژاد *** دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست *** گذشته سخنها همه باز جست‏
ز هر كشورى موبدى سالخورد *** بياورد كاين نامه را ياد كرد
بپرسيدشان از كيان جهان *** و زان نامداران فرّخ مهان‏
كه گيتى به آغاز چون داشتند *** كه ايدون بما خوار بگذاشتند
چه گونه سر آمد بنيك اخترى *** بر ايشان همه روز كند آورى‏
بگفتند پيشش يكايك مهان *** سخنهاى شاهان و گشت جهان‏
چو بشنيد از يشان سپهبد سخن *** يكى نامور نامه افكند بن‏
چنين يادگارى شد اندر جهان *** برو آفرين از كهان و مهان‏

آنطور که فردوسی آورده در زمان وی بازگویی داستانهای نامه در میان مردم بویژه نخبگان عصر بسیار محبوبیت داشته اند. قبل از ایشان جوان سخنور، روان طبع و با نبوغ بیان اقدام به بازگرداندن نامه به شعر می نماید. ولی جوان کشته میشود و کار ارزشمندش ناتمام می ماند.

چو از دفتر اين داستانها بسى *** همى خواند خواننده بر هر كسى‏
جهان دل نهاده بدين داستان *** همان بخردان نيز و هم راستان‏
جوانى بيامد گشاده زبان *** سخن گفتن خوب و طبع روان‏
بشعر آرم اين نامه را گفت من *** ازو شادمان شد دل انجمن‏
همى يافت از مهتران ارج و گنج*** ز خوى بد خويش بودى برنج‏

يكايك ازو بخت برگشته شد *** بدست يكى بنده بر كشته شد
برفت او و اين نامه ناگفته ماند *** چنان بخت بيدار او خفته ماند

پس از آن فردوسی از اشخاص فراوانی برای ادامه ی کار جوان نظرخواهی میکند، ولی کسی حاضر به ادامه ی آن مهم نمی یابد. فردوسی بنابه عللی که خودشان ذکر میکنند دو دل است که خودش ادامه کاری را عهده دار شود. چنین بنظر میرسد که آن جوان در مقایسه با فردوسی از وضعیت و موقعیت خوبی برخوردار بوده است (ازو شادمان شد دل انجمن) و (همى يافت از مهتران ارج و گنج) و (ستاينده شهرياران بدى *** بكاخ افسر نامداران بدى‏).
ایشان از جو خفقان آور حاکم بر روزگار خویش میترسد.

دل روشن من چو برگشت ازوى *** سوى تخت شاه جهان كرد روى‏
بپرسيدم از هر كسى بيشمار *** بترسيدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسى *** ببايد سپردن بديگر كسى‏

از سوی دیگر بنیه مالی اش ضعیف بوده و ایشان برای روزآمد کردن نامه حمایت مالی نمیشود (و ديگر كه گنجم وفادار نيست *** همين رنج را كس خريدار نيست‏)

جنگ و ناامنی حاکم بر روزگار وی میدان بر جویندگان (پژوهندگان) تنگ کرده است (سراسر زمانه پر از جنگ بود *** بجويندگان بر جهان تنگ بود)

چنین بنظر میرسد که فردوسی دلبستگی و وابستگی خاصی به محتوای نامه پیدا کرده و میانه خوبی با اسلام حاکم نداشته است. ایشان به صراحت میگوید گر چه محتوای این نامه به بهانه ی اینکه از طرف خدا (الله) نیامده قابل قبول حاکمان وقت نیست، ولی آموزههای نبی نمیتواند ارزش راهنمایی یا هدایت ما را داشته باشد (اگر نامدى اين سخن از خداى *** نبى كى بدى نزد ما رهنماى).

حکیم مدتی در نهان جهت تصمیم گیری با خودش کلنجار میرود (برين گونه يك چند بگذاشتم *** سخن را نهفته همى داشتم‏). سرانجام مصمم میشود که کار ناتمام جوان را خودش ادامه بدهد. سروده های جوان را هم در اثر خودش می گنجاند (كه اين نامه را دست پيش آورم ***ز دفتر بگفتار خويش آورم .

فردوسی دستکم به دو دلیل خودش را قانع میکند، یکی اینکه از راه روزآمد کردن نامه و بجای گذاشتن این اثر ارزشمند به نیکی نامش جاودانه میشود. و از سوی دیگر نسلهای آینده از محتوای اثر ایشان خردمند میشوند.
كزين نامور نامه شهريار *** بگيتى بمانم يكى يادگار
ازو هر چه اندر خورد با خرد *** دگر بر ره رمز و معنى برد

ایشان تاکید میکنند که محتوای نامه دروغ و افسانه نیست (تو اين را دروغ و فسانه مدان *** برنگ فسون و بهانه مدان). بنابه تحقیقات شماری از پژوهشگران، برخی نسخه های شاهنامه این بیت «بسی رنج بردم در این سال سی *** عجم زنده کردم بدین پارسی» اضافه شده که نه تنها معنا و پیام درستی ندارد، بلکه واژه ی \"عجم\" در دو کاربرد یکی عنوان تحقیرآمیزی برای ایرانی و دیگر معنی غیر عرب با نیت و هدف فردوسی از روزآمد کردن نامه دمساز نیست.

‏بر خلاف سی سال بیت ساختگی، چنین بنظر میرسد که فردوسی بیست از عمر خودش را صرف خلق شاهنامه نموده باشد.
من اين نامه فرخ گرفتم بفال *** بسى رنج بردم به بسيار سال‏
نديدم سرافراز بخشنده‏يى *** بگاه كيان بر درخشنده‏يى‏
مرا اين سخن بر دل آسان نبود *** بجز خامشى هيچ درمان نبود
نشستنگه مردم نيك بخت *** يكى باغ ديدم سراسر درخت‏
بجايى نبد هيچ پيدا درش *** بجز نام شاهى نبد افسرش‏
كه گر در خور باغ بايستمى *** اگر نيك بودى بشايستمى‏
سخن را چو بگذاشتم سال بيست *** بدان تا سزاوار اين رنج كيست‏
ابو القاسم آن شهريار جهان *** كزو تازه شد تاج شاهنشهان‏

روایت پیدایش جهان:
در بخشی که با جمله ی \"پادشاهى گيومرت نخستين شاهان پارسيان سى سال بود\" عنوان گذاری شده، بنابه \"پژوهنده ی باستان\" سلسله ی کیانی با پادشاهی کیومرث شروع میشود.

(ملاحظه: متاسفانه در چنین عنوان گذاریهای صداقت و صراحت دیده نمیشود. چون، بخشهای از شاهنامه که من مطالعه نموده ام ترکیب \"شاهان پارسیان\" در میان اشعار، دیده نمیشود. بعلاوه پارس در شاهنامه تنها نام محدوده ی جغرافیای مانند زابلستان، سیستان، کابلستان، مازندران و .... است و نه نامی معادل ایران. معنی کردن باستان نامه یا نامه باستان به تاریخ فارسیان و تاریخ پارسیان با مقاصد اینگونه عنوان گذاریها از یک قماش هستند.)
چو آمد ببرج حمل آفتاب *** جهان گشت با فرّ و آيين و آب‏
بتابيد از آن سان ز برج بره *** كه گيتى جوان گشت ازان يك سره‏
كيومرث شد بر جهان كدخداى *** نخستين بكوه اندرون ساخت جاى‏
سر بخت و تختش بر آمد بكوه *** پلنگينه پوشيد خود با گروه‏

این چند سطر شعر حاوی دادهها و دانستنیهای گوهرباری پیرامون فکر، فرهنگ و مناسبات اجتماعی مردم آن زمان است. \"تشبیه شاه به آفتاب\"، \"جهان با فر و آیین و آب\"، \"جوان و یکسره شدن گیتی\"، \"تشبیه شاه به کدخدای جهان\"، \"جای گیری در دل کوه\" و \"پلنگینه پوشیدن شاه و گروه\" مخزنهای دانستنی هستند. پرداختن به اینها مجالها و نوشتارهای دیگری لازم دارد. یک یارسانی بایستی این ادبیات و باورها را بازبشناسد. اشاره به این موارد بدین منظور بود که آنچه در پی خواهد آمد تافته ای جدا بافته نیست. بلکه ما سوای جابجایها، دستکاریها و خدشه های وارده در شاهنامه همانند دفاتر پسا باستان با یک جهانبینی یکپارچه سروکار داریم.
(توضیح: منظور از \"پسا باستان\" زمانهای بعد از فروپاشی امپراطوری ساسانی تا به امروز است.)

بیشتر اشعار مربوط به پیدایش جهان و انسان در بخشهای \"گفتار اندر آفرينش کيهان\" و \"گفتار اندر آفرينش مردم\" یافت میشوند. من برداشتها خویش را به اشعار مربوطه مستند میکند. برخی جابجایها در ترتیب قرارگیری اشعار دیده میشوند که من بنابه برداشت خویش به ترتیب درست از آنها استفاده میکنم. با کمال میل و آغوش باز از واکنش و برخورد نقادانه استقبال می نمایم.

یزدان چیز را از ناچیز آفرید (كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد *** بدان تا توانائى آرد پديد).

پیدایش جهان از گوهر آغاز میشود (از آغاز بايد كه دانى درست *** سرمايه گوهران از نخست).

ابتدا چهار گوهر آتش، آب، باد و خاک پدید میایند وسرمایه پیدایش جهان میشوند (سرمايه گوهران اين چهار *** برآورده بى‏رنج و بى‏روزگار) و (يكى آتشى بر شده تابناك *** ميان آب و باد از بر تيره خاك) .

تعامل و ترکیب این گوهرها موجد گونه های دیگری از گوهر شدند. بدین سان بتدریج این جهانی که مدام در حال تحول و تغییر است پدید آمد.
چو اين چار گوهر بجاى آمدند *** ز بهر سپنجى سراى آمدند
گهرها يك اندر دگر ساخته *** ز هر گونه گردن بر افراخته‏
پديد آمد اين گنبد تيز رو *** شگفتى نماينده نو بنو

پس از آن انواع رستنی ها (گیاهان و درختان و ...) پدید آمدند (گيا رست با چند گونه درخت *** بزير اندر آمد سرانشان ز بخت‏). و سپس جنبندگان (موجودات زنده) پدید آمدند که ادامه حیاتشان وابسته به رستنی ها بود (و زان پس چو جنبنده آمد پديد *** همه رستنى زير خويش آوريد).

با گذشت زمان انسان هم به حلقه های (کثرت) پیدایش اضافه شد (چو زين بگذرى مردم آمد پديد *** شد اين بندها را سراسر كليد).

در این هنگام انسان نه زبان سخن گفتن داشت و نه جویای خرد بود، بلکه در تعامل با طبیعت به حیاتش ادامه میداد (نه گويا زبان و نه جويا خرد *** ز خاك و ز خاشاك تن پرورد). به جز میل به تجدید حیات از راه خورد و خوراک نیروی دیگری برای پویش جهان پیرامون نداشت (ببالد ندارد جز اين نيروئى *** نپويد چو پويندگان هر سوئى‏). این موجود انسان نما نه نیک و بد فرجام اعمالش را میدانست و نه کردگار از وی بندگی میخواست (نداند بد و نيك فرجام كار*** نخواهد از و بندگى كردگار).

با گذشت زمان انسان قامت راست میکند و سخن گفتن و خرد آموزی را فرامیگیرد (سرش راست بر شد چو سرو بلند *** بگفتار خوب و خرد كار بند). وقتی انسان صاحب هوش، خرد و اعمال اراده شد، بر وحشی و اهلی تفوق یافت (پذيرنده هوش و راى و خرد *** مر او را دد و دام فرمان برد). در پرتو خرد میتوان دریافت که تفاوت انسان با بقیه ی انواع هم در این ویژگیها است (ز راه خرد بنگرى اندكى *** كه مردم بمعنى چه باشد يكى‏). در نبود این ویژگیهای معنای انسان بودن از بین میرود (مگر مردمى خيره خوانى همى *** جز اين را نشانى ندانى همى). وقتی انسان دانا توانا و دادگر باشد، هنرش خرد رهنمای، خردجوی، نیک خوی میشود. (چو دانا توانا بد و دادگر *** از ايرا نكرد ايچ پنهان هنر). در بخش \"گفتار اندر ستايش خرد\" کارآمدهای خرد و ویژگیها و خصوصیات انسان خردمند برشمرده میشوند که میتواند موضوع نوشتار جداگانه ای باشد.

این روایت در دفاتر پسا باستان :
من بدون اطلاع از اشعار فوق و با استناد به سروده های مرتبط، در نوشتاری تحت عنوان \"مبانی دیدگاهی و فلسفی جهانبینی تمدن کورد، یارسان\" کلیات روایت پیدایش جهان در جهانبینی تمدن یارسان آورده ام (http://www.yarsan.com/?p=٣٣٢) یا(https://telegram.me/AhmadiBorzou/٢٣ ). تنها تفاوت در این است که روایت نقل شده در شاهنامه جامع تر و با جزئیات بیشتری فرایند پیدایش جهان را تشریح می نماید. این خودش بدین معنی است که یارسانیها تا سده های زمان بابایادگار مواد اولیه شاهنامه را دفاتر دوران باستان دانسته اند. شاید بتوان با اطمینان گفت که نسخه های کوردی آن وجود داشته اند و اگر هنوز باقی نباشند، بهر دلیلی از بین برده شده اند. در واقع با جایگزین نمودن خاونکار بجای ایزد یا یزدان و درّ بجای گوهر، دانای بجای خرد دو روایت با هم در انطباق قرار میگیرند.

جهانبینی یارسان از قرن یازدهم هجری به بعد دستخوش انحراف و خدشه میشود. در آثار شیخ امیر زوله ای و خان الماس لرستانی (١٠٧٢ – ١١٣٨ هجری) که تقریبا هم عصر هستند و نوروز سورانی (اوائل قرن سیزدهم هجری) روایت پیدایش جهان مغایر با جهانبینی تمدن یارسان آورده شده اند.

خان الماس: له سرّ قدرت درست کرد عالم *** هفت طبق و پشت ماهی کرد محکم
(نام آوران یارسان، دکتر صدیق صفی زاده، ص ٣٢٥)

شیخ امیر زوله ای:
هفت طبق نه پشت ماهی دا لنگر *** ماهی نیشت نه گاو گاو نیشت نه بحر
آورد او جهان *** اوسا ماه و خور آورد او جهان
و معجز کرد نروی آسمان *** بی و روشنی زمین و زمان
هوا بابا آدم *** اوسا آفرید هوا و بابا آدم
هفت طبق روی پشت ماهی قرار داد و ماهی روی پشت گاوی نشست و گاو در دریا جای گرفت. سپس ماه و خورشید پدید آورد و با معجزه روی زمین مستقر کرد که روشنایی بخش زمین و زمان شوند. و بعد از آنهم آدم و هوا را آفرید.

نوروز سورانی:
نظام دا جهان و بی فکر و فن *** کوه نه کف بحر نه جای ویش نکن
نه بالای دوشاخ سقام دا لنگر *** گاو نیشت نه ماهی دریا نه حجر
(نگاهی گذرا به تاریخ و فلسفه اهل حق (یارسان)، دکتر گلمراد مرادی، ص ٢٣٦)
نظام داد جهان بدون فکر و فن، کوه در کف دریا که قابل جابجائی نباشد. روی دو شاخ مستقر کرد لنگر، گاو روی ماهی قرار گرفت و دریا روی سنگ. بند مربوطه از آثا نوروز سورانی متشکل از بیتهای متعددی است.

این نسخه از روایت متاثر از دو منبع است. من مقاله ای از نویسنده ای آشنا به باورهای ایزدیها خواندم که خلق جهان روی شاخ گاو و قرار داشتن گاو بر ماهی وغیره بخشی از روایت پیدایش آیین ایزدی است. اگر چنین باشد خان الماس یا امیر زوله ای این بخش را از ایزدیها گرفته اند و دیگری از وی تقلید نموده است. و نوروز سورانی هم از آثار آنها متاثر شده است. بقیه ی روایت یعنی خلق فرشته و بابا آدم و غیره از راه معجزه متاثر از باورهای اسلام است. در غیر اینصورت دستکم سروده ای از پیربنیامین به صراحت تمام میگوید که ما از آدم و هوا نیستیم. و این به معنی رد این نسخه از روایت پیدایش است.

مادر (جامعه) خردمند پادشاه (حاکمیت) خرد پیشه، با فضیلت، دادگر و ... به بار میاورد.

شاه خورشید انجمن است.

انسان فقط از راه خرد میتواند نیک و بد را از هم تشخیص دهد.

خردمند از کژ راهی بدور میماند.

خردمند کینه و نفرت و ... با خرد جایگزین نمیکند.

شاه دادگر، دادور یا کدخدای جهان است.

پیوند همسری از راه مهر (عشق).

افراد جامعه اعضای یک پیکرند.

از راه خرد فضیلت کسب میشود.

پرهیز از جنگ و رواداری دفاع از خویش.

اگر ظاهر و باطن (آشکار و نهان یا هر دو سرای) انسانها با هم منطبق باشد جامعه سالم است.

شاه (نماد حاکمیت) در خدمت مردم و همه ی اعضای جامعه نزد شاه یکسان.

جامعه ی خردمند حاکم، خرد محور، داد جو و نیک خو اعضای نیک می پروراند.
و...

به نظر من برای شخص خردمند آشنا به جهانبینی تمدن یارسان نیازی به اثبات اشتراک و یکپارچگی جهانبینی تمدن یارسان دوران باستان (مندرج در شاهنامه) و پسا باستان نیست. شکاکهای این حقیقت میتوانند در راستای یافتن تفاوتها بکوشند.

نظر نویسنده بازتاب دیدگاه آژانس خبررسانی کُردپا نمی‌باشد.